یکم خرداد را مردم کردستان بهتر میفهمند. روزی که صدای شهادت شهیدمحمد بروجردی در کردستان دهان به دهان پیچید و همه را به دور پیکر این شهید جمع کرد. «نصرتالله محمودزاده» نویسنده کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» آن روز را این گونه تعریف میکند: «بچههای تیپ شهدا هجوم آورده بودند توی محوطه و زار زار میگریستند.
کردهایی به این جمع اضافه میشدند که به ظاهر غریبه بودند، آنها گاه فریاد میزدند و گاه گوشهای کز کرده در خود فرو میرفتند. پیشمرگان زل میزدند به عکس بزرگ بروجردی با همان لبخند همیشگیاش تا با آرامش این مرد ارتباط برقرار کنند. جمعیتی دور تابوت حلقه زده بودند که همدیگر را نمیشناختند، اما بروجردی برای هر کدام در قلب خود پروندهای داشت. همه اشک میریختند.
غرب تا شرق باختران بیش از ۵ کیلومتر یکپارچه پر از جمعیت شده بود و نمادی از عظمت محمد، مسیح کردستان را به نمایش گذارده بود. در دل این جمعیت افرادی بودند که ناباورانه به این عظمت خیره شده و به موفقیت بروجردی در فرماندهی بر قلبها پی میبردند. در آن هوای گرفته و بارانی باختران، وفاداری مردم این شهر به بروجردی در حال ثبت شدن در تاریخ بود.»
اما چه شد که محمد، آن «غریب» کردستان این گونه در قلبها جای گرفت؟ کسانی که غائله کردستان را دیدهاند و ماجرای ورود شهید محمد بروجردی به کردستان را شنیدهاند، میدانند که مردم کردستان، بروجردی را از آن خود میدانند. بروجردی نه به زور اسلحه، که با کلام و رفتارش به قلب کردستان نفوذ کرد.
جوانهایی که در قالب ضدانقلاب اسلحه به دست با محمد و نیروهایش میجنگیدند، وقتی به اسارت در میآمدند، از اخلاق و رفتار محمد دچار حالتی میشدند که افکار گذشته را یکسره از دست میدادند و از محمد چارهجویی میکردند و بسیاری از این زندانیان از محمد میخواستند که برنامهای اجرا کند تا دیگر جوانها در دامان ضدانقلاب نیفتند.
یکی دیگر از کارهای مهم بروجردی تشکیل نیروی آموزشدیده و منسجم از بچههای سپاه بود. این گروه که به تیپ ویژه شهدا معروف بودند، بیشترین نقش را در آزادسازی شهرها برعهده داشتند. فرماندهان این تیپ از بهترین پاسداران کردستان بودند؛ افرادی مانند شهید ناصر کاظمی و محمد چنان به کردستان و مردم آن منطقه فکر میکردند که وقتی شهیدمحلاتی، نماینده امام در سپاه پیشنهاد فرماندهی کل سپاه را به محمد داد، او نپذیرفت و خودش پیشنهاد کرد فرماندهی تیپ ویژه شهدا را به او بدهند تا این تیپ از هم نپاشد؛ چراکه فکر میکرد اگر این تیپ از هم بپاشد، دیگر نیرویی نیست که از کردستان دفاع کند. با گرفتن حکم فرماندهی این تیپ، همه سعی و تلاش محمد معطوف کمک به کردستان شد.
به گفته عبدالمحمد بروجردی، برادر شهید بروجردی از جمله کسانی که در حذف بنیصدر نقش جدی داشت شهید بروجردی بود. او در این باره میگوید: «زمانی که محمد در کردستان حضور داشت، به او خبر میرسد که بنیصدر به کردستان میرود تا با ساواکیها، منافقین خلق و افسرای بعثی عراق گفتوگو داشته باشند. مردم از این اتفاق با خبر نشدند و ای کاش در این فیلم این مباحث به تصویر کشیده میشد.
