برادرم حسن مدتی مرا برای مأموریتی به روسیه فرستاده بود. در آنجا یک نقاش مسیحی این عکس را در دست من دید. گفت: «این چه عکس جالبی است. من میتوانم این عکس را ببینم؟» عکس را نشان او دادم و او متعجبانه از من پرسید: «این رهبر شماست؟» گفتم: «بله؛ ایشان رهبر ما هستند.» گفت: «چقدر ساده. من میخواهم با اجازه شما، یک نقاشی از این عکس بکشم.» گفتم: «اشکالی ندارد.» سه ماه طول کشید که آن نقاش یک نقاشی کشید. آن نقاشی را به من داد و به من گفت: «من از شما خواهش میکنم این نقاشی را بهدست رهبرتان برسانید و بگویید یک نقاش مسیحی از روسیه این نقاشی را کشیده است.» این نقاشی در دست من بود و من در این فکر بودم که آن را چگونه بهدست آقا برسانم. بعد از شهادت حسن، آقا به منزل ما تشریف آوردند. خیلی فرصت خوبی بود. بعد از اینکه از مادرم، همسر و فرزندان شهید تفقد کردند، موقع رفتنشان به ایشان گفتم: «آقا، من امانتی از یک نقاش مسیحی دارم.» ایشان پرسیدند: «این امانتی چیست؟» من ماجرای این نقاشی را به ایشان توضیح دادم و ایشان خیلی از آن استقبال کردند و خیلی از آن خوششان آمد و فرمودند: «من این را به منزلمان میبرم».از آنجایی که ایشان معمولاً اشیاء قیمتی و بهیاد ماندنی را به امام رضا(ع) هدیه میدهند. چند وقت پیش من به موزه امام رضا(ع) رفتم و دیدم که این عکس آنجاست.
به نقل از محمد طهرانیمقدم برادر شهیدان علی و حسن طهرانیمقدم