پایگاه بصیرت /
قادر طهماسبی و عالیه مهرابی و عبدالرضا کوهمال جهرمی/ گروه جوان صبح درخشان
عاشقان را گر هزاران جان دهند
جمله را در صحبت جانان دهند
اهل گل را دادن جان مشکل است
اهل دل جان را ولی آسان دهند
ما ز جان آسان و خندان بگذریم
هر زمان مولای ما فرمان دهند
وقت آن شد گوشمالی سهمگین
فارسان بر لشکر شیطان دهند
این گرازان گریزان تا به کی
در بهشت قدس ما جولان دهند
ای فلسطین استقامت پیشه کن
تا به آزادی تو را امکان دهند
صبح آن روز درخشان دیر نیست
تا تو را آزادی از حرمان دهند
قادر طهماسبی
در رکاب تو
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک
این روضه را برای محرّم گذاشتم
گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم
هر روز ختم سوره مریم گذاشتم
هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند
غم های تازهای به روی غم گذاشتم
هرگز تکان شانه دل را کسی ندید
من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم
تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی
من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم
حالا من و یتیمی گل های باغ تو
قابی که روی چادر بختم گذاشتم
این خانه بعد رفتن تو سنگر من است
این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم
عالیه مهرابی
چه باران خوشی
اذانی تازه کرده در سرم حس ترنم را
ندای ربنا را، اشک در حال تبسم را
تجلی خانه برپا کرده با گلدسته های نور
تداعی می کند صحن و سرایش مشهد و قم را
مفاتیح الجنان بر لب، در و دیوارها شاعر
عوض کرده ست این تصویر ها طرز تکلم را
دلی اندازه دریا برایش با خود آوردم
که با لبخندی آرامش دهد روح تلاطم را
هماره قدسیان بر سفره اکرام او مُنعم
خدا بخشیده بر خوان کریمان این تنعم را
پدر«باب الحوائج» او خودش «شاهچراغ» اما
زیارت نامه می خواند دمادم نور هشتم را
تصور می کنم در طوس هستم، چشم می بندم
و حس می گیرم از شیراز این اوج تبسم را
به خود می آیم از اشکی که در هر بیت من جاری ست
چه باران خوشی، من دوست دارم این تداوم را
عبدالرضا کوهمال جهرمی