صبغه الله شمایید. شما که نباشید نه پاییز و نه عشق هیچ کدام رنگی ندارند. رنگها از یمن وجود شما جان میگیرند. هر روز که از پاییز میگذرد، عمق نبودنتان بیشتر بر دلمان سنگینی میکند. بیرنگی بر همه زندگی چیره میشود و آتش دوری و دلتنگی بیشتر در دلمان زبانه میکشد. ما اگر این روزهای پاییزی شعر باشیم، نفسمان به چشمان شما بند است. نباشید کلمههای آوارهای هستیم که از زبان هیچ مؤمنی بیرون نمیآید.
مولاجان، آمدنتان آهنگ خوش سلامی است که سالها منتظر شنیدنش هستیم. سلامی که یک عاشق سالها به دنبال شنیدنش از زبان معشوق است. دوستتان داریم و این دوست داشتن زندگی ماست. به همان «سلام هی حتی مطلع الفجر» سوگند که اگر نیایید این دل همیشه تاریک است و همیشه شب است.
کاش این دوری و دلتنگی و اشک را میشد نوشت. کاش میشد نوشت که شما بهترین بهانه برای دوست داشتن دنیاید. شما آفتابی هستید که ابرهای غمگین دلمان را کنار میزنید. این روزها که پاییز سر وجودمان را گرفته، برای ما که دوستتان داریم کمی باران و عشق بفرستید و کمی دوستتان داریم.