">
پژوهشگر: علی عبدی
آن هنگام که در بهار سال 1977 آن بادامزمینی فروش بعنوان رئیس جمهور آمریکا سوگند میخورد و مراسم تحلیف را در کنگره آمریکا بهجای میآورد، هیچگاه گمان نمیبرد که در دوران ریاستش بر کاخ سفید و دولت فدرال با یکی از تاریکترین و دهشتناکترین کابوسهای تاریخ سیاسی آمریکا مواجه گردد.
"جیمی کارتر" هنگامی که در مراسم تحلیف مسند قدرت در کاخ سفید را از "جرالد فورد" دریافت مینمود، هیچگاه به مخیلهاش نیز خطور نمیکرد که چهار سال بعد در بیستم ژانویه 1981 در هیأت رئیسجمهوری شکست خورده و مغموم ـ و در حالیکه غرور ملی آمریکاییان را که پس از شکست هولناک در ویتنام میرفت تا اندک اندک ترمیم یابد را با بزرگترین ضربه مواجه سازد و اعتماد به نفس دولت آمریکا را با بحرانی عمیق روبرو گرداند ـ قدرت را به "رونالد ریگان" این دلقک درجه سومهالیوود واگذارد.
همه میدانستند آنچه که در ساعت 12 ظهر روز بیستم ژانویه 1981 و در صحن کنگره آمریکا CAPITAL HILL قدرت را از کارتر به ریگان منتقل ساخت چیزی نبود جز "بحران گروگانها".
سال 1978 آخرین روزهای خود را میگذارند. کارتر که با سیاست "حقوق بشر" به صحنه آمده بود بر آن بود تا با شعار حقوق بشر و بسط دموکراسی "امپراتور سرخ" را خلع سلاح ساخته و نظمی یکسویه را به نفع بلوک سیاسی غرب به زمامداری کاخ سفید برقرار سازد.
کارتر که از سفر آخر سال خویش به "چین" باز میگشت برای آنکه با همان پیمان استراتژیک و ژاندارم خویش در خلیج فارس تجدید دیداری داشته باشد و حمایت خویش از نظام شاهنشاهی را به اثبات رسانیده و زهر چشمی از دشمنان آن گرفته باشد و از دیگر سو قوت قلبی به محمدرضا پهلوی بخشیده باشد و او را در برابر پارهای حوادث ناگوار سیاسی سال 1978 دلداری داده و او را به آینده رژیمش امیدوار سازد تصمیم گرفت تا شب سال نو را در کنار شاه و ملکه ایران بگذراند.
بر سر ضیافت شام سال نو میلادی و در شب اول ژانویه سال 1979 کارتر و شاه به سلامتی و پایداری یکدیگر گیلاسهای مشروبشان را با هم نوشیدند و کارتر طی نطقی آتشین و حمایتآمیز، ایران را "جزیره ثبات خاورمیانه و خلیج فارس خواند". و افسار این جزیره ثبات را در دستان با کفایت محمدرضا پهلوی دانست. نه ماه نگذشته از آن شب امواج انقلاب اسلامی آنچنان قوی بود که بنیانهای این جزیره ثبات را به زیر آب برد. امری که بخوبی ثابت کرد که گیلاس آن شب آنقدر به مغز کارتر گرما بخشیده بود که آنرا از کار افکنده بود و او خود نمیدانست که چه میگوید و در عالم مستی چیزی پرانده بود.
موتور انقلاب اسلامی در ایران آنچنان به کار افتاده بود که هیچکس را یارای پایداری در برابر نبود. محمدرضا وقتی بخود آمد که چارهای جز فرار نیافت و شانزده روز از فرار او نگذشته، امام خمینی با استقبال جمعیتی بالغ بر 4 میلیون ایرانی قدم در خاک وطن نهاد و در نطق تاریخی خویش حجت خویش با نظام پوسیده شاهنشاهی را تمام کرد و ده روز بعد انقلاب تمام ایران را فتح کرد و رژیم شاهنشاهی را برافکند و نظام جمهوری اسلامی را جایگزین آن گردید.
اهالی کاخ سفید انگشت بهت و حیرت از نابواری پیروزی انقلاب ایران اسلامی به دهان میگزیدند و اما یارای هیچ کاریشان نبود. اما چرا یک کار میتوانستند بکنند، "توطئه، دسیسه، نیرنگ و... براندازی نظام نوپای اسلامی".
شاه گریخته از ایران ابتدا به مصر رفت و در آنجا "انور سادات" از وی چونان یک پادشاهی که هنوز بر اریکه قدرت تکیه دارد استقبال نمود. هرچه از مدت اقامتش در مصر میگذشت بر تشویش و اضطرابش افزوده میشد. او گمان میبرد که اینبار نیز چون 28 مرداد سال 32 کودتایی در راه است تا دولت سقوط کند و او باز بر سریر قدرت تکیه زند. اما اینبار تعلل آمریکاییان و دیگر همپیمانان غربیش و گذشت زمان او را ناامید میکرد و اندک اندک بر این باور استوار میساخت که این بار دیگر تاریخ تکرار نخواهد شد.
شاه مفلوک مدتی به امال ملک حسن پادشاه مراکش پناه برد اما برخورد سرد وی او را بر آن داشت تا به حامی اصلیاش آمریکا پناه برد.
شاه درخواست عزیمت به آمریکا نمود اما کارشناسان سیاسی آمریکا در یک برآورد سیاسی ـ اطلاعاتی در 14 فوریه 1979- 25 بهمن 1357- به اطلاع کارتر رساندند که پذیرش شاه از سوی کارتر مساویست با نابودی تمامی امیدهای بسیار کوچک باقی مانده در آمریکا و واکنشهای تند انقلابیون ایرانی و تسخیر سفارت آمریکا در تهران.
اجابت نکردن خواسته شاه از سوی دولت آمریکا شاه را بدان حد از خفت کشاند که او را به یک "ناخدای سرگردان" flying duchman تبدیل نمود. ناخدای سرگردانی که بقول کسینجر پس از سی و هفت سال خدمت به اربابان بانکی خود، بسان ناخدایی سرگردان بدنبال بندری برای پهلو گرفتن و پناه جستن بود اما کسی حاضر به یاریش نبود.
وضعیت شاه آنقدر رقتانگیز شده بود که موجب شد تا دوستان نزدیک وی که از قدرت فراوانی در هیأت حاکمه برخوردار بودند بهستوه آمده و به یاریش آیند.
"دیوید راکفلر" مالک "امپراتوری صهیونیستی راکفلرها" متشکل از شبکهای از تراستها و کارتلهای مالی، بانکی، نفتی و صنعتی آمریکا و دلال و کارگزار معروفش "هنری کسینجر" و "جان مک کلوی" جبهه دوستان شاه را تشکیل میدادند. جبههای که از 28 سپتامبر با فرستادن نامهای از دفتر دیوید راکفلر به وزارت خارجه آمریکا تشکیل شد. نامهای که از دولت کارتر خواسته بود چون شاه بشدت بیمار است و امکانات معالجه سرطان غدد لنفاویش در مکزیک ـ محل اقامت جدید شاه ـ نیست باید به آمریکا سفر کند. در ماه اکتبر این جبهه به کاخ سفید نیز نفوذ کرد و از میان نزدیکترین یاران جیمی کارتر نیز یارگیری نمود. او کسی نبود جز "زبیگنیو برژینسکی".
برژینسکی همو بود که از سال 1972 به بعد و طی دوران فرمانداری کارتر بر ایالت جورجیا، کارتر را به عضویت در "کمیسیون سه جانبه" ـ این نهاد بینالمللی شورای روابط خارجی آمریکا و یکی از دهها اهرم این شورا برای بسط حاکمیت صهیونیستی ـ آمریکایی بر دنیا که در سال 1973 و با نظر و حمایت و هدایت دیوید راکفلر ریاست وقت شورا تشکیل شد ـ تشویق و دعوت نمود. پس از عضویت کارتر در آن نهاد برژینسکی سمت استادی وی در امور بینالمللی را یافته و او را به جرگه شاگردان کلاس خویش وارد ساخت. چرا که برژینسکی مدیر "تحقیق کمیسیون سه جانبه" بود. این ارتباط چنان بود که در این دوران و بعدها کارتر از او بهعنوان "استاد" یاد میکرد. برژینسکی در دوران کارتر به سمت "مشاور عالی امنیت ملی"، عالیترین مقام امنیتی در کاخسفید دست یافت. در مقابل جبهه راکفلر و کارگزارانش، کارتر و وزیر خارجهاش با تأسیس جبههای مخالف بنای اعتراض و مخالفت با ورود شاه به آمریکا را نهادند.
کیسینجر تهدید کرد که اگر حکومت کارتر میخواهد از پشتیبانی آنها در مورد قرارداد محدود ساختن سلاحهای استراتژیک پیمان (سالت) برخوردار شود باید تقاضای مسافرت شاه را بپذیرد. در کنار وی، برژینسکی نیز پذیرفتن شاه از سوی آمریکا را این چنین توجیه مینمود: "پذیرفتن شاه به آمریکا یک امر اصولی و اخلاقی بود... من قویاً این نظر را دنبال میکردم که آنچه برای ما مطرح است پایبند به تعهد برای پناه دادن به یک دولت قدیمی است. من میدانستم که سادات و ملک حسین و رهبران سعودی و سایر دوستان ما به دقت مراقب رفتار ما با شاه هستند و روش ما در برابر روش شاه در قضاوت خود آنان نسبت به ما نیز مؤثر واقع خواهد شد. بعلاوه من احساس میکردم که از نظر تاکتیکی ما نباید خود را در معرض تهدید و شانتاژ قرار دهیم و بر روی سنتهای سیاسی و اخلاقی خود معامله کنیم".
کارتر مخالف آن بود که شاه در آمریکا تنیسبازی کند در حالیکه آمریکاییها در تهران بخاطر او ربوده یا کشته شوند و یا سفارت آمریکا اشغال شود و بسیاری از امکانات اطلاعاتی و امنیتی آمریکا در تهران از بین برود.
کارتر و کابینهاش در شرایطی دشوار و بحرانی گرفتار آمده بودند. از یکسو "گزینه" مصالح سیاسی و منافع ملی ایالات متحده قرار داشت و از دیگر سو "گزینش" پذیرش شاه توأم با جنگ روانی جناح "راکفلر ـ کیسینجر" در پوشش اخلاقی ـ انسانی که کارتر را در تنگنایی دشوار قرار داده بود.
در سویی منافع ملی و بینالمللی آمریکا قرار داشت و در دیگر سو حفظ اعتماد سایر دیکتاتورهای وابسته به آمریکا. چه عدم پذیرش شاه از سوی دولت کارتر موجب دلسردی این دیکتاتورها از آمریکا میگردید و آنان را در تداوم پیوند با آن دچار تردیدهای انکارناپذیر مینمود.
سرانجام کارتر از کاردار سفارت آمریکا در تهران درخواست کرد تا از نظر دولت بازرگان در مورد سفر شاه به آمریکا را خواسته و آنان را نسبت به الزامات این سفر که صرفاً برای معالجه شاه میباشد روشن سازد. دولت موقت با بیتفاوتی نظر منفی نسبت به این سفر ابراز نمیدارد تنها آمریکاییان را از عواقب ناگوار و غیرقابل پیشبینی از خشم مردم انقلابی ایران بیم میدهد و تنها به این شرط بسنده میکند که شاه در مدت اقامت در آمریکا و در طول معالجه خود از انجام هرگونه فعالیت سیاسی احتراز نماید.
آمریکاییان چنین پنداشتند که قضیه خاتمه یافته، غافل از آنکه، کسی که زمام اصلی قدرت را در دست دارد نه دولت موقت که رهبر انقلاب است. اگر آمریکاییان میدانستند که پذیرش شاه برایشان چقدر گران تمام میشود هیچگاه او را نمیپذیرفتند.
شیطان بزرگ
یک فروند هواپیمای "گلف استریم" در شب 22 اکتبر 1979-30 مهر 1358- به آرامی در فرودگاه "لاگاریا" در نیویورک فرود آمد. این هواپیما حامل محمدرضا و فرح پهلوی شاه و ملکه فراری ایران و گروه کوچکی از اعضای خانواده و همراهانشان بود. جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، ساعاتی قبل، ورود محمدرضا شاه پهلوی به آمریکا را برای معالجات پزشکی را تصویب کرده بود. این تصمیم بسیار مهم مستقیماً آغازگر عصر جدیدی در روابط ایران و آمریکا بود. عصری که ساختار "گرگ و میشی" رابطه آمریکا و ایران را برهم زده و آنرا به تقابلی رویاروی کشاند که موجب حقارت و شکست بزرگ ابرقدرت غرب گردید. شکستگی بزرگ که از جنگ ویتنام و شکست خفت بار آمریکا در سال 1973 بیسابقه مینمود.
دو روز پس از ورود شاه به آمریکا، رهبر کبیر انقلاب در نخستین موضعگیری و در واکنش بدین سفر فرمودند: "اخیراً هم که شاه رفته آمریکا و پذیرفتند او را منتهی به اسم اینکه سرطان دارد و انشاءالله صحیح باشد منتهی... پس پولهای ما چه میشود، خوب او بمیرد پولهای ما چه میشود؟"
اشتباه سیاسی آمریکا به پذیرش شاه محدود نماند. در اول ماه اکتبر سناتور "هنری جکسون" از حامیان دیرینه شاه به انقلاب اسلامی ایران و رهبران آن حمله کرد.
روز دهم آبان امام خمینی پیامی به مناسبت سیزده آبان 57 قاطعانه خواستار استرداد شاه به ایران گردید و در آخر فرمودند "هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید".
با الهام از مواضع رهبر انقلاب تقاضای استرداد شاه در تظاهرات عمومی مردم مطرح گردید و تظاهراتی در مقابل سفارت آمریکا صورت گرفت. روز دهم آبان "بازرگان" نخستوزیر و "ابراهیم یزدی" وزیر امور خارجه و "مصطفی چمران" وزیر دفاع برای شرکت در جشن استقلال انقلاب الجزایر به آن کشور عزیمت نمودند. برژینسکی نیز که در الجزایر اقامت داشت ملاقاتی با هیئت ایرانی انجام داد. این اشتباه سوم آمریکا بود. دیدار الجزایر سوءظن نسبت به آمریکا را عمیقتر کرد و حیات سیاسی لیبرالها و سازشکاران را کوتاهتر. روند تقابل ایران و آمریکا که پس از انقلاب با پذیرش شاه از سوی آمریکا کلید خورده بود اینک با رسوایی الجزیره که به مثابه کبریتی درانبار باروت بود موجب انفجار خشم انقلابی مردم ایران بر علیه آمریکا گردید. پذیرش شاه از سوی آمریکا مردم ایران را به این باور رسانده بود که توطئهای دیگر از جنس کودتای 28 مرداد 32 در شرف تکوین است.
روز 10 آبان 58 / اول نوامبر 1979 تظاهرات عظیمی همراه با شور ضد آمریکایی شدیدی در تهران انجام شد حدود دو میلیون نفر تظاهرکننده خشمگین، شعار "مرگ بر آمریکا" سردادند و به سخنرانیهای آتشین در تقبیح آمریکا به دلیل پناه دادن به "شاه جنایتکار" کوش دادند. آن شب تلویزیون ملی ایران تصاویری از "برژینسکی" در حالیکه با هیأت ایرانی دست میداد را نشان داد. حال دیگر کبریت روشن در میان انبار باروت افتاده بود.
شکست هیمنه
ساعت 10 صبح روز 13 آبان 58 است. خیابان طالقانی وضع عادی خود را دارد. مردم در سراسر خیابان مشغول رفت و آمد هستند. اتومبیلها با سرعت با سروصدا عبور میکنند. فروشگاهها و شرکتها بازند و کارکنان آنها سرگرم کارهای روزمره خود هستند. همه چیز درست مثل روزهای قبلی است. ساعت 11 صبح است؛ گروهی نزدیک به 400 نفر در حالیکه خیابان طالقانی را طی میکنند به سوی سفارت آمریکا در حرکتند. هنگامی که به مقابل آن میرسند در یک لحظه از در و دیوار سفارت بالا میروند و بدرون محوطه سفارت میپرند مردمهاج و واج به این صحنه نگاه میکنند و همه از خود میپرسند چه شده است؟ خیابان بند میآید، جوانها تند و تیز یکی پس از دیگری از گوشه و کنار سفارت به داخل میروند. حالا هرکدامشان بازوبندی بدست و عکس امام را به سینه دارند. مدتی نمیگذرد در حالیکه باران رحمت از آسمان تهران شروع به بارش کرده خبر در همه شهر میپیچد "سفارت آمریکا اشغال شده". سفارت به اشغال دانشجویان درآمد و اولین اطلاعیه رسمی آنها به نام "دانشجویان مسلمان پیرو خط امام" ساعت یک بعد از ظهر از رادیو پخش شد. آنها در اولین اطلاعیه خود سفارت آمریکا را "سفارت جاسوسی" خواندند و اعلام کردند: "ما به پیروی از موضع قاطعانه امام در مقابل آمریکای جهانخوار و به منظور اعتراض به دسیسههای امپریالیستی و صهیونیستی، "سفارت جاسوسی" آمریکا را در تهران به تصرف درآوردیم تا اعتراض خویش به گوش جهانیان برسانیم". پس از پخش این اطلاعیه مردم از جریان حمله به سفارت آمریکا باخبر شدند و فوراً برای پشتیبانی از اقدام دانشجویان به مقابل سفارت آمریکا سرازیر گردیدند و در حالیکه شعار میدادند "نه سازش نه تسلیم، نبرد با آمریکا" عمل دانشجویان را تأیید کردند.
اشغال لانه جاسوسی پس از 3 ساعت تیراندازی و مقاومت از طرف تفنگداران آمریکایی مستقر در سفارت با دانشجویان حاصل آمد و جاسوسان آمریکایی به گروگان گرفته شدند. پس از تسخیر لانه جاسوسی بعد از ظهر همان روز، آمریکا نگرانی خود را از عدم امنیت مالی و جانی کارمندان آمریکایی سفارت ابراز داشت.
مبارزه بیامان ملت ایران با استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و تکیه بر سیاست "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی" ارتباط تنگاتنگی با ظهور روحیهای عارفانه در ملت قرار داشت که در نتیجه آن هر کار سیاسی و مبارزاتی و اجتماعی عبادت محسوب میشود. اشغال لانه جاسوسی فریاد اعتراضی بود بر علیه شیطان بزرگ و علیه نیروهای لیبرال و ملیگرایان که در داخل کشور آگاهانه در پی رجعتی دوباره به امپریالیسم آمریکا بودند.
اشغال سفارت جاسوسی آمریکا با حمایتهای بی شائبه رهبری انقلاب و مردم انقلابی ایران توأمان بود. این چنین بود که بحران 444 روزه کاخ سفید کلید خورد و سرانجام سرنگونی کارتر را به ارمغال آورد.
بازتاب یک شکست
فتح سفارت آمریکا در تهران مانند بمبی سیاسی در دنیا عمل کرد و بر صدر اخبار سیاسی جهان نشست. آمریکا تحقیر شده بود و بدتر آنکه چارهای به نظرش نمیرسید.
زین پس دو جناح با دو خط مشی متفاوت در اتاق بیضی کاخ سفید رودرروی یکدیگر قرار گرفتند. "خطمشی شدت عمل" توأم با برخورد نظامی به رهبری "برژینسکی" و "خط مشی مسالمتآمیز" به رهبری "سایروس ونس" وزیر امور خارجه. کارتر در این میان جانب ونس را گرفت.
در بیست و دوم آبان 58 جلسه "شورای امنیت سازمان ملل متحد" بنابر اصرار و پافشاری آمریکا در ساعت 10:43 بوقت نیویورک تشکیل گردید.
"مک هنری" نماینده وقت آمریکا در شورای امنیت دعاوی قبل خود را علیه ایران تکرار نموده ـ مبنی بر تحریم سیاسی ـ اقتصادی ایران در 5 بند ـ و از شورا تقاضا کرد که برای حفظ صلح بینالمللی قطعنامه مورد درخواست آمریکا مبنی بر تحریم اقتصادی ایران را به تصویب برساند.
در همان جلسه نمایندگان برخی از کشورها قطعنامه مورد تقضای آمریکا را علیه ایران مردود دانسته و خاطرنشان ساختند که ایران هیچ اقدامی بر علیه صلح و امنیت بینالمللی مرتکب نشده است. و اضافه کردند که هر نوع تصمیم شورا در این مورد علیه ایران نوعی دخالت در تحولات سیاسی آن سرزمین خواهد بود و ناقض حق تصمیمگیری مردم ایران است که در منشور ملل متحد پیشبینی شده است. آن شب یکی از جلسات بسیار شورانگیز شورای امنیت در جریان بود و به درازا کشید. پس از بحثها و تبادل نظرها نمایندگان انگلیس، نروژ، پرتقال و فرانسه حمایت خود را از قطعنامه آمریکا اعلام داشتند، بنگلادش و مکزیک به این قطعنامه رأی ممتنع دادند و آلمان شرقی با آن به مخالفت برخاست و در نهایت شوروی با استفاده از "حق وتوی" خویش آن را به در بایگانی شورای امنیت دفن کرد. ولی از فردای آن روز برخی از دولتها به سرکردگی آمریکا قطعنامه تصویب نشده را به اجرا گذاردند و حسب دستور کارتر کلیه نقدینههای ایران در بانکهای آمریکا و شعبات آن در اروپا مسدود گردید و محاصره اقتصادی در نهایت شدت جریان یافت.
کاخ سفید اسیر روحالله
با طولانی شدن بحران، دولت آمریکا بدین نتیجه رسید که گره این بحران تنها به سرانگشت دستان قدرتمند و با تدبیر رهبر 80 ساله انقلاب ایران گشوده خواهد شد. از این رو کاخ سفید تصمیم میگیرد تا نماینده ویژهای از سوی کارتر نزد رهبر انقلاب فرستاده تا بحران خاتمه یابد.
پس از مذاکراتی در کاخ سفید قرعه به نام "رمزی کلارک" دادستان پیشین آمریکا میافتد. همو که در پاریس نیز به دیدار رهبر انقلاب اسلامی شتافته بود. کلارک به همراه "ویلیام میتر" ـ از کارکنان سابق وزارت خارجه آمریکا که در حکم مترجم کلارک انجام وظیفه میکرد ـ روز ششم نوامبر / 15 آبان 1358 با هواپیمایی نظامی عازم تهران شد. هیأت آمریکایی به ترکیه نرسیده امام خمینی با انتشار بیانیه ای هرگونه تماس با نماینده ویژه کارتر را از سوی اعضای "شورای انقلابن و همه مسؤولین سیاسی و اجرایی ایران را تحریم مینمایند. نماینده کارتر در ترکیه متوقف میگردد. این نشانگر آن بود که تمامی راههای دیپلماتیک بسته شدهاند و دربهای سیاست خارجی آمریکا به روی ایران قفل شدهاند. اینک ایالات متحده آمریکا مقهور قدرت پیرمردی 80 ساله شده بود که تنها به قداست روحانی و قدرت مردمی ملت خویش متکی بود.
همه مردان کاخ سفید اینک خود را در عجزی حقارتبار احساس میکردند که چارهای برایشان باقی نگذارده بود. کارتر که این عجز او را به ستوه آورده بود عصبانی از اینکه پیرمردی روحانی با عمری افزون بر سه ربع قرن تمامی هیمنه و ابهت پوشالین ابرقدرت غرب را به سخره گرفته است تنها یک راه در مقابل خوش میدید "توسل به گزینه نظامی".
هدف: تهران
آمریکا سخن از اعزام نیروهای واکنش سریع خود را به ایران مینمود.
ایالات متحده از اواخر دیماه 1358 ناوگان ششم و هفتم خود را با 5 گروه عملیاتی مستقیماً به طرف خلیج فارس اعزام داشت که در رأس هر یک از این گروههای نظامی یک ناو هواپیمابر بزرگ قرار داشت و در همین زمان آمریکا برای تدارک و حمله به ایران، پایگاههای خود را در مصر، عمال فلسطین اشغالی تقویت نمود و پایگاههای جدیدی در خاک سومالی و کنیا گشود. نهم ژانویه مصادف با اواسط دیماه، آمریکا به کلیه ناوگان جنگی مستقر در پایگاههای آمریکایی و ژاپن فرمان داد که به طرف اقیانوس هند حرکت کنند، نقشه این بود که ضربه عمدهای به معادن ایران در جنوب وارد گردیده و منابع نفتی ایران در خوزستان بمباران شود و در صورت لزوم با مینگذاری و غرق کشتی تنگه هرمز مسدود گردد و همچنین فرودگاههای اصفهان و شیراز مورد حمله هوایی واقع گردد. پس از حرکت این ناوگانها کارتر دستور داد نیروی دریایی آمریکا سریعاً مینگذاری قسمتهای خلیجفارس را شروع نماید تا کمکم محاصره کامل دریایی ایران عملی شود برای این کار آمریکا گروه عظیمی از متخصصان مینگذاری خویش را به خلیجفارس گسیل داشت و مینها به کارگذارده شد، به طریقی که به کشیتهای آمریکایی و متحدانش آسیبی نرساند و کشتیهایی که به سوی ایران حرکت میکنند مورد هجوم قرار گیرند.
در پی این اقدامات در هفدهم بهمن ماه 58 آمریکا یک اسکادران از ناوهای جنگی خود را به سرپرستی ناو هواپیمابر "کرال" و 30 فروند ناوشکن و موشکانداز و مینگذار از اقیانوس آرام به طرف سنگاپور گسیل داشت و ناو هواپیمابر "فورستام" با هزار تفنگدار و 80 هواپیما در همین زمان وارد اسکندریه شد. انگلیس نیز به مدد نیروی دریایی آمریکا آمد و یک اسکادران از ناوهای خود را به طرف خلج فارس اعزام داشت. روزهای تهدیدآمیز و پرمخاطره در پی هم سپری میش. در 25 فروردین ماه کشف گردید که آمریکا "رژیم صهیونیستی" و "آلمان غربی" برای رهایی از گروگانها متحداً در پی اقداماتی هستند. خلاصه طرح چنین بود: "حمله هلیکوپترها به تهران و فرود چند هلیکوپتر بر بام جاسوسخانه آمریکا و در همان زمان پرواز بمبافکنهای آمریکایی برفراز چاههای نفت و رهایی گروگانها بوسیله کماندوهایی که قبلاً با پاسپورتهای جعلی وارد ایران شده بودند."
تصمیم در کاخ سفید
ساعت 7 بعد از ظهر اول آوریل 1979، یک اتومبیل لینکلن سیاه حامل 4 نفر وارد کاخسفید شد. آنان قرار ملاقات با رئیسجمهور آمریکا داشتند. ملاقاتی که بعدها به یکی از بزرگترین رسواییهای تاریخ کاخ سفید انجامید.
ابتدا اوراق هویتشان توسط افسران "سرویس مخفی" کاخ سفید کنترل شد سپس آنان را از طریق گریدورها و پلکانهای مخصوص به سمت "اتاق وضعیت فوقالعاده" راهنمایی کرند. اتاقی در ابعاد 20 در 15 پا و فاقد پنجره که در اطرافش و دور میز کنفرانس واقع در وسط آن صندلیهای راحتی دفتری چیده شده بود. "چارلی بکوبث" یکی از آن چهار مرد تا آن روز هیچگاه قدم در محوطه کاخسفید نگذارده بود.
آن چهار مرد همگی از مردان نظامی "پنتاگون" و "کاخسفید" محسوب میشدند و بغیر از "سرهنگ چارلی بکوبث" دیگران همگی دارای درجه ژنرالی بودند. ژنرال "جیمز وات" فرمانده نیروی رزمی مشترک، ژنرال "فیلیپ گاست" افسر ارشد نیروی هوایی و ژنرال "دیوید جونز" رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا. آنان لباسهای معمولی و غیرنظامی به تن داشتند. چارلی یک کت اسپرت با شلواری پشمی و کروات هنگ ویژه نیروی هوایی و ژنرال جونز با یک کت پشمی پرنقش اسپرت و شلوار خاکستری گشاد خود را پوشانده بودند.
آنان ابتدا با "همیلتون جوردن" رئیس ستاد کاخ سفید و "جودی پاول" رئیس کارکنان ستاد کاخسفید سخن گفتند سپس بوسیله این دو به سه نفر دیگر حاضر در جلسه که عبارت بودند از دریادار "استنسفیلد ترنر" ریاست سازمان CIA، "وارن کریستوفر" معاون وزارت خارجه و "سایروس ونس" وزیر خارجه معرفی شدند. اینان هنوز درست در جای خود نشسته بودند که ژنرال "هارولد براون" و "کلیتور" وزیر و معاون وزارت دفاع، "پنتاگون" نیز وارد شدند. در این بین ناگهان دکتر "زییگنیو برژینسکی" نیز ناگهان ظاهر گشت و سپس "ماندیل" معاون رئیس جمهور وارد شد. چارلی بکوبث درست پشت سر برژینسکی و ماندیل نشست. سرانجام کارتر در حالیکه یک ژاکت اسپورت و شلوار خاکستری با پیراهنی سفید به تن داشت وارد گشت. این یک جلسه اضطراری در اتاق وضعیت کاخسفید بود که همه مردان عالیرتبه کاخسفید در آن شرکت داشتند. موضوع جلسه عبارت بود از: "عملیات نظامی برای آزادی گروگانها در تهران".
سرهنگ چارلی بکویث فرمانده "نیروی دلتا" Delta force، فرماندهی عملیات زمینی رهاسازی گروگانها را برعهده داشت. پس از تشریح عملیات "پنجه عقاب" توسط چارلی، "وارن کریستوفر" از او پرسید: "تکلیف نگهبانان چه خواهد شد؟" بکویث پاسخ داد: "آقای کریستوفر هدف ما این است که نگهبانان را خارج کنیم." "منظورتان چیست میخواهید به شانههایشان شلیک کنید؟" "نه قربان ما دو گلوله خارج هر کدام خواهیم کرد. درست وسط دو ابرویشان". در پاین جلسه هنگامیکه کارتر برای خداحافظی با چارلی دست میداد گفت: تا جاییکه به من مربوط میشود، سرهنگ بکویث، تأییدیه مرا برای بکارگیری هرگرنه قوه قهویهای که برای نجات جان آمریکاییان لازم است در اختیار دارد. بعد خطاب به بکویث ادامه داد: "سرهنگ، کاخسفید و همه مردان آن پشتیبان شما در این عملیات خواهند بود امیدوارم که با پیروزی بازگردید".
پنجه عقاب
"پنجه عقاب" Eagle claw نام رمز عملیات آزادی گروگانها بود. عملیاتی دقیق و بینقص که چارلی آن را چنین شرح داد:
سه هواپیمای "M.C-130" حامل نیروها و سه هواپیمای "E.C-130" حامل سوخت، جزیره مصیره واقع در سواحل شیخ نشین عمان را ترک میکنند و بسوی ایران به پرواز درمیآیند. در محلی که کویر یک نامیده میشود ـ در دویست مایلی جنوب شرقی تهران ـ فرود میآیند و در آنجا منتظر ورود هشت فروند هلیکوپتر R-H-530 (معروف به اسب دریایی) میشوند.
هلیکوپترها قرار بود از عرشه ناو هواپیما بر Nimitz که در خلیج عمان مستقر شده بود بپرواز درآمده و در مسیری متفاوت حرکت کند و تقریباً سی دقیقه پس از فرود آخرین هواپیما وارد کویر شوند. هلیکوپترها به محض ورود، سوختگیری کرده و نیروی یورش صد و هجده نفری را سوار میکنند. محاسبات چنان انجام شده بود که شش هلیکوپتر کمترین رقمی بود که برای بلند کردن وزن تیم یورش و تجهیزات آنان و گروگانها لازم بود و دو هلیکوپتر هم برای پشتیبانی و یا زاپاس در صورت بروز اشکال فنی یا آسیب دیدن یکی از شش هلیکوپتر در اثر تیراندازی و غیره، در نظر گرفته شده بود. هواپیماها به مصیره باز میگردند و هلیکوپترها نیروی دلتا را سوار کرده و رهسپار تهران میشوند به نحوی که یک ساعت قبل از طلوع آفتاب به محل اختفای خود در نزدیکی تهران رسیده و با طلوع آفتاب، ساعات روز را در تپههای اطراف گرمسار پنهان میشوند که همه این محلها از قبل بوسیله افرادی که داخل ایران شده بودند، شناسایی شده بود و در این محل، تیم یورش با دو مأمور وزارت دفاع آمریکا با یک وانت وانت واتسون و یک فولکس واگن میآیند و یکی از این وسایل نقلیه، شش راننده و شش مترجمی را که با دلتا آمدهاند به انباری در حومه تهران میبرند که در آن شش کامیون مرسدس پارک شده است و قرار است در هنگام عملیات، دیوار شرقی سفارت با بمب منفجر شود بگونهای که کامیونهای هجده چرخ به راحتی عبور کرده و وارد محوطه سفارت شوند.
وسیله نقلیه دیگری سرهنگ بکویث را برای شناسایی مسیر از اختفا تا سفارت میبرد. بکویث پس از وارثی مسیر و محوطه اطراف سفارت، به محل اختفا بازمیگردد. تا این زمان شش کامیون وارد شدهاند تا افراد دلتا را که برای این مأموریت مجدداً به عناصر، قرمز، آبی و سفید سازمان یافتهاند، سوار کنند. کامیونها در حدود ساعت 8:30 شب به سمت شمال در طول جاده دماوند، حرکت میکنند. یک محل دائمی کنترل وسایط نقلیه با دو مأمور در ایوانکی و شریفآباد وجود دارد. اگر به دلیلی کامیونها متوقف شدند و مورد تفتیش قرار گیرند، مأموران بازرسی دستیگر و همراه دلتا برده میشوند.
یک تیم یورش سیزده نفره که وظیفه آن نجات سه گروگانی است که در ساختمان وزارت خارجه نگهداری میشوند، با یک اتومبیل فولکس واگن اتیشن در مسیری متفاوت بسوی هدف خود حرکت میکند.
بین ساعت یازده و نیمه شب یک گروه برگزیده از افراد در یک وانت داتسون، با اسلحه کمری کالیبر 22 با صدا خفه کن پس از تصرف دو پست نگهبانی، نگهبانانی را که در طول خیابان روزولت آیتالله طالقانی کشیک میدهند دستگیر میکنند.
کامیونهای حامل عناصر قرمز، سفید و آبی در حالیکه پهلو به پهلو حرکت میکنند، با مسافت کم پشت سر آنها میآیند. وقتی که افراد تیم یورش به موضع خود در خیابان روزولت در آن طرف استادیوم فوتبال میرسند کامیونها را ترک میکنند و با استفاده از نردبانها، به سرعت و بیسروصدا از دیوار سفارت بالا میروند و به داخل محوطه میپرند.
عنصر آبی نیز مرکب از چهل نفر، مسؤولیت بخش شرقی سفارت و آزاد کردن گروگانهایی را که در محل سکونت قائم مقام سفارت، محل اقامت سفیر، قارچ (انبار) و دفتر سفیر یافت میشوند، بعهده دارد. عنصر سفید با سیزده تن، مسؤول تأمین خیابان روزولت (دکتر مفتح) و تحت پوشش قراردادن عقبنشینی عناصر قرمز و آبی به استادیوم امجدیه است که در مجاورت سفارت قرار داد و یک مسلسل M-60 برای کنترل عرض خیابان روزولت به سمت شمال و یک مسلسل H-K-21 برای تحت پوشش قرار دادن این خیابان رو به جنوب قرار میگیرد.
در داخل سفارت، پس از اینکه عنصر قرمز دورترین مسافت را طی میکند و بیشترین منطقه را تحت پوشش خود قرار میدهد، دیوار سفارت منجر میشود. این نشانه آغاز یورش به ساختمانهاست در صورتیکه دلتا با هر نگهبان ایرانی مواجه شوند او را میکشند و سپس گروگانها را پیدا و آزاد میکنند. این عملیات تقریباً چهل و پنج دقیقه طول میکشد.
آنگاه سرگرد اسنافی (اسم مستعار) که بعنوان افسر هوایی دلتا عمل میکند به هلیکوپترها که در اطراف گرمسار در حال آمادهباش هستند اطلاع میدهد و آنها شروع به چرخیدن در شمال شهر میکنند. با علامت او هلیکوپترها به نزدیکی سفارت میآیند و اگر همانطوری که انتظار میرود تیرکهای کارگذاشته شده در محوطه باز در سفارت (که قلاً عکسهای شناسایی شده بود و احتمالاً ایرانیها آنها را برای جلوگیری از امکان فرود هلیکوپترها کار گذاشته بودند) بتوانیم برداریم اولین هلیکوپتر مستقیماً به داخل سفارت خوانده میشود و سپس تمام گروگانهای آزاد شده سوار اولین هلیکوپتر میشوند و دکترهای دلتا آنها را معاینه میکنند. پس از آنکه تمامی گروگانها آزاد شده بوسیله هلیکوپتر از محوطه دور شوند عنصر قرمز و به دنبال آن عنصر آبی از شکافی که در دیوار ایجاد شده است عقبنشینی میکنند و با عبور از عرض خیابان روزولت (شهید مفتح) به استادیوم میروند و در آنجا به همراه عنصر سفید، سوار باقیمانده هلیکوپترها میشوند. در طول یورش به سفارت تیم سیزدهنفری نیروهای ویژه که وظیفه که یورش به ساختمان وزارت خارجه است نیز عملیات خود را شروع میکند طرح آنها بررسی بیرون ساختمان و داخل شدن از طریق پنجرههای طبقه سوم است آنها باید هر مقاومتی را در هم بکوبند و سه گروگان را آزاد کنند. در بیرون ساختمان در منطقه مجاور شبیه به پارک یکی از هلیکوپترها آنها را سوار میکند. قرار بر این بود تا در این عملیات از میان هر یک از"واحدهای ویژه ضد تروریسم" آلمان غربی، انگلستان، رژیم صهیونیستی یک تیم شرکت داشته باشد. یک تیم از SAS انگلستان، یک تیم 13 نفره از 9G.S.G. آلمان غربی و یک تیم از واحد ویژه "سایرت ماتکال" اسرائیل.
فرشتگان چارلی
فرماندهی نیروی دلتا بر عهده یک سرهنگ پنجاه و یک ساله، با قدی بلند، اندامی درشت و هیکلی تنومند اهل ایالت جورجیا بود. سرهنگ "چارلی بکویث" یک کهنه سرباز و قهرمان جنگ ویتنام. بکویث تمام عمر نظامی خود را در"نیروهای ویژه" ارتش آمریکا بالیده بود. در اواسط دهه پنجاه میلادی نظامیگری خود را با "تیپ شیاطین" لشکر 82 هوابرد آغاز کرد سپس به "گروه پنجم" از نیروهای ویژه _ کلاه سبزها _ پیوست. در آن زمان در جنگ کره شرکت جست. در سال 1962طی یک مبادله میان ارتشهای آمریکا و انگلیس به"سرویس ویژه هوابرد" SAS _ نخبه ترین نیروی ویژه انگلستان و بلوک سرمایه داری _انگلستان ملحق شد. بکویث پس از گذراندن آموزشهای لازم در"هنگ 22SAS" _ واحد ویژه ضد چریکی SAS _ درجزایر مالایا به همراه آن واحد در جنگ ضد چریکی بر علیه استقلالطلبان و "ارتش آزادیبخش نژادهای مالای" MRLA شرکت جسته بود. چارلی پس از یک سال به آمریکا بازگشت و به همراه کلاه سبزها در جنگ ویتنام شرکت جست و تا پایان جنگ ویتنام کلاهسبزهای" به شکار و قصابی چریکهای ویتنامی ـ ویتکنگها ـاشتغال داشت.
چارلی بکویث در طول جنگ برای مدتی فرماندهی"واحد B.52" از"پروژه دلتا" ی لشکر 101 هوابرد را بر عهده داشت. این واحد در حکم قوی ترین واحد ضد چریکی ارتش آمریکا در ویتنام وظیفه شناسائی و شکار "ویت مینه" - چریکهای ویتنام شمالی - را بر عهده داشت.هنوز مدت زیادی از پایان جنگ ویتنام سپری نگشته بود که چارلی بدین فکر افتاد تا نیرویی شبیه "سرویس هوابرد ویژه" بریتانیا در آمریکا تأسیس کند که بتواند از پس مأموریتهای دشوار ضربتی در چهار گوشه دنیا برآید. او با عزمی جزم به جنگ بوروکراتهای ارتش و پنتاگون شتافت و سرانجام توانست درسال 1977میلادی"سرویس ویژه ضربت" ایالات متحده را با نام "نیروی دلتا" تأسیس کند.
