با اینکه در جایگاه فرمانده مسئولیتهای متعددی در لشکر داشت و در حوزه علمیه هم بسیار فعال بود؛ اما آنقدر اخلاص داشت و اهل تواضع بود که حتی به خانواده خودش هم نمیگفت مسئولیتش در جبهه چیست. وقتی مرخصی میگرفت و به خانه میآمد، در پاسخ مادرش که از او میپرسید: «آنجا چه میکنید؟» میگفت: «هیچی، فقط میخوریم و میخوابیم. از صبح تا شب یک گونی سیبزمینی میریزند جلوی ما، ما هم پوست میکنیم.» شاید میخواست با این حرفها خیال مادرش را راحت کند. وقتی شهید شد، تازه پدر و مادرش فهمیدند او در جبهه چه مسئولیتهایی داشته است. محمدحسین با حضور در جبهههای نبرد، این میعادگاه عاشقان، عارفان و دلسوختگان، گویا آزاد و سبکبار شده بود. دوستانش که او را بعد از دوره نظامی و قبل از شهادتش دیده بودند، همه از خوشحالی و شادمانی درونی او حکایتها داشتند. به راستی در این اواخر بسیار تغییر کرده بود؛ گویی خود را آزاد میپنداشت و سبکبار راه میرفت. بیشتر اوقات در مسجد مشغول عبادت بود. بسیار اهل مطالعه بود و برای خودش کتابخانه کوچکی درست کرده بود. محمدحسین نه تنها خودش کتاب میخواند که سعی میکرد دوستانش را نیز به مطالعه و تحصیل علم تشویق کند. برای آنها کتاب میگرفت و هدیه میکرد و حتی کتابهای خودش را به آنها امانت میداد.
در جلسات و گفتوگوهای دوستانهای که داشتند به جای اینکه از دنیا، مادیات و مسائل بیهوده دنیایی صحبت کند، از تازهترین کتابی که خوانده بود یا از تازهترین مسئله اعتقادی و علمی که شنیده بود، سخن به میان میآورد و در رابطه با آن با دوستانش گرم صحبت میشد و حرف میزد. هرکس برخورد کوچکی با او داشت، سریع شیفته اخلاق حسنه و الهی او میشد. نورانیت در چهره او موج میزد. شاید این نورانیت، اثر آن نمازشبهایی بود که در خلوت خود در اتاق کوچکش در حوزه علمیه میخواند. آری، او حوزه علمیه و جبهه جنگ را برای خودسازی و تربیت روح معنویاش انتخاب کرده بود. او به دنبال جهاد بود، هم جهاد اکبر و هم جهاد اصغر، هم جهاد علمی و هم جهاد عملی.
به نقل از مادر شهید محمدحسین بیاتی
روحانی شهید محمدحسین بیاتی در بیستمین روز آذرماه سال 1340 در تهران چشم به جهان گشود. او پس از مدتها جهاد در سنگرهای ایمان علیه کفر در روز سوم تیرماه سال 1361 در عملیات رمضان تن استوارش در گذر گلولهها واژگون شد و به شهادت رسید. مادرش میگوید: «بعد از شهادت او هنگام تولد فرزند کوچکترم او را در خواب دیدم. شب عاشورا بود. در خواب به من گفت: مادر از پیش تو نخواهم رفت و با این نام پیش تو خواهم ماند. برای همین برای فرزند کوچکترم، نام برادر شهیدش را انتخاب کردیم.» پیکر این شهید والامقام را در قطعه 26 بهشت زهرا(س) به خاک سپردند.