صبح صادق >>  جبهه >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۷ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۴:۵۶  ، 
کد خبر : ۳۵۸۳۹۷

مروت در میدان جنگ

پایگاه بصیرت / باقر عبدالرضایی/ گروه جبهه

با تویوتاهای جنگی با رعایت فاصله زمانی و البته قبل از روشن شدن هوا به محل بعدی منتقل می‌شدیم. نشانی به ما نداده بودند. فقط می‌دانستم مقصد خط مقدم جبهه است. راننده مهارت خاصی در کنترل ماشین داشت به علاوه خطوط را که با تابلوهای چوبی جعبه‌های مهمات نامگذاری شده بود، می‌شناخت. در گرگ و میش هوا و بعد از یک ساعت از محل امام زاده سیدحسن (ع) اکنون در محل گروهان شهید ابراهیمی پیاده شدیم. از گروه اعزامی پنج نفر همراه من بودند؛ یکی از آنها را به خوبی می‌شناختم، سال گذشته  در پایه تحصیلی سوم راهنمایی هم کلاسی بودیم.  جبهه در همه سطوح خود توأم با تلاش و رنج بود، در جناح شمال و غرب گروهان ما خط نیروهای بعثی قرار داشت، ما را به سنگر تدارکات بردند، باید اقلامی را تحویل می‌گرفتیم، پیرمرد آمادی یکریز سخن می‌گفت و گاهی در پیچ و خم صدای لذت‌بخشش گم می‌شد، به‌نظر بنا داشت از خستگی ما بکاهد و شرایط نخستین روزهای جبهه را سهل کند، اما من چنین تلقی‌ای از سخنانش نداشتم. از من پرسید: «شما که جبهه آمده‌ای، آیا زن گرفته‌ای؟» پاسخ دادم: «خیر آقا، مگر به سن وسال من میاد متأهل باشم؟» لبخند ملیحی زد و گفت: «جوان یک پایت می‌لنگد.» به ذهنم خطور کرد این مرد فرمانده باشد و به دلایلی مرا عودت دهد. بر این اساس به خودم جرئت دادم وپرسیدم: «اگر زن گرفته باشم، چطور؟» این بار خندید و پاسخ داد: «پس هر دو پایت می‌لنگد» که جملگی زدند زیر خنده، هنوز با شرایط محیط جدید آشنا نبودم، پیرمرد یک بشقاب برنج‌خوری، یک قاشق  و یک ظرف مربا برای چای خوردن و یک تخته پتو سربازی تحویل داد و در قبال این اقلام کلان از من امضا و اثر انگشت گرفت. ابزارهای قابلی برای آن شرایط محسوب می‌شدند، پیرمرد سخی بود، سخاوت زیاد دادن نیست؛ بلکه متناسب و در موقعیت و شرایط لازم دادن است.  علی مروت را نخستین بار در سنگر دیدم، وقت برگشت خستگی مفرطی بر تن داشت، به رسم سنتی قطار بسته و یک قبضه اسلحه قناسه با خود حمل می‌کرد، شب گذشته چند متری به بعثی‌ها نزدیک شده بود، کمین می‌رفت، گاهی داده‌هایی را جمع‌آوری و اوقاتی هم با تک تیراندازهای آنها دوئل می‌کرد. مادرش شیرمردی را به جبهه  فرستاد بود. شجاع واقعی بود که با ظالمان سر سپرده بعثی سر ستیز داشت و شجاعت او را به پیش می‌راند. او اهل روستای گل گل از توابع شهرستان ملکشاهی بود؛ اما او خود را ساکن جبهه می‌دانست. این انسان شریف در قامت رعنای خود قلبی رئوف و مهربان داشت، مدیریت داخلی سنگر، تحویل و توزیع غذا، شست‌وشوی ظروف و تهیه چای و آماده کردن فلاکس یخ بخش‌هایی از وظایف رزمندگان بود که در قاموس ادبی جبهه «شهرداری» گفته می‌شد. در این بخش همیشه اوقات پیش‌قدم بود و به خصوص در زمانی که پیرمردان باید این خدمات را انجام می‌دادند، این او بود که داوطلب می‌شد و بر پیران سنگر احترام می‌گذاشت. همیشه او را می‌دیدم بر سر این موضوع با بزرگ‌تر از خودش کلنجار می‌رفت تا این کار را به او واگذار کنند. می‌دانید که قسمی از وظایف رزمندگان نگهبانی به خصوص در اوقات شب بود و این امر  بر پایه لوحه  و رمز شب با لحاظ محذورات تنظیم می گردید. از سختی‌های کار جبهه به حساب می‌آمد و هر کس نفر بعد از خود را مطلع و پست را واگذار می‌کرد. در این مواقع این انسان شایسته  چنانچه نفر بعد از او سالمند یا سن پایین بود، او را بیدار نمی‌کرد و وظیفه او رانیز انجام و خواب را در آن شرایط به آنها هدیه می‌داد. در پاره‌ای از موارد دسته ما آفند را اجرا می‌کرد، برای این  منظور چهار عملیات انجام می‌دادیم ، عملیات خروج از سنگر و تسلیح شدن، عملیات قرار گرفتن در ستون با فاصله، عملیات استقرار در محل و سرانجام عملیات روانی. این آخری جنبه تبلیغاتی داشت، بنابراین فرمانده علی مروت را می گفت تا لباس رزم بپوشد و عمدا  او را در دید دوربین دیدگاه بعثی‌ها قرار می‌داد تا هیبت و هیکل رزمندگان را به رخ دشمن بعثی بکشاند و در اراده آنها خلل ایجاد کند. این مرد خوش‌طبع در دسته سه هر وقت خاطر رزمندگان را آزرده می‌دید، به سنت فرهنگی قبیله برمی‌گشت و برای آنان شعرمی‌گفت و با صوتی حزین آن را می‌خواند. اما بیست وهفتم اردیبهشت ماه سال 1366 روز بد فرجامی برای دسته سه بود. خط آتش بعثی‌ها رأس ساعت 15  شروع می شد. ضرورت علی مروت را در سنگر نگه نمی‌داشت و در میان باران آتش دشمن اگر هم شده بیرون می آمد یا امدادرسانی در بین بود، یا توجیه افراد تازه وارد یا رزمنده‌ای شهید و زخمی شده و باید به پست امداد برسد یا اینکه تحرک جدیدی در جبهه بعثی‌ها رخ داد و نیاز به برآورد عملیاتی داشت. هر چه بود از این دست خطر را به جان خریده بود، وقتی که می‌بخشید، دریافت می‌کنید! در میان آن سکوت توأم با دلهره صدای یا حسین(ع) بیرون از سنگر شنیده، چند نفر خود را به آنجا رساندیم، رو به قبله افتاده بود، صفت روحانی داشت، قطرات خونش بر زمین جاری بود، این زبان نانوشته او در اجابت ندای شهادت بود. 

به نقل از باقر عبدالرضایی درباره شهید علی مروت همت بیگی

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات