(روزنامه وقايع اتفاقيه ـ 1396/02/16 ـ شماره 397 ـ صفحه 5)
* اساسنامه جديد حماس در اول می 2017 در قياس با اساسنامه 18 آگوست 1988 بسيار تفاوت دارد زيرا لحني بسيار ملايمتر و معتدل را پيدا کرده و در جلسه ارائه اساسنامه در دوحه قطر، خالد مشعل در يک سخنراني طولاني از اعتدال و ميانهروي در سياست سخن گفته، ابتدا از ديد شما دلايل، ريشهها و خاستگاه اين تغيير اساسنامه در چيست؟ و چرا اکنون و در چنين زماني حماس دست به تغيير اساسنامه و ارائه آن زده است؟
** درباره مسائل مطرحشده نظرات متفاوتي وجود دارد اما اين نظرات در کل و در يک طيف گسترده، هم شرايط داخلي، هم شرايط فرامنطقهاي و جهاني را در ارائه اين اساسنامه ازسوي حماس دخيل ميدانند، برخي از ديدگاهها معتقد هستند که بخشي از طيفهاي حماس از همان ابتدا با توجه به گرايشهاي فکري خود، تمايلي نداشتند که حماس در مسير گذشته و مبارزه مسلحانه حرکت کند و در مقابل راه مذاکره و نوعی عملگرايي (پراگماتيسم) را در سياست خود گنجانده بودند؛ لذا اين طيف از نظر راهبردي با طيف ديگر حماس که سياست نظامي را در پيش داشتند، بسيار متفاوت بود و سرانجام توانست در سايه اساسنامه جديد که قالبي پراگماتيستي داشته و شرايط روز فلسطين و مشکلات اقتصادي و بيکاري فلسطينيان را در نظر ميگيرد، انديشههاي خود را عملي کند اما ديدگاه ديگر معتقدند که آنچه در لواي اساسنامه جديد حماس اتفاق افتاده به شرايط داخلي کنوني فلسطين بهويژه در مناسبات با فتح بازميگردد و بهويژه انتخابات برجاي ماندهاي که علاقهمندند با توجه به نيازهاي مردم فلسطين، خود را با اين شرايط هماهنگ کرده زيرا اين اساسنامه فقط به بحث تشکيل دولت باز نميگردد و در پي آن است که يک ايدئولوژي و مرامنامه را تحت عنوان تعريف فلسطين، بازخواني جديد حماس و ارائه شرايط و مشکلات امروز فلسطين و... را براي همسانسازي ديدگاهها و منشور مشترک سياسي مطرح کند؛ ازاينرو، اين ديدگاه معتقد است شرايط امروز فلسطين موجب شده تا اين اساسنامه حماس در حکم ميثاق ملي ايجاد کند؛ بنابراين اساسنامه جديد، نه يک عقبنشيني سياسي بلکه کوششي است در جهت تأمين نيازهاي امروز فلسطين و علاوه بر آن معتقدند اين منشور، خلأ وجود يک سند سياسي جامع که بتواند همه ديدگاهها را ذيل خود گرد آورد، پر کرده اما ديدگاه ديگري نيز وجود دارد که معتقد است آن چيزي که به نام اساسنامه جديد حماس به وقوع پيوسته بهدليل تأثيرات کشورهايي مانند قطر و ترکيه است زيرا قطر بهواسطه ميزباني از حماس در پي تحميل شرايط سياستهاي ارتجاعي خود بر حماس است.
با توجه به اينکه حکومتهاي آنکارا و دوحه از شاخههاي فکري اخوانالمسلمين هستند چون حماس هم از شاخههاي اصلي اين گروه (اخوانالمسلمين) است؛ بنابراين در چارچوب مناسبات اخواني، فشارهاي خود را بر تغيير سياست در حماس داشتهاند. به هرحال شما ميدانيد که اخوانالمسلمين طي چند سال اخير، سياستهايي متفاوت را در کشورهاي منطقه خاورميانه و شمال آفريقا داشته، مثلا در تونس تحت لواي اين انديشهها جديد اخواني، راشد الغنوشي، رهبر حزب «النهضه» سياست را از دين جدا دانست يا در سودان آقاي عمرالبشير، تعديلهايي را در مواضعش نسبت به ايران و ساير مسائل داشت؛ بنابراين اخوانالمسلمين بعد از شکستش در مصر بهواسطه سقوط دولت مرسي در ساير کشورها بهدنبال تغييراتي است که قطعا اين تغييرات، تغييرات اخواني ناميده ميشوند اما مضاف بر اينها ديدگاه ديگري هم وجود دارد که معتقد است آنچه به نام اساسنامه جديد حماس روي داده، نتيجه فشارهاي واشنگتن و دولتهاي عربي ارتجاعي غيراخواني مانند عربستان، امارات متحده عربي و کشورهاي همپيمان آنها بوده و اين سياستهاي تحميلي اين بازيگران در قالب فشار، سبب شده تا حماس هم مانند فتح به عقب رانده شده است؛ به ديگر سخن، اين بازيگران در حال تکرار تجربه «فتح» هستند و اين مجموعه ديدگاههايي است که شرايط، دلايل و چرايي ارائه اساسنامه حماس را در زمان کنوني پوشش ميدهد.
* شما به انديشههاي اخوانالمسلمين اشاره کرديد، اگر به اساسنامه 18 آگوست 1988 نگاه کنيم، انديشههاي اخوانی در آن اساسنامه بسيار پررنگ است به گونهاي که خود (حماس) را يکي از بالهاي اخوانالمسلمين ميدانست اما در اساسنامه جديد در هيچيک از 44 بند و11 فصل آن، هيچگونه اسمي از اخوانالمسلمين برده نشده است، شما دليل اين تغيير اساسنامه را ناشي از چه عواملي ميدانيد؟
** به نظر من، حماس کوشش کرد تا سطح بيشتري از طيفهاي انديشههاي متفاوت را پوشش دهد زيرا فلسطين داراي گروهها و انديشههاي متفاوتي است و همچنانکه گفتم علاوهبراين گروهها، خود حماس هم داراي شاخههاي متفاوتي است که هماهنگي چنداني با سياستهاي اخوانالمسلمين ندارد؛ لذا دراينراستا حماس معتقد است اگر در اساسنامه جديد، اسمي از اخوانالمسلمين برده نشود، اين سند ميتواند باعث نفوذ بيشتر حماس در گروههاي ديگر شود. مضاف بر اين، دليل ديگر اين است که در چند مدت اخير اخوانالمسلمين در جهان غرب و فضاي رسانهاي به جماعت افراطي با انديشههاي تکفيري معنا شده است که البته هيچگاه اين تعريف درستي از اخوانالمسلمين نيست؛ لذا حماس هم با خارجکردن اسم اخوانالمسلمين سعي داشتند خود را از مظان اتهام به گروههاي تروريستي و اعمال خشونتباري که اين گروهها تحت عنوان اخوانالمسلمين در ساير کشورهاي جهان انجام ميدهند، دور کند. ازهمينرو با درنظرگرفتن اين شرايط، خالد مشعل هم بسان راشد الغنوشي، سياستهايي را در پيش گرفته که در ساير کشورها بهويژه جهان غرب پذيرفته شود؛ بنابراين تلاش براي پذيرفتهشدن در جوامع و سازمانهاي بينالمللي، موجب شد تا در اساسنامه جