میگویند خداحافظی آغاز دلتنگی است و دلتنگی مقدمه فراموشی. یک آن، بیاینکه بفهمیم تب و تاب «غصهها» و «چه زود گذشتها» خاموش میشود. سرد میشویم و برمیگردیم به همان خانه اول. اما آیا همه ما اینطوریم؟
بیانصافی است که میگویند گِل آدمی از فراموشی است. مگر میشود بعضی آدمها، بعضی روزها، بعضی چیزها را که تکهای از وجود آدمند، به باد فراموشی سپرد. نه، نمیشود. کسی هست که بگوید مادرم را فراموش کردم، روز وفات پدرم را یادم نیست یا آن قاب عکس خانوادگی در خاطرم نمانده؟
فراموشی برای خاطرات دسته چندمی است تا قلب و ذهن آدمی سبکتر شود. دل و قلب آدم که سبک شد، میشود چشمه جوشان یادها و دلتنگیها. تمام جان آدمی خرج همان کسی میشود که در یاد هست و در حضور نیست.
شما برای ما همانی هستید که یادش ما را در خودش غرق کرده؛ اما غیبتش جانمان را به خشکی رسانده است. از یاد شما سیرابیم و از غیبتتان برهوت. بیایید و به این کویر تشنه حضورتان بارانی ببارانید که این روزها بدجور دلش برای شما تنگ است.