شهادت مظلومانه آیتالله رئیسی و همراهانش در جریان سفر استانی، اتفاقی بسیار غمانگیز و دردناک و البته موضوعی سرشار از معانی مهم است. آیتالله رئیسی، رئیسجمهوری که همواره دغدغه مردم را داشت و زبانهای گزنده او را از خدمت شبانهروزی به مردم باز نمیداشت، در آسمان غرب کشور به ملکوت اعلی پیوست و عیبجویان سرخ زبان را درگیر با محاسبات قدرت و ثروت جا گذاشت.
تضاربی که میان شیوه سیاستورزی آیتالله شهید و مخالفانش شکل گرفت، پرده از تضارب دو ساحت از زندگی بشر برمیگیرد و آن ساحت نظر و عمل و بهویژه جمع میان این دو است. آنان که حضور میدانی رئیسجمهور در اقصینقاط کشور را برنمیتابیدند و رئیسجمهور را فردی مرکزنشین تعریف میکردند که به زعم آنها باید با تأمل و محاسبه و با حفظ حریم خود امور را پیش ببرد، زبان به عیبجویی از آیتالله شهید میگشودند و راه او را ناموفق میدانستند. در مقابل نیروهای انقلابی، حضور میدانی رئیسجمهور در گوشه و کنار کشور را به معنای درک بهتر مشکلات و بهتبع آن ارائه راهحلهای واقعی و در نهایت افزایش سرمایه اجتماعی نظام و تقویت قدرت جمهوری اسلامی دانسته و راه اصلی حل مشکلات و پیشرفت کشور را این راه تعریف میکردند.
قبل از واکاوی ماهیت فکری این دو گرایش، باید ابتدا گفت حضور یک حکمران و رئیس یک دولت میان مردم و از نزدیک دیدن مشکلات و تلاش برای حل آنها، به صواب نزدیکتر بوده و این راهی است که آموزههای حکمرانی امام علی(ع) در نهجالبلاغه پیش روی ما میگذارد. با این حال، مداومت بر این امر و توسعه این حضور به اقصی نقاط کشور و حتی به پروژههای کوچک، معانی مهمی از فرهنگ و اندیشه ایرانی را میگشاید که تأمل در آنها از منظر ترسیم حکمرانی مطلوب در جامعه اهمیت زیادی دارد.
مسئله اصلی این است که تضارب گفته شده، یعنی تضارب میان مرکزنشینی و نظرورزی با حضور میدانی و تفکر عملیاتی، شکاف میان نظر و عمل را در فرهنگ ایرانی نشان میدهد. بدیهی است که هر صاحبنظر سیاسی، اندیشهورزی را برای عمل و کنشی دنبال میکند و هر سیاستمداری که بر حضور میان مردم تأکید دارد، این بررسی و تفحص عملیاتی را برای رسیدن به نظر و اندیشه کارآمد میخواهد. بنابراین، هر دو طرف بر جمع میان نظر و عمل تأکید دارند، اما این اعتقاد با واقعیت فرهنگ و اندیشه ایرانی فاصله دارد.
یعنی واقعیت فرهنگ موجود بیانکننده این است که در مجموع رئیسجمهوری که همواره در وسط میدان باشد، ترجیح داده میشود. اگر از ریشههای این اعتقاد در خلقیات دورهمی و ماهیت مناسکی جامعه ایرانی بگذریم، در هر حال این واقعیت را نمیتوان به حال خود رها کرد، چه اینکه هماکنون مظلومی به پای این اعتقاد قربانی شده است و بنابراین تربیت جامعه و ارتقای سطح اندیشه را باید جزء معروفات دانست.
