دلم برای آمدنت تنگ است. در این بارانهای بیامان رحمت، تفکری از انتظار در دلم شاخ و برگ میگیرد که خیال آشفتهام را سر و سامان میدهد.
دلم برای آمدنت تنگ است. انگار که انتظار در ریشه مکتب ما عمقی به وسعت تاریخ دارد. از آن سحرگاهی که حضرت زینب(س) برای آمدن پدرشان دلشان به شور افتاد. از آن ساعتی که یتیمان کربلا به شوق دیدار عمویشان سر از پا نمیشناختند. از آن ساعتی که حضرت رباب(س) برای دیدار طفلشان به انتظار نشست. از آن ساعتی که امام هفتم ما در قعر زندان به انتظار آمدنت دست به دعا برد. ما مردمان انتظاریم.
مولا جان، برگ برگ تاریخ گواه زخمهای ماست. گواه امید به آمدن شما؛ گاهی تیزی شمشیر بر فرق سرمان کشیدهاند و گاهی تیغ تیز حرف بر صورتمان نواختهاند، اما هیچ وقت عقب نکشیدهایم؛ تبر خوردهایم، اما دوباره به امید دیدارتان جوانه زدهایم.
آقاجان، بیا تا به زخمهایمان افتخار کنیم؛ بیا تا مرهمی باشی به ایمانمان.