شما قلب این کوچه انتظار هستید، نیایید پنجرهها میمیرند. شبها بارانی میشوند و روزها ابری. اگر نیایید چه کسی میخواهد داغ دل ما را تسکین دهد؟ چه کسی میخواهد این پنجرههای مرده را حیاتی دوباره ببخشد؟ اگر نیایید چه کسی میخواهد انار قلبمان را از آخرین درخت پاییزی بچیند؟
در دلم کبوتر بیقراری دائم خودش را به پنجره تنهایی میکوبد. کبوتری که در تاریکی قلبم پی کلمهای میگردد که پیش پایش را روشن کند. او از لابهلای واژهها به دنبال اسمی است که شما را صدا کند. اسمی که حال و روز او را به تمامی نشان دهد و نگاه شما را به سمت خودش بکشاند.
«فَأَغِثْ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ»؛ به فریادم برس ای فریادرس بیچارگان. این صدای کسی است که دوری شما را به جانش خریده است. دلتنگ شماست. شب و روزی نیست که شما را صدا نکرده باشد. از شدت دلتنگی و تنهایی بغض بیخ گلویش را نچسبیده باشد.
مولاجان، نگذار بگویند که برای دست یافتن ستارهها دعا نکن، کسی که دور است، دور است. بیا و تمام قاعدهها را بشکن.