شرکت در جنگهای "کره" و "ویتنام" و SAS به بکویث تجربیاتی یگانه بخشیده بود که میتوانست بخوبی از آن برای تأسیس یک نیروی قهار و قصاب ضربت با بالاترین مرتبه کارآمدی نظامی در راستای سیاستهای میلیتاریستی "پنتاگون" و"کاخ سفید" برآید. این کهنه سرباز نیروهای ویژه به مناسبت حضور داوطلبانه در مأموریتهای خطرناک جنگی مدالهای متعددی دریافت کرده بود. مدالها و نشانهای"ستاره نقره ای"، "خوشه برگ بلوط"، "لژیون لیاقت"، "ستاره برنزی"و"قلب ارغوانی".
رسختی، خشونت مفرط، و عشق به میلیتاریسم آمریکائی خصوصیاتی بود که چارلی به آنها شناخته میشد. به نحوی که وقتی قرار شد تا فیلمی از زندگی پرماجرا و مأموریتهای خطرناک و آدمکشیهای حرفهای او تهیه گردد. برای ایفای نقش او در این فیلم"جان وین" ـ هنرپیشه معروف فیلمهای وسترن آمریکایی ـ پیشنهاد شد اما کسانی که چارلی را میشناختند گفتند که جان وین هرگز نمیتوانند سرسختی و خشونت فراوان چارلی را بروی صحنه بیاورد.
او در جریان تظاهرات علیه جنگ ویتنام به یک خبرنگار آمریکایی گفته بود: "اینها که از آمریکا و سیاست آمریکا ناراضی هستند بهتر است از این کشور بروند".
نیروی دلتا Delta force براساس الگوی سرویس ویژه هوابردSAS بریتانیا، "واحد ویژه ضد تروریسم آلمان" GSG9 و "واحد ویژه ضد تروریسم رژیم صهیونیستی" موسوم به "سایرت ماتکال" تشکیل شده بود.
ستاد آن موسوم به "استاکید" در"فورت براگ" ایالت کارونیای شمالی قرار داشت که مرکز اصلی نیروهای ویژه ارتش آمریکاست. واحد دلتا از نظر سازمانی و چارت تشکیلاتی و نمودار ساختاری مستقیماً زیرنظر ستاد نیروی زمینی پنتاگون عمل میکرد. ستاد دلتا دارای یک فرماندهی مستقل- بکویث - و کادری ثابت و مستقل از تمامی ارتش ایالات متحده بود. ارتشی کوچک اما سری متشکل از نخبه ترین نیروهای رزمی پنتاگون که جز تعدادی اندک هیچکس در پنتاگون از وجود آن اطلاع نداشت.
مردان دلتا ابتدا از میان نخبه ترین اعضاء نیروهای ویژه پنتاگون - رنجرها، کلاه سبزها، هوابردها و... -برگزیده شدند آنگاه طی یک دوره آموزشی بشدت دشوار برای انجام عملیاتهای محوله تعلیم یافتند. چارلی بکوبث برای آنکه به دلتا وجهی ایدئولوژیک و مقدس ببخشد نام "فرشتگان نور آبی"BLUE LIGHT ANGELS را برایشان برگزیده بود. عنوانی هوشمندانه و توجیه گر. البته مردان دلتا عنوانی درونی تر نیز داشتند که بیشتر خود را به آن نام میخواندند. "فرشتگان چارلی" CHARLES . ANGELS آنان برای بکویث عنوان مناسبی بر گزیده بودند. "چارجین چارلی" CHERGIN. CHARLE اکنون آمریکا دارنده اولین وبزرگترین"نیروی ضربت"در تاریخ خود شده بود. فرشتگان چارلی.
فرشتگان آدمکش چارلی از پیچیدهترین و سختترین آموزشها و مهارتهای نظری و عملی برخوردار بودند چنانکه میتوان اعضای آن را افرادی استثنایی دانست که به ندرت دیگران قادرند به چنین ظرفیتهایی برسند. این گلادیاتورهای پنتاگون آموزش دیده بودند که در پشت خطوط دشمن در جبهه جنگ یا در شهر، دست به عملیات بزنند. عملیاتهائی هم چون از بین بردن نخبگان، تخریب، انفجار، شناسایی، نجات، ترور و ضد تروریسم، جنگ چریکی وضدچریکی، شورش وضدشورش و حتی کودتا و براندازی. تا آن هنگام واحد دلتا همچون یک گروه سری برای مردم و حتی نیروهای مسلح آمریکا هم ناشناخته بود.
در روز 13 آبان 1358 - 4 نوامبر - چارجین چارلی به همراه فرشتگان زمخت اش برای موفقیت در اولین مانور خود جشن گرفته بودند و داشتند ته یک بطری را بالا میدادند. چند ساعت بعد خبر تصرف سفارت به آنان رسید. بکویث که هنوز سرش گرم باده بود به مردان دلتا دستور داد تا باسریعترین وسیله ممکن به پایگاهشان در فورت براگ برگردند. آنها نیز با کاروانی از اتومبیلهای اجاره ای به راه افتادند. بودند. بکویث اندکی پیش از عملیات پنجه عقاب در مصاحبهای تلویزیونی با یکی از شبکههای تلویزیونی آمریکا در حالیکه از فرط خشم و عصبانیت دندانهایش را به یکدیگر میسایید رو به دوربین چنین گفت: "کافی است به من یک نیروی نظامی کارآمد با همه تجهیزات دهند تا همه خاک ایران را شخم بزنم".
فرشتگان چارلی پس از ماهها تمرینات سخت و طاقت فرسا در جورجیا کاملا آماده بودند. پیش از حرکت مردان نور آبی بکویث همگی پوتین نظامی به پا داشتند و شلوار جین بر تن. جلیقه ضد گلوله و نیم تنه نظامی به رنگ سیاه پوشیده بودند و کلاه کشی نیروی دریائی بسر داشتند.در آستین نیم تنههاو بر روی بازوان دست راست آنها یک پرچم آمریکا بوسیله تکه ای نوار مخفی شده بود که با ورود آنان به داخل سفارت نوار را پاره میکردند و پرچمها آشکار میشد. مردانی که موی بور داشتند آنرا سیاه کرده بودند. با محاسبه اسلحه و سایر لوازم، هر سرباز حدود 270 پوند-122کیلوگرم- وزن داشت. آنها بسته به وظیفه شان مسلح به تفنگ کوتاه آلمانی HK-21 و نارنجک انداز M-79 یا اسلحه خودکار و اتوماتیک M-16 آرمالایت و یا تیربار M-60 بودند.تو گوئی فصل جدیدی از مبارزه تاریخی مستکبران و مستضعفان در حال گشوده شدن بود و این بار قرعه بنام چارلی و مردانش افتاده بود بی آنکه بداند که تقدیر چه فرجام عبرت آموزی برای او، دلتا، فرشتگان آدمکشش واز همه مهمتر پنتاگون و کاخ سفید تدارک دیده است.
