همسر شهید زاهدی:
ما اهل اصفهان بودیم، اما هیچ وقت در اصفهان آنجا ثابت نبودیم. مدتی در اهواز، مدتی در کردستان، مدتی در تهران و مدتی در رشت و سوریه زندگی کردیم. در همه این سالها به آقای زاهدی میگفتم خوبی زندگی ما این است که تعلقی به جایی نداریم. ایشان هم میگفتند خداروشکر این خیلی خوب است؛ انشاءالله اگر امام زمان(عج) ظهور کند، اگر به ما بگوید بروید و در فلان کشور زندگی کنید، به راحتی میرویم و در آنجا زندگی میکنیم. ایشان به بنده میگفتند دعا کنید که شهید بشوم. من هم میگفتم فقط به این شرط دعا میکنم که شهید بشوید که من هم در کنار شما شهید بشوم. در مسیر سوریه و لبنان که میرفتیم، همیشه آرزو داشتم در کنار آقا محمدرضا شهید بشوم؛. اما قسمت نشد. آن زمانی که پیکر ایشان را در معراج شهدا آوردند و ما پیکر ایشان را دیدیم، به ایشان تبریک گفتم. حقیقتاً هم تبریک گفتم، چون ایشان خیلی آرزوی شهادت داشتند. برایشان خیلی خوشحالم. اگر هم ناراحتیم، برای خودمان است؛ چون کنارمان نیست. از خدا میخواهم حالا که ایشان شهید شدند، روز قیامت شفیع ما هم باشند و ما هم در مسیر ایشان ثابت قدم باشیم.
محمدمهدی زاهدی(فرزند شهید):
نکتهای که از شهید آموختم، این بود که میگفتند شهادت هدف نیست، اطاعت از خدا و ولی خدا هدف است. برای همین روز شهادتشان هم جلسهشان تمام شده بود و برای جلسه بعدی آماده میشدند که به شهادت رسیدند، اینطور نبود که بیاحتیاطی کنند و کاری انجام ندهند و بگویند ما که میخواهیم شهید شویم، پس کاری انجام ندهیم. نه همانطور که گفتیم هدف ایشان اطاعت از خدا و ولی خدا بود و همان کاری را انجام میدادند که مرضی آنها است. در آخرین باری که پدرم سیدحسن نصرالله را دیده بودند، از ایشان خواسته بودند که یک تفاألی به قرآن بزنند. سیدحسن نصرالله گفته بودند سختی زیادی دارید، اما در نهایت به شهادت ختم میشود. ایشان هم خوشحال شده بودند و گفته بودند بعد پس از سه بار آمدن به این نقطه دیگر دوست ندارم برگردم و آرزوی شهادت دارم.