تو را میخوانم بیآنکه صدایت را شنیده باشم یا دیده باشمت. تو را میخوانم از لابهلای تمامی حرفهایی که در سینهام حبساند. از بارانهایی که در پشت ابرهای چشمانم اسیرند. از فریادهایی که در حنجرهام زنجیرند. تو را میخوانم ای ناآشنایی که از هزاران آشنا آشناتری.
همیشه تو را خواندهام در پاییزیترین روزها، در سردترین خیالها، در ناامیدترین شبها، در پشت درهای بسته، در لحظههایی که رنگ ناامیدی غلیظتر از همیشه بود. در لحظههای پیروزی، در اوج خوشحالی و تنهایی، در گریههایی که جای خنده را گرفته بود. تو را خواندهام. تویی که از هزار آشنا آشناتری.
مهرت بر دلم طور دیگری است. نه ارث است که از چنگ برود، نه مفت است که باد ببرد. گوشت و استخوان است. همیشه با من است، چه بد باشم چه خوب.
مولاجان یا صاحب الزمان(عج)، میلاد جدتان امام حسین(ع) نزدیک است. من که خاک پای حر هم نیستم؛ اما به یاد عفو جدتان، در این روزها قلمی بر دارید و به جوهر عفو خطی بکشید روی تمام بیادبیهایم.