افرادی که مجسم تاریخ هستند و سند تمامی جوابها و چراها و شبهات، ارزش و جایگاه ویژهای دارند. گاهی اوقات به افرادی که جبهه و جنگ را دیدهاند و خاطراتش را کول کردهاند تا به این روزها بکشانند، فکر میکنم. افرادی که شاید توفیق شهادت در آن روزها را نداشتند، اما خداوند آنها را نگه داشت تا عطر جبهه و جنگ را به نسلهای بعد منتقل کنند. کسانی شبیه حاجقاسم و طهرانیمقدم. اینها هرچند در ظاهر یک نفر بودند؛ اما مردم هزاران هزار رزمنده مخلص و متقی را در آنها میدیدند. شهادت این بزرگواران در ایام کنونی نیز استمرار و گواه همان روزهاست.
بنابراین، درس گرفتن از این عزیزان در موقع حیاتشان برکت و پس از شهادتشان نیز نعمت است. این عزیزان تاریخدانان، تاریخگویان و تاریخسازان مملکت و چراغ راه آیندگانند. نباید از کنار سیره زندگی این مردان غیور کشور به راحتی و با بیاعتنایی گذشت. وقتی کشورهایی که نه قدمتی دارند و نه خدمتی، اما برای نداشتههایشان قلمفرسایی میکنند و با جعل تاریخ برای خود حماسهها و رشادتها و مرزسازیهایی رقم میزنند، چرا ما نباید درباره حقایقی که در تاریخمان ریشه دارد، دست به قلم شویم.
کتاب «خط مقدم مبارزه» یک نمونه از این کتابهایی است که با قلمی شیوا و سلیس و با نثری داستانی توانسته کارآمدی فرزند دلاور ایران اسلامی، یعنی شهید حسن طهرانیمقدم را به رشته تحریر درآورد و برای آیندگان ماندگار کند. نویسنده با خوشذوقی تمام از اسناد و مدارکی که در اختیارش قرار گرفته، به خوبی بهره برده و اثری را رقم زده که چندین خط داستانی را همزمان جلو میبرد.
تلفیق فضای عاطفی با فضای سخت نظامی و جنگی، پس از نشان دادن اقتدار، توانمندی و کارآمدی جمعی از قهرمانان وطن، شاید مهمترین ویژگی این کتاب است که صحنههایش بسیار است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «جمعه جشن تشرین بود. داخل زمین والیبال صندلیهایی که در چندین ردیف قرار داشت، از افراد گروهانها و گردانهای تیپ ۱۵۵ و ۱۵۶ موشکی سوریه پر شده بود. جایگاه عریض و طویلی هم در قسمت بالای زمین برای سخنرانی درست کرده بودند که با گلهای مصنوعی و عکس حافظ اسد و پرچم سوریه تزیین شده بود. پشت تریبون سخنران، یک ردیف مبل چیده شده بود که جایگاه فرماندهان بود. یک ردیف صندلی هم در پشت ردیف مبل گذاشته بودند که مخصوص مهمانان ویژه بود. حسنآقا بر روی یکی از مبلهای ردیف اول مابین سرتیپ ترکی و سرلشکر عبدالقادر نشسته بود. بچهها هم روی صندلیهای ردیف دوم بودند. فرمانده یکی از گردانهای موشکی پشت تریبون گزارش میداد. حسنآقا کموبیش بعضی کلمهها و موضوع صحبتش را میفهمید، ولی بیشتر حواسش به جمعیت دورتادور زمین و مخصوصاً روسها بود. فقط هفتهشت نفر از روسها در جشن شرکت کرده بودند که در ضلع بالا و گوشه سمت راست زمین نشسته بودند. همگی لباس ارتش سوریه را پوشیده بودند. بدون درجه بودن لباسشان آنها را از بقیه جمعیت متمایز میکرد. رد نگاهشان هم بیشتر از آنکه به سخنران برسد، روی ردیف دوم صندلیها و بچههای ایرانی بود. هر کسی میتوانست کنجکاوی را توی چهرهشان ببیند.»