مسئله واقعی این است که بخشی از نیروهای سیاسی کشور، در اثر سالها شکست تحلیلی، تناقضگویی و گسست از جامعه، بهجای نقد سازنده، به انتشار ناامیدی روی آوردهاند.
در سپهر سیاسی ایران، پدیده یأسسازی سالهاست که به یکی از ابزارهای ثابت بخشی از جریان اصلاحطلب تبدیل شده است؛ ابزاری که نه بر تحلیل واقعیتهای موجود، بلکه بر تولید و بازتولید تصاویری از فروپاشی قریبالوقوع، بحران بیپایان و آیندهای تیره استوار است. نمونه روشن این رویکرد را میتوان در اظهارات اخیر عباس عبدی مشاهده کرد؛ اظهاراتی که بیش از آنکه بر دادهها، روندها و واقعیات بیرونی تکیه داشته باشد، نماینده نوعی ذهنیت بحرانزده و پیشبینیمحور است که سالهاست از تکرار شکست تحلیلهایش عبرت نگرفته است.
عباس عبدی مانند حداقل دهها بار گذشته، این بار هم ضربالاجلی تازه تعیین کرده و میگوید اگر روند عوض نشود، سال ۱۴۰۵ را نخواهیم دید. او پیش بینی کرده است که به راحتی وارد سال 1405 نخواهیم شد. این سخن نه بر اساس تحلیل است و نه هشدار کارشناسی دلسوزانه؛ بلکه همان الگوی همیشگی پیشبینی وضعیت بحرانی اصلاح طلبان است. پیشبینی که گوینده بیش از آنکه بر اساس دادههای واقعی آن را مطرح کند، تمایل دارد خودِ پیشبینی، واقعیت را به سمت تحقق سوق دهد. پیشبینیهایی از این دست، نه سابقهای درستی دارند و نه مبنای علمی؛ بلکه سالهاست در چرخهای بیاعتبار تکرار میشوند: یکبار گفته میشود گرمای تابستان را نمیبینیم، بار دیگر بهار سال آینده را نخواهیم دید و اندکی بعد، همان گزارهها برای سال بعد دوباره بازگویی و تکرار میشوند. بنابراین میتوان به راحتی ضمن رد این پیش بینی گفت که جمهوری اسلامی ایران به راحتی وارد سال 1405 خواهد شد همچنان که سال پیش به راحتی وارد 1404 شد و سالهای قبل هم به راحتی پس از زمستان وارد سال جدید شده است. اما مسئله اصلی در این میان، خود مسئله ناامیدی و ناامید سازی است؛ اهمیت آن، کارکرد آن و میزان واقعیت داشتن یا نداشتن آن و چگونگی مواجهه با این قبیل ناامید سازیها.
یأس تا چه حد واقعی است و تا چه حد ساخته ذهن؟
برای پاسخ به این سؤال باید میان چالشهای واقعی و تصویرسازی از بحران تفاوت گذاشت. هیچکس منکر مشکلات اقتصادی، ضعفهای مدیریتی یا کاستیهای ساختاری نیست؛ اما آنچه عبدی و همفکرانش ارائه میکنند، نه توصیف چالشها بلکه تعریف یک فروپاشی ذهنی است. این رویکرد، از دل واقعیتهای میدانی یا دادههای عینی برنمیآید، بلکه محصول ذهنیت سیاسی است که در آن هر تغییری، حتی اگر مطلوب آنان باشد، در نهایت به شکست تعبیر میشود.
این همان تناقض بزرگی است که در اظهارات عبدی هم مشاهده میشود. او تایید صلاحیت پزشکیان را ترفند نظام برای عبور از سیاستهای شکستخورده گذشته معرفی میکند تا دولت رئیسی را شکستخورده جلوه دهد. اما بهمحض پیروزی پزشکیان، شکست مشارکت را گردن نظام میاندازد و پیروزی را به نام جریان اصلاحطلب ثبت میکند. این نوع مواجهه با واقعیت، نه تحلیلی و نه منصفانه است؛ بلکه روایتسازی انتخابی است: موفقیتها متعلق به خودشان، ناکامیها محصول دیگران.
این ذهنیت، خود را در مسئله ناامیدی نیز نشان میدهد. وقتی عبدی میگوید هیچ چشمانداز روشنی در ساختار بانکی، سیاسی و اجتماعی دیده نمیشود، این گزاره یک تحلیل عمیق، کارشناسانه و واقعی نیست بلکه بازتاب انتخاب گزینشی دادههاست؛ انتخابی که تنها بخش تاریک واقعیت را میبیند و عمداً از کنار دهها روند مثبت عبور میکند؛ از اصلاحات ساختاری در نظام بودجهریزی و مالی، تا پیشرفتهای سیاستخارجی، تا افزایش ظرفیتهای تولیدی و صنعتی و تحول در حکمرانی دیجیتال. اینها دیده نمیشوند، چون قرار نیست دیده شوند. چون ذهنیت ناامید، فقط دادههایی را جذب میکند که با تصویر ذهنیاش سازگار باشد.
