تاریخ انتشار : ۰۸ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۷:۲۷  ، 
کد خبر : ۹۳۰۵۲

استراتژی آمریکا در خاورمیانه (بخش اول)

مقدمه: درهم تنیدگی امور اقتصادی سیاسی و امنیتی جهان جهت گیری های سیاست خارجی آمریکا خصوصا در منطقه خاورمیانه را به سمتی سوق داده است تا جایگاه ویژه ای را به جلب همکاری و تقویت همگرایی اختصاص دهد. به عبارت دیگر زمانی که فقر نفرت و افراط در منطقه ای که به لحاظ امنیت و منفعت دارای اهمیت بالایی برای ایالات متحده می باشد قوت می یابد دیگر تصور مامنی مطمئن برای آمریکا دور از ذهن می نماید. امروز این دیدگاه غالب در میان سیاستمداران آمریکایی وجود دارد که تحصیل اهداف و حفظ موقعیت جهانی آمریکا تنها درصورتی محقق خواهد شد که ایالات متحده شکاف های ناهمگرا و متعارض با نظم جهانی را پر کرده و اقدام به همسوسازی بیشتر خصوصا در مناطق پرمناقشه نماید. مقولاتی چون انرژی تروریسم مسئله اعراب و اسرائیل و ثبات و امنیت ازجمله محورهایی محسوب می شوند که در تعیین سیاست های خاورمیانه ای آمریکا از جایگاهی ویژه برخوردارند. در ادامه ضمن بررسی نظری استراتژی آمریکا در قبال خاورمیانه مباحث یاد شده نیز به صورت موردی تحلیل می گردد.

استراتژی تعامل جهانی آمریکا از دیدگاه بارنت و جونیور
واکنش دوگانه دولت بوش به حملات تروریستی 11 سپتامبر اقدامی سریع یعنی جنگ علیه تروریسم و اقدامی نهادگرایانه یعنی تاسیس دپارتمان امنیت داخلی (Homeland Security) بوده است.
کاخ سفید در نشر اخیر استراتژی امنیت ملی پا را فراتر گذاشته و به صورت جسورانه تر به تشریح وجود آینده ای پرهزینه تر پرداخته و می پذیرد که واشنگتن در حال حاضر در شرایطی تاریخ ساز  Creation Point قرار گرفته است. این شرایط شابید بیشتر به وضعیت سال های ابتدایی پس از پایان جنگ جهانی دوم شبیه باشد.
متن در برابر شکاف (The Core versus The Gap)
همچنان که جهانی شدن گسترش و تعمیق می یابد دو دسته از کشورها وارد مجادله علیه یکدیگر می شوند; کشورهایی که به دنبال آن هستند تا راسا شرایط داخلی خود را با فرآیندها و نتایج نظم جهانی همساز و بازتنظیم نمایند مانند دموکراسی پیشرفته غربی و اقتصادهای جدیدا پدیدار شده آسیایی ; در مقابل کشورهایی هم هستند که به دلایلی مانند تصلب و نظام بسته سیاسی فرهنگی و یا تداوم فقر مفرط اقتصادی همسازی و همگرایی با نظم جهانی را برنمی تابند. اغلب کشورهای آسیایی آسیای مرکزی خاورمیانه آفریقا و آمریکای مرکزی در این دسته قرار دارند.
بر این اساس کشورهای دسته اول را « متن » یا « مغز » (CORE) و « قلب فعال جهانی شدن » و کشورهای دسته دوم را « شکاف ناهمگرا »NON - INTEGRATING - GAP می نامند.
در این میان ایالات متحده آمریکا در دو زمینه اقتصادی و سیاسی راهبر قلب شناخته می شود.
11 سپتامبر آشفتگی های سیستم جهانی را بیش از پیش به نمایش گذاشت و باعث شد که محدودیت ها و خطرات جهانی شدن و علاوه بر آن نقش فعلی و آینده آمریکا به عنوان مدیر سیستم در این روند تاریخی برجسته شود . به عنوان مثال 95 درصد از مداخلات نظامی آمریکا در دهه قبل در منطقه « شکاف ناهمگرا » رخ داده است . آمریکا درصدد صدور امنیت به آن قسمت از جهان بوده است که برای نسخه برداری از جهانی شدن یا در شرایط سختی قرار داشتند و یا منفعتی در آن نمی دیدند.
تکامل این نوع رهبری نیازمند یک درک جدید از سوی آمریکا برای برقرار کردن تعامل ضروری میان منطقه « متن» (Core) با منطقه « شکاف ناهمگرا »Gap می باشد. 
با اینکه آمریکا تنها یک بیستم جمعیت جهان را نمایندگی می کند اما در فضای زیست محیطی جای پای به شدت وسیع تری به خود اختصاص داده است . این کشور یک چهارم کل انرژی حیاتی را مصرف می کند . در حدود 25 درصد آلودگی هوا و زباله های جهانی نیز در آمریکا تولید می شود . اقتصاددانان بر این نکته نیز اشاره می کنند که آمریکا 25 درصد ثروت جهانی را نیز تولید می نماید . اما ازسوی دیگر بسیاری از این حجم در خانه (آمریکا) می ماند درحالیکه آمریکا انرژی وارد کرده و آلودگی هوا صادر می کند. ایالات متحده رهبری صادرات تکنولوژی و فرهنگی را در اختیار دارد اما در واقع این امر یک تعامل در سطح « بخش های خصوص » می باشد که هر اقتصاد پیشرفته ای می تواند آن را تدارک ببیند. تنها صادراتی که از « بخش عمومی » آمریکا در طول زمان در بازار جهانی افزایش یافته « صادرات امنیت » بوده است . نزدیک به نیمی از مجموع هزینه های تولیدات امنیتی جهان به حساب آمریکا گذاشته می شود. آمریکا کالاهای مصرفی وارد کرده و امنیت صادر می کند. هر اقتصاد پیشرفته ای می تواند سلاح بفروشد ولی امریکا می تواند امنیت هم صادر کند. این مساله در بخش هایی از جهان موجب ایجاد حجم وسیعی از نارضایتی علیه آمریکا شده و از سوی دیگر رضایت بخش های وسیع تری از جهان را فراهم آورده است . حاصل این مبادله کسب درآمد اضافی برای زندگی دست و دل بازانه آمریکایی شده است .
از جنگ سرد تا دیواره آتش در عصر جهانی شدن
در زمان جنگ سرد سیاست آمریکا در مواجهه با بلوک شوروی سیاست مهار بود. اما عصر جهانی شدن چالش های متفاوتی را به نمایش می گذارد :
« شکاف غیرهمگرا » تنها محتاج به مهار کردن نیست بلکه نیاز دارد تا این شکاف پر شده و به هم آورده شود. امری که انجام آن دهه ها طول خواهد کشید. ولی آمریکا همزمان نیازمند ایجاد دیواره آتش و حائل برای ممانعت از بدترین انواع صادرات مناطق « شکاف غیرهمگرا » به سرزمین های « متن » می باشد; تروریسم مواد مخدر بیماری های فراگیر و نسل کشی و سایر خشونت های ویران کننده از جمله این صادرات می باشند. به نظر می رسد آمریکا تجربه کافی از کار با منطقه « شکاف ناهمگرا » را دارد. در واقع تمرکز اصلی نسل گذشته واکنش های نظامی آمریکا حول بحران های آن منطقه بوده است .
چهار واقعه کلیدی درسال های 1970 تغییر جهت آمریکا را از « سیاست مهار » به « سیاست دیواره آتش » مشخص می سازد :
تشنج زدایی در اروپا;
شوک نفتی اوپک در سال های ابتدایی دهه 70
پایان جنگ ویتنام ;
سقوط شاه ایران در سال 1979
قبل از این چهار واقعه الگوهای دائمی نظامی آمریکا در اعزام نیروهای نظامی و جابه جایی قوا و واکنش ها در قبال بحران ها اکثرا با خوشه های وابسته به جنگ سرد در اروپا و شرق آسیا مرتبط بود . اما درسال های اولیه دهه 80 آشکارا وضعیت تغییر یافت . غالب فعالیت های فرماندهی مستقر در اروپا به سمت شرق در مدیترانه و همزمان جهت واکنش های فرماندهی آسیای شرقی به سمت خلیج فارس متمایل گردید. در عمل شکل گیری فرماندهی مرکزی جهش به نقطه ای بود که نشان از تغییر جهت موثر در توجهات آمریکا از سیاست مهار در جنگ سرد به سیاست دیواره آتش در منطقه « شکاف ناهمگرا » داشت . براساس بررسی مرکز مطالعات استراتژیک CSSدر سال های 1980 بیش از نیمی از موارد عملیاتی روزانه سرویس های چهارگانه ارتش در صورت حساب خاورمیانه درج شده است. اما CSS در دهه 90 درخصوص وضعیت منطقه « شکاف ناهمگرا « پاسخ روشن تری می دهد.
اگر یک خط در اطراف 95 درصد 109 از 116 مورد از مناطق عملیات نظامی مزبور بکشیم (واکنش های پراکنده و موردی دربرگیرنده تایوان و کره شمالی حاکی از باثبات بودن آسیای شرقی دارد) آن قسمتی از جهان را که « در حال از دست دادن جهانی شدن بوده و یا در حال دست رد زدن به بخش عظیمی از آن بوده است » به دست می آید.
نگاهی به آمار مذکور یک نتیجه ساده منطقی دربردارد : اگر شما مشکلی با جهانی شدن دارید به سمت کشور یا منطقه ای تمایل پیدا می کنید که آمریکا نیروهای نظامی خود را به آنجا اعزام کرده است . به عبارت دیگر در کشورها و مناطقی که از کارآمدی برخوردار هستند محلی برای دخالت آمریکا در آنجا وجود ندارد.
روندها و جریان‌های اصلی جهانی شدن
چهار جریان اصلی بایستی در دهه های آتی گسترده شود تا جهانی شدن بتواند پیشرفت خود را ادامه داده و فاصله منطقه « شکاف غیرهمگرا » با مناطق « متن » پر شده و به آن بپیوندد. حکومت آمریکا و متحدینش باید قادر باشند این جریان های چهارگانه را متعادل نمایند چراکه تخریب یکی به تخریب جریان ها و روندهای دیگر منجر و اقتصاد جهانی و یا محیط امنیتی را در شرایط متزلزلی قرار داده و سیستم جهانی را به سمت آشفتگی هایی مشابه 11 سپتامبر سوق خواهد داد .
الف) جریان حرکت مردم از «شکاف ناهمگرا» به «متن»
براساس برآوردهای سازمان ملل متحد در سال 2050 جمعیت جهان در اوج خود و حدود 9 میلیارد نفر خواهد بود . پس از آن روند افزایش جمعیت سیر نزولی خواهد یافت . این امر نقطه عطف بزرگی برای بشریت از جهات بسیاری می باشد. با نگاهی به مسئله سالمندی در سال 2050 جمعیت 60 ساله ها بیشتر و برابر با تعداد 15 ساله ها و هریک به سطح دو میلیارد نفر خواهد رسید . این نکته بیانگر آن است که پیری به صورت پیش رونده ای جوانی را در این سیاره پشت سر خواهد گذارد. از نگاه تئوریک سالمندی جمعیت جهان خبر خوبی برای کاهش تمایلات جنگ طلبانه بشری در سطوح محلی و بین المللی می باشد.
امروزه خشونت ها اکثرا در منطقه « شکاف ناهمگرا » گسترش یافته است . در جایی که تنها 10 درصد از جمعیت آن بیش از 60 سال دارند . در مقابل در منطقه « متن » بین 10 تا 25 درصد از ساکنین آن بالای 60 سال سن دارند . می توان این نتیجه ساده را گرفت که جوامع پیر تمایل کمتری به درگیری دارند و در همان حال شکل گیری جوامع پیرتر از توفیق بیشتر در جهانی شدن وجود رفاه و فرزندان کمتر در خانواده ها حکایت می کند . پیچیدگی بزرگ در این مسئله این است که پیش بینی سازمان ملل می گوید که در سال 2050 نسبت جمعیت بالقوه فعال یعنی جمعیت بین سنین 15 تا 64 سال با جمعیت سنی 65 سال و بیشتر به نسبت 5 به 2 کاهش خواهد یافت درحالیکه در مناطق کمتر توسعه یافته این نسبت همچنان 10 به 1 خواهد بود . یعنی نسبت جمعیت کارگر به جمعیت بازنشسته سیر نزولی یافته و تعهدات دوران بازنشستگی به شدت بالا خواهد رفت ; مگر اینکه جمعیت جوان هرچه بیشتر متورم شونده در منطقه « شکاف ناهمگرا » به سمت کشورهای پیرتر از نظر جمعیت سرازیر شوند. ژاپن سالانه نیازمند بیش از نیم میلیون مهاجر است تا بتواند حجم فعلی نیروی کار خود را حفظ کند . اتحادیه اروپا نیازمند آن است که حجم فعلی جریان مهاجرپذیری خود را به 5 برابر افزایش دهد . اما هر دو برای رسیدن به سطح مورد نیاز خود دچار گرفتاری های بزرگی خواهند شد.
مشخصا مهاجرت از « شکاف ناهمگرا » به « متن » بازکردن دریچه های جهانی شدن می باشد که به وسیله آن رفاه بخش « متن » حفظ شده و مردم بیشتری از جهان در آن مشارکت خواهند یافت . بدون آن جمعیت بیش از اندازه زیاد و اقتصاد ناکارآمد منطقه « شکاف ناهمگرا » می تواند به سمت وضعیت انفجاری هدایت شود که آثار آن منطقه « متن » را نیز دربرخواهد گرفت . یکی از نشانه های امیدوارکننده برای آینده چیزی که فیلیپینی ها به اثبات آن پرداخته اند این است که این روند می تواند به صورت اعزام موقت یا براساس (مبادلات جهانی ) صورت پذیرد. بدون اینکه به اقامتگاه دائمی و ایجاد واکنش و تولید فزاینده بیگانه ستیزی در بین ملت های میزبان منجر شود.
ب) جریان امنیت از منطقه «متن» به منطقه «شکاف ناهمگرا»
فعلا جنگ علیه تروریسم اظهارات پیش تر بوش را درخصوص استراتژی امنیت در آسیای شرقی باطل کرده است . وضعیت کنونی بر این واقعیت تاکید می کند که ارتش آمریکا همچنان در حال دوختن و درز گرفتن خونبار پارگی ایجاد شده بین « شکاف غیرهمگرا » و « متن » می باشد . در دهه 1990 این درزگیری خونین از بالکان به خلیج فارس منتقل گردید ولی امروزه به آسیای مرکزی نیز گسترش یافته است . واقعیت این است که آمریکا تا مدتی با ایجاد پایگاه های نظامی حضور ناوها عملیات مقابله با بحران ها و آموزش نیروهای نظامی امنیت را به آسیای مرکزی صادر می نماید.
برای ربع اول قرن بیست ویک خوشه اول تهدیدات در این ناحیه واقع شده است که اتفاقا مرکز تامین انرژی جهان نیز خواهد بود. تهدیدات زیر به مثابه خوشه شناسایی شده اند چراکه در نهایت نتایج و وضعیت هر یک از درگیری ها با دیگر درگیری ها پیوستگی دارند :
قضیه فلسطین اسرائیل به سمتی می رود که ماجرای جداسازی دیوار برلین را به نمایش می گذارد. حتی ممکن است یک نیروی تحت فرماندهی آمریکا به ایجاد یک منطقه بی طرف بپردازد. سپس در برابر خشم چند نسل فلسطینی صبر پیشه نماید و در نهایت این خشم با کمک های اساسی اقتصادی اعطایی از طرف منطقه « متن » باز خرید و مبادله شده و فلسطینی ها همراه با کاهش حجم خانواده های خود برخی از قابلیت ها و کیفیت های زندگی را به دست آورند.
ریزش شدید درآمد سرانه در طی بیست سال گذشته در عربستان سعودی یک سقوط مارپیچی را نشان می دهد که همین امر به راه افتادن چرخه اصلاحات بنیادین سیاسی و یا کشمکش های جدی داخلی منجر خواهد شد. این تحولات ممکن است به ترغیب بیشتر آمریکا نیاز داشته باشد.
در هر حال آمریکا در عراق مداخله کرده و رژیم صدام را با یک رژیم وفادار به قانون تعویض نموده است . این امر بدان معنا است که دوران تجدید حیات و بازسازی آن شبیه بازسازی آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم خواهد بود.
ترکیب افزایش سطح رفاه و بهروزی حاصل از روند جهانی شدن و صدور مازاد قدرت نظامی آمریکا گزینه جنگ را از روی میز قدرت های بزرگ منطقه به کنار خواهد گذارد. وقتی قرن بیست ویک شروع شد امکان وقوع جنگ در نیمکره غربی خارج از تصور بود. اروپا اعضای ناتو و روسیه به تلاش های مشترک روی آورده و تلاش های خود را برای جلوگیری از جنگ به آب های آزاد نیز توسعه دادند. ظرف چند دهه همین تلاش های مشترک و همگامی های تنگاتنگ اقتصاد و امنیت می تواند امکان جنگ را در سطح کشورهای در حال توسعه آسیایی نیز نامحتمل سازد.
اما همچنان برای آینده قابل پیش بینی صدور امنیت تولید آمریکا به در جنوب غربی آسیا و آسیای مرکزی مهم ترین مامورریت جدی امنیتی آمریکا خواهد بود. ما همچنین شاهد شکل گیری همگرایی های درازمدت در این منطقه می باشیم که در نهایت می تواند مشابه اقدامات آمریکا در اروپا و در زمان جنگ سرد باشد.
ج) جریان انرژی از منطقه «شکاف غیرهمگرا» به منطقه «متن»
در فاصله زمانی 20 سال آینده آسیا جایگزین آمریکای شمالی به عنوان مرکز اصلی متقاضی انرژی خواهد شد . این امر به این دلیل خواهد بود که طی دهه آتی رشد تقاضای انرژی در آمریکا آهسته خواهد بود اما تقاضای انرژی در آسیا دو برابر خواهد شد. آسیا به اندازه کافی ذغال سنگ دارد ولی درخواست برای واردات گاز طبیعی و نفت در حجم وسیعی بالا خواهد رفت . از هم اکنون یک وابستگی متقابل در حال شکل گیری است . چرخه تامین انرژی آسیا به صورت فزاینده ای به ثبات در خاورمیانه وابسته است درحالیکه قدرت مالی خاورمیانه به شکل روزافزونی به رشد اقتصادی آسیا مرتبط شده است . براساس پیش بینی دپارتمان انرژی در 2020 آسیا خریدار نزدیک به دوسوم کل نفت خروجی خلیج فارس بوده و خلیج فارس روی درآمد نزدیک به چهارپنجم نفت وارداتی آسیا حساب باز کرده است . قطع جریان انتقال نفت خاورمیانه و آسیای کاملا همگرا با « متن » را در معرض خطر قرار داده و اقتصاد آنها را دچار لغزش خواهد کرد.
اگر آمریکا بازی را در خلیج فارس واگذار نماید احتمال دارد چین و هند احساس کنند ضرورت دارد نقش قدرت های بزرگ را در آنجا بازی کنند. این امر ممکن است به یک رقابت در بین کشورهای حوزه « متن » منجر گردیده و همه این کشورها را در گودال درگیری های مزمن منطقه « شکاف غیرهمگرا » گرفتار نماید. آمریکا بایستی جریان دائمی و یکنواخت انرژی را از خاورمیانه به آسیا ممکن سازد; چراکه آسیا یک شریک مهم در تعامل جهانی می باشد و ژاپن و چین دو منبع اصلی کسری موازنه تجاری آمریکا محسوب می شوند. اگر بازار چین تحت هدایت سازمان تجارت جهانی گشوده شود می تواند به بزرگ ترین فرصت صادراتی آمریکا تبدیل شود. در هر حال هند نیمی از نیاز جهانی را به نرم افزار تامین خواهد کرد. در نهایت ممکن است خلیج فارس نفت آمریکا را تامین نکند اما مطمئنا رفاه و بهروزی ایالات متحده وقتی حفظ خواهد شد که امنیت را به خلیج فارس صادر نماید.
د) جریان ورود سرمایه از منطقه «متن قدیم» به منطقه «متن جدید»
آسیا برای تامین زیرساخت های مورد نیاز انرژی به ورود بی سابقه سرمایه بین یک تا دو تریلیون (هزار میلیارد) دلار نیاز دارد. آسیایی ها بیشتر بار این تعهدات را راسا بردوش خواهند گرفت اما پول های بیشتری در شکل درازمدت نیز از سوی سرمایه گذاران بخش های خصوصی آمریکایی و اروپایی که کنترل دوسوم جریان تقریبا یک تریلیونی سرمایه گذاری جهانی را در اختیار دارند پرداخت خواهد شد.
بنابراین نه تنها آسیا به « متن جدید » و « شکاف غیرهمگرا » در تامین انرژی وابسته است بلکه به کشورهای « متن قدیم » آمریکا و اتحادیه اروپا برای تامین منابع مالی نیازمند است . وقتی این دو واقعیت را در کنار هم بگذاریم به تدریج خواهیم فهمید که قدرت گیری چین و سربرآوردن آن برای همگرایی با اقتصاد جهانی می باشد نه اینکه پکن به دنبال سلطه طلبی و ایجاد هژمونی تخیلی باشد. مشکلات اصلی تقاضای انرژی و وضعیت سرمایه گذاری در آسیا را می توان به سه دسته زیر تقسیم کرد :
حکومت های آسیایی خصوصا چین همچنان نقش اصلی را در تصمیم گیری ها ایفا می کنند و رشد بخش خصوصی را با تاخیر مواجه می سازند.
نظام حقوقی ملی هنوز بسیار خودخواهانه و مستبدانه است به این معنی که مقررات به شکل برابر و منصفانه برای همه بازیگران اجرا نمی شود.
هنوز ناامنی های مزمن قابل سرایتی در منطقه وجود دارد.
ادامه حضور نظامی آمریکا در آسیا در برابر « سناریوهای عمودی » جنگ (مانند چین تایوان هند پاکستان و دو کره ) بازدارنده خواهد بود و در همان حال به بازار امکان بروز داده تا با کاهش هزینه های محیطی (امنیتی و...) به سناریوهای سخت تر افقی طولانی مدت تر مانند تامین تقاضای فزاینده انرژی نیز بپردازد. بنابراین تا وقتی که بازار می تواند فشاری را که به این تحولات وابسته است کاهش دهد هیچ کدام از این سناریوهای محوری به سمت شوک های عمودی مانند جنگ تغییر جهت نخواهند داد.
به نحو موثری نیروهای نظامی آمریکا هر دو فضای فیزیکی و محاسباتی منطقه را اشغال کرده اند و در نتیجه آن دولت های آسیایی را به انجام هزینه های کمتر نظامی و تلاش بیشتر در امر توسعه تشویق و تحریص می کنند.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات