«حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت»
حافظ
آبی که خاک کشور ما در میان گرفت
خاکش جواهری است که در پرنیان گرفت
بنشان غبار فتنه که این نوبهار عشق
چون ابر انقلاب به سر سایبان گرفت
جانبخش بود باد بهارش به کوه و دشت
هر جا گذشت سبزه بجنبید و جان گرفت
سیمرغ دین به کوری اسفندیار کفر
پرورد رستمی که کمین و کمان گرفت
خواهم شدن به نعره، به خاک حکیم طوس
کان ژندهپیل زنده شد و هفت خوان گرفت
این «رهبر کبیر»، «خمینی بتشکن»
خط امان خود از «امام زمان» گرفت
سر پنجه «ولی» است کزین آستان برو
بیخ گلوی فتنه آخر زمان گرفت
طفلانه رفت بر در میخانه «شهریار»
اما پیاله از کف پیر مغان گرفت
شهریار