* ارتباط امام با بدنه نهضت چگونه بود؟ آیا از طریق تشکیلات خاصی بود یا مستقیم ارتباط برقرار می کرد؟
** همه با امام در ارتباط بودند. از آغاز سال 42 امام این حرکت را به یک حرکت توده ای - مردمی با یک هسته سازمانی و تشکیلاتی تبدیل کرد. چه هیئت های 10 نفره ای که موتلفه ای اسلامی شکل دادکه »هیئت های خمینی» به آن می گفتند و چه در بخش روحانیت مبارز، چه در بخش های دیگر امام توانست اینها را شکل بدهد.
اما این باعث نشد که امام اتکا به تشکیلات داشته باشد امام اتکای اصلیش به توده های مردم بود. لذا همه با او ارتباط داشتند. مثلاً داش مشتی های قم، خالکوبها، با امام رفیق بودند! با امام رفت و آمد داشتند! روز فیضیه اینها دور خانه امام ایستاده بودند که هر کسی خواست نفس بکشد برای امام و نظم مجلس امام را به هم بزند، اینها با آن برخورد کنند. یعنی تیپ اینطوری با امام رفیق بودند، خیلی هم موثر بود. مثلاً راننده های کرایه ای قم اکثراً با امام رفیق شده بودند، فدایی امام شده بودند، با امام ارتباط داشتند. امام خیلی از کارهایش را با اینها انجام می داد. کارگرها، کشاورزها، کسبه، بازاری و ... همه با امام ارتباط داشتند.
پس از یک طرف حرکت عمومی مردمی را داشت و از طرفی دیگر یک تشکیلات هم ایجاد کرده بود. این تشکیلات همان بود که توانست اعلامیه کاپیتولاسیون امام را علی رغم اینکه رژیم همه چاپ خانه ها را کنترل کرده بود چندین بار چاپ کنند.
بعد از آزادی امام در اردیبهشت 43 حرکت کاملا منسجم شد. ساختار گسترده شد در سراسر کشور و بخش مسلحانه، راه افتاد و بعد از تبعید امام این حرکت به صورت یک حرکت تشکیلاتی گسترده در درون مردم باقی ماند، بدون ظهور یک تشکیلات آشکار، چون دوران زمینه سازی بود.
من یادم هست در نوروز سال 1349 بود، رفتیم ملاقات آقای عسگراولادی، زندانی سیاسی شاه خیلی کم شده بود. فضا آرام شده بود. مثلا در زندان قصر که معمولا چندصد زندانی سیاسی بود، آن موقع شده بود بیست یا سی تا. یک چنین چیزی! آقای عسگراولادی، از پشت میله به من گفتند که: از کاسبی ها چه خبر؟ خیلی کساد است مثل اینکه آن موقع هم کاسبی می دانستیم یعنی چه! می دانستم چه می گوید. گفتم بله هیچ خبری نیست اصلا بچه ها رفتند دنبال کشاورزی کشت و اینها بهتر است از کاسبی!
خوب من درحقیقت می گفتم داریم زمینه سازی می کنیم و الان موقع کار عملیاتی نیست دیگر. درست یک سال بعدش یا همان موقع مسئله چریک های سیاهکل و فدایی خلق و بعد هم مسئله حزب ملل و مسئله منافقین و سازمان مجاهدین خلق و اینها... بوقوع پیوست.
* در این دوران سازمان مجاهدین خلق چه جایگاهی داشت و چه ارتباطی با شما داشت؟
** در این دوران یک حرکت مبارزاتی داشتیم که سازمان مجاهدین خلق فرماندهی اش را در دست داشت. آقایان هم همه گفتند به این جریان کمک کنید. ما هم رفتیم به آن کمک کردیم. در ابتدا نظر مثبت به این جریان بود مثلا یکی از آقایان به ما می گفت که من اصحاب اباعبدالله را شنیده بودم، اینها شبیه اصحاب اباعبدالله هستند! نماز شب شان، تهجدشان و ... شجاعتشان؟! که بعدها فهمیدیم اینها نقشه بوده که جلوی آقایان نماز شب بخوانند، اما در اصل چندان اعتقادی - الا یک عده شان - به این مسائل نداشتند. اصلا یک عده شان مارکسیست بودند.
به علت این فضاسازی که آنها انجام می دادند در آن سالها سکان مبارزه در دست اینها قرار گرفت؛ یعنی علم تحرکات مبارزاتی بدست اینها افتاد. اینها منهای روحانیت بودند و چون منهای روحانیت بودند کارشان پیش نرفت. در سازمان مجاهدین خلق شما هیچ روحانی عضو نمی بینی حتی جلال گنجه ای هم عضو اینها نبود، بعد عضوش کردند. در سال 1354 نفاق اینها روشن شد. دعوایشان با سازمان چریک های فدایی خلق مشخص شد. اینها به سازمان چریکهای فدایی خلق گفتند: ما داریم تامین می کنیم بودجه شما را، کادر شما را و توجیه شما را. شما باید بیاید زیر پوشش ما و تابع ما بشوید. آنها گفتند: حرکت شما مارکسیستی است و ما مارکسیست هستیم . شما باید بیایید زیر نظر ما! در نتیجه این قضایا در داخل و خارج زندان باعث شد که رژیم درصدد استفاده برآمد. سعی کرد جنگ داخلی ایجاد کند تا مبارزین همدیگر را بکشند و او راحت حکومتش را بکند.
خدای تبارک و تعالی تقدیر کرد و ما را به عنوان چهره ای مذهبی در مبارزه برد زندان اوین بند یک نزد آقایان طالقانی، منتظری، انواری، رفسنجانی، کروبی، لاهوتی، معادیخواه، گرامی، ربانی شیرازی، مهدوی کنی همه این تیپها را آنجا جمع کرد. بعد هم تیپ ما: عسگر اولادی، عراقی، حاج حیدری، بنده، کچویی، لاجوردی، حاج آقای تجریشی و... رسولی از عناصر رژیم هم آمد آنجا گفت: «بلند شوید و بروید دنبال کارتان. مبارزه هم دیگر تمام شد، به جایی نمی رسید. معلوم شد ما راست می گفتیم اینها مارکسیست اسلامی اند و... ما هم نزدیک 50 نفر از اینها را کشتیم و سه هزار و خرده ای سمپادهای سازمان را هم لو دادند و اسامیشان در اختیار ماست. بازار هم دیگر به شما هیچ کمکی نمی کند. بلند شوید و بروید.» که مرحوم آقای طالقانی و شهید عراقی و آقای هاشمی جوابش را دادند. در این قضایا تلاش می کردند که در بین مبارزین تفرقه ایجاد کنند...