در سفر اهواز، خانومی به دیدن حضرت آقا آمد که در جریان حمله بعثیها به بستان، چهار تا از بعثیها را به تنهایی کشته بود و جفت پسرانش نیز در جنگ شهید شده بودند. این خانوم در استان خوزستان از مقام و جایگاهی برخوردار بود و همه کس از استاندار و فرماندار و وزیر و مقامات دیگر به او احترام میگذاشتند. به ما گفتند که این خانوم میخواهد رهبر معظم انقلاب را زیارت کند. ما به عرض آقا رساندیم. آقا فرمودند، تشریف داشته باشند، من الآن میآیم. وقتی که حضرت آقا تشریففرما شدند، همین خانوم که با همه متوقعانه و طلبکارانه صحبت میکرد، شروع به گریه کرد و گفت: «ای کاش فرزندان من امروز اینجا بودند و میدیدند که خوزستان منور شده به نور ولی امر مسلمین. ما از شما چیزی نمیخواهیم، ما نه از نظام، نه از دولت و نه از هیچ کس دیگر چیزی نمیخواهیم؛ ما فقط اجرای احکام اسلامی را میخواهیم.» معظمله ایشان را دعا کردند و در جمع کسانی که حضور داشتند، از ایشان تعریف کردند و فرمودند: «این خانم در زمان جنگ مانند یک قهرمان، شجاعت و رشادت از خودش نشان داده و بچههایش را مثل دو دسته گل در راه خدا تقدیم کرده است.»
حجتالاسلام والمسلمین محسن موسویفرد