روح آفتاب
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است
دریاب روح خسته ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
میآید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است
زندهیاد غلامرضا شکوهی
شهیدان نیمه خرداد
ز برق خون شهیدان نیمه خرداد
فتاد آتش حرمان به خرمن بیداد
پی جنایت و آزار مسلمین وطن
ز فسق مایه گرفتند از ستم امداد
فساد و کفر در این آب و خاک شد حاکم
مگر ز آتش آن دین حق رود بر باد
چه فتنهها که به کار جوان و پیر نرفت
ز بد سگالی مشتی ستمگر جلاد
ز حد گذشت چو بیداد فتنهانگیزان
به سینه آه اسیران ظلم شد فریاد
چو شعله خون شهیدان گرفت دامن شاه
ز اوجمسند قدرت به خاک تیره فتاد
گرفت مایه ز خون انقلاب اسلامی
خراب کرد ز بن بارگاه استبداد
روان شدند پی دفع طاغیان زبون
مریدهای ره حق به امر پیر مراد
چنانکه ریشه بیداد و فتنه را یکسر
بکند بهمن پنجاه و هفت از بنیاد
وزید بر دل و جانها نسیم آزادی
همای عشق فروریخت آشیانه خاد
بساط کج روشی زین بسیط برچیدند
سپهر مرتبه جان برکفان راه سداد
زمان ظلم ستمگستران سرآمد و شد
روان پاک شهیدان به باغ جنّت شاد
پس از شکستن طاغوت، دیو استعمار
هزار فتنه برانگیخت از طریق عناد
ولی به لطف خدا اتّحاد حزبالله
شکست بر صف مزدور راست یا چپ، داد
فرشته آمد و اهریمن از میان برخاست
به یمن همت جانبرکفان پاک نهاد
به بار نخل برومند انقلاب نشست
شکست رونق بازار شرک و کفر و فساد
چو گفت رهبر ما اتحاد رمز بقاست
به اتحاد توان کرد ملک دین آباد
کنون که رایت اسلام سر به چرخ افراشت
وجود پاک تو ای نایب امام زمان
ز هر گزند مصون در پناه یزدان باد
حسین لاهوتی«صفا»