کد خبر: ۳۵۸۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
نفیسه محمدی/ بوی دمپختک پیچیده بود توی اتاق. قلقل سماور هم با صدای آرام تلویزیون ۱۴اینچ قدیمی، توی هم پیچیده بود. پشتی را برداشتم و زیر سرم گذاشتم، روی پتوی گلگلی کنار اتاق دراز کشیدم. دور از هیاهوی شهر و شلوغی انتخابات آمده بودم یک گوشه دنج تا کمی استراحت کنم...
کد خبر: ۳۵۷۶۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۵
کد خبر: ۳۵۷۵۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱
کد خبر: ۳۵۷۳۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
نفیسه محمدی/ صدای زنگ در خانه که آمد، چشمهایم را باز کردم. علیرضا بود که از مدرسه رسیده بود. آنقدر بیحال و بیرمق بودم که نفهمیدم زمان چطور گذشت و ظهر شد. علیرضا با نگاه مأیوسانه نگاهم کرد و گفت:« ناهار نداریم؟» خجالتزده نگاهش کردم و گفتم: «نیمرو میخوری؟» نمیخواست دلم را بشکند و ناراحتیام را ببیند. خیلی حواسش بود که با این حال مریضم، ناراحتم نکند....
کد خبر: ۳۵۶۹۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۹
زهرا اخلاقی/ خودش را در حال فرار میبیند. هرچه تندتر میدود ساواکیها به او نزدیک و نزدیکتر میشوند. نگران اعلامیههاست. داخل کوچهای میایستد، نزدیک است که قلبش هم بایستد. کوچه بنبست است... نفس عمیقی میکشد و صدای اذان او را از کابوس نجات میدهد.
عبدالقادر در حالی که اعلامیه را از یقه لباسش بیرون میکشد، خوابش را برای احمد تعریف میکند. هر دو میخندند. احمد اعلامیه را به دیوار میچسباند. یکدفعه صدای ترمز جیپ شهربانی هر دو را میترساند. خودش را در جیپ تصور میکند. یکی از ساواکیها پیاده میشود و به طرف آنها میدود. احمد دست عبدالقادر را میکشد و هر دو پا به فرار میگذارند...
کد خبر: ۳۵۶۹۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۸
کد خبر: ۳۵۶۸۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۷
کد خبر: ۳۵۶۵۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
کد خبر: ۳۵۶۳۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴
مریمسادات زکریایی: از سر خیابان میگذرند. میبینمشان که لابهلای جماعت میدوند. تعدادشان زیاد است و هرچه باشد از صد فرسخی هم میشود تشخیصشان داد با آن سر و وضعشان، آخر یکی نیست به این دختر بگوید توی این هیر و ویر چه وقت عروسی گرفتن است؟ دارند مردم را توی کوچه پس کوچههای این شهر قتلِ عام میکنند، آن وقت خانم به من دستور چراغانی در و دیوار خانه را میدهد! مردم چه میگویند؟ ....
کد خبر: ۳۵۶۱۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۰
کد خبر: ۳۵۶۰۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۵
مرضیه فعلهگری/ پاهایم دیگر نا نداشت. دستم را به دیوار گرفتم و از پلههای دالان داخل حیاط شدم. در را بست و آمد تو. هنوز هم نفس نفس میزدم. سرم را روی زانوهایم گذاشتم، به هیچ چیز فکر نکردم حتی به اینکه این قدر ترسیده بودم. آرام که شدم سرم را برداشتم. پیرزن گفت: «نفست اومد سر جاش؟»...
کد خبر: ۳۵۵۹۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۵
کد خبر: ۳۵۵۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹
ماهیتابه حاوی صبحانهای که سفارش داده بودم، تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمههای صبحانه را سر صبر میجویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوهخانه شد و رو به عباس کرد و گفت: «خونه اجارهای چی دارید؟»
عباس نگاهی کرد و گفت: «اینجا قهوهخانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه اونورتره.» پیرمرد پرسید: «اینجا چی میفروشید؟»...
کد خبر: ۳۵۵۷۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹
حبیبه آقایی پور/ دخترها لطیفترند، عزیزکم! برای همین است که هیچ قلبی نبوده که پریشان آن دخترکِ گوشواره قلبیِ صورتیپوش نشده باشد. تو اما پسری، مردی! هشت سالت شده بود.
شاید از دو سه هفته قبل هی توی خانه میپرسیدی: «دقیقا چند روز مونده تا تولدم؟» و بعد تأکید میکردی که دوست داری کیک تولدت پاریسنژرمن باشد. هرچند مادرت شنیده بود که آرام به دوستت گفته بودی: «من دیگه مسی رو دوست ندارم. شنیدم به اسرائیلیها کمک کرده.»
کد خبر: ۳۵۵۵۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۲
کد خبر: ۳۵۵۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۱
کد خبر: ۳۵۵۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
کد خبر: ۳۵۵۰۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸
کد خبر: ۳۵۴۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۶
نفیسه محمدی/ گفتم: «حالا واقعاً نیازه که اینا رو یاد بگیری؟»
خندید و همانطوری که چشمش به صفحه رایانه بود، گفت: «بله که نیازه، تا حالام هر چی یاد نگرفتم ضرر کردم... باید یاد میگرفتم...»
چند نکته ظریف دیگر هم گفتم و یادداشت کرد. کمی شیطنت کردم و نکته سختی را توضیح دادم، خیلی دقیق و موشکافانه همه چیز را نوشت و کمی تمرین کرد، بعد در حالی که گیج شده بود، پرسید: «این پنجره که گفتی باید باز بشه چی بود؟ چرا نیست؟ من نمیتونم ببینمش... کجاست؟» خندیدم. گفتم: «فراریش دادی دیگه...! دقت کن مامان، چند بار بگم؟ حالا تمرین کن، اما هر سؤالی داری آخر کلاس بپرس...» لبخند زد و گفت: «سرکلاس من مامانت نیستم، بگو خانم فرامرزی...»
کد خبر: ۳۵۴۸۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