همیشه آفتاب بودهاید برای دل ابری و غمگین ما. شما بودهاید که ابرهای ناامیدی را از پس پنجره ما کنار زدهاید و خورشید امیدواری و نشاط را به قلبمان تاباندهاید.
وقتی آفتاب مهربانی و مودت شما بر گوشه گوشه دیوار قلبمان تابیده شود، آن ساعت است که یخ ناامیدی و یأس آب خواهد شد. آن ساعت است که صدای اذان امید و عشق در آسمان دل پیچیده خواهد شد.
مولاجان، ما در حوالی جاده انتظار در حرکتیم و شما را میخواهیم تا راه را ادامه دهیم. بی شما هر چقدر هم که راه برویم، در ابتدای جادهایم. آخر شما راهنما و راه بلد و نان و آب مایید، بی شما چگونه راه برویم؟
آقاجان! دوستتان داریم و میدانیم که این دوست داشتن فقط از جانب ما نیست؛ شما پیشتر از ما، محبتتان را به ما دادهاید؛ چرا که خودتان فرمودهاید: «اِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَلا ناسینَ لِذَکْرِکُمْ، وَلَوْلا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ الَّلاْواءُ وَاصْطَلَمَکُمُ الاْعْداءُ»؛ ما در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبردهایم که اگر جز این بود، دشواریها و مصیبتها بر شما فرود میآمد و دشمنان، شما را ریشه کن مینمودند.