صبح صادق >>  پاسدار >> گزارش
تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۶:۱۳  ، 
کد خبر : ۳۴۴۶۷۹
گزارش صبح صادق از دیدار با جانباز محمدرضا داودآبادی

یک عاشقانه ساده

در محله تهران‌پارس شرقی، در محدوده شهرک شاهد منزلی هست ساده و یک طبقه که ساکنان آن نیز مردمی هستند از میان ما، قرار است با جانشین نماینده ولی‌فقیه در سپاه همراه باشیم و دیداری تازه کنیم با ساکنان این منزل. چند دقیقه‌ای زودتر رسیده بودم[...]
پایگاه بصیرت / علیرضا جلالیان
در محله تهران‌پارس شرقی، در محدوده شهرک شاهد منزلی هست ساده و یک طبقه که ساکنان آن نیز مردمی هستند از میان ما، قرار است با جانشین نماینده ولی‌فقیه در سپاه همراه باشیم و دیداری تازه کنیم با ساکنان این منزل. چند دقیقه‌ای زودتر رسیده بودم، منتظر شدم تا حجت‌الاسلام والمسلمین حسین طیبی‌فر و مسئولان ایثارگران نیروی انسانی نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه هم برسند. با هم وارد حیاط منزل شدیم. منزلی قدیمی و ساده، داخل حیاط خودرویی هم پارک شده، منطقه هم البته سرد است و برف‌هایی که دیشب آمده در حال آب شدن هستند. وارد بخش بیرونی خانه شدیم که صدای آشنای آقای داودآبادی از ما استقبال کرد. داخل منزل هم ساده‌تر از بیرون بود. محمدرضا داودآبادی همان جانباز قطع دو پایی بود که هفت سال پیش هم در چنین ایامی با او مصاحبه کردیم. هرچند برخی حرف‌هایش برای‌مان تکراری بود، اما هر تکراری هم بد نیست، مثل نماز یا تکراری که تلنگر می‌زند. این جانباز عزیز که طلبه هم هست، می‌گوید به خاطر وضعیت جسمی‌اش و اینکه به لباس روحانیت جسارت نکند، لباس نمی‌پوشد. در همه صحبت‌هایش به ساده‌زیستی تأکید بسیار ویژه می‌کند.  حاج آقای طیبی‌فر چند دقیقه‌ای در رابطه با انقلاب اسلامی و هویت‌بخشی به انسان‌ها با انقلاب سخن می‌گوید، علت هم دهه فجر است.  آماری می‌دهد عجیب، مجموع حقوق پنجاه هزار مستشار آمریکایی در ایران، پنج برابر مجموع حقوق ۲۲۰ هزار نیروی امنیتی و نظامی ایرانی بود و آنها هر کاری می‌خواستند هم می‌کردند و... .
 
بین دو پسر حضرت آقا درس خواندم
اما آقای داودآبادی بر اساس همین سخن حاج آقای طیبی‌فر بحث خود را شروع می‌کند. از مدرسه حاج آقا مجتهدی می‌گوید و دوران جانبازی و بر اساس سخن حاج آقا تأکید می‌کند من جانباز با ویلچر در بین دو پسر رهبر معظم انقلاب، شخص اول مملکت، می‌نشستم و در مدرسه آقای مجتهدی درس می‌خواندم. اگر انقلاب نشده بود، شاید امروز داشتم کنار خیلی از این مردم در سطل زباله کنار کاباره و کازینوی آمریکایی‌ها دنبال غذا می‌گشتم. اعتراضاتی به وضعیت معیشت مردم و نیز برخی مسئولانی که زندگی اشرافی دارند، می‌کند. حرف تکراری‌اش هم این است، حقوقی که به من می‌دهند زیاد است و کمش کنند.  البته می‌گوید با مازاد حقوقش کمک زیادی به محرومان می‌کند و اینکه در سمنان و تهران جلسه قرآن و اعتقادات برای نوجوانان دارد که به هر شرکت‌کننده ماهیانه شهریه هم می‌دهد. در انتها هم بعضی مشکلات شخصی در خصوص پسرش را که او هم طلبه و مدرس حوزه است، مطرح می‌کند. از اینجای مجلس به بعد هم دغدغه‌های خود در رابطه با سپاه و انقلاب و کشور را می‌گوید.
 
از قوی‌ترین جای بدن جانباز شدم
آقای توکلی، مسئول ایثارگران در آخر هم از فرصت استفاده می‌کند و می‌گوید، داودآبادی با اینکه پا ندارد، راننده‌ای بسیار حرفه‌ای است، البته تا دو، سه سال پیش ماشینش پیکان بود. شناگر قهاری هم هست.
من هم یادی کردم از سخن خود این جانباز که به من گفت، در نوجوانی قوی‌ترین اعضای بدنم دو تا پایم بود، در شنا خبره بودم دریاچه سد را دو سه بار می‌رفتم و می‌آمدم؛ اما خدا من را از قوی‌ترین قسمت بدنم جانباز کرد. هر چند جلسه کمی به درازا کشید؛ اما پایان یافت و باز ما چیزهایی دیدیم که شاید در این روزگار دیگر عجیب و غریب شده باشد. در مسیر برگشت فکرم تمام مشغول چارچوب سبک زندگی این جانباز بود؛ مثل همه نبود، ساده‌زیستی بیش از حد، مخالف پرداخت‌های بالا به جانبازان و... . البته خودم هم می‌دانم جانبازی با این وضع اینقدر خرج دوا و درمان دارد که هیچ وقت چیزی برایش اضافه نمی‌ماند؛ اما این داودآبادی استثناست. حتی می‌گوید غرامت جنگ ایران و عراق را به من ندهید، اگر هم دادید، خرج محرومان می‌کنم و راستی گفتارش در کردارش پیداست.
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات