
*در رابطه با نهضت مشروطیت، ما شاهد اندیشههاى مختلف و متنوعى هستیم که در میان رجال دینى و سیاسى کشور شکل مىگیرد و شاهد این هستیم که از یک موضوع تحلیلهاى مختلفى ارائه مى شود. به نظر شما مطالعه صحیح این اندیشهها چگونه میسر خواهد بود؟
**یکى از نیازهاى مهمى که در خصوص مسائل سیاسى وتحلیل آنها وجود دارد، روش شناسى تحلیل اندیشهها است. چرا که در مسائل سیاسى یکى از عناصر موثرى که در شکلگیرى امور سیاسى و در جهتدهى و تغییر و تحولات مسائل سیاسى وجود دارد مسائل فکرى است، چنانکه از طرف مقابل پیدایش و حیات اندیشهها هم مىتواند متاثر از فضاى فکری- سیاسى باشد. در مورد مشروطیت ما شاهد شکلگیرى اندیشههاى مختلف در میان رجال سیاسى و دینى هستیم اما در این باب فقر روش شناسى تحلیل اندیشهها خود را نشان مى دهد. چرا که حداقل مشاهده مىکنیم از یک مسئله تحلیلهاى مختلفى ارائه مىشود. در خود مشروطیت موارد مختلفى را مىتوانیم مورد تحلیل قرار دهیم. یکى رخدادهاست که گاه ممکن است این رخدادها را توصیف کنیم و در مرحله بعد به دنبال چرایى قضیه باشیم و به صورت علی- معلولى دنبال تبیین مباحث برویم. اما جداى از اینها در مسئله اندیشهها، تحلیل محتواى اندیشه از یک سو و از سوى دیگر رابطهاى که با واقعیت خارجی، با رخدادها و بانظام قدرت و نظام فکرى جامعه دارد مهم است. مسئله مهمى که در اینجا وجود دارد، غلبه اندیشههاى دینى درسطح و ساحت مشروطیت است. اگر در جامعه غیر دینى مسئله تغییر قدرت و تغییر نظام سیاسی- اجتماعى مطرح بود، اینجا تحلیل اندیشهها ممکن بود رنگ و بوى دیگرى پیدا کند. اما وقتى ما سراغ مشروطیت مىرویم مىبینیم که یکى از عناصر و مولفههاى مهم اندیشهها و آموزههاى دینى و نقش آفرینى دین است. اما در قالب اندیشهورزى و دخالت فکری، اجتماعى و سیاسى علماء یا دیگر رجال دینى است. وقتى عنصر مذهب به میان مىآید، تحلیل مذهب و موضع ما نسبت به مذهب نقش آفرین است و صرف تحلیل سیاسى اندیشهها نیست. بلکه نگاه ما به دین در اینجا موثر است و ضعف، کاستى ها و کژتابىهاى روشها در تحلیل دین خود را نشان مىدهد.
*منظور شما از این ضعف وکژتابىهاى روشى در تحلیل دین چیست؟
**به عنوان نمونه یک رهیافت روش شناسانه بر اساس تاریخمند انگارى مطلق دین استوار است. حال وقتى کسى از این منظر به سراغ دین برود به صورت طبیعى اندیشمندان دینى را از همین منظر تحلیل مىکند و چارهاى جز این ندارد چرا که مبنایش بر این اساس شکل گرفته است یعنى چنین روش و رهیافتى بر این اساس شکل گرفته که یک اندیشه ثبات ذاتى ندارد. و حتى ممکن است در این روش وحى هم از یک ثبات برخوردار نباشد و یک تلقى بشرى محسوب شود. در اینجا نه تنها بحث تقدس مطرح نمىشود بلکه پایه معرفت شناسى هم ندارد اما در تلقى که به این شدت و حدت تاریخمندانگار نباشد و همه مسائل را از منظر معرفت شناسى تاریخمند انگارى نداند یک جاى پاى ثابتى را مىتوان سراغ داشت. لذا در رویکرد تاریخمند انگارى مطلق تاثیر تاریخ در همه وقایع به صورت مطلق است. اگر کسى با این رویکرد بخواهد به میدان تحلیل دین وارد شود و به تحلیل اندیشه رجال دینی- سیاسى بپردازد از جهت بیدارى اندیشهها، پیدا شدن یک اندیشه و یک منظومه فکرى را عمدتا متاثر از شرایط زمان و مکان مىبیند. رهیافتهاى دیگر ممکن است شرایط زمان و مکان را مطرح کنند اما این رهیافت به صورت مطلق یک اندیشه را برآمده از بستر فکری- اجتماعى و سیاسى در نظر مىگیرد.
*به نظر شما اگر با این روش به تحلیل مسائل و اندیشه رجال دینى و سیاسى دوره مشروطه برویم با چه مشکلاتى روبه رو خواهیم شد؟
**در عصر مشروطه اگر بخواهیم سراغ یک فرد دینی- سیاسى مثل شیخ فضلالله برویم (اگر نگاه ساختار گرایانه داشته باشیم) او را به عنوان یک روحانى صرف نمىشناسیم بلکه روحانیت را برآمده از خاستگاه طبقاتى مىبینیم. و محصول یک صنفى مىبینیم که خواستار سمت، موقعیت و پایگاه اجتماعى سیاسى خود است بنابراین این نگاه تاریخمند انگار مطلقى که بر آمده از نگاه ساختار گرایى است شیخ فضلالله را به شکلى دیگر تحلیل مىکند.
*شما گفتید که بعد از شناخت پیدایى یک اندیشه و خاستگاه پیدایى آن به تحلیل محتواى درونى آن اندیشه مىپردازیم. این دو مرحله چه ارتباطى با یکدیگر دارند؟
**مرحله بعد از شناخت یک اندیشه تحلیل محتواى این اندیشه است. وقتى که پیدایى و حیات یک اندیشه را برآمده از خاستگاه طبقاتى یا جبر تاریخى یا گفتمان حاکم در جامعه ببینیم، این اندیشه دیگر اختیار و آزادى ندارد لذا محتواى اندیشه هم تحت تاثیر پیدایى اندیشه قرار مىگیرد. اگر کسى به سراغ دیرینه شناسى یا تبار شناسى فوکو برود و بخواهد به صورت افراطى آن را در مطالعه مشروطه مطرح کند، تحلیل او یک تحلیل خاص خواهد بود که نه تنها پیدایى اندیشه را بسیار متاثر از فضاى اجتماعى سیاسى مىبیند بلکه سمت و سوى آن را هم برآمده از آن خواست اجتماعی- سیاسى طبقات خود معرفى مىکند.
وقتى ما به سراغ تحلیل اندیشه مرحوم نائینی، شیخفضلالله یا آخوند خراسانى مىرویم به گونهاى دیگر آنها را تحلیل خواهیم کرد. لذا ما به این نقطه مىرسیم که مىتوانیم یک اندیشه را به سبکهاى مختلف تحلیل کنیم.
*یکى از اصول علمى در شناخت مسائل حفظ بىطرفى علمى نسبت به مباحث است به نظر شما روشهایى که مبتنى بر این اصول باشد چقدر ما را به واقعیت نزدیک خواهد کرد؟
**تحلیل و تفسیر ما ممکن است از منظر خود ما بهترین تفسیر باشد اما حق نداریم که بگوییم نمىتوانیم تفسیر دیگرى داشته باشیم. اگر نیت مولف را در تحلیل یک متن کنار بگذاریم و بخواهیم با خود متن مواجه شویم، محتواى شیخ فضلالله را به گونهاى دیگر تفسیر خواهیم کرد ولى اگر ما نیت مولف را در حد خاصى قبول بکنیم و بدانیم که شیخ فضلالله از این جملات متن که در زمان خود به مردم ارائه کرده چه منظورى داشتهاند به گونهاى دیگر تحلیل خواهیم کرد. مثلا وقتى مرحوم نائینى قسمتى از کتاب خود را حذف مىکند و درجایى دیگر اشاراتى به محتواى آن دارد متوجه خواهیم شد که موضوع اصلى آن همان ولایت فقیه بوده است. در این هنگام تفسیر و تحلیل ما متفاوت خواهد بود از زمانى که متن را بدون توجه به نویسنده مطالعه و تحلیل مىکنیم. ما در تحلیل آثار کسانى چون شیخ فضلالله، مرحوم نائینى و مرحوم آخوند خراسانى باید خود این افراد را بشناسیم. لذا مشاهده مىکنیم که این افراد بر اساس یک ارتکاز دینى ثابت و عقلانیت ثابتى صحبت مىکنند ولو اینکه اختلافات جزئى داشته باشند. بنابراین تحلیل گفتمانى که دنبال نسبیت است نباید در تحلیل اندیشه علماء مشروطیت به کار برده شود. علما کسانى هستند که بر اساس عقلانیت ثابت شیعى نظریه پردازى مىکنند و نه بر اساس گفتمانى که صرفا در مقطع مشروطه به وجود آمده که بریده از گفتمان ثابت شیعى بود. چرا که آن ثبوت عقلانیت شیعى در همه علماء حاکمیت دارد و اگر بخشى از مدرنیته توسط علماء پذیرفته مىشود بر اساس منطق دیگرى باید تحلیل شود. از اینجاست که وقتى مرحوم نائینى از مشروطه صبحت مىکند با مشروطه غربى تفاوت دارد. مشروطهاى که شیخ فضلالله در مقطعى آن را مىپذیرد و در مقطعى نمىپذیرد، حاکى از آن است که مشروطهاى که در نهایت به وجود آمد با مشروطه مد نظر آنها تفاوت دارد.
*به نظر شما در مطالعه اندیشه علماى شیعى به خصوص در دوره مشروطه از چه روشى باید استفاده کنیم تا ما را به شناخت صحیح برساند؟
**ما در قدم اول مىبینیم که برخى دنبال این هستند، مفهوم و محتوایى که از غرب آمده در قالب واژههایى بریزند و به جامعه منتقل کنند. اما این محتوا باید در یک قالبى ریخته شود و از یک فیلترى بگذرد که به آن فیلتر ارتکاز دینى مىگویند. اگر ما از روش تحلیل ارتکاز دینى استفاده نکنیم نمىتوانیم این مسئله را بفهمیم.
*یعنى روش ارتکاز دینى کافى است؟
**البته ما نمىتوانیم به روش تحلیل ارتکاز دینى اکتفا کنیم بلکه باید از روش دیگرى به عنوان مکمل استفاده کنیم. این روش این است که در وهله اول بفهمیم منظور از مفاهیم و اصطلاحاتى که وارد شدهاند چیست؟ وقتى یک کلمه خارجى را وارد مىکنند، یک روش تصرف مفهومى اعمال مىکنند و این پایه زبان شناسى دارد. چرا که مفهوم یک امر اعتبارى است و ارتباط معنا با واژه یک امر اعتبارى قابل تغییر است اما این طور نیست که ما در فرهنگستان بنشینیم و یک کلمه را عوض کنیم و یک کلمه دیگر جاى آن بگذاریم. وقتى یک کلمه قرار است وارد بستر اجتماع شود بستگى به شرایط زمان و مکان دارد. در این راستا اگر فردى از موقعیت برترى برخوردار باشد کلمه به سرعت در اجتماع جا مىافتد و معناى مورد نظر او در این کلمه مندرج مىشود. مثلا جمهورى که امام(ره) مد نظر داشتند از لحاظ کلمهاى با جمهورى غربى و آنچه روشنفکران و سکولارها مد نظر داشتند فرق نمىکند اما وقتى امام(ره) از این اصطلاح در کشور استفاده مىکند معناى مورد نظر او در ذهن جامعه تداعى مىشود لذا اگر ما به این مسائل توجه نکنیم تحلیل اندیشه و نحوه تعامل بزرگان با جامعه سیاسى خودشان روشن نمىشود.