مترجم: اسماعیل اقبال
به دلیل تبدیل چین به یک قدرت بزرگ، حالتی از نگرانی و خوف در محافل استراتژیک آمریکا سایه افکنده است. چنین تحولی به معنای در هم ریختن موقعیت کنونی ایالات متحده آمریکا در سطح جهان است.
این تحول، آمریکا را با چالشی مواجه کرده که قادر به قرار دادن واشنگتن در معرض خطر است.
در مقابل، در میان استراتژیستهای پکن نیز، نوعی نگرانی از توطئههای آمریکا برای جلوگیری از تبدیل شدن چین به یک ابرقدرت وجود دارد.
بدون تردید استراتژی "توقف روند پیشرفت" رایحهای را منتشر ساخته است که از آن بوی هشدار جنگ سرد به مشام میرسد. با گوش دادن به هذیان گوییهای طرفین، روشن میشود که دو کشور در مسیر یک تصادم قرار گرفتهاند. همه این حقیقت را خوب درک میکنند که یکی از دلایل اساسی که میتواند به جنگ میان این دو کشور منجر شود، مسئله تایوان است. مسئله تایوان از مسائل مورد نزاع میان آمریکا و چین است که بیش از سایر مسائل مورد نزاع، میتواند زمینه را برای یک درگیری میان آن دو فراهم سازد.
چنانچه تایوان استقلال خود را رسماً اعلام نماید و این جزیره از یک حاکمیت واقعی برخوردار شود، اوضاع در حالت انفجار قرار خواهد گرفت. در این اوضاع بحرانی، چین برای نابود ساختن جدایی طلبان تایوانی مداخله خواهد کرد و سپس واشنگتن برای همراهی و کمک به آنها به سرعت وارد معرکه خواهد شد. بدون شک نمیتوان این سناریوی فاجعه بار را منکر شد، اما هر یک از طرفین به دلیل مخاطراتی که در یک درگیری نهفته و هزینههای بسیار سنگینی که مترتب بر آن است، از ورود به آن خودداری میکنند.
بدلیل تداخلی که اقتصاد آمریکا و چین یا یکدیگر دارند، و هر یک بخش عظیمی از اقتصاد جهان را متحول ساختهاند، هرگونه درگیری و تصادم میان این دو ابرقدرت، میتواند به فاجعهای عظیم منجر شود. در چنین شرایطی، آیا خلاف عقل است که برای توصیف اختلافات جاری میان دو ابرقدرت در اقیانوس آرام، از واژه جنگ سرد استفاده کنیم؟
پیش از فرو پاشی شوروی پیوند منافع و مصالح میان چین و آمریکا مانند چیزی که امروز بین پکن و واشنگتن وجود دارد، وجود نداشت.
این پیوند منافع از زمان "بیل کلینتون" محقق شد. توضیح اینکه بیل کلینتون رئیس جمهوری سابق آمریکا و "جورج بوش" هر دو یک سیاست متغیر را در قبال چین بنا نمودند. از یک طرف یادداشتهای حاوی انتقامجویی برای چین ارسال میکردند و از آن سو بر نقاط مشترک و همکاری هرچه بیشتر میان دو کشور تاکید میکردند.
پکن در این وضعیت، از برافروخته شدن احساسات ناسیونالیستی در افکار عمومی، بویژه بین نخبگان شهری جدید جلوگیری کرده است. بنابراین در چنین وضعیتی، پکن و واشنگتن اجازه نخواهند داد تا بحران میان آن دو شعلهور گردد.
روابط میان چین و آمریکا در حال شکل دادن به یک پارادیم جدید در روابط بینالملل است. این پارادایم (شکافهای استراتژیک در جهانی شدن متقابل) به دلیل تشدید روابط ژئوپلیتیک دافع و اقتصاد جاذب در جهت عکس، در نهایت به تعادل قوا منتهی خواهند شد.
صرفنظر از افزایش تردیدهای متقابلی که میان دو طرف نسبت به یکدیگر وجود دارد. دو کشور مقید به داشتن رابطهای هستند که نوعی از توازن وحشت اقتصادی را میان دو کشور در سه جبهه اساسی برقرار میسازد که شاید بارزترین آن، جبهه نفت باشد.
چین برای رشد استثنایی خود به سوخت زیادی نیاز دارد، اما چین این است که ذخایر نفتیاش رو به کاهش است و باید 40درصد نیازهای نفتی خود را وارد سازد. این یک مساله حساس برای چین است، چون با سیاست خودکفایی این کشور، شعار محوری که از زمان مائو در این کشور مطرح بود، در تضاد است.
تغییر و تحولی که از سال 1993 در چین به وقوع پیوست یک تحول تاریخی بود. پس از سرکوبهای میدان "تیان آن من" در سال 1989، رکودی ایدئولوژیک در این کشور حاکم شد و پس از چند سال رکود ایدئولوژیک، در سال 1993 ما شاهد تجدید حیات اصلاحات اقتصادی در این کشور بودیم. از آن زمان به بعد، قطع وابستگی چین به واردات، بر دوش اقتصاد این کشور سنگینی میکند.
بر اساس ارزیابی آژانس بینالمللی انرژی، در سال 2030، سهم واردات جهانی برای مصرف نفت از 80 درصد تجاوز میکند. این افقها هشداری است به رهبران چین، زیرا این وضعیت، ضریب نیاز به جراحیهای استراتژیک را در این کشور افزایش میدهد.
بیش از دو سوم واردات نفتی چین از خاورمیانه تأمین میشود. علاوه بر ویژگی بیثباتی که شاخص این منطقه محسوب میشود، مسئله دیگر، مسیری است که نفت خاورمیانه از آنجا به چین صادر میشود. صادرات نفت خاورمیانه به چین از طریق راههای دریایی صورت میگیرد. مسافت 12 هزار کیلومتری خاورمیانه تا چین که نقطه آغاز آن تنگه هرمز و نقطه پایان آن بندر "شانگهای" است، در کنترل نیروی دریایی آمریکا قرار دارد. برای پکن بسیار دشوار است تا با تبعات یک درگیری در این مسیر، سازگاری پیدا کند، زیرا با وقوع هرگونه درگیری، ناوهای آمریکایی تمامی مسیرهایی را که به چین نفت میرسانند، قطع خواهند کرد و میتوانند این کشور را در رکود اقتصادی و یک فاجعه اجتماعی بزرگ، غرق کنند. در اینجا میان چین و ژاپن تفاوت زیادی نهفته است. ژاپن به رغم وابستگی به کمکهای خارجی، از چتر حمایت استراتژیک آمریکا برخوردار است. نظام حاکم بر چین قول داده تا این گره را که به یک مسئله ملی تبدیل شده، باز کند. در این شرایط، چین در صدد است تا شبکه جهانی خرید نفت خود را متنوع سازد. این دیپلماسی نفتی چین بسیار فعال است تا جایی که ممکن است به ترسیم مجدد نقشه جهانی انرژی منجر شود.
چین در کشورهای آفریقایی (سودان، آنگولا، نیجریه و ...) و کشورهای آمریکای لاتین نفوذ گستردهای را بدست آورده و بویژه روابط بسیار عمیقی با "هوگو چاوز" رئیس جمهوری ونزوئلا برقرار ساخته است.
چین بیشتر در این اندیشه است تا برای انتقال نفت به کشور خود از راههای دریایی اجتناب ورزد و ترجیحاً نفت مورد نیاز خود را از طریق خطوط لوله نفتی قارهای در آسیای میانه تامین نماید، زیرا این خطوط مطمئنتر و از ضمانت بیشتری برخوردارند.
این احتمال وجود دارد تا چین در این استراتژی، به توطئه روسیه علیه خود نیز توجه نماید، چون دوستی روسیه با این کشور، مطلق ارزیابی نمیشود. به علت چشمداشتی که مسکو به ایجاد خطوط نفتی "سیبری- منچوری" دارد، از علاقه چین به آن خطوط کاسته شده است. این امر موجب شده است تا رهبران چین، روابط خود را با کشورهایی چون ترکمنستان (صادر کننده گاز) توسعه دهند و همکاری با قزاقستان (صادر کننده نفت) را تقویت نماید. چین از آن کشورها خواسته تا سوخت مورد نیاز این کشور را در آینده به میزان 15 درصد تامین نمایند.
در چارچوب این بازی بزرگ جدید، ایران نیز جایگاه مهمی دارد.
در چارچوب تلاشهایی که ایران به عمل میآورد تا تحریمهای آمریکا علیه خود را بشکند، پکن قویاً به دنبال این است تا روابط دوستانه خود را با تهران تقویت نماید.
این امر پیامدهای دیپلماتیک مهمی در عرصه بینالمللی به دنبال داشته است. زمانی که پرونده هستهای ایران در شورای امنیت بررسی میشد، بین آمریکا، فرانسه، آلمان و بریتانیا از یک طرف و روسیه و چین از سوی دیگری، مذاکرات شدیدی در جریان بود.
رئیس جمهوری ایران، آقای احمدینژاد، به منظور حضور در اجلاس شانگهای از چین دیدار کرد. چینیها همچنین در برخی حوزههای نفتی ایران در مرز این کشور با عراق، مشارکت دارند.
پکن همچنین در این فکر است که در پروژه ساخت و گسترش خطوط نفتی که از جنوب ایران تا دریای خزر ادامه مییابد، مشارکت جوید، چون در آینده میتوان این خطوط را به خطوط نفتی دیگری که قزاقستان را به چین غربی متصل میسازد، وصل کرد. پس از آنگولا و عربستان سعودی، ایران بزرگترین کشور صادرکننده نفت به چین است و 11 درصد واردات نفتی چین را تأمین میکند.
میتوان چنین نتیجه گرفت که ایران در استراتژی نفتی چین از جایگاه ممتازی برخوردار است. ایران کشوری است که دسترسی به نفت آن به راحتی میسر و مرزهای آن به روی آسیای میانه، باز است. در سال 2004، دو کشور ایران و چین موافقتنامهای را امضا کردند که بر اساس آن، چین، نفت و گاز مورد نیاز خود را به ارزش 70 میلیارد دلار در طول 30 سال آینده از ایران خریداری خواهد کرد.