18 تیر 1394 سالروز تولد دخترش گفت، این آخرین جشن تولدی است که برای دخترم میگیرم. برایش جا افتاده بود که برگشتی در کار نیست و در رفتار روزهای آخر سجاد حس میکردم که دیگر او را نخواهم دید؛ اما به روی خود نمیآوردم.
وقتی میخواست عازم جبهه شود، در زمان خداحافظی به او گفتم: «بعد از تو دخترت را چکار کنم؟» و او در جواب گفت: «این دختر من هم خدایی دارد.» سجاد پیش از رفتنش گفت، نزد آیتالله ناصری استخاره کردم و ایشان به من گفتند هر زمان که دلتان تنگ شد، زیارت عاشورا بخوانید.
سجاد ما شهید شد. همانطور که خودش فهمیده بود. بعد از شهادت سجاد، مادرش خیلی بیقراری میکرد و ناراحت بود؛ روزی به مادرش دلداری میدادم و از جایگاه شهدا و از بهشتی که سجاد در آن قرار دارد، صحبت میکردم. به مادرش گفتم ببین چقدر آدم بر اثر تصادف و دلایل دیگر از دنیا میروند، اما قسمت سجاد شهادت بود و الان دیگر کاری از دست ما بر نمیآید؛ هر چند نبودش بسیار سخت است.
همان شب وقتی خوابیدم، در خواب دیدم سجاد با لباس سفیدی به خوابم آمد. دیدم در پذیرایی خانه ایستاده، میخندید و قهقهه میزد، به ما گفت: «کی گفته من مردم؟ من که پیش شما هستم و جایی نرفتم که شما اینقدر ناراحت هستید»؛ بعد از آن شب آیه قرآن را که از زنده بودن شهدا صحبت کرده، به واقع لمس کردیم و گویی که بال درآورده باشیم.
نقل خاطره از پدر شهید مدافع حرم سجاد مرادی
شهید مدافع حرم سجاد مرادی در روز ۲۸ دی ۱۳۶۱ در روستای آورگان (سد چغاخور) از توابع شهر بلداجی شهر بروجن استان چهارمحال و بختیاری چشم به جهان گشود. سجاد تا چهار و پنج سالگی در روستا بزرگ شد و پس از آن با مهاجرت خانواده به شهر اصفهان در آنجا ساکن شدند.
سجاد که با روحیه شهادتطلبی انس گرفته بود، در اول بهمن ۱۳۸۱ لباس سبز پاسداری را بر تن کرد. او 23 آبان 1394 راهی میدان نبرد با تکفیریها شد و در تاریخ 16 آذرماه در منطقه خلصه حومه حلب در اثر اصابت موشک نیروهای کتائب ثوار الشام با تانک و برخورد ترکش به پشت سر در 33 سالگی به فیض شهادت رسید.