«مشق فردا» نام ماهنامهای الکترونیکی است که چند صباحی است پا به عرصه رسانهای کشور نهاده و در چهار شماره نخست خود، نشان داده به دنبال نوشتن مشقی نو با رویکرد سکولاریستی برای فردای کشور است که از الزامات تحقق آن بر هم ریختن نظم کنونی است؛ از اینرو در اغلب مقالات آن نقد تئوریک ارکان حاکمیت یا تئوریزه کردن جنبشهای نوین و شورشهای خیابانی به چشم میخورد؛ تا جایی که به مطالعه تطبیقی نظریه افرادی مانند «آصف بیات» با نظریه دیگران رو آورده است.
در همین راستا «سعید حجاریان» در یکی از مقالات خود در این نشریه با عنوان «حکیم حاکم افلاطونی» که اخیراً منتشر شده است، ایده جایگزینی «دولت مدرن» به جای نظام فعلی را مطرح کرده است و «ولایت فقیه» را مانع تحقق دولت مدرن معرفی میکند.
حجاریان در این نوشتار غیرعلمی و مغشوش، نتیجه اتاقهای فکر تجدیدنظرطلبان در راستای نقد نظریه ولایت فقیه را منعکس و تلاش کرده است مبانی فکری حضرت امام(ره) به عنوان نظریهپرداز ولایت فقیه را غیرالهی و تحت تأثیر فلاسفه غرب یا برخی فلاسفه ایرانی معرفی کند؛ از اینرو اندیشههای آن حضرت را در زمینههای فقهی، فلسفی، عرفانی و اخلاقی نقد کرده و به زعم خویش برای هر یک خاستگاهی غربی یا غیراسلامی و غیر مذهبی معرفی کرده است.
حجاریان در این نوشتار به اندازهای دچار تناقض و پارادوکس شده است که حتی نظریههای پیشین خویش در باب ولایت فقیه را که حداقل به زمینهسازی آن برای تحقق دولت مدرن اعتقاد داشت، فراموش کرده است و ضمن انکار همه آیات و روایات مصرح درباره «اولی الامر» و «ولایت فقها»، به شکل عجیبی مدعی میشود پیش از ایشان هیچ فقیهی در خصوص ولایت فقیه نظری مطرح نکرده است؛ ازاینرو، نظریه ولایت فقیه را با ایده فیلسوف شاه افلاطون مقایسه کرده است و ادعا میکند امام راحل، برای تحقق مدینه فاضلهاش، تحت تأثیر افلاطون قرار گرفته، اما حاکم را جای شاه و حکیم را جای فیلسوف نشانده است.
این در حالی است که تاکنون کمتر کسی در مخالفت و نقد نظریه ولایت فقیه، اصل طرح این نظریه در اندیشهها و آرای فقهای شیعه را کاملاً نفی کرده است؛ چراکه مروری گذرا بر اندیشه فقهای اسلامی، از شروع عصر غیبت تاکنون، بیانگر طرح این باب مهم و تشریح حدود اختیارات ولایت فقیه، البته با قدری اختلاف است.
با عنایت به عدم امکان بررسی سیر این مبحث در میان فقهای شیعه، با نگاهی به اسامی فقهای نظریهپرداز پیرامون ولایت فقیه در هر یک از قرون گذشته میتوان به کذب بودن این ادعا پی برد.
در قرن چهارم هجری قمری و در شرایطی که هنوز فاصله چندانی با نواب خاص امام معصوم(ره) صورت نگرفته است، بزرگانی چون حسینبنعلی اطراوش، محمدبنعثمان، علیبنسیمری، علیبنبابویه قمی و ابنابیعقیل موضوع ولایت فقیه را مطرح کردهاند.
در قرن پنجم نیز فقهای بزرگ و کمنظیری مانند ابنجنید اسکافی، سیدرضی، شیخ مفید، سیدمرتضی، شیخ طوسی و ابنمراح به تبیین این نظریه همت گماشتهاند.
در قرن ششم ابنزهره حسینی و ابنادریس حلی و در قرن هفتم، امثال خواجه نصیر طوسی و محقق حلی(اول) در این باب ورود کرده و نقطه نظرات مهمی را مطرح کردهاند.
اعاظمی از فقها من جمله علامه حلی، محمدبنمحمد مکی(شهید اول) در قرن هشتم و فاضل مقداد و ابنفهد حلی در قرن نهم به این بحث افزودهاند.
در قرن دهم، اکابر فقهای شیعه مانند شیخ کرکی(محقق ثانی) و زینالدین(شهید ثانی) به ویژه مقدس اردبیلی در این خصوص اظهار نظر کردهاند و در قرن بعدی هم میرمحمدباقر داماد، محمدتقی مجلسی، محقق سبزواری و خوانساری پیرامون ولایت فقیه طرح بحث کردهاند.
در قرن دوازدهم نیز محمدباقر مجلسی و فاضل هندی بودهاند که این بحث را مطرح کردهاند. این مبحث در قرن سیزدهم از سوی فقهای شاخصی مانند وحید بهبهانی، سیدمهدی بحرالعلوم، شیخجعفر كاشفالغطا؛ ملااحمد نراقی، محمدحسن نجفی(صاحب جواهر) و شیخ مرتضی انصاری مطرح شده است.
در قرن چهاردهم میتوان به بزرگان زیادی من جمله میرزای شیرازی، شیخ فضلالله نوری، محمدکاظم خراسانی، محمدکاظم نیری، محمدحسین نائینی، عبدالکریم حائری، ابوالحسن اصفهانی، سیدحسن مدرس، ابوالقاسم کاشانی و محمدحسین کاشفالغطا اشاره کرد.
علاوه بر فقهای گذشته در قرن پانزدهم، همزمان با حضرت امام(ره)، فقهای زیادی به نظریهپردازی در زمینه ولایت فقیه مشغول شدند که در این زمینه میتوان از بزرگانی چون مرحوم گلپایگانی، مرحوم مرعشینجفی، مرحوم اراکی و... نام برد.
با این ترتیب پرسشی اساسی مطرح میشود که با عنایت به این بدیهیات غیرقابل انکار، چگونه فردی مانند حجاریان مرتکب چنین خطای بزرگی شده است و واقعیات تاریخی و روشن را نفی میکند؟
در مقام پاسخ اجمالی میتوان گفت ظاهراً نویسنده خود را در اثبات مدعای خویش ناگزیر دیده و با غمض عین تعمدی بر واقعیات، حتی بر تناقضات خویش نیز چشم بسته است و چنان بیمحابا جلو میرود که از نظریه نوابت فارابی نیز استفاده کرده و با توهین به ملت شریف ایران آنان را به علف هرزهایی تشبیه کرده است که از نگاه ولیفقیه باید اصلاح شوند. اتهام هزرهانگاری مردم از نگاه حجاریان گویای این واقعیت است که ورود انقلاب اسلامی به چله دوم خودش و راهی که رهبر معظم انقلاب در گام دوم ترسیم فرمودهاند، سبب شده است امثال حجاریان، پشیمانها و ریزشیهای فکری انقلاب، خود را همان علف هرزهایی فرض کنند که سرنوشتی جز حذف شدن ندارند؛ از اینرو با پی بردن به هرزگی خویش به هرزهنویسی رو آوردهاند و بدیهیات را نیز انکار میکنند.