انتقام ابابیل
با خود گفتم یا عیسی مسیح دستم بدامنت لعنتی ما فقط پنج هلیکوپتر داریم که میتواند پرواز کند کاملاً بستوه آمده بودم به جیم گفتم وضع خراب است. آن خلبانهای لعنتی میدانند که ما نمیتوانیم بدون هلیکوپتر پیش برویم. "کایل" و من نقشه را مرور کردیم. چطور این بار لعنتی را سبکتر کنیم. این هلیکوپترها فقط قادرند مقدار معینی بار حمل کنند.
این سخنان بکویث پس از بحرانی شدن اوضاع در کویر بود. عملیات با شکست مواجه شده بود. شنهای کار خود را کرده بودند آنان یکی از بزرگترین تراژدیهای سیاسی ـ نظامی را برای آمریکا رقم زده بودند.
هلیکوپترها با یک ساعت و نیم تأخیر رسیدند. از هشت هلیکوپتر، سه هلیکوپتر به صحرای یک نرسیده، دو فروند از آنان پس از برخورد با طوفان شن به اشکال برخورد کردند و آن دیگری در نیمه راه اسیر شنهای گردید و در میانه صحرا نشست. خلبان نخستین هلی کوپتری که به صحرای یک رسید به بکویث گفت که اگر یک ذره عقل داسته باشند باید هلی کوپترها را در کویر باقی گذارند و با هواپیما بازگردند.خلبان هلی کوپتر دوم به محض رسیدن به محل، از هلی کوپتر پیاده شد و تلو تلو خوران به راه افتاد و حدود 200یارد -185متر- در میان کویر حرکت کرد. وقتی بکویث و مردان دلتا به او رسیدند خلبان را در شک و بهت یافتند که دائم با خود میگفت "شما نمیدانید که من از چه جهنمی گذشته ام تا به اینجا رسیده ام" و دائما میپرسید "خدایا اینجا دیگر چه جهنمی است که ما آمده ایم". تو گوئی که از همان ابتدا زمین و زمان خاصه شنهای بیابان با آنان سر جنگ داشت.مگر نه اینکه کارشناسان NASA "سازمان هوا_فضا" آمریکا به مدد ماهوارههای هواشناسی و کارشناسان شان اعلام نکرده بودند در مدت زمان عملیات هیچگونه باد و طو فانی نیروهای دلتا را تهدید نمیکند چرا که اصلادر این موقع از سال صحرای طبس عاری از هر گونه باد است چه برسد به طوفان شن. سرگرد"باکی" به عنوان مذهبی ترین فرد دلتا که مردان دلتا به شوخی به او لقب"پدر مقدس" داده بودند در میانه کویر به چارلی گفته بود "فرمانده، اینجا آدم را میترساند. اینجا من را به یاد آیات عذابهای خداوند در تورات و عهد عتیق مخصوصا آیات کتاب حزقیال نبی و پیشگوئیهای اشعیای نبی در باره آخرالزمان میاندازد. قربان شاید فکر کنید که من خرافاتی ام و یا خل شده ام، اما قربان من احساس خیلی بدی دارم. حس میکنم کسی یا یک نیروی مرموز در اینجا در کمین ماست و تمام حرکات ما در اینجا را زیر نظر دارد." کاهش هلیکوپترها از هشت فروند به شش فروند و تأخیر حدودا 2 ساعته برای عملیاتی که تمام لحظهها در آن محاسبه شده بود و روی تکتک هلیکوپترهاحساب شده بود بسیار جانکاه مینمود.
چارلی و فرشتگانش که قادر به انجام معجزه نبودند به همراه خلبانان تصمیم به بازگشت و لغو عملیات میگیرند. ساعت 2:40 دقیقه بامداد یکی از هلیکوپترها برای سوختگیری به سوی یکی از تانکرهای سوخترسان به پرواز درمیآید هنوز به درستی از زمین بر نخاسته و در آسمان جای نگرفته بود که طوفان مهیبی از شنهای بیابان دنیا را برای فرشتگان مطرود چارلی بهصورت برزخی هولناک درآورد. بناگاه مردان چارلی در کسری از ثانیه با جهش برقی کورکننده، زبانههای آتشی گدازنده و گازهای متراکم و داغ ناشی از انفجار روبرو گردیدند. آری هلی کوپتر با قدرت طوفان شن به یکی از C-130ها برخوردکرد و انفجاری مهیب حاصل شد. بکویث و فرشتگان بی بال و پرش گمان بردند که براستی به جهنم خویش قدم گذارده بودند، به دوزخی که نصیب ایشان از آن چیزی جز مرگ و گداختن نبود. دوزخی وحشتناک تر از"دوزخ دانته". دوزخ طبس 8 سرباز آمریکائی را به کام مرگ فرستاده بود. 5 افسر نیروی هوائی و 3 سرباز دلتا.
تاریخ یک بار دیگر در حال تکرار بود. این بار مقدر آن بود تا در میدان مبارزه جهانی جبهه مستضعفین و مستکبرین عالم _ در یک سو پیر جماران و در دیگر سو کاخ سفید _ و در کویر لوط، شنهای روان بیابان همان نقشی را بازی کنند که 1400سال پیش از آن پرندگان "ابابیل" بازی کرده بودند. ابابیل صحرای طبس، لشکر ابرهه کاخ سفید را آنچنان در هم کوفت که از فرشتگان دلتا جز مشتی فرشته بال و پر سوخته در آتش خشم وغضب الهی باقی ننهاد. شنهای صحرا، این"ماء موران خداوند" _ به تعبیر حضرت روحالله(س) _ انتقام ابابیل را به بهترین وجه ممکن از ابرهه کاخ سفید ستاندند. کاخ سفید در صحرای طبس و در رباط پشت بادام _ نام محلی آن منطقه _ منکوب"انتقام ابابیل" طبس شد.تقدیر آن بود که چارلی بکویث این کهنه سرباز و قهرمان جنگ که همه جنگهایش را برده بود و از همه آنها پیروز بیرون آمده بود کسی که از جهنم"پلی می" در ویتنام رهیده بود در آخرین جنگ خویش مغلوب شود. آنهم نه مغلوب شوروی یا هر قدرت نظامی دیگر. بکویث اگر چه همه بازیها را برده بود اما مقدربود تا بازنده آخرین بازی باشد. چارلی و فرشتگانش به نمایندگی از کاخ سفید مغلوب شنهای بیابان و یک پیرمرد 80 ساله شده بودند.