چرا این ناامیدی مصنوعی خطرناک است؟
چون ناامیدی در منظر اصلاح طلبان یک راهبرد سیاسی است. ناامیدی گسترده جامعه، در نهایت طول عمر گفتمان اصلاحطلبانی را افزایش میدهد که بهجای ارائه راهحل، تنها بر مرگ سیستم تأکید دارند. هرچه فضای اجتماعی تیرهتر جلوه داده شود، امکان مسئولیتگریزی بیشتر فراهم میشود. چرا که در این مدل، هیچگاه لازم نیست پاسخ دهند در سالهایی که قدرت در دست اصلاحطلبان بود، کدام اصلاح مهم ساختاری را اجرا کردند و چرا امروز بهجای پذیرش مسئولیت، همهچیز را به گردن نمیگذارند میاندازند.
هیچکس منکر مشکلات اقتصادی، ضعفهای مدیریتی یا کاستیهای ساختاری نیست؛ اما آنچه عبدی و همفکرانش ارائه میکنند، نه توصیف چالشها بلکه تعریف یک فروپاشی ذهنی است. این رویکرد، از دل واقعیتهای میدانی یا دادههای عینی برنمیآید، بلکه محصول ذهنیت سیاسی است که در آن هر تغییری، حتی اگر مطلوب آنان باشد، در نهایت به شکست تعبیر میشود.
از طرف دیگر، ناامیدی ساختهشده، برخلاف ادعای عبدی، خود بخشی از مشکل است. او میگوید اگر ناامید شویم فرآیند منفی را محقق میکنیم، اما خودش بزرگترین مروج ناامیدی است. این پارادوکس در تمام مواضعش دیده میشود. از یکسو هشدار فروپاشی میدهد، از سوی دیگر میگوید ناامید نشویم، چون ناامیدی خطرناک است. این تناقض محصول پیچیدگی فکری عبدی و هم فکرانش نیست، بلکه نتیجه ذهنیتی آشوبزده این جماعت است که از رویارویی با واقعیت میگریزند و در پشت خاکریز واقع نگری با ترسیم کاستیها و بحرانها و با سیاه نمایی مطالبه گری میکنند حال آن که در اکثر این سالها خود در جایگاه پاسخ گو بودهاند و بیشتر کرسیها و جایگاههای قدرت و سیاست گذاری و اجرایی را در دست داشتند و امروز اساساً نباید متنقد یا مطالبه گر باشند.
پس ناامیدی واقعی است یا ساخته ذهن؟
واقعیت این است که یأس در ایران بخشی اجتماعی دارد و بخشی ساختهشده رسانهها و شبکههای اجتماعی است. بخش واقعی آن به مشکلات واقعی اقتصادی و تورم و برخی ناکارآمدیها و کاستیها در جامعه بازمیگردد و اتفاقاً طبیعی هم هست و اصلاً مگر میشود جامعهای بدون کاستی و مشکل پیدا کرد. اما بخش مهمتر آن ساخته جریانهایی است که سالهاست سرمایهگذاری رسانهایشان بر تبدیل چالشها به بحران است. جریاناتی که زیست سیاسی و اقتصادی شان بر پایه بحرانها است و در نبود بحرانها عملاً حرفی برای گفتن ندارند.
با نگاهی به سخنان عبدی میتوان فهمید این ناامیدی بیشتر از آنکه ریشه در وضعیت کشور داشته باشد، ریشه در تحلیل رفتگی یک جریان سیاسی دارد؛ جریانی که پس از سالها آزمونوخطا، دیگر سرمایه اجتماعی لازم را ندارد و بنابراین تلاش میکند با سیاهنمایی ساختار سیاسی، هم شکستهای خود را توجیه کند و هم مسیر آینده را تاریک جلوه دهد تا هر گونه اصلاح و پیشرفت به چشم نیاید. این، همان بحران مصنوعی است؛ بحرانی که نه در واقعیت، بلکه در ذهن و رسانه بازتولید میشود و به نظر میرسد که از ناکامیهای ادواری پیشین و سرخوردگی که در بازی سیاسی داشتند امروز به دنبال زدن بر زیر صفحه بازی و از بین بردن همه روندها و ساختارها هستند.
سخن پایانی
در نهایت، مسئله امروز ایران نه فروپاشی است و نه بنبست؛ مسئله واقعی این است که بخشی از نیروهای سیاسی کشور، در اثر سالها شکست تحلیلی، تناقضگویی و گسست از جامعه، بهجای نقد سازنده، به انتشار ناامیدی روی آوردهاند. ناامیدی که بر اساس دادههای متقن و واقعی و کارشناسانه نیست، بلکه بر تمایل ذهنی آنان برای اثبات گزارههای پیشینی ساخت بحران استوار است. در مقابل، واقعیت ایران امروز، ترکیبی از چالشها و روندهای مثبت است؛ و فهم این واقعیت، بیش از هر چیز نیازمند نگاه منصفانه، دور از هیاهو و مبتنی بر روندهای واقعی است، نه هشدارهای تکراری و ضربالاجلهای بیحاصل یک ماهه، ده روزه یا چند ساله. به نظر میرسد بنابراین جامعه ایران بیش از هر زمان دیگر نیازمند تحلیل مسئولانه و مدبرانه و امید آفرینانه است و تنها چیزی که امروز قطعاً بدان نیازی وجود ندارد بازتولید تیرهترین تصاویر ممکن آن هم بدون سند و مدرک و صرفاً بخاطر عقده گشاییهای سیاسی است.