تو را میخواهم همچون زمستان که خورشید را. همچون انسان که تنفس را. همچون عاشق که معشوق را. خواستنهای دانسته، همچون شکوفههای بهاری عطر و زیبایی را به دنیا عرضه میکند. محبت و مودت و دوستی که رنگ علم به دامن داشته باشد شکوفههایی هستند که از پنجره قلب آدمی رشد میکند تا در دست و مشام معشوق لانه کند.
محبتی که چراغش به نور علم مزین باشد، مستمر است. موقت و کوتاه نیست. از سر ذوق نیست که فیتیلهاش با اندک نسیم ناخوشی فرو نشیند. ادامهدار است شبیه خورشید که بیمنت بر زمین میتابد. شبیه مادر که بیدلیل مادری میکند و پدر که بیحساب میبخشد و شبیه آب که بیغرض سیراب میکند.
آری، آدمی اگر بفهمد و بداند، دنیا طور دیگری است. آن روز نزاعها و کینهها و جدلها و حسدها و تنبلیها رخت میبندد.
این یک حقیقت است که تمامی اشتباهات آدمی از ریشه جهل تغذیه میکند از همین روست که شاخه و برگهای بیثمری چنان در آن دست میگشاید که از هر کدامشان میوه ظلم بار میدهد.
مولای من! گفتهاند شما بیایید عقلها کامل میشود. چه خوش است آن روز که دیگر تشتت و تفرقهای نیست و هر چه هست، وحدت و دوستی است.