بنیصدر به کردستان میرود و در آنجا دیدارها را انجام میدهد. پیش از ورود بنیصدر به کردستان، محمد به دلیل شناختی که از بنیصدر و ارتباط و آشنایی که با عوامل مذکور داشت، کارهای ورود بنیصدر به کردستان را به یکی از همرزمانش میسپارد. اتاقی را که قرار بود بنی صدر در آنجا حضور داشته باشد، مجهز به سیستم صوتی میکند و همه گفتوگوهایی که بین بنیصدر و ملاقاتکنندگان صورت میگیرد، به سیداحمد آقا منتقل میکنند و سیداحمد آقا همه گزارشات را به امام خمینی(ره) ابلاغ میکند. فردای آن روز عدم کفایت بنیصدر مطرح میشود و او مستقیم به کرج میرود و از آنجا با تغییر چهره فرار میکند.»
جالب این جاست که شهید بروجردی چگونه راهی کردستان شد؟ با گسترش غائلهآفرینی تجزیهطلبان شهید بروجردی در قالب گروهی از سپاهیان کم ساز و برگ ، ابتدا به کرمانشاه و از آنجا به سنندج رفت؛ از همان بدو ورود به منطقه، فرماندهی عملیات قلع و قمع قوای تا بن دندان مسلح ضدانقلاب در کردستان را بر عهده گرفت. او در ۲۵ سالگی در کنار تاکتیک نظامی، بهدنبال تسخیر دلهای مردم و همراه کردن آنها با انقلاب اسلامی بود؛ چراکه عقیده داشت ضدانقلاب از سادگی مردم سوءاستفاده کرده است.
بروجردی روحیه نترسی داشت؛ در شرایطی که سنندج و پادگان لشکر ۲۸ ارتش در این شهر به محاصره کامل قوای ائتلافی ضدانقلاب، از دموکرات و کوموله گرفته تا چریکهای فدایی و پیکار درآمده بود، «محمد بروجردی» با چند نفر از همرزمانش از یک هلیکوپتر هوانیروز در پادگان سنندج پیاده شدند. امیر سپهبد شهید «علی صیادشیرازی» درباره آن روزها گفته است: «موقعی که ضدانقلابیون، محل باشگاه افسران لشکر ۲۸ را در سنندج محاصره کردند، بچههای ما در آنجا مدت ۴۰ شبانهروز در محاصره مطلق بودند. حتی چیزی برای خوردن هم نداشتند؛ با این حال استقامت میکردند. شهید بروجردی، برای رهایی اینها، دست به هر کاری میزد... او آنقدر در این راه استقامت کرد که با همکاری و یکدلی رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتی کوتاه، محاصره در هم شکست. نمونه چنین صحنههایی را در آن زمان زیاد داشتیم که ایشان همیشه با همین پایمردی و استقامت به مصاف ضدانقلابیون میرفتند.»
او صف مردم کرد را از ضد انقلاب جدا میدانست؛ برای همین در یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور، با بیانی گرم و گیرا گفته بود: «صف مردم کُرد، از صف ضدانقلاب جداست. این مردم مسلمانند، فطرتاً خواهان حکومت اسلامیاند، وقتی دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود، بدیهی است که سلاح به دست گرفته و با تمام قدرتشان، به مصداق کریمه «اشداء علی الکفار»، با تجزیهطلبان ملحد خواهند جنگید.»
رهبر معظم انقلاب درباره شهید بروجردی گفته بود: «آن چیزی که من از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من به وجود آورد، این بود که دیدم این برادرـ با کمال متانت و با کمال نجابتـ به چیزی که فکر میکند مسئولیت و وظیفه است. شهید بروجردی هیچگونه حرکتی که از آن حرکت آدم احساس کند در آن کارشکنی یا مخالفتی هست، انجام نمیداد و این علاقه من به این شهید عزیز را خیلی بیشتر کرد. من تصور میکنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزهجویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارضهای کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود.»