«حربنیزید ریاحی»، یکی از فرماندهان نظامی کوفه بود که در روز عاشورا به سپاه امام حسین(ع) پیوست و در دفاع از او جنگید و به شهادت رسید. حربنیزید ریاحی به دلیل توبه و پیوستنش به امام حسین(ع)، نزد شیعیان و محبان امام(ع) احترام خاصی دارد و نماد امید به قبولی توبه و رستگاری پس از آن شناخته میشود. در هیچ منبعی از عقیده حر یا موضعگیری سیاسی او در اوضاع پرتنش کوفه در آن زمان سخنی به میان نیامده است؛ اما به دلیل توبه و پیوستن به امام حسین(ع)، وی نزد شیعیان احترام فراوانی دارد. حرّ در ابتدا به دستور عبیداللهبنزیاد، تمام راهها را بر امام حسین(ع) بست و لشکر ایشان را به کربلا فرستاد؛ اما عواملی موجب شد حربنیزید ریاحی تصمیم بگیرد به امام حسین(ع) ملحق شود و جان خود را فدای سیدالشهداء(ع) کند.
اول: خضوع در برابر حق
حرّ یکی از شجاعترین و وفادارترین فرماندهان در میان فرماندهان نظامی یزید بود؛ اما آنچه حر را با دیگر فرماندهان آن روز متمایز میکرد، خضوعش در برابر حق بود. او از شجاعت و ایمان قوی برخوردار بود و از آموزههای اسلامی خضوع داشتن در مقابل حق را فراگرفته بود؛ از این رو هنگامیکه با اباعبدالله(ع) همکلام شد؛ راه و منش او را حق دید و تصمیم گرفت به امام حسین(ع) بپیوندد و در مقابل لشکر عمربنسعد قرار بگیرد.
دوم: شمّ سیاسی قوی
یزید پس از شهادت امام حسن(ع) و مرگ پدرش، برخلاف آنچه در صلح نامهشان مبنی بر انتخاب نکردن جانشین از سوی معاویه آورده بودند، خود را خلیفه مسلمانان اعلام کرد. حر با رصد رفتارهای معاویه و یزید و مشاهده سیاستهای ظالمانه و فسادآفرین آنها اعتقاد پیدا کرد که منصب خلافت برای او نیست و او این منصب را غصب کرده است. این مشاهده و پیگیری اتفاقات جامعه و بررسی رفتار خلیفه خود خوانده، او را دچار حیرت کرده بود که با مشاهده امام حسین(ع) از حیرت بیرون آمده و به سمت ایشان رفت و با شهادت خود بیعت ماندگار را در تاریخ به یادگار گذاشت.
سوم: تأثیرپذیری از سخنان و رفتار امام حسین(ع)
حربنیزید در صحبت با امام حسین(ع) و نامهنگاری با عبیداللهبنزیاد، با سخنان و عقاید امام حسین(ع) آشنا شد و در مقایسهای به حق بودن رفتار و گفتار و راه امام حسین(ع) پی برد. امام(ع) با بیان اهداف و اصول خود، حربنیزید را به فکر و تأمل واداشت و او را به تصمیمگیری درست سوق داد.
چهارم: اعتقاد به عقوبت رفتارها
حربنیزید در یکی از مواجهات با امام حسین(ع)، به او گفت: «من خود را در میان بهشت و دوزخ میبینم بهخدا چیزی را بر بهشت اختیار نکنم اگرچه پاره پاره و سوزانده شوم.» این نشان میدهد حرّ به بازخورد و عقوبت رفتارها و گفتارها در سرای آخرت اعتقاد داشت و میدانست که انسان باید پاسخگوی علت انتخابهای خود باشد.
پنجم: عدالتخواهی و عدالتطلبی
هر انسانی در زندگی خود به دنبال راه و سیره درست است و برای رسیدن به آن هم تلاش میکند. اگر تلاش او در راستای اهداف انسانی باشد، حتماً به کمال میرسد و میتواند با جستوجو و تلاش به دین و ایمان حقیقی و ناب برسد. حرّ با آموزههای اسلامی آشنا بود و به انسانیت، ایمان، تقوا، پاک سیرت بودن، عدالت و جمیع اصول اسلامی اعتقاد داشت و به آن اهمیت میداد. او میدانست که حکومت یزیدبنمعاویه با ستم و ظلم همراه است و با اصول اسلامی تعارض دارد. عدالتخواهی او سبب شد تصمیم بگیرد به یاری امام حسین(ع) بشتابد و در راه احیای اصول اسلام ناب جان خود را فدا کند.
ششم: آزادگی و جوانمردی
حرّ آزادگی و جوانمردی را از امام حسین(ع) آموخت و سخنان ایشان درباره مفهوم آزادی و آزادگی را با تمام وجود دریافت و درک کرد. شاید قبل از آشنایی با حضرت سیدالشهداء(ع) او نمیتوانست دریافتهای فطری خود را بر اتفاقات اطراف و اعمالی که میبیند و انجام میدهد، منطبق کند؛ از این رو نمیتوانست مفاهیم را در جای درست خود بنشاند و بهترین راه را پیدا کند. امام حسین(ع) با سخنان شیرین و عالمانهای که با حرّ داشت، هر مفهوم را در جای خود نشاند و ذهن کمنور حرّ را روشن کرد. هنگامی که انسان از تردید و حیرت خارج شود، میتواند بهترین تصمیمات را داشته باشد. حر به امام حسین(ع) گفت: «ای حسین! تو را به خدا درباره جان خود بیندیش؛ زیرا من میبینم اگر بجنگی با تو خواهند جنگید و اگر با تو جنگ کنند، حتماً کشته خواهی شد.» امام حسین(ع) فرمودند: «مرا از مرگ میترسانی! کار شما به جایی رسیده است که مرا به قتل برسانید؟! نمیدانم به تو چه بگویم، اما سخنی را به تو میگویم که آن برادر اوسی(از قبیله اوس) به پسر عمویش گفت هنگامی که پسر عمویش او را دید، در حالیکه میخواست رسول خدا(ص) یاری کند، پس از او پرسید: به کجا میروی؟ کشته خواهی شد. او پاسخ داد: میروم، مرگ ننگ نیست بر جوانمرد آنجا که هدفش حق باشد و مسلمانی که با مردان شایسته همدلی کند و از گناهکاری که فریب میدهد و زور میگوید جدا شود، جهادگر است. حال اگر زنده بمانم، پشیمان نخواهم بود و اگر کشته شوم، سرزنش نخواهم شد. خواری همان بس که با ذلت زنده باشی.»