صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۰۸ مهر ۱۳۹۲ - ۰۵:۱۴  ، 
شناسه خبر : ۲۶۱۰۰۶
کیهان برزگر / استادیار روابط بین‌الملل در دانشکده حقوق و علوم سیاسی واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی / kbarzegar@hotmail.com - مهدی قاسمی / دانش‌آموخته کارشناسی ارشد روابط بین‌الملل از واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی / Mahdi.ghasemi2008@yahoo.com - چكيده: با افزایش نقش و قدرت منطقه‌ای ایران، به ویژه پس از مطرح شدن پرونده هسته‌ای آن در مجامع بین‌المللی در سال 2003، رژیم اسرائیل با طرح مسئله «تهدید وجودی»، ایران را به عنوان تهدیدی علیه موجودیت خود معرفی کرده است. ریشه‌های اتخاذ این استراتژی چیست؟ این استراتژی چه پیامدهایی برای امنیت ملی ایران دارد؟ بحث اصلی نویسندگان این است که بزرگ‌نمایی تهدید برنامه هسته‌ای ایران و ارتباط دادن آن به مسئله تهدید وجودی، بیشتر سیاستی برای کنترل و مهار ایران و ایجاد بازدارندگی در مقابل افزایش نقش و قدرت منطقه‌ای آن است که خود باعث تنزل جایگاه و نقش رژیم اسرائیل در خاورمیانه می‌شود. نویسندگان برای آزمون این فرضیه از ترکیبی از نظریه‌های سازه‌انگاری و نئورئالیستی استفاده می‌کنند. سازه‌انگاری مباحث ارزشی و هویتی را منشا عملکرد دولت‌ها در روابط خود با دیگران می‌داند، اما رویکردهای امنیتی نظریه نئورئالیسم شامل رئالیسم تهاجمی و رئالیسم تدافعی، به ترتیب افزایش قدرت نسبی و امنیت نسبی را ملاک عمل دولت می‌دانند. نتیجه پژوهش این است که این سیاست علاوه بر کمک به برخی از اهداف داخلی در اسرائیل و توجیه کمک‌های آمریکا، برنامه‌ای است برای مهار و بازدارندگی ایران که باعث شکست انحصار هسته‌ای و تنزل جایگاه اسرائیل در خاورمیانه شده است. واژه‌های كليدي: استراتژی، تهدید وجودی، امنیت ملی، جمهوری اسلامی ایران، اسرائیل - مقدمه: اسرائیل کشوری است که سیاست خارجی متفاوتی از دیگر بازیگران منطقه دارد. این کشور از زمان تاسیس تاکنون، همواره با مسائل امنیتی درگیر بوده و بزرگ‌ترین هدفش در سیاست خارجی، تثبیت موجودیت خود و حفظ و گسترش تمامیت ارضی بوده است. در عین حال، به باور بسیاری از کارشناسان، سیاست‌های اسرائیل در منطقه خاورمیانه دارای ابعاد دیگری نیز هست. اسرائیل به صورت طبیعی و همانند هر دولت دیگری در پی افزایش قدرت خویش است، اما اولا، رفتار آن نشان‌دهنده این مسئله است که این موضوع را به بهای کاهش قدرت کشورهای رقیب خود در منطقه پی‌گیری نموده و به دنبال نوعی هژمونی منطقه‌ای است. سیاست‌هایی مثل ابهام هسته‌ای، انحصارطلبی هسته‌ای و تلاش برای تضعیف و انزوای کشورهای رقیب را در این چهارچوب می‌توان ارزیابی کرد. ثانیا، سیاست‌های اسرائیل ـ چه در ارتباط با فلسطینی‌ها و چه در ارتباط با خارج ـ دارای بعد ایدئولوژیک است و این موضوع بر پیچیدگی‌های رفتار آن می‌افزاید. در سال‌های اخیر، بروز برخی تحولات منطقه‌ای مانند بحران افغانستان، عراق و لبنان (بعد از سال 2006)، تثبیت نقش عنصر شیعی در ساخت قدرت و سیاست منطقه‌ای و پیگیری برنامه هسته‌ای ایران، توانایی نقش‌سازی و تاثیرگذاری ایران را در مسائل سیاسی ـ امنیتی خاورمیانه افزایش داده و این مسئله، توازن سنتی قوا را در منطقه به ضرر اسرائیل به خطر انداخته و باعث تنزل جایگاه آن در منطقه شده است. به همین دلیل، اسرائیل با اتخاذ سیاست‌هایی در تلاش است تا نقش و قدرت منطقه‌ای ایران را گسترش‌طلبانه، فرصت‌طلبانه و غیر سازنده جلوه دهد و به این دلیل که این موضوع تهدیدی برای منافع آمریکا و هم‌پیمانان منطقه‌ای آن نیز هست، باید از هر راه ممکن، از جمله استفاده از زور از آن جلوگیری شود. بنابراین فهم سیاست‌ها و نیات واقعی اسرائیل و پیامدهای آن بر امنیت ملی ایران، یک ضرورت است. در این پژوهش صرف نظر از نحوه برسازی1 این دشمنی میان ایران و اسرائیل، این پرسش مطرح می‌شود که اهداف اسرائیل از طرح استراتژی «تهدید وجودی» چه می‌باشد و پیامدهای این استراتژی برای امنیت ملی ایران چیست؟ در این راستا با معرفی ابعاد و سناریوهای مختلف استراتژی «تهدید وجودی»، هر کدام از این سناریوها را به عنوان یک متغیر مستقل در نظر گرفته و آثار آن را بر مولفه‌های سیاسی و اقتصادی امنیت ملی ایران بررسی می‌کنیم. از جمله یافته‌های تحقیق این است که عملیاتی شدن سناریوهای مورد نظر رژیم اسرائیل، سبب می‌شود که موضوع به اصطلاح تهدید هسته‌ای ایران، در اولویت‌های دستور کار جامعه بین‌المللی حفظ شود و آمریکا هم از خط قرمزهای اسرائیل درباره ایران منحرف نشود. نتیجه نهایی پژوهش این است که اهداف اعلامی این استراتژی مبنی بر گسترش‌طلبانه و تهاجمی خواندن حضور ایران در منطقه در حقیقت سیاستی برای کنترل، مهار و ایجاد بازدارندگی در مقابل افزایش نقش و قدرت منطقه‌ای ایران است که خود باعث شکست انحصار هسته‌ای اسرائیل و تنزل جایگاه اسرائیل در خاورمیانه می‌شود. در قسمت پایانی مقاله نیز آثار و پیامدهای انقلاب‌های عربی بر این استراتژی اسرائیل بررسی خواهد شد.

1. مبانی نظری استراتژی تهدید وجودی

«تهدید وجودی» عبارت است از هرگونه خطر و تهدید علیه امنیت، بقا و موجودیت یک کشور. با مطرح کردن بحث «تهدید وجودی»، اسرائیل سعی در طرح این موضوع دارد که اگر ایران به تسلیحات اتمی دست یابد، بی‌تردید آن را برای نابودی کامل اسرائیل به کار خواهد گرفت و لذا موجودیت این کشور را تهدید می‌کند. در راستای این استراتژی، رژیم اسرائیل برنامه‌های هسته‌ای و نظامی ایران را بهانه قرار داده و تبلیغات و فعالیت‌های وسیعی را علیه ایران آغاز کرده است. با این سیاست، اسرائیل به دنبال کسب حمایت بین‌المللی (Zak, 2004)، جهت کارشکنی علیه تعاملات بین‌المللی ایران و در نتیجه تضعیف و انزوای آن است.
همچنین اسرائیل در این راستا در تلاش است تا تعریفی را از توازن قوا در منطقه ارائه دهد که در آن ایران به عنوان منشا اصلی ناامنی در منطقه تعریف می‌شود. لذا هرگونه بازدارندگی باید با هدف جلوگیری از تهدید ایران باشد و از همین دیدگاه، مهار اصلی هم باید بر محور قدرت‌هایي مثل ایران صورت گیرد که با اهداف و جهت‌گیری‌های سیاسی غربی و یا وضع موجود منطقه سازگاری ندارند. ولی هدف اسرائیلی‌ها سناریویی است که طبق آن آمریکا خود به طور مستقیم وظیفه تعادل قدرت ایران را به عهده گیرد. راهکارهای اسرائیل را که در دیدگاه‌های سیاست‌مداران و تحلیل‌گران آنها در سطوح مختلف و محافل فکری و دانشگاهی مطرح می‌شوند، می‌توان این‌گونه برشمرد؛ در مرحله اول تلاش تبلیغاتی2 گسترده‌ای را در سطح بین‌المللی علیه برنامه هسته‌ای ایران در چهارچوب پروژه ایران‌هراسی3 در پیش گرفته‌اند.
اسرائیل برای عملی کردن برنامه‌های خود علیه ایران ابتدا در تلاش است تا ايران و فعاليت‌هاي هسته‌اي آن را تهديدي براي صلح و امنيت بين‌المللي و همچنين براي امنيت و بقاي خود جلوه دهد (Marquand, 2009). به عبارت بهتر، مسئله القاي ترس و هراس از ايران در سطوح بين‌المللي، به عنوان پيش‌نياز و زمينه‌اي جهت عملياتي نمودن اهداف بعدي اسرائيل به شمار مي‌رود؛ در ادامه، سناريوهاي آنها به صورت‌هاي زير عنوان مي‌شود: بحث كنترل، مديريت و ادغام توان ايران،4 اعمال تحريم‌هاي اقتصادي،5 محاصره دريايي ايران،6 حمله نظامي،7 بحث تغيير رژيم در ايران8 و پذيرش (زندگي با) يك ايران هسته‌اي9 (Freilich, December 2007).

براساس نظريه سازه‌انگاري، براي فهم اينكه چرا دولت‌ها به منازعه با يكديگر مي‌پردازند يا اقدام به همكاري مي‌نمايند، بايد ديد كه اين دولت‌ها چه تصوري از منافع خويش و محيطي دارند كه در آن زندگي مي‌كنند، اين تصورات را چگونه كسب مي‌كنند، چگونه اين تصور تبديل به خط مشي‌هاي سياسي و دفاعي مشخص مي‌شود (حاجي يوسفي، 1382: 53). هويت‌ها از طريق دخالت مستقيم در مرزبندي‌هاي هويتي، شكل دادن به درك كارگزاران از تهديد و خلق هويت‌هايي كه از نظر ديگران تهديدآفرين هستند، امنيت دولت‌ها و انسان‌ها را تحت تاثير قرار مي‌دهند.
به علاوه دولت‌ها از طريق فرايند امنيتي‌سازي10 اس�� كه دولت‌هاي ديگر را به عنوان سرچشمه تهديد يا دشمن برمي‌سازند؛ يعني با هويت‌بخشي به آنها به عنوان «ديگري خطرناك»، اقدامات خاص و خارج از رويه‌هاي روزمره را لازم مي‌نمايند و موقعيت‌هاي «استثنايي» را تعريف مي‌كنند (مشيرزاده و مسعودي، 1388: 261). اسرائيل با بزرگ‌نمايي، جمهوري اسلامي ايران را به عنوان تهديد و سرچشمه ناامني براي خود تصور نموده و با هويت‌بخشي به آن، به عنوان يك دشمن كه به دنبال نابودي اسرائيل است (دگري خطرناك)، اقدامات خاصي را در نظر گرفته و با تعريف يك موقعيت استثنايي، برنامه هسته‌اي ايران را به عنوان تهديدي عليه موجوديت خود معرفي مي‌نمايد.
از سوي ديگر، اسرائيل به دنبال تداوم تعريف تثبيت شده‌اي از خود در مقابل اين ديگري خطرناك است؛ همچنين: بزرگ كردن خطر ايران به برخي اهداف داخلي در اسرائيل كمك كرده است، اين مسئله موجب شد اسحاق رابين و شيمون پرز، نخست‌وزيران سابق اسرائيل به منطقي براي پيشبرد صلح با فلسطيني‌ها در دهه 90 دست يابند و اكنون نيز نتانياهو از آن براي مقاومت در برابر فشار واشينگتن براي همان كار بهره‌برداري مي‌كند» (Parsi, 2011 and Cirincione, 2006).

با توجه به اين فهم از خود، ايران و اسرائيل مانند حكومت ديگر داراي يك كد اجتماعي هستند كه هويت خاص آنها را نشان مي‌دهد و كنش‌هاي سياسي آنها را تقويت مي‌نمايد و نشان‌دهنده ترجيحات ارزشي حكومت است. بنابراين، اتخاذ استراتژي «تهديد وجودي» توسط اسرائيل عليه ايران، در راستاي بيشينه‌سازي تركيبي از اين ارزش‌ها و ترجيهات ارزشي قرار مي‌گيرد.

موضوع تهديد وجودي از ديدگاه رويكردهاي امنيتي و به خصوص نظريه‌هاي نئورئاليسم، شامل رئاليسم تهاجمي و رئاليسم تدافعي هم قابل تجزيه و تحليل است. رئاليست‌هاي تهاجمي معتقدند كه افزايش «قدرت نسبي»، مهم‌ترين هدف سياست خارجي دولت‌ها است. به عبارت ديگر، سيستم بين‌المللي، قدرت‌هاي بزرگ را مجبور مي‌كند تا قدرت نسبي خود را به اين دليل كه مناسب‌ترين راه به حداكثر رساندن امنيت آنهاست، به حداكثر برسانند (مرشايمر، 1388: 25).
از ديد اسرائيل، ايران به عنوان يك دشمن و رقيب استراتژيكي است كه از افزايش قدرت و نفوذ آن، از هر طريق ممكن، بايد جلوگيري شود. اسرائيل به بهانه احساس ناامني و حفظ بقا سياستي را دنبال مي‌كند كه ايران را تضعيف و قدرت خودي را نسبت به آن افزايش دهد. به عنوان مثال، هسته‌اي شدن ايران كه توانايي تاثيرگذاري و نقش‌سازي آن را در مسائل سياسي ـ امنيتي منطقه افزايش مي‌دهد و بر انحصارگري هسته‌اي اسرائيل در منطقه خاتمه مي‌بخشد، عامل اصلي «تهديد وجودي» تلقي مي‌شود؛ بنابراين اين نوع نگاه اسرائيل به ايران، يك نگاه تهاجمي است.

