ابتدای جنگ بود و خرمشهر ملتهب روزهای مقامت قهرمانانه در مقابل دشمن متجاوز را میگذراند، محشری برپا بود. از زمین و آسمان آتش میریخت، در میان هیاهو و صدای انفجارها پیش میرفتم که رسیدم به پل خرمشهر، درون سنگری که زیر پل بود رفتم، پایم را درون سنگر که گذاشتم گویا عالم دیگری را دیدم، بیسیمچی لشکر 92 زرهی اهواز با یک دست گوشی بیسیم را نگه داشته بود و با دست دیگرش گربهای را نوازش میکرد که از غوغا و آتش جنگ به او پناه آورده بود.
(منبع این نوشته خاطرات عکاس جنگ، فاطمه نواب است.)