زورشان به مردم حجاز میچربید. مردمانشان تنومندتر و آشناتر به مسائل جنگ بودند. بلندی قلعههایشان کلاه از سر آدمی میانداخت و مال و منالشان آدمی را غرق میکرد. یهودیهای خیبر را میگویم. دلشان به داراییهایشان خنک بود و مغزهایشان از حضور پیامبر اسلام(ص) گداخته. موضعشان مشخص شده بود، کنار گذاشتن رسول خدا(ص).
خبرهایی از موش دواندن یهودیهای خیبر در جنگ احزاب و جاسوسی برای مشرکان به گوش پیامبر اسلام(ص) رسیده بود. پیامبر(ص) باید تسمه از گرده گردنکشان میکشید. بسمالله گویان به در خیبر رسیدند. صبح که آفتاب تیزیاش را به چشمان یهودیان کشید، باخبر شدند که در محاصره مسلمانانند. جنگ در گرفت. سه روز متمادی. پس از این سه روز پرچم باید دست مردی میافتاد که ریشهکن میکرد. آن مرد جز امام علی(ع) نبود. مولا به پشت در خیبر آمد؛ نه دری ماند و نه دروازهای؛ قلعه گشوده شد و مسلمانان وارد شدند آن را فتح کردند.
مولا جان، یا صاحبالزمان(عج)، این روزها در این گوشه از تاریخ مردمانی از دل ایران به تبعیت از جدتان خیبری را در هم کوبیدهاند. امروز در نواتیم همانند آن روز خیبر، مردمانی از دل ایران دروازه آسمانی یهودیان را در هم کوبیدهاند تا راه را برای شکست دوباره آنها رقم بزنند.