نور وجود توست که آتش شوق را در دل تاریک ما برمیافروزد و گرمای حضور توست که گوهر وجود را در میان کوران و سرمای دوران به زیر کوههای یخین زنده نگاه میدارد. بس طولانی است که این نگاههای منتظر، به راه آمدنت دوخته مانده است و اندوهبار که دیده هایمان به راهت سپید گشت و هنوز سپیدهدمان طلوع تو را نظاره نکرده است.
تو کیستی که خورشید خجل از نور توست و روی ماه کم شده از روی توست. تو آنی که یوسف پیمبر خادم درگاه توست و خضر نبی ملازم درگاهت. هم آنی که آدم تا خاتم، عیسا و موسای کلیم، نوح نبی و ابراهیم خلیل، در اوج خستگی، در تمام لحظههای سخت، چشم امید به روزگار حضور تو سپردند!
ای نگاهت کیمیا، ای کلامت کیمیا! در پس کدامین ابر غیبت ماندهای که گرمایت جان را مینوازد و چهرهات نمایان نیست! ای امام من، خودت را برسان..