به نظر میرسد، گرایش جامعه به حضور میدانی مسئولان ریشه در موضوع عمل داشته باشد. مسئله اصلی ایران از دیرباز مسئله عمل بوده و هست و اگر در دوران قبل از انقلاب اسلامی، امر و قهر سلطان، افراد را به عمل وا میداشت، در دوران مردمسالاری دینی، نمیتوان با امر و قهر به عمل روی آورد. بنابراین، مسئله و مشکل اصلی همان مسئله عمل و بلکه چگونگی درک و فهم آن است. به زبان ساده، عمل برای ما ناشناخته است. آیا عمل مساوی با زحمت و دوندگی است؟ آیا عمل مساوی با کار و اقدام است؟ یا آیا عمل نوعی تعهد و مسئولیتشناسی است؟ یعنی وضعیتی است که به صورت خودجوش در فردی شکل میگیرد و او بدون نظارت رئیس و مبتنی بر تعهد و انگیزهای که دارد وظایفش را به درستی انجام میدهد.
اگر بیان اخیر اشارهای به عمل داشته باشد، چرا این خودجوشی در جامعه کمرنگ شده است؟ حتماً باید نظارت و حکمرانی مستقیم و آمرانهای باشد تا کاری انجام شود؟ به طور قطع، انگیزه نیروی اصلی انجام هر کاری است و در همین فرهنگ و کشور، انگیزههای الهی و ولایی توانسته است راه صد ساله را طی دو دهه طی کند. این در حوزه صنایع نظامی اتفاق افتاده است، اما بدنه دولت و جامعه فاقد این انگیزهها هستند و انگیزههای بسیاری از مردم مادی است؛ اما پارادوکس اصلی اینجاست که تقویت انگیزههای مادی هم در جامعه ایران نمیتواند تعهد و مسئولیت به عمل را ایجاد کند. با جامعهای خاص مواجه هستیم.
پس چه باید کرد؟ به نظر میرسد باید بیش از این به ماهیت عمل بیندیشیم. عمل ابتدائاً مساوی با زحمت و کار نیست. عمل مسئلهای در ساحت اندیشه و تفکر و مسئلهای از جنس حکمت عملی است و زنده بودن حکمت عملی هم به زنده بودن حکمت نظری وابسته است.
بدون رونق حیات فکری، جامعهای که ذوق و شوقش در مادیات باشد و اقتصاد، عمل پا نمیگیرد؛ یعنی به عمل مطلوب اخلاق و دین راه نمیبرد، بلکه آیندهای را میتراشد که هیچ نسبتی با اخلاق و دین ندارد؛ مادیات عمل را از ساحت حکمی تنزل داده و لنگرگاه عمل را از عقل به میل تغییر میدهند و از اینرو همواره لذت را پرورانده و لذایذ را بازتعریف میکنند تا سرمایه در گردش و چرخ صنعت به راه بیفتد.
عمل مسئلهای از جنس اخلاق و سیاست است و زنده بودن اخلاق و سیاست هم با زنده بودن حیات فکر و اندیشه مقدور است و حیات فکر در گرو زبان استدلالی و اخلاقی است. ممکن است زنده بودن حیات فکری تحت سیطره زبان به لفاظیهای روشنفکرمآبانه ختم شود و این وضعیت آسیبی برای تفکر است، اما اگر همواره بر زبان استدلالی، انتقادی و اخلاقی تأکید و مراقبت کنیم، این آسیب رفع یا کم میشود. در هر حال، راهی جز این نیست و اگر رونق اندیشه و تفکر در حاشیه خود به لفاظیهای روشنفکرمآبانه راه ببرد، باز این وضعیت از زنده شدن طمع خرید سکه، دلار و مسکن ارزشمندتر است. حیات تفکر و اندیشه، با حیات زبان استدلالی و اخلاقی زنده است و وقتی چنین وضعیتی رونق یابد، اندیشیدن به خویشتن و تفکر در خود حاصل شده است و آن تعهد، مسئولیت و انگیزه درونی به دنبال آورده و عمل مدبرانه از این راه حاصل میشود. این بازگشت به نظرورزی نیست، بلکه طرد نظرورزی بریده از اخلاق و سیاست، و تأکید بر ضرورت تعریف عمل بهمثابه حکمت عملی است.