در مقابل، رئاليسم تدافعي مهم‌ترين هدف سياست خارجي دولت‌ها را افزايش «امنيت نسبي» دولت‌ها در نظام بين‌الملل در نظر مي‌گيرد. بر اين اساس، دولت‌ها تنها زماني در جهت گسترش نفوذ و قدرت خود تلاش مي‌كنند كه احساس ناامني كنند. اما دستيابي به امنيت به بهاي كاهش امنيت ديگران نيست (برزگر، 1388: 125). اين در حالي است كه اسرائيل با داشتن آسيب‌پذيرترين محيط امنيتي، هميشه دغدغه بقا و حفظ امنيت وجودي خود را دارد، در نتيجه استراتژي آن منجر به ظهور يك سياست نظامي تهاجمي محور شده و سياست خارجي اسرائيل را به سياست دفاعي ـ امنيتي تبديل كرده است (حاجي يوسفي و اسلامي، 1388: 181).
اسرائيل برخلاف مفروضات رئاليسم تدافعي، جهت تضمين بقاي خود در اين منطقه پرتنش به دنبال افزايش قدرت و دستيابي به هژموني منطقه‌اي است. بنابراين تضعيف و انزواي هر چه بيشتر ايران در منطقه كاملا در راستاي اهداف امنيتي اسرائيل است (حاجي يوسفي و ايماني، 1390: 90)؛ لذا هميشه به دنبال حفظ برتري همه جانبه خود مخصوصا برتري نظامي، اقتصادي و تكنولوژيكي در منطقه بوده است و در اين راستا به دنبال تضعيف رقبا و ايجاد بازدارندگي عليه آنها مي‌باشد (Cohen and Miller, 2010 and Takeyh, 2005 and Beres, 2004).

2. استراتژي تهديد وجودي و امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران

با بررسي سناريوهاي ناشي از استراتژي «تهديد وجودي» و تبيين مولفه‌ها و مختصات هر كدام از آنها، به آثار و نتايج آن بر امنيت ملي ايران مي‌پردازيم؛ بدين صورت كه ايران‌هراسي، ادغام توان ايران، تغيير رژيم، پذيرش ايران هسته‌اي و تحريم‌هاي اقتصادي را موثر بر بعد سياسي و محاصره دريايي و حمله نظامي را موثر بر بعد نظامي امنيت ملي فرض خواهيم كرد.

1-2. بعد سياسي امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران

الف ـ تلاش براي ايران‌هراسي

نظم منطقه‌اي در خاورميانه اكنون در هنگامه انتقال قدرت قرار دارد. متناسب با افزايش توانايي‌هاي ايران، اين كشور حوزه منافع خود را بازتعريف كرده و خواهان افزايش نقش منطقه‌اي خود است. طبيعي است كه تلاش ايران براي سمت‌بخشي به روند انتقال قدرت در منطقه و بازتعريف نظم منطقه‌اي، با مقاومت و موانع جدي از سوي قدرت‌هاي رقيب مواجه شود و آنان با توسل به استراتژي‌هاي مختلف، در پي توقف اين روند برآيند. آنچه تحت عنوان «ايران‌هراسي» ناميده مي‌شود، بر بستر برخي واقعيت‌ها در منطقه و وارونه‌نمايي برخي ديگر، شكل گرفته تا در پرتو آن هزينه قدرت‌يابي ايران به نحوي افزايش يابد كه انتقال قدرت، غير ممكن شود (شريعتي‌نيا، 1389).
از سوي ديگر، دقت در تاريخ سياست بين‌الملل حكايت از آن دارد كه دولت‌هاي قدرتمند، همواره در ديگران احساس تهديد ايجاد كرده‌اند. بنابراين افزايش قدرت يك دولت به طور طبيعي به افزايش تمايل ديگران براي محدود كردن و موازنه كردن آن خواهد انجاميد. قابليت‌هاي ايران در حوزه‌هاي سنتي و نوين قدرت در مقياس منطقه‌اي، به گونه‌اي است كه اين كشور را به عنوان يك گزينه بالقوه هژموني منطقه‌اي مطرح مي‌كند. بنابراين، نخستين عامل نگراني از ايران يا در شكل حاد آن ايران‌هراسي، قدرت ايران است. قابليتي كه اسرائيل با توسل به غرب ـ به ويژه آمريكا ـ و با ابزار مختلف تلاش دارد از بالفعل شدن آن ممانعت به عمل آورد.

تلاش اسرائيل ـ با همراهي آمريكا ـ در اين راستا ريشه در يك منطق نظري پر اهميت در سياست بين‌الملل دارد و آن جلوگيري از ظهور هژمون‌هاي منطقه‌اي است (Haass, 2006 and Nasr, 2006 and Clinton, 2010). افزون بر عوامل ذكر شده، دست‌يابي دولت‌ها به توانايي‌هاي نظامي خاص و يا به فناوري‌هاي پيشرفته به ويژه فناوري هسته‌اي كه داراي كاربرد دوگانه است، حساسيت‌هاي ويژه‌اي در زمينه قدرت‌يابي آنها به وجود مي‌آورد، آنها را تهديدزاتر كرده و خطرهاي واقعي يا تصوري را متوجه انسجام سرزميني يا ثبات سياسي ساير كشورها مي‌سازد (بيليس و اسميت، 1383: 964)
(البته بخش مهمي از هراس كشورهاي منطقه، به ويژه در حوزه خليج‌فارس از ايران، به دليل تبليغات اسرائيل و برخي از قدرت‌هاي بزرگ است، اما برخي رفتارها و نيز گاهي ادبيات سياست خارجي ايران نيز در اين راه بي‌تأثير نيست. اما دقت در تاريخ سياست خارجي ايران نشان مي‌دهد كه ايرانيان در تاريخ طولاني خود عمدتا ملتي صلح‌طلب بوده‌اند (لطفيان، 1390: 187)).

از مهم‌ترين دلايل اسرائيل براي دامن زدن به سياست ايران‌هراسي در منطقه، براي برتري‌جويي در رقيبان منطقه‌اي از طريق كسب انحصار هسته‌اي و افزايش قدرت نسبي است؛ اما توانمندي هسته‌اي ايران جدا از آنكه مي‌تواند اين كشور را وارد باشگاه انحصاري هسته‌اي سازد، به طور بالقوه مي‌تواند به برتري هسته‌اي انحصاري اسرائيل در منطقه نيز خاتمه دهد (Yaniv, 1984). از سوي ديگر، اسرائيل در پي همكاري ايران با آژانس بين‌المللي انرژي اتمي، بيش از پيش براي آشكار ساختن فعاليت‌هاي هسته‌اي خود و قرار گرفتن آن تحت نظارت بين‌المللي، تحت فشار قرار گرفته است (Takeyh, 2005). در نتيجه روشن است كه اسرائيل با دامن زدن به بحران هسته‌اي ايران، از اين موضوع به عنوان پوششي براي فعاليت‌هاي تسليحاتي انحصارگرايانه هسته‌اي خود استفاده نمايد (لطفيان، 1390: 195).
اسرائيل با حمايت كشورهاي غربي، درصدد القاي اين است كه هسته‌اي شدن ايران به صورت يك بازي دومينو عمل خواهد كرد و كشورهاي ديگر منطقه از جمله عربستان سعودي، مصر، تركيه و غيره را به سوي هسته‌اي شدن و رقابت شديد تسليحاتي هدايت مي‌كند. يا اينكه برنامه هسته‌اي ايران، با افزايش دادن امكان دسترسي گروه‌هاي تروريستي و افراطي به مواد هسته‌اي، امنيت بين‌المللي را به خطر مي‌اندازد. اسرائيل در اين راستا به آمريكايي‌ها توصيه مي‌كند كه كنترل و مديريت چندين كشور هسته‌اي شده در منطقه حساس خاورميانه بسيار مشكل‌تر و پرهزينه‌تر از كنترل و مديريت يك كشور است و اميدهاي اندك آمريكا را جهت اصلاحات و دموكراسي‌سازي در منطقه از بين خواهد برد (Albright, 2010).
اسرائيل براي هر چه بيشتر تحت تاثير قرار دادن افكار عمومي از حمله احتمالي هسته‌اي ايران به اسرائيل، به عنوان هولوكاست دوم نام مي‌برد (Abrams, 2009) و تهديد ايران را چه به صورت مستقيم و يا از طريق گروه‌هاي طرفدار خود در منطقه براي كشورهاي عربي منطقه، كشورهاي اروپايي، پايگاه‌هاي نظامي و منافع آمريكا در منطقه و حتي شهرهاي آمريكا نيز مصداق مي‌دهد. مجاورت ايران در كنار منابع انرژي با اهميت جهاني و مسير انتقال آن به ويژه خليج‌فارس و تنگه هرمز، اسرائيل را بر آن داشته به دنبال طرح اين مسئله باشد كه ايران با به دست آوردن سلاح‌هاي هسته‌اي و در نتيجه افزايش سلطه و نفوذ خود، خواهان كنترل و اعمال محدوديت در مسير صدور نفت از خليج‌فارس و در نتيجه كنترل بازار و بحث قيمت‌گذاري بر نفت است (پوراحمدي، 1388: 79).

از جمله موارد ديگر ��بليغات براي ايران‌هراسي، مقايسه شرايط تاسيسات هسته‌اي ايران با شرايط نا به سامان پاكستان و نگراني‌ها براي كنترل نامناسب تسليحات هسته‌اي اين كشور است؛ با يادآوري شكبه عبدالقديرخان، بي‌ثباتي سياسي و حكومتي، احتمال وقوع كودتاهاي نظامي، اختلافات قومي ـ قبيله‌اي و مذهبي، فعاليت‌هاي گروه‌هاي افراطي و بنيادگراي اسلامي در پاكستان؛ اسرائيل در تلاش است تا چنين وضعيتي را براي تاسيسات ايران در افكار عمومي ترسيم كند (Freilich, January 2008 and Allison, 2006).
در ادامه رژيم اسرائيل مطرح مي‌كند كه ايران به دنبال گسترش چتر هسته‌اي جهت افزايش نفوذ خود در منطقه و در ميان كشورهاي عربي خواهد رفت؛ آنها در راستاي ايجاد اختلافات مذهبي شيعه و سني در ميان ايران و ساير كشورهاي منطقه، تبليغ مي‌كنند كه ايران با كسب اين ميزان از قدرت به دنبال دخالت در امور داخلي كشورهاي عربي و حمايت هر چه بيشتر از گروه‌هاي شيعي در داخل كشورهايي مانند عراق، عربستان سعودي، بحرين و حتي يمن است (Goodman, 2008 and Hadar, 2009 and Procida, 2009).

ب ـ كنترل، مديريت و ادغام توان ايران

«باري پوزان»11 با مقاله‌اي در نيويورك تايمز ضمن تاكيد بر امكان زندگي با يك ايران هسته‌اي، با رد دلايل غرب براي مخالفت با برنامه هسته‌اي ايران به بهانه امكان حمله هسته‌اي ايران به آمريكا يا اسرائيل، اعتقاد دارد كه ما بايد ايران هسته‌اي را مديريت كنيم (Posen, 2006). به طور كلي مي‌توان گفت در آمريكا دو ديدگاه در اين مورد وجود دارد، نئوكان‌ها كه معتقدند بايد با ايران مانند گذشته برخورد كرد و جلوي آن را با تهديد و در صورت نياز با توسل به زور گرفت و گروه دوم، ايران را قدرتي منطقه‌اي مي‌دانند كه نمي‌توان آن را ناديده گرفت؛ البته نبايد اجازه داد نقش آن افزايش يابد و بايد جلوي افزايش قدرت آن را گرفت.
آنها معتقدند بايد با ادغام توان ايران در مسائل منطقه‌اي و مشاركت دادن در ترتيبات امنيتي منطقه، نقش آن را كنترل نمود (برزگر، 1389). اگر خواهان مذاكره مستقيم و بدون شرط با ايران مي‌شوند، براي مديريت منطقه است و اين بستر تنها در شرايط افزايش نقش و قدرت ايران در منطقه به وجود آمده است (Rubin, 2009).

اما اسرائيل نه تنها خواستار مذاكره با ايران نيست، بلكه خواهان افزايش تحريم‌ها و در نهايت اقدام نظامي عليه اين كشور است. اسرائيل به دنبال مخالفت با مذاكرات هسته‌اي با ايران است كه احتمالا باعث دستيابي به يك توافق هسته‌اي با آن و در نهايت پذيرش يك ايران هسته‌اي و مشاركت آن در ترتيبات آتي منطقه‌اي خواهد شد.
اسرائيل خواهان اين است كه در صورت موفق بودن مذاكرات، نتايج طوري باشد كه باعث كنترل فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران شده و از افزايش قدرت نسبي آن جلوگيري كند (Freilich, September 2008)، یا اينكه آنها ابراز مي‌دارند كه ايران با اتخاذ سياست انجام مذاكرات بدون نتيجه مشخص، به دنبال وقت‌كشي و خريد زمان بوده و از مذاكرات به عنوان پوششي براي تكميل فعاليت‌هاي خود استفاده خواهد كرد تا برنامه هسته‌اي خود را به پيش برده و به مرحله توانايي ساخت سلاح هسته‌اي برساند؛ اسرائيل با يادآوري مذاكرات طولاني‌مدت و بدون نتيجه مشخص ايران با تروئيكاي اروپايي (آلمان، انگلستان و فرانسه)، مذاكرات با آمريكا (گروه 1+5) را به مذاكرات ايران با اروپا تشبيه مي‌كند كه اروپايي‌ها ابتدا آن را به گفت‌وگوي انتقادي، سپس سازنده و از نظر اسرائيلي‌ها ابدي، ناميدند، ولي در عين حال با زيركي خاصي مي‌گويند كه اين مسئله (انجام مذاكرات بي‌نتيجه) در اين مسير، ايستگاهي است كه براي انجام اقدامات شديدتر بايد از آن عبور كرد و اميدوارند كه اين مذاكرات حتي اگر به عبور از يك «تهديد وجودي» منجر شود، به نتيجه نيانجامد (Freilich, November 2008 و ابوطالبي، 1388).
با اين وجود اسرائيل به هر قيمتي خواهان جلوگيري از هسته‌اي شدن ايران است؛ حتي اگر اين امر به وسيله انجام يك «معامله بزرگ»12 توسط غرب با ايران باشد (Man & Leverett, 2008).

ج ـ اعمال تحريم‌هاي اقتصادي

اسرائيل در ادامه سناريوها براي رويارويي با ايران، مشوق اصلي اعمال تحريم‌هاي اقتصادي جهت توقف يا تعليق فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران و در نهايت تضعيف اين كشور است. اسرائيل براي تحقق نيات خود نيازمند به همراهي كشورهاي حامي خود از طريق مجامع بين‌المللي است و به دنبال آن است كه مسئله ايران هسته‌اي، جزو اولويت‌هاي دستور كار جامعه بين‌المللي13 حفظ شود. بنابراين با توسل به حاميان غربي خود به ويژه آمريكا، به دنبال تهديد جلوه دادن ايران براي صلح و امنيت بين‌المللي است و به بهانه تلاش ايران براي دستيابي به تسليحات كشتار جمعي، پرونده فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران را به شوراي امنيت برده و با طرح آن در قالب فصل هفتم منشور، قطعنامه‌هايي را به منظور تحريم اقتصادي ايران صادر كرده‌اند.

از ديدگاه جورج لوپز و ديويد كارترايت،14 تحريم‌هاي اقتصادي جزئي از مهارت‌هاي ديپلماتيك در طول قرن‌ها بوده است. اساسا امروزه تحريم به عنوان يك استراتژي براي آغاز جنگ اقتصادي در جريان خصومت‌ها و با اهدافي متفاوت مطرح مي‌شود (Kupchan, 2010 و ايرواني، 1385). اعمال تحريم‌هاي سخت و با انواع متعدد، چه در قالب شوراي امنيت سازمان ملل و چه تحريم‌هاي يك جانبه يا چند جانبه (خارج از چهارچوب قطعنامه‌هاي شوراي امنيت)، براي «مهار» ايران است، اين استراتژي بدين منظور است كه با اعمال تحريم‌هاي تنبيهي سخت، ايران سياست هسته‌اي خود را تغيير دهد (Friedman, 2010 و لطفيان، 1390: 191).
علاوه بر اين، اسرائيل با هم‌صدايي با آمريكا، هدف ديگر تحريم‌ها را براي شروع مذاكره از موضع قدرت يا به عبارت ديگر ادامه ديپلماسي با ابزاري ديگر در نظر مي‌گيرد. در اينجا بحث آنها اين است كه اعمال تحريم‌هاي هوشمند و تنبيهي، سياست هسته‌اي ايران را تغيير خواهد داد و موضع غرب را در مذاكرات آينده تقويت مي‌نمايد (Barzegar, 2011 and Takeyh, 2011). از نظر اثربخش بودن تحريم‌ها نيز با وجود اختلاف نظر شديد در مورد اهداف، برآورد كارآمدي آن هم به سادگي امكان‌پذير نيست، بنابراين استراتژي «تحريم‌هاي سخت براي مذاكره» يا به اصطلاح «تحريم براي برقراري صلح»، در عمل ناكارآمد بوده و پارادوكسي را در خود دارد؛ چرا كه مهم‌ترين موضوع مذاكره يعني «اعتمادسازي» بين طرفين را از بين مي‌برد و بر پيچيدگي بحران موجود مي‌افزايد (Parsi, 2008 and Khuri, 2008).

د ـ تغيير «رژيم» در ايران

از ديگر برنامه‌هاي اسرائيل در مقابل تهديد ايران، تلاش جهت تغيير رژيم در جمهوري اسلامي ايران است؛ چرا كه معتقد است روي كار آمدن دولتي جديد در ايران، بهترين راه براي مبارزه با فعاليت‌هاي هسته‌اي اين كشور است؛ يعني بايد دولتي در ايران بر سر كار باشد كه قابل اعتمادتر بوده و با كنار گذاشتن برنامه هسته‌اي هم موافقت كند (Freilich, November 2008). آنها حتي اين مسئله را يكي از اهداف مهم تحريم اقتصادي و يا حمله نظامي احتمالي مي‌دانند كه هدف حداقلي آن تاخير در دستيابي به سلاح هسته‌اي و نابودي توان هسته‌اي و در حداكثري، بي‌ثبات‌سازي و تغيير حكومت است. در مواردي كه تحريم با هدف سرنگوني باشد، تحريم متوجه زيرساخت‌ها است و اقدام نظامي در نهايت تير خلاص است (Haass, 2009).
اما بحث تهاجم نظامي مشترك با آمريكا جهت تغيير رژيم كه با درگير شدن آمريكا در عراق تا حد زيادي رنگ باخته است ـ چرا كه موجب درگير شدن آمريكا در جبهه‌اي ديگر مي‌شود ـ بيش از هر چيز در قالب يك «جنگ رواني» مي‌گنجد. اين راهبرد، برخورد نظامي با ايران را اشتباهي بزرگ دانسته و تنها راه سرنگون كردن نظام جمهوري اسلامي را پيگيري مكانيسم‌هاي «جنگ نرم» با استفاده از تاكتيك‌هاي «دكترين مهار»، «نبرد رسانه‌اي» و «ساماندهي يا پشتيباني از نافرماني مدني» مي‌داند.
فريد زكريا در نيويورك تايمز مي‌نويسد: جرياني مانند ناآرامي‌هاي پس از انتخابات سال 88 در ايران، تنها زماني مي‌تواند موفق شود كه موجي از نارضايتي در ايران نسبت به عملكرد رهبران رژيم به چشم بخورد و پايه‌هاي استواري رژيم بر نظامي كردن فضا قرار گيرد (زكريا، 1389). اما ريچارد هاس، رئيس شوراي روابط خارجي، تاكيد مي‌كند كه هرگونه اميدي به تغيير در رژيم ايران بايد كنار گذاشته شود؛ چرا كه تغيير رژيم در اين كشور يك آرزوست و نه يك استراتژي (هاس، 1387).

هـ ـ پذيرش يك ايران هسته‌اي

اين سناريو پذيرش يك ايران هسته‌اي را اجتناب‌ناپذير دانسته و اعتقاد دارد كه بايد قبول كنيم ايران يك كشور هسته‌اي است (Takeyh and Gvosdev, 2004). اسرائيل در برنامه‌هاي خود گزينه‌هاي مختلفي را براي تعامل احتمالي با يك ايران هسته‌اي مطرح مي‌كند كه به صورت همه جانبه بر كمك و حمايت‌هاي حداكثري آمريكا متكي است. از ديدگاه استراتژيست‌هاي آمريكايي، حفظ قدرت سنتي آمريكا در خاورميانه منوط به مهار قدرت ايران است و اين مسئله نيز بستگي مستقيم به مهار برنامه هسته‌اي ايران دارد.
از اين نظر، ايران به عنوان يك قدرت منطقه‌اي پذيرفته مي‌شود، اما مهار و مديريت قدرت و نقش آن به گونه‌اي به مسئله منافع آمريكا ارتباط داده مي‌شود. يكي از ديدگاه‌هاي اصلي در اين مورد، مهار ايران از طريق ورود به گفت‌وگوهاي استراتژيك با ايران است (Parsi and Ben Ami, 2008). اسرائيل در ازاي پذيرش يك ايران هسته‌اي از سوي كشورهاي غربي به ويژه آمريكا، گزينه‌هايي را جهت حمايت از خود در مقابل آنها قرار مي‌دهد كه در ادامه به صورت خلاصه به آنها اشاره مي‌شود (Freilish, December 2007).

اولين گزينه بازدارندگي يك جانبه ايران توسط آمريكا است. بر مبناي يك سياست اعلام شده آمريكا، استفاده يا ت��ديد به استفاده از سلاح هسته‌اي عليه هر كشوري در منطقه به ويژه اسرائيل، عليه خود آمريكا فرض خواهد شد و پاسخ ويران‌كننده‌اي در پي خواهد داشت. وزير خارجه آمريكا در سفر آسيايي خود در سال 2009، اعلام داشت: «ما مي‌خواهيم ايران درك كند كه اگر ما چتر دفاعي خود را در منطقه بگسترانيم، ايران نه قوي‌تر و نه ايمن‌تر خواهد شد، زيرا برخلاف باورشان كه اگر به سلاح هسته‌اي دست يابند بر منطقه مسلط خواهند شد، چنين امكاني از آنان گرفته خواهد شد» (Clinton, 2010). اسرائيلي‌ها نتيجه مي‌گيرند برخورداري از تضمين آمريكا بر محاسبات استراتژيك ايران، موثر خواهد بود.

گزينه دوم تقويت موافقتنامه‌هاي دفاعي است. از نظر اسرائيل، ايجاد بازدارندگي توسط آمريكا با انعقاد يك موافقتنامه دو جانبه، بسيار قوي‌تر خواهد شد. چنين معاهده‌اي مي‌تواند يك پيمان همه جانبه براي حفظ امنيت اسرائيل باشد يا مقداري محدودتر كه به موارد تهديد هسته‌اي، شيميايي و بيولوژيكي متمركز شود. رژيم اسرائيل معتقد است اين‌گونه معاهده با آمريكا مي‌تواند به تخريب قطعي15 ايران منجر شده و منافع زياد ديگري نيز براي آنها خواهد داشت.
گزينه ديگر براي اسرائيل در مقابل ايران هسته‌اي، يك تضمين چند جانبه از سوي ناتو است. اما نظرياتي مطرح است كه اگرچه اسرائيل ممكن است به موافقتنامه امنيتي دو جانبه خود با آمريكا راغب باشد، اما علاقه‌اي به يك اتحاد چند جانبه با ناتو كه در آن همه اعضا علاقه‌مند به انجام آن نيستند، ندارد. از سوي ديگر، فرايند تصميم‌گيري طولاني‌مدت ناتو براي اسرائيل، در هر حال يك نكته قابل بحث است.

مورد بعدي ايجاد يك سيستم امنيتي منطقه‌اي است. در اين گزينه يك سيستمي طراحي مي‌شود كه در آن آمريكا تضمين‌هاي امنيتي براي كشورهاي منطقه تدارك خواهد ديد. در اين مورد با القاي ترس مشترك از تهديد ايران هسته‌اي، مي‌توان كشورهاي عربي را وادار به همكاري در قالب يك سيستم امنيتي نمود. براي اسرائيل، اضافه كردن يك عنصر پايداركننده به منطقه، نسبت به حالتي كه يك معاهده دو جانبه بدون حضور اعراب باشد، منافع زيادي دارد و باعث خشمگيني اعراب نيز نخواهد شد.
اما اولين اشكال، گستردگي بيش از حد اين نوع چينش امنيتي است و ديگر اينكه بيشتر كشورهاي منطقه قبول كنند آرايشي را كه يكي از اعضاي آن اسرائيل است، مورد بحث و ترديد قرار دارد. از سوي ديگر، اسرائيل آشكارا مي‌داند كه اين مسئله مي‌تواند محدوديت‌هايي در توانايي‌هاي استراتژيك خود به وجود آورد؛ چرا كه اين چتر امنيتي به طور گسترده براي دشمنان بالقوه اسرائيل در پهناي منطقه نيز گسترده شده و در مباحث صلح با آنها موثر خواهد بود.

گزينه پنجم، تغيير در سياست ابهام هسته‌اي اسرائيل است؛ ديدگاهي در اسرائيل وجود دارد مبني بر اينكه در موقعيت اضطراري ظهور توانايي هسته‌اي ايران، فرض يا واقعيت، اين امكان به وجود آمده كه آمريكا و اسرائيل با يك دليل موجه سياسي رويكرد خود را تغيير داده و هرگونه شكي را در مورد توانايي هسته‌اي اسرائيل برطرف نمايند. به هر حال اسرائيل مي‌خواهد ايران در محاسبات خود اين واقعيت را لحاظ كند كه اسرائيل به عنوان دارنده يك زرادخانه هسته‌اي شناسايي شده و آماده ارائه توانايي‌هاي خود است. علاوه بر اين، پايان سياست «ابهام هسته‌اي» مي‌تواند تلنگري بر برنامه‌هاي هسته‌اي در حال توسعه عربي باشد؛ اسرائيلي‌ها اعتراف مي‌كنند كه اين نوع از بازدارندگي باعث افزايش هزينه‌ها خواهد شد.

آخرين گزينه در مقابل برنامه هسته‌اي ايران، كمك به ترويج فرايند صلح خاورميانه به عنوان وسيله‌اي براي مقابله با نفوذ ايران در منطقه است. نشست صلح با فلسطيني‌ها يا سوريه و يا حتي يك پيشرفت قابل ملاحظه در اين موضوع، مي‌تواند به احتمال زياد پاياني بر روابط نزديك آنها با ايران باشد. اما اين بحث هم مطرح مي‌شود كه نه آمريكا و نه اسرائيل پيشبرد فرايند صلح را به عنوان سياست و استراتژي براي مقابله با تهديد ايران هسته‌اي، در نظر نمي‌گيرند. البته هر ابتكاري در صلح مي‌تواند كمك به انزواي ايران باشد.

3. بعد نظامي امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران

1-3. محاصره دريايي

اسرائيل در ادامه فعاليت‌هايش براي مقابله با ايران، با بهانه تهديد بودن آن براي صلح و امنيت بين‌المللي و جلوگيري از اشاعه سلاح‌هاي كشتار جمعي خواستار محاصره دريايي ايران به وسيله آمريكا و هم‌پيمانان غربي و منطقه‌اي آن است. هدف از اين سناريو قطع شاهرگ تجارت خارجي ايران در خليج‌فارس، شامل واردات و صادرات كالا و مواد اوليه به جهان خارج است (Freilich, June 2008). بيشترين تلاش اسرائيل بر جلب رضايت مقامات آمريكايي متمركز شده و با توجه به نفوذ سنتي اين رژيم در ميان نمايندگان كنگره، لابي‌هاي خود را از اين طريق آغاز كرده‌اند: «اوباما تحريم‌هاي بين‌المللي را به عنوان حركتي براي رهايي از فشارهاي دو گروه دنبال مي‌كند: 1) كنگره كه به دنبال محاصره دريايي ايران است و 2) نومحافظه‌كاران كه بمباران را مطرح مي‌كنند» (زهراني، 1389: 49).
وقتي كه تجارت دريايي قطع شد، محاصره دريايي از دو طريق، رقيب را وادار به تسليم مي‌كند؛ يكي اينكه مي‌تواند يك رشته مجازات‌هاي شديد بر جمعيت غير نظامي دشمن تحميل نموده و مردم را وادار به شورش و فشار بر دولت نمايد. دوم اينكه، اقتصاد دشمن را تا آنجا ضعيف و فرسوده سازد كه ديگر توشه و رمقي براي ادامه جنگ برايش باقي نماند (بيليس و ديگران، 1383: 170).

2-3. حمله نظامي

الف ـ تلاش براي برتري هسته‌اي

يكي از دلايل برجسته‌سازي مسئله «تهديد وجودي»، نگراني از به خطر افتادن انحصارگري هسته‌اي رژيم اسرائيل به وسيله ايران در منطقه خاورميانه است. به همين دليل اسرائيل تهديد ايران را بزرگ جلوه مي‌دهد تا بتواند واشينگتن را از قراردادي هسته‌اي با تهران دور كنند (Peterson, 2008). اسرائيل از دستيابي ساير كشورهاي منطقه به توانايي هسته‌اي، با هر وسيله ممكن جلوگيري مي‌كند و به تناوب ايران را نيز تهديد به حمله نظامي عليه تاسيسات هسته‌اي مي‌نمايد.
اسرائيل با اتكا به حمايت‌هاي كشورهاي غربي به خصوص آمريكا، جهت دستيابي به اين اهداف حتي از تجاوز آشكار به كشورها نيز ابايي نداشته و حمله نظامي هميشه در دستور كارشان قرار دارد (Cordesman, 2008). «اسرائيل معتقد است از هر وسيله‌اي (حتي جنگ هسته‌اي)، بايد استفاده شود تا كشورهاي خاورميانه ـ به ويژه سه كشور عراق، سوريه و ايران ـ به سلاح هسته‌اي دست پيدا نكنند» (Shahak, 1997). در اين راستا مي‌توان به حملات هوايي اين رژيم به تاسيسات هسته‌اي اسيراك عراق در سال 1980 و راكتور اتمي در حال ساخت كره شمالي در سوريه در سال 2007، اشاره كرد (لطفيان، 1388: 203).

ب ـ ايجاد موازنه

برنامه ديگر اسرائيل در مقابل ايران، موازنه و محدود كردن است. به اين معنا كه با تكيه بر توانايي‌هاي خود در درجه اول به دنبال ايجاد بازدارندگي و در ادامه ايجاد موازنه است. تقريبا در يك دهه گذشته يكي از بزرگ‌ترين تاكتيك‌ها و مشغوليت‌هاي سياست خارجي اسرائيل، اين بوده است كه اين رژيم هيچ راهي به جز حمله به تاسيسات هسته‌اي ايران ندارد. از اواسط دهه 90، با تواتري قابل پيش‌بيني گزارش‌هايي منتشر شده است كه ادعا مي‌كند اسرائيل تا بمباران ايران اگر نه تا چند هفته، تا چند ماه ديگر فاصله دارد و هر بار كه يك هشدار نگران‌كننده تازه مطرح مي‌شود، منطق تازه‌اي نيز ارائه مي‌شود تا دنيا را متقاعد كند كه اين تازه‌ترين هشدار اسرائيل، جدي‌تر از بقيه است (Parsi, 2011 and Horton, 2010).
يكي از گزينه‌هاي اعلامي اسرائيل جهت رفع «تهديد وجودي» ايران، استفاده از استراتژي «حمله پيشگيرانه»16 است. «اسرائيل براي حمله به ايران، به دنبال توجيهات قابل عرضه در عرصه بين‌المللي با عنوان «دفاع پيشگيرانه از خود»17 است.» (حاجي يوسفي، 1382: 184 و Beres, 2004). اسرائيل با استفاده از دلايل توجيه‌كننده حمله پيش‌دستانه آمريكا به عراق و با توجه به حمايت آمريكا و غرب از اين رژيم، حق استفاده از اين نوع استراتژي را براي خود محفوظ دانسته و تهديداتش را عليه ايران توجيه مي‌نمايد (Beres, 2004).
اما براي حمله اسرائيل عواقب خطرناكي تصور مي‌شود: «اگر كسي به طور جدي فكر حمله را در سر مي‌پروراند، بايد بداند كه در حال سوق دادن اسرائيل به سوي يك جنگ منطقه‌اي است كه به آساني از آن رهايي نخواهد يافت و به يك چالش امنيتي دشوار مبدل خواهد شد» (داگان، 1390)؛ يا اينكه تهديدات اسرائيل بيشتر تبليغات و بلوف سياسي قلمداد مي‌شود كه به دنبال دستيابي به اهداف ديگري است: «اسرائيل توان آن را ندارد كه به تاسيسات هسته‌اي ايران حمله كند، اما اين تهديدها تضمين مي‌كند كه گزينه نظامي آمريكا همچنان در دستور كار است، و اين كه واشينگتن از خط قرمز اسرائيل درباره ممانعت از غني‌سازي اورانيوم در خاك ايران منحرف نمي‌شود و در نهايت، برنامه هسته‌اي ايران جزو اولويت‌هاي دستور كار جامعه بين‌المللي حفظ شده است» (Parsi, 2011 and Cirincoine, 2006).

ج ـ احاله مسئوليت

راهبرد ديگر اسرائيل، اتخاذ استراتژي «احاله مسئوليت»18 به آمريكا براي حمله به ايران است. كشورها با احاله مسئوليت سعي مي‌كنند تا قدرت بزرگ ديگري را وادار به كنترل و مهار مهاجم كنند، در حالي كه خود در حاشيه مانده و از هزينه‌هاي مبارزه در امان مي‌مانند (مرشايمر، 1388: 154). اسرائيل مطرح مي‌كند كه ايران نمي‌تواند حضور نيروهاي قدرت ديگري را در خارج ن��ديك19 خود تحمل كند و درصدد بيرون راندن آمريكا از خاورميانه برخواهد آمد. در چهارچوب اين منطق، طبيعي است كه تلاش ايران در اين مسير با واكنش محدودكننده آمريكا مواجه شود.
همچنين اسرائيل از هم‌پيمانان استراتژيك آمريكا محسوب مي‌شود و آمريكا متعهد به حفظ امنيت آن در منطقه است. از سوي ديگر، اسرائيل با تبليغات و با استفاده از لابي پرنفوذ خود در آمريكا هميشه به دنبال آن بوده است تا منافع خود را در منطقه خاورميانه در راستاي منافع آمريكا تعريف كرده و از حمايت‌هاي آن بهره‌مند شود (جعفري، 1389: 115)؛ لذا با طرح مسئله «تهديد وجودي»، تلاش مي‌كند تا با بزرگ‌نمايي تهديد ايران، آمريكا را وارد عمل نمايد تا مسئوليت خود را در مورد حفظ امنيت و موجوديت اسرائيل انجام دهد.

4. انقلاب‌هاي عربي و آثار آن بر استراتژي تهديد وجودي

بروز انقلاب‌هاي عربي در خاورميانه، پيامدهاي جدي براي منافع آمريكا و امنيت اسرائيل داشته است. اين انقلاب‌ها عمدتاً مسائل مربوط به جابجايي حكومت‌ها و تأثيرات آن بر روابط دو جانبه و ثبات منطقه‌اي، معادلات مربوط به توازن قدرت و نقش بازيگران منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي و به طور كلي منافع اقتصادي و سياسي را وارد مرحله جديدي كرده است.
از سوي ديگر، چون كه عواقب آن غير قابل پيش‌بيني بوده و مشخص نيست كه پس از اين تحولات چه نوع حكومت‌هايي در جهان عرب بر سر كار مي‌آيند (Haass, March 2011)، به ضرر آمريكا و اسرائيل خواهد بود اگر روابط دو جانبه با كشورهاي منطقه و ساختار نسبتا پايداري كه در طول زمان در منطقه پايه‌ريزي شده است، از بين برود (احمدي، 1390 و برزگر، 1390)، در شرايط فعلي منطقه‌اي كه مي‌توان آن را دوران پساآمريكايي ناميد (Takeyh, June 2011)، براي آمريكا خيلي دشوار خواهد بود تا نگراني‌هاي امنيتي سنتي خود را مانند خلع سلاح ايران يا تقويت و پيشبرد فرايند صلح اعراب و اسرائيل، دنبال كند. به عنوان مثال اگر نوع نگاه مصري‌ها به قرارداد صلح كمپ ديويد تغيير كند، اين تحول كل استراتژي‌هاي سياسي ـ امنيتي آمريكا و اسرائيل را در منطقه دگرگون مي‌كند (برزگر، 1390).
يا اينكه شرايط همكاري‌هاي 60 ساله عربستان سعودي و تعهدات امنيتي آمريكا (در قالب نفت در برابر امنيت) به اين كشور كه عليه دشمنان مشترك است و به صورت همكاري يك سيستم ليبرال ـ دموكراسي با يك رژيم پادشاهي سنتي صورت گرفته است، در انقلاب‌هاي عربي به صورت حساسي تغيير كرده و باعث تعميق و آشكارسازي شكاف ميان آنها شده است؛ چرا كه عربستان عدم حمايت آمريكا را از حسني مبارك در مصر، علي‌رغم چندين دهه همكاري نزديك، مشاهده كرد.
از سوي ديگر، آمريكا از دخالت نظامي سعودي در بحرين ناراضي است؛ در حالي كه چنين اقدامات مستقلانه و ناهماهنگي بين طرفين رايج شده، زمان اقدامات بين‌المللي هم براي توقف برنامه هسته‌اي ايران نزديك‌تر مي‌شود (Haass, July 2011). به علاوه اميدهاي غرب براي حكومت‌هاي پاسخگو و مسئوليت‌پذير در خاورميانه بعد از انقلاب‌هاي عربي، در رياض به عنوان يك تهديد وجودي تلقي مي‌شود. در نتيجه، اين شرايط باعث بازنگري عربستان در تفكرات امنيتي متكي بر اتحاد با آمريكا شده و به دنبال جايگزيني آمريكا با چين يا اتحاديه‌اي با ساير پادشاهي‌هاي مشابه خود يا حتي بازدارندگي مستقل هسته‌اي باشد(1) (Takeyh, June 2011, March 2011).

از سوي ديگر، دموكراسي‌سازي در منطقه به صورت كامل قابل پياده‌سازي نيست؛ چرا كه شرايط اوليه آن مانند پيشرفت متوسط رو به رشد، سرانه توليد ناخالص داخلي20 بالاي 3000 دلار (بدون اتكا به نفت) و جامعه مدني پيشرفته با موسسات مستقل، در اين كشورها وجود ندارد. اين نوع ناقص از دموكراسي، مي‌تواند به ملي‌گرايي افراطي يا سيستم پوپوليستي تبديل شود، چنين سيستم‌هايي كه تحت نفوذ شديد افكار عمومي اداره مي‌شوند، توانايي مبارزه با تروريسم، جلوگيري از اشاعه سلاح‌هاي كشتار جمعي، پشتيباني از فرايند صلح با اسرائيل، يا قيمت‌گذاري منطقي نفت را نخواهند داشت. علاوه بر اين، در چنين رژيم‌هايي امكان استبداد، هرج و مرج، جنگ داخلي، سيستم پليسي خشن، فرقه‌گرايي يا اسلام‌گرايي افراطي وجود خواهد داشت كه باعث بي‌ثباتي و ناپايداري منطقه مي‌شود.
مورد عراق پس از صدام و مصر كنوني (كشمكش ميان ارتش و تظاهركنندگان خياباني)، مثال‌هايي از اين مورد است (Takeyh, June 2011 and Haass, March 2011). هرگونه مداخله نظامي جديد نيز در منطقه بحران را بيشتر خواهد كرد؛ به عنوان مثال هر بحراني در وضعيت عربستان، قيمت نفت را به 200 دلار خواهد رساند (Haass, July 2011). وقايع مربوط به انقلاب‌هاي عربي، باعث ايجاد چنددستگي ميان آمريكا و متحدان اروپايي آن درباره نوع برخورد با اين وقايع شده است، كه اين امر، موجب ناكارآمدي اقدامات انجام شده مي‌شود. در نتيجه غرب بايد براي مديريت و كنترل اوضاع، به ائتلاف و همكاري روي آورد (Takeyh, September 2011).

اين وضعيت داراي تاثيرات مستقيم بر منافع ايران است. افزايش قيمت نفت، سقوط يك رژيم به شدت ضد ايراني در مصر، برنامه كاهش حضور نظامي آمريكا در عراق و افغانستان (Haass, July 2011)، احتمال روي كار آمدن دولت‌هاي اسلامي جديد در منطقه كه سبب تقويت سطح روابط با كشورهاي عربي و تقويت نقش منطقه‌اي ايران مي‌شود (Dassa Kaye, July/ August 2011). علاوه بر اين، دستاوردهاي آمريكا مبني بر موفقيت در به وجود آوردن اجماع نسبي بين‌المللي مبني بر تهديد بودن ايران و ايجاد همكاري‌هاي چند جانبه عليه آن (شامل مسائل تبليغاتي، امنيتي و تحريم‌هاي اقتصادي) و تحميل هزينه‌هاي سنگين بر آن، كمرنگ‌تر خواهد شد.
در حالي كه دولت‌هاي عربي درباره افزايش توان ايران نگرانند، اما افكار عمومي عرب (كه در پي انقلاب‌هاي عربي گسترده‌تر و پر نفوذتر شده است)، بين هراس از ايران و اميدواري به توانايي ايران در مقابله با اسرائيل و آمريكا، در نوسان است. نتايج نظرسنجي در ميان اعراب و به ويژه در عربستان، آمريكا و اسرائيل را خطرناك‌تر از ايران نشان مي‌دهد و بيشتر مردم به علت وجود استانداردهاي دوگانه در جامعه بين‌المللي، مخالف فشارهاي بين‌المللي براي جلوگيري از هسته‌اي شدن ايران هستند. همچنين احترام و نفوذ ايران در افكار عمومي عربي، به خاطر مخالفت با حكام مستبد عربي بيشتر شده است (Farhi, April 2011 and Telhami, April 2012 و برزگر، 1390).
از سوي ديگر، اين انقلاب‌ها باعث بروز نشانه‌هايي از اختلاف در ميان رهبران ايران در چگونگي تعامل با وقايع جاري در كشورهاي منطقه شده و موجب تضعيف موقعيت متحد نزديك ايران در سوريه شده است (Haass, July 2011). بنابراين، وضعيت ناشي از انقلاب‌هاي عربي اميدهاي اسرائيل را در دستيابي به اهداف تعريف شده در استراتژي «تهديد وجودي» كم‌رنگ ساخته و توانايي‌هاي ايران را جهت كاهش دادن فشارها و محدوديت‌هاي ناشي از اجماع بين‌المللي ايجاد شده توسط آمريكا و متحدان منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي آن افزايش خواهد داد.

نتيجه‌گيري

رژيم اسرائيل با طرح استراتژي «تهديد وجودي» عليه ايران، به دنبال آن است تا افزايش نقش و قدرت منطقه‌اي ايران را غير سازنده، گسترش‌طلبانه و تهاجمي جلوه داده و از اين طريق، آن را تهديدي براي منافع آمريكا و هم‌پيمانان منطقه‌اي آن در نظر گرفته كه از هر راه ممكن، از جمله استفاده از زور، بايد از آن جلوگيري شود. اين سياست علاوه بر اينكه توجيهي براي ادامه كمك‌هاي واشينگتن به اسرائيل است، به برخي از اهداف داخلي در اسرائيل از جمله پيشبرد صلح با فلسطينيان از موضع قدرت نيز كمك مي‌كند.
سناريوي تهديدهاي نظامي اسرائيل عليه ايران كه در ذيل استراتژي «تهديد وجودي» مطرح مي‌شود، تضمين مي‌كند كه: 1- گزينه نظامي آمريكا عليه ايران همچنان در دستور كار است، 2- واشينگتن از خط قرمز اسرائيل درباره ممانعت از غني‌سازي اورانيوم در خاك ايران منحرف نمي‌شود و 3- اين كه برنامه هسته‌اي ايران جزو اولويت‌هاي دستور كار جامعه بين‌المللي حفظ شده است. اما در نهايت امر، اين استراتژي اسرائيل سياستي است براي كنترل، مهار و ايجاد بازدارندگي در مقابل افزايش نقش و قدرت منطقه‌اي ايران كه باعث شكست انحصار هسته‌اي و تنزل جايگاه اسرائيل در خاورميانه شده است.

نام:
ایمیل:
نظر: