صفحه نخست >>  عمومی >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۰۸ آبان ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۸  ، 
کد خبر : ۳۸۳۳۸۵

ترامپ و منطق جنگ دائمی در راهبرد کلان ایالات متحده؛ واکاوی دلایل جنگ‌طلبی آمریکا در عصر جدید

در فهم سیاست خارجی ایالات متحده، باید میان دولت‌ها و راهبرد کلان قدرت تمایز قائل شد. اگرچه چهره‌هایی، چون دونالد ترامپ، جو بایدن یا حتی باراک اوباما در ظاهر نمایندگان دوره‌های متفاوتی از سیاست در آمریکا هستند، اما در واقع، ساختار تصمیم‌سازی در واشنگتن بر مبنای حفظ سلطه‌ی جهانی و جلوگیری از قدرت‌یابی دیگران عمل می‌کند.
پایگاه بصیرت / رامین نصیری

آنچه در نگاه نخست، کنش‌های فردی ترامپ به نظر می‌رسد از جنگ تجاری با چین تا درگیری در غرب آسیا، در بطن خود تجلی یک منطق ساختاری است.

آمریکا و سیاست بی‌ثبات‌سازی به مثابه ابزار هژمونی
از نیمه‌ی قرن بیستم تاکنون، واشنگتن هیچ‌گاه در صلح واقعی به سر نبرده است. هر رئیس‌جمهور آمریکایی، ولو با شعار پایان دادن به جنگ‌ها، در نهایت یا جنگی تازه آغاز کرده یا درگیری موجودی را تداوم بخشیده است. اما در عصر ترامپ، این راهبرد وارد مرحله‌ای جدید شد.

ترامپ، برخلاف نخبگان لیبرال واشنگتن، آشکارا از منطق جنگ اقتصادی و تحریم به عنوان ابزاری برای حفظ موقعیت برتر آمریکا دفاع کرد. او معتقد بود که آشوب کنترل‌شده در جهان، هزینه‌ی سلطه را کاهش می‌دهد؛ زیرا آمریکا می‌تواند با بی‌ثبات کردن دیگران، ضعف اقتصادی و فرسودگی ساختاری خود را پنهان کند.

در واقع، درک سیاست خارجی آمریکا بدون توجه به نظم آشوب‌محور ممکن نیست. ایالات متحده می‌داند که در جهانی چندقطبی، دیگر نمی‌تواند با اقتدار تک‌قطبی دهه‌ی ۹۰ میلادی فرمان براند. بنابراین، بهترین راه برای تداوم برتری، جلوگیری از تثبیت نظم جایگزین است؛ نظمی که امروز با محوریت چین، روسیه و جبهه مقاومت اسلامی در حال شکل‌گیری است.

از سوی دیگر جنگ در نگاه ترامپ نه صرفاً یک اقدام نظامی، بلکه ابزاری برای مهندسی اقتصاد جهانی است. دولت ترامپ از همان ابتدا با جنگ تجاری علیه چین، در پی حفظ مزیت اقتصادی آمریکا بود. این جنگ اقتصادی در کنار فشار حداکثری علیه ایران، ونزوئلا و حتی اروپا، بخشی از تلاش برای کنترل جریان انرژی، سرمایه و تجارت جهانی بود.

در این چارچوب، هر درگیری در غرب آسیا یا آمریکای لاتین، در واقع یک حلقه از زنجیره‌ی مدیریت جهانی انرژی و پول محسوب می‌شود. ایالات متحده می‌داند که چین به شدت به واردات نفت از خلیج فارس وابسته است. بنابراین، تسلط نظامی و سیاسی بر غرب آسیا برای واشنگتن نوعی تضمین امنیت اقتصادی داخلی است. دقیقاً به همین دلیل است که ترامپ از مدار جنگ خارج نمی‌شود؛ زیرا در منطق راهبردی آمریکا، جنگ نوعی سرمایه‌گذاری است، نه هزینه صرف.

غرب آسیا؛ میدان اصلی نبرد بزرگ
تحولات غرب آسیا در سال‌های اخیر، از جنگ یمن تا بحران غزه و فشار بر محور مقاومت در چارچوب همین منطق قابل فهم است. ایالات متحده برای مهار چین و جلوگیری از استقلال اقتصادی اروپا، نیازمند تداوم سلطه‌ی خود بر منابع انرژی و مسیر‌های انتقال آن است. این هدف، بدون تضعیف دولت‌های مستقل در منطقه و تقویت رژیم صهیونیستی به عنوان پلیس منطقه، امکان‌پذیر نیست.

اما مسأله فقط انرژی نیست؛ غرب آسیا قلب ژئوپلیتیک مقاومت در برابر سلطه است. گفتمان مقاومت با محوریت ایران، حزب‌الله، انصارالله و گروه‌های فلسطینی در واقع تنها نیرویی است که می‌تواند پروژه‌ی آشوب‌سازی آمریکا را از درون خنثی کند. از همین‌رو، هرگاه آمریکا در جبهه‌ی جهانی دچار بحران می‌شود، با دامن زدن به تنش در منطقه، تلاش می‌کند محور مقاومت را درگیر جنگی فرسایشی کند تا قدرت نرم آن کاهش یابد.

سیاست واشنگتن در آمریکای لاتین نیز نمونه‌ای دیگر از همان الگوی بی‌ثبات‌سازی است. ونزوئلا، با داشتن بزرگ‌ترین ذخایر نفت جهان، به صحنه‌ی تقابل مستقیم میان آمریکا و چین تبدیل شده است. چین میلیارد‌ها دلار در صنعت نفت ونزوئلا سرمایه‌گذاری کرده و از این کشور به عنوان بخشی از راهبرد کمربند و جاده بهره می‌برد. در مقابل، واشنگتن با اعمال تحریم، تحریک شورش داخلی و تهدید نظامی، در پی بازگرداندن کنترل این منبع عظیم انرژی به مدار غرب است.

در واقع، همان‌گونه که غرب آسیا برای آمریکا منطقه‌ی کنترل انرژی برای شرق است، آمریکای لاتین نیز منطقه‌ی کنترل انرژی برای غرب و اروپا محسوب می‌شود. بدین ترتیب، آمریکا با مدیریت دو منطقه‌ی نفت‌خیز در شرق و غرب، می‌کوشد در جنگ اقتصادی با چین، برگ برنده را در اختیار داشته باشد.

نکته مهم این است که آمریکا از پایان جنگ سرد تاکنون همواره تلاش کرده است تا نظم بین‌المللی را بر محور ارزش‌های لیبرال خود حفظ کند. اما ظهور چین، احیای روسیه، و گسترش گفتمان مقاومت، این نظم را با چالشی بنیادین روبه‌رو کرده است. چین با ابتکار کمربند و جاده و سیاست چندقطبی خود، به دنبال بازتعریف ساختار اقتصاد و امنیت جهانی است. روسیه نیز با احیای قدرت نظامی و حضور فعال در مناطق بحران‌خیز، از جمله سوریه و اوکراین، نظم غرب‌محور را به چالش کشیده است. در چنین شرایطی، ایالات متحده احساس می‌کند تنها راه بقا، ایجاد بحران‌های زنجیره‌ای است تا نظم جدید تثبیت نشود. به بیان دیگر، آمریکا می‌داند که در آرامش، می‌بازد؛ پس به جنگ پناه می‌برد.

اما در برابر این منطق، جمهوری اسلامی ایران و جبهه مقاومت قرار دارد که با گفتمان نظم عادلانه و مستقل و با تأکید بر حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش، در حال ساختن نوعی نظم اجتماعیِ مقاومت‌محور است. این نظم برخلاف مدل آمریکایی، بر پایه‌ی هویت، ایمان، عدالت و اخراج بیگانگان استوار است، نه سلطه و منافع شرکت‌های چندملیتی. بنابراین، تقابل آمریکا با ایران و گروه‌های مقاومت، نه بر سر خاک یا نفت، بلکه بر سر الگوی زیست سیاسی آینده‌ی جهان است. فلذا هر قدر واشنگتن بیشتر از مدار سلطه خارج می‌شود، به همان میزان خشونت و جنگ‌طلبی آن افزایش می‌یابد. ترامپ تنها چهره‌ای صریح‌تر از واقعیتی دیرینه است. آمریکا بدون دشمن نمی‌تواند موجودیت خود را توجیه کند و به زیست سلطه مآبانه اش ادامه دهد. از همین روی است که به آمریکا می‌گویند آمریکای بحران زیست. در بحران هاست که آمریکا با دوری کردن از بحران‌ها می‌تواند قدرت خود را حفظ کند و شاهد تضعیف قدرت سایر بازیگران شود.

سخن پایانی
اکنون نظم بین‌المللی در مرحله‌ی گذار تاریخی قرار دارد. جنگ غزه، بحران اوکراین، رقابت چین و آمریکا، و خیزش ملت‌ها علیه سلطه‌ی غرب، همگی حلقه‌های یک زنجیره‌اند. در چنین جهانی، نقش جمهوری اسلامی ایران به عنوان محور ثبات و مقاومت بیش از هر زمان دیگر اهمیت یافته است. ایران با تکیه بر قدرت نرم فرهنگی، نفوذ فکری در میان ملت‌های مظلوم، و توان بازدارندگی نظامی، توانسته است در برابر منطق آشوب آمریکایی، منطق عقلانیت مقاوم را جایگزین کند. نظم آینده نه از دل امپراتوری‌ها، بلکه از درون جوامع بیدارشده‌ای زاده می‌شود که فهمیده‌اند امنیت پایدار تنها در استقلال و عدالت و منطق صحیح است.

آنچه امروز در جهان می‌گذرد، صرفاً رقابت بر سر نفت یا دلار نیست؛ این نبردی است بر سر حق تعریف آینده. ترامپ و امثال او، آخرین بازماندگان امپراتوری هستند که بقای خود را در ویرانی دیگران می‌جوید. اما تاریخ گواهی می‌دهد که هر نظمی که بر آشوب بنا شود، دیر یا زود فرو خواهد ریخت. در برابر این آشوب‌طلبی آمریکایی، منطق مقاومت نه فقط یک استراتژی دفاعی، بلکه طرحی برای بازسازی معنای انسان، عدالت و آزادی در قرن بیست‌ویکم است.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات