کد خبر: ۳۷۶۶۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۶
کد خبر: ۳۷۶۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۹
به فراخور این روزها با بچههای مسجد گرم صحبت درباره این موضوع بودیم که چطور باید با آمریکا مذاکره کرد؟ در این حیص و بیص حاجآقا رسولی تسبیح به دست و ذکر گویان با سلامی از کنار ما رد شدند؛ محمد که زرنگ و وقتشناس ما بود، سریع گفت: «از حاجآقا رسولی بپرسیم؟». گفتیم بپرسیم!
کد خبر: ۳۷۶۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۸
کد خبر: ۳۷۶۰۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
کد خبر: ۳۷۵۷۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵
کد خبر: ۳۷۵۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹
کد خبر: ۳۷۵۲۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۳
کد خبر: ۳۷۴۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۶
یادم هست که نیمه شعبان افتاده بود چهارشنبه و پنجشنبه هم تعطیل میشد و سه روز تعطیلی، آن هم در پیشواز جشن بزرگی که همه انتظارش را میکشیدیم، یکی از اتفاقات شیرین آن سال به حساب میآمد. همکلاسیهایم هر کدام برای فخرفروشی هم که بود، مسافرت و جشن و مراسمهایی که در پیش داشتند، در بوق و کرنا میکردند و حسابی دل بقیه را میسوزاندند...
کد خبر: ۳۷۴۸۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۵
کد خبر: ۳۷۴۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸
کد خبر: ۳۷۳۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۰
کد خبر: ۳۷۳۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۴
داستان - نویسنده: شهاب الدین نوروزی - سرما تا مغز استخوان آدم پیش میرفت؛ پدرم وقتی هوا به این درجه میرسید جمله معروفی دارد و میگوید؛ «سرمای گوششکن»! ولی این بار طوری دیگر میگوید که ما از او میخواهیم دوباره تکرارش کند، همه فکر کردیم که اشتباهی شده؛ پدرم میگوید درست شنیدید این سرما، اینبار گوششکن نیست! «دشمنشکن» است...
کد خبر: ۳۷۳۲۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۲
نویسنده : م.موسوی - بیحوصله و تلخ از خانه بیرون زد. دستگاه کنترل قند خون مادر خراب شده بود. توی شلوغی این روزها حوصلۀ زیر و رو کردن داروخانهها را نداشت. در را که بست، عماد، همبازی نوجوانیاش را دید که روی پشتبام مشغول کار بود. نگاهش را دزدید. مدتها بود با هم سرسنگین بودند. از ده سال پیش سر عروسی خواهر عماد، تا این روزها که عماد سخت مشغول دوا و درمان دختر کوچکش بود...
کد خبر: ۳۷۳۱۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۸
کد خبر: ۳۷۲۷۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰
کد خبر: ۳۷۲۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۳
نویسنده: زهرا اخلاقی - انگشت بریده را داخل ظرف مخصوص آزمایش، روبهرویت گذاشتهای. باید با DNA افرادی که قرار است رئیس بخش امنیت برایت بفرستد، مطابقت بدهی. نگاهت را از انگشت برمیداری به نظرت هوای اتاق گرفته است، پنجره آزمایشگاه را باز میکنی. صدای پرندههای روی شاخههای درختان در محوطه پشت آزمایشگاه، بیشتر عصبیات میکند. پنجره را میبندی. به انگشت نگاه میکنی و دستی بین موهایت میکشی و بعد عینکت را با وسواس پاک میکنی. به چند ساعت قبل فکر میکنی وقتی که روی صفحه تلفنت اسم «میکا، رئیس بخش امنیت» افتاده بود...
کد خبر: ۳۷۲۲۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۰
کد خبر: ۳۷۲۲۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۷
داستان - در انتهای زمستان، همان روزهایی که هوا هنوز دو دل است بین سرمای استخوانسوز و گرمای خجالتی بهار، صدای اذان مغرب در مسجد جامع شهر پیچیده بود. چراغهای حیاط روشن و خاموش میشدند و باد ملایمی صدای اذان را با خود تا کوچههای دورتر میبرد.
مسجد شلوغتر از همیشه بود؛ نه از آن شلوغیهای بیحوصلهی صفهای نماز جمعه، بلکه از آن جمعهایی که هر کسی با خودش خلوت کرده باشد. کفشها دم در روی هم تلنبار شده بودند، انگار میخواستند از شلوغی خلاص شوند. در گوشهای از شبستان، سجادهای پهن بود و قرآن کوچکی که لای صفحاتش نشان قرمز رنگی جا خوش کرده بود
کد خبر: ۳۷۲۰۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۴
کد خبر: ۳۷۱۷۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۹