کد خبر: ۳۶۹۶۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰
زهرا اخلاقی/ روایتی از زندگی شهید حیدر گلبازی/ زیر آتشبار دشمن، امدادگر چشم چپم را باندپیچی کرد و پای راستم را هم بست و به سراغ مجروح بعدی رفت. برای اینکه زیر آتش نباشیم، ما را پشت تپهای کشاند.
کد خبر: ۳۶۹۰۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶
روایتی از زندگی شهید حیدر گلبازی
کد خبر: ۳۶۸۷۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰
مریم علیپور/ زل زدم به دستهای علی... دستهای کوچیکش. همون دستهایی که همراه شیطنتهاشه و دونه دونه آشغالها رو از هرجای فرش که باشه، پیدا میکنه و صاف میچپونه تو دهنش! تا من برسم زده زیر خنده و الفراررررر... میخواد بدووئه...
کد خبر: ۳۶۸۴۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶
کد خبر: ۳۶۸۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۲
عاطفه گوشی را از من گرفت و از بشقاب املت عکس انداخت. همین که خواست عکس را برای پدرش ارسال کند، با هیجان و بریده بریده گفت: «مامان بابا پیام داده: مریم جون... من... زندگیمو... برای... تو وعاطفه. میدم... نگران... نباش... درست... میشه...» ذوق کرد و عکس را توی صفحه پیامک پدرش فرستاد و زیرش نوشت: «املت عاطفه پز! بابا جات خیلی خالیه ببینی دخترت چه آشپزی شده!» بعد نگاهم کرد و وقتی دید عصبانیتی توی چهرهام نیست، دو تا گل فرستاد. زیرش نوشت: «نگران نباش عزیزم، شام خوردیم.» و لبخندی از سر شیطنت زد و فرار کرد...
کد خبر: ۳۶۸۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۹
به یاد جانباختگان معدن طبس چهل روز پس از حادثه تلخ استان خراسان جنوبی
کد خبر: ۳۶۸۰۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۶
کد خبر: ۳۶۷۶۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۸
مرتضی درخشان/ یک/ «به خاطر درگیری فدائیان، با نیروهای اشغالگر محدودیت تردد یک هفته ادامه داشت. این مدت فقط با تخممرغ، عدس، لوبیا و زیتون گذشت، اما خوشمزهترین غذاهایی بود که از شروع اشغال خورده بودیم، چون همه تحت حمایت تفنگهای مقاومت احساس غرور میکردند...»
این جملات از کتاب «خار و میخک» است، رمان «سنوار» که از نشر کتابستان به زودی منتشر میشود؛ داستان مردی که تحت اشغال به دنیا آمد، تحت اشغال زندگی کرد، اما آزاد مرد..
اینکه روی میم «مرد» چه علامتی بگذارید با شماست، من آن را به فتح میم میخوانم، آخر آدم آزاد که نمیمیرد.
کد خبر: ۳۶۷۵۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۸
مرتضی درخشان/ بیسیم را برداشت و گفت: «به فلانی بگید تو بچه تهرونی و اونجایی و ما تو محاصره گیر کردیم؟ مشتی، تو زنده باشی و آب واسه خوردن نباشه؟ پ کو اون ابالفضل ابالفضلت؟»
خودش هم نگفت، این پیغام را چمران با واسطه برای فلانی فرستاد!
«ابوالفضل کاظمی» تعریف میکرد عصر نشده توی خط افق دیدیم که خاک بلند شد و از دور یک جیپ سیمرغ پیدا شد، که زیر آتش عراقیها گازکش میآید.
کد خبر: ۳۶۷۵۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۸
مرور و معرفی کتاب؛
کتاب «خاک نشین» نوشته فهیمه شاکری مهر، درباره زندگی و مبارزات شیخ عباس قمی در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی ایران دوران پهلوی و روایتی از ایمان و مقاومت مقابل استبداد را شامل میشود.
کد خبر: ۳۶۷۳۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۳
کد خبر: ۳۶۷۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲
مرتضی درخشان/ بچه که بودم، پدرم با چند کول بتنی که مثل هشتی خانههای قدیمی بود، توی حیاط خانهمان یک سنگر ساخته بود.
صدای آژیر قرمز که از بلندگوهای اهواز بلند میشد، با مصطفی میدویدیم و توی سنگر خانهمان پناه میگرفتیم. مصطفی دست من را میگرفت و من دست مصطفی را فشار میدادم که توی تاریکی گمش نکنم. بزرگتر که شدم، وقتی در عراق برای اولین بار جای یک انفجار را دیدم، فهمیدم که اگر موشکها در خانه ما را میزدند، من کاری از دستم برنمیآمد!..
کد خبر: ۳۶۷۰۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹
کد خبر: ۳۶۶۸۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۵
کد خبر: ۳۶۶۵۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷
برگه امتحان که رفت زیر دست رسول، همه سؤالات برایش آشنا بود؛ ولی جوابشان را نمیدانست. پای آخرین سؤال، نوشت: آقا معلم! من، نه مریض بودم و نه پدربزرگ و مادربزرگم برایشان اتفاقی افتاده؛ همه صحیح و سالم هستند، خدا را شکر. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده؛ بلکه برعکس، میدانستم امروز، روز امتحان است؛ میدانستم باید پای درسم و مشقم بنشینم؛ اما چه کنم. تولد دوستم بود. ابوالفضل احمدزاده را میگویم. رفیقم بعد از چند ماه از جبهه برای مرخصی آمده بود؛ تولدش هم بود...
کد خبر: ۳۶۶۳۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۵
کد خبر: ۳۶۶۱۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱
شهاب الدین نوروزی/ مادرم علاقه زیادی به دورههای موفقیت و پیشرفت دارد. برای همین، هر جمله انگیزشی را که میبیند، توی دفترچه یادداشتی مینویسد. خیال دارد کتابی با نام «حکمتهای زندگی» چاپ کند. هر صبح یکی از این جملات را سمت راست یخچال میچسباند، امروز هم، همین کار را کرده است: «موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم، بلکه یعنی یک اشتباه را دوباره تکرار
نکنیم؛ جرج برنارد شو»....
کد خبر: ۳۶۵۸۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۷
داستان
کد خبر: ۳۶۵۸۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۵
شماره تماسها هم میمیرند. شبیه گلهای باغ پدربزرگ که بعد از رفتنش تاب نیاوردند و یکی پس از دیگری رخت بستند و رفتند. از آن روز بود که فهمیدم این آدمها و گیاهان نیستند که به مراقبت و پیگیری نیاز دارند؛ بلکه خیلی چیزهای دیگر هم هست که یک روز کرکرهشان پایین کشیده میشود و از بین میروند شبیه مغازهها، خانهها و همین مجید که چند روز پیش و یکی دو روز قبلتر از سالگردش صفحهاش بسته شد و به قول خود پیامرسان deleted account شد...
کد خبر: ۳۶۵۵۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