آدمی در استجابت دعایش زنده میشود؛ همچون درخت که به بهار میرسد، سبز میشود و شکوفه میدهد. این معجزه استجابت است. دعاهایی که در سرمای سخت از دل درخت پیر و شاخههای خالی به قامت آسمان میرسد، روزی رنگ استجابت به خود میگیرد. آدمی هم از جنس درخت است. تا دستهای خالی خود را به آسمان گره نزند و چند قطره باران عشق از چشمه زلال دیده نباراند، وجودش بهار را نخواهد دید.
زمستان رخت بسته و آماده رفتن است. شاخههای دلتنگی که تا دیروز خالی بودند، امروز به نوایی رسیدهاند و قامتی سبز با چهرهای شکوفا به خود گرفتهاند. خورشید در بالای بلندی رخ عیان کرده و از گرمای وجودش ذره ذره کائنات ارتزاق میکنند و روزبهروز جان میگیرند. بهار دلهایشان آمده است.
ما کجاییم؟ آیا روح تشنه و خشک و بیبرگمان را دیدهایم؟ برای آمدن بهار دلمان، یعنی آن خورشید پشت ابر دستی به قامت آسمان کشیدهایم؟ از ایمانمان چه غنچهای شکوفا شده؟ زمین کویری دلمان به خاطر دوری از بهار دلها از باران زلالِ دیده آب خورده؟ ما کجا ایستادهایم در زمستانی سخت یا در بهاری سبز؟