نهضت امام خمینی(ره) بر سر زبانها افتاده بود. تو هم آن روزها از نیجریه پیگیر خبرها بودی. امامخمینی(ره) تو را به یاد دوران صدر اسلام نبیاکرم(ص) میانداخت. وقتی شنیدی که ایشان در دهکده نوفللوشاتو پاریس در تبعید هستند؛ فرصت را مغتنم شمردی. اویسوار به دیدارش شتافتی. نفوذ کلام امامخمینی(ره) را در تمام سلولهایت احساس میکردی و دلت نمیخواست حتی لحظهای از امام جدا شوی.
بالاخره سال 1358 به عنوان معاون دبیرکل دانشجویان مسلمان آفریقا به ایران دعوت شدی. سر از پا نمیشناختی، خودت را در دریای بیکران سخنان امام خمینی(ره) مثل موجی میدیدی. ایشان قرآن را به تو هدیه دادند؛ بیشتر از قبل، در پناه و نور قرآن خودت را پیدا کردی. آن سالها نظام حاکم بر نیجریه کمونیستی بود و آرزوی حاکمیتی با ارزشهای الهی و اسلامی را در سر داشتی. طاقت نیاوردی و خودت را در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل علوم و معارف اهل بیت(ع) دیدی.
به وطنت بازگشتی و با تأسی به افکار و آموزههای امام خمینی دین اسلام را تبلیغ کردی. جمله امام را با خودت بارها و بارها تکرار کردی: «ما آمدهایم در کشورمان قرآن را پیاده کنیم، خمینی غیر از قرآن هیچ ندارد.» تو هم فقط از قرآن و فرستادهاش برای مردم سخن میگفتی. روز به روز حقجویان بیشتری را میدیدی که با هر تپش قلبشان نام قرآن و محمد(ص) را دم میگیرند. قرآن همان کتاب آسمانی و معجزه آخرین رسول خداوند است که روز به روز معجزه تازهای بر جهانیان دارد.
کتاب ولایت فقیه، و تحریرالوسیله را در نیجریه تدریس میکنی. به عمق جمله امام پی میبری و تو هم روی اشتراکات تشیع و اهل سنت تأکید میکنی. شهریورماه 1373 در تهران حاضر میشوی و برای هفتمین کنفرانس وحدت اسلامی خودت را آماده میکنی. با تمام عشقت به رسولالله(ص) میگویی: «امام خمینی همان رهبری بود که امت اسلامی میخواست. او برای انسجام جهان اسلام و پرهیز از تفرقه تلاش زیادی کرد.»
صهیونیست هم از ترس فراگیری قلبها با نام محمد(ص) و قرآن دست به دامن فرقههای منحرفی مثل بهائیت میشود. تو میدانی که نمیتوانند مقاومت اسلامی و وحدت بین برادران دو مذهب را با توطئههایشان از بین ببرند.
در زندان هستی و شکنجهها را تحمل میکنی. حتی وقتی که شش فرزندت را به شهادت رساندند باز هم ذرهای از مقاومتت کم نمیشود. به خودت میبالی از اینکه مثل غلام سیاهپوست امام حسین(ع) تمام اندیشهات محو ولایت شده است.