آقا مجتبی سیدبزرگوار اهل ریا نبود. خیلی سعی میکرد کاری که انجام میدهد مورد توجه دیگران قرار نگیرد. بارها امتحانش کرده بودم به طرق مختلف. از کارش لذت میبردم. گاهی از مواقع که حدس میزدم مشغول تلاوت قرآن روزانهاش است، بدون سروصدا داخل مغازه میشدم تا از آن صوت و لحن زیبا و ملکوتی و دلنشین فیض ببرم. یک حال عجیبی در هنگام تلاوت قرآن بهش دست میداد و انسان را با خودش به اعماق کلام خدا میبرد. تلاوتش با یک سوز و گدازی، با یک حس و حالی غیر قابل وصف همراه بود. واقعاً حس غریب و عجیبی داشت. میدانستم که اگر یواشکی و بیسرو صدا وارد نشوم، ممکن است تلاوت قرآن را ادامه ندهد یا دعای کمیلش ناقص شود.
خیلی اهل احتیاط بود. گاهی نصف شبها میرفت مغازه و به دور از همه با خدای خود به راز و نیاز مشغول میشد. توسل میکرد، نماز شب میخواند و قرآن تلاوت میکرد. دعای کمیل و دعاهای دیگر میخواند و آن را باعث افزایش رزق حلال میدانست. نماز شبش هرگز ترک نمیشد. به واقع هر روز و شبش بهتر از روز و شب قبلش بود. آدم از رفتار و کردارش و از آن نورانیت در سیمایش از تواضع در برابر مردم و مؤمنین متوجه میشد آقا سید یک سیر تکاملی را طی میکند.
هر روز بهتر از دیروز و هر روز با خلوصتر از روز قبل و هر روز رئوفتر و مهربانتر به خلق خدا. هر روز با نشاطتر و هر لحظه انقلابیتر از روز قبل و ماههای قبل. او وقتی بیمعرفتی برخی از اشخاص را نسبت به انقلاب، امام، بچههای رزمنده و خانوادههای شهدا، جبهه و جنگ میدید، کلافه میشد و همه را به خدا میگفت. در روزها و ماههای آخر حیات دنیویش فقط و فقط از بیمعرفتیهای بعضی از افراد نسبت به انقلاب به امام و خانوادههای شهدا میگفت و سخت آزرده خاطر بود و از این موارد گلهمند بود و به نیروهای کمیته انقلاب اسلامی و بچه رزمندهها، فرماندهها و مسئولان وصیت و نصیحت میکرد که امام و خانوادههای شهدا را و جانبازها و پدر و مادر شهدا را تنها نگذارید.
راوی سردار قاسم قاسمی
«سیدمجتبی هاشمی» نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران، فرمانده گروه فداییان اسلام در طول جنگ ایران و عراق و به همراه مصطفی چمران تنها فرمانده جنگهای نامنظم در ایران بود. کسی که در ۱۳ آبان ۱۳۱۹ در محله شاپور به دنیا آمد و در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) تهران مورد سوء قصد اعضای سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت و به شهادت رسید.