جمهوری اسلامی ایران، نظامی است که مبتنی بر توحید و نگاه اسلامی جهان و انسان شکل گرفته و قانون اساسی آن با پشتوانه همین الهیات به نگارش درآمده است. برخی نهادها در این نظام اصولاً بر پایه همین نگاه الهیاتی تأسیس شدهاند و در این خاستگاه باید ارزیابی شود. متأسفانه، عدهای در بستری متفاوت برخی عملکردها را نقد میکنند که چون از مبنا با خواست ملت ایران و قانون اساسی تعارض دارد، از ناکجاآباد سر در میآورد. برای نمونه[...]
جمهوری اسلامی ایران، نظامی است که مبتنی بر توحید و نگاه اسلامی جهان و انسان شکل گرفته و قانون اساسی آن با پشتوانه همین الهیات به نگارش درآمده است. برخی نهادها در این نظام اصولاً بر پایه همین نگاه الهیاتی تأسیس شدهاند و در این خاستگاه باید ارزیابی شود. متأسفانه، عدهای در بستری متفاوت برخی عملکردها را نقد میکنند که چون از مبنا با خواست ملت ایران و قانون اساسی تعارض دارد، از ناکجاآباد سر در میآورد. برای نمونه، مجلس خبرگان رهبری راـ که نهادی بر آمده از این جهانبینی خاص است ـ با رویکردهای سکولار نقد میکنند. در این نوشتار بر آن شدیم تا با واکاوی الهیات مجلس خبرگان، روشن کنیم که چرا صیانت از این نهاد اهمیت دوچندانی دارد.
یکـ توحید
«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِک الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَکيمِ»؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خدايى را که پادشاه پاک ارجمند فرزانه است، تسبيح مىگويند. ﴿۱/جمعه﴾
بر مبنای اعتقاد شیعی، طبق بحث توحید ذاتی، خداوند یگانه و یکتای حقیقی است نه عددی، یعنی چه در ذهن و چه در واقعیت، خداوند یکِ محض است و تصور ثانی برای او محال است، این یگانگی برای اسما و صفات و حتی افعال الهی هم صادق است، یعنی اگر میگوییم خداوند عالم است، یعنی تنها اوست که عالم است؛ غیر از او هیچ کس، هیچ موجودی مستقلاً توانایی ندارد، همه شایستگیها از جانب خداوند است.
بر اساس این اصل توحیدی فقط و انحصاری خداوند، مَلک و سلطان و مالک است و «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ»؛ ولایت هم منحصراً مخصوص خداوند است. فقط خداوند است که حق دارد و میتواند بر امور افراد تصرف کند و برای آنها قانون وضع کند و در زندگی آنها تأثیر داشته باشد.
این داعیه که حکما و متکلمان شیعه آن را بیان کردهاند، مبتنی بر یک استدلال عقلی روشن است؛ همه افراد انسان و با هم برابر هستند، هیچ کس بر دیگری برتری ندارد؛ از این رو چرا باید در جامعه حرف یک طبقه، یک جریان و یک گروه یا حتی یک اکثریتی مورد قبول باشد؟ بر اساس کدام دلایل آن طبقه یا آن افراد حق ولایت و حاکمیت بر دیگران را دارند؟ اینجاست که تنها دست برتر و اعلم که خودش در تشریع و ولایت ذینفع نیست، خداوند متعال است که این حق تصرف را دارد.
حال این پرسش مطرح میشود که خدواندی که مَلک است و حق تصرف دارد، تصرف خود را، شریعت و قوانین خود را چگونه به انسان ابلاغ میکند؟ در آیه دوم سوره جمعه آمده است: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَکيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ»؛ اوست آن کس که در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بديشان بياموزد.
خداوند برای ابلاغ دین خود، برای بیان نحوه تصرف خود، پیامبران را میفرستد، البته اینجا هم اینطور نیست که هرکسی مدعی شود از طرف خدا آمده است مورد قبول باشد، بلکه پیامبر باید اثبات کند که فرستاده خداست وگرنه هیچکس مکلف به پذیرش رسالت او و عمل به گفتههای او نیست. معجزه خصوصیات و شرایطی دارد، برای همین مهم است تا مشخص شود این فرد که خود را رسول خدا معرفی میکند، حرفی از خودش نمیزند و از جانب خدا برای بشریت اخباری آورده است که موجب سعادت اوست. پیامبری که معجزه مورد قبول داشته باشد، میشود سخنگو و نماینده خداوند بر روی زمین که نحوه حق تصرف خداوند را ابلاغ میکند، محدوده رفتار و قیودی را که برای انسانها هست، مشخص میکند، احکام حیات و... .
پیامبر بر اساس آنچه به او وحی شده، بر اساس کتاب (قانون الهی) حکم میکند، پیامبر حق ندارد از خود و به میل خود قانونی وضع کند و تصرفی داشته باشد. در سوره حاقه خداوند میفرماید اگر پیامبر از خود سخن بگوید، او را عذاب میکنیم، «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنکم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ»؛ و اگر [او] پارهای گفتهها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره میکردیم، و هیچ یک از شما مانع از [عذاب] او نمیشد.
این وظیفه ابلاغ در مرتبه بعد از پیامبر درباره ائمه معصوم(ع) هم صادق است، امام را نیز خداوند منصوب میکند برای ابلاغ فرمان و سلطانی خود؛ اینطور نیست که مردم حق تعیین امام داشته باشند. ولایت امری حقیقی است، امر اعتباری نیست که مردم جمع شوند و امام تعیین کنند، مثل اینکه مردم نمیتوانند با رای گرفتن و موافقت گروهی،یک نفر که هیچ تخصصی ندارد را به عنوان پزشک معرفی کنند.
یکی از اشکالاتی که برخی افراد و جریانهای سیاسی نیز مرتکب میشوند، این است که تصور میکنند وقتی مردم به خانه حضرت علی(ع) هجوم بردند و از خواستند حکومت کند، ایشان را به امامت رساندند، در حالی که امیرالمؤمنین امام بود و مردم او را حاکم کردند. حکومت و انتخاب مدیران جامعه امری اعتباری است که مردم درباره آن تصمیم میگیرند. همیشه در رأس تشکیلات تشیع باید فردی افضل باشد که مشروعیت الهی داشته باشد و به گونهای به ولایت الهی متصل باشد.
حال با این منطق میتوان پذیرفت که در عصر غیبت تصرف خدا تعطیل میشود و اداره جامعه براساس فرمان خداوند ملغی میشود؟ آیا «الملک القدوس» در دوران غیبت تعطیل میشود؟ پاسخ بیتردید منفی است.
در این جا هست که موضوع ولایت فقیه مطرح میشود؛ بر اساس منطق شیعه جامعه را باید فقیهی اداره کند که تصرف خدا و قانون خدا را اعمال و حکم خدا را اجرا کند. از این رو یکی از شرایط مهم امام جامعه چه در بین اهل سنت و چه شیعه، علم امام به معنای فقاهت و فهم درست از دین است؛ چرا که قرار است احکام خدا را در بین مسلمین اجرا کند.
پس ولی فقیه حق ندارد نظر شخصی خود را اعمال کند، او باید با استنباط از کتاب و سنت حکم خدا را بگوید، همان کاری که یک مرجع تقلید در باره احکام شخص انجام میدهد، همه آیات و روایات و منابع را بررسی میکند تا نظر خداوند را استخراج کند؛ ولی فقیه هم درباره مناسبات اجتماعی چنین وظیفهای عهدهدار است.
ولی فقیه آن هنگام که جامعه شیعه به او متمایل شده و به او بسط ید دادند، باید نظر خدا درباره اداره و سرنوشت جامعه را استنباط و ساری و جاری کند، یعنی در بزنگاهها همان تصمیماتی را بگیرد که اگر پیامبر یا امام زمان هم بودند، همان تصمیمات را میگرفتند، همان تصمیماتی که نظر و حکم خداوند است. در یک جمله ولی فقیه باید مبتنی بر فقاهت در دین تصمیم بگیرد.
اینجاست که امام خمینی(ره) هم فرمودند که ولایت فقیه جلوی دیکتاتوری را میگیرد، چرا فقیه حاکم بر جامعه اسلامی باید بر مبنای کتاب الهی حکم کند اگر چه خلاف میل و نظر خودش باشد؟
در اینجا و با توجه به این اصول است که وظیفه مجلس خبرگان مشخص میشود، وظیفهای که عبارت است از اینکه رهبری را برای جامعه برگزیند که توانایی استنباط نظر خداوند را داشته باشد و در دوران رهبری نیز بر این مسئله نظارت کند که ولی فقیه بر اساس فقاهت حکم میکند. اگر خبرگان تشخیص دهند رهبری بر اساس حکم خدا و فقاهت در دین عمل نمیکند و هوای نفس را دخیل میکند و براساس رأی و نظر خود حکم میدهد، وظیفه دارد که وارد شود و تذکر دهد، مؤاخذه کرده و حتی او را عزل کند. تشخیص قوه فقاهت از مهمترین وظایف خبرگان رهبری است. وجه تمایز حکومت دینی با سایر حکومتها همین مسئله قوه فقاهت است.
از همین روست که مسئله فقیه بودن نمایندگان مجلس خبرگان مهم است. بر همین اساس، شورای نگهبان روی مسئله فقاهت تا این حد سختگیری کرده و بر فقیه بودن افراد تأکید میکند! شورای نگهبان نمیتواند با مصلحتسنجی، هیجانات سیاسی، تعداد کرسیها یا بهانه تعداد نامزدهای خبرگان در یک حوزه انتخابیه و دیگر موضوعات از مسئله فقاهت عبور کند، به دلیل قوانین جاری نمیتوان از شرط فقاهت عبور کرد؛ بلکه باید تلاش شود افراد صاحب صلاحیت و نخبگان وارد این مجلس شوند و علما و مجتهدان مبرز وارد میدان شوند. باید قوانین را بر اساس فلسفه وجودی و رسالت این مجلس بازبینی کرد. صیانت از مجلس خبرگان برای حفظ اسلامی بودن نظام از اهم مصالح است و نباید از این مصلحت اساسی کوتاه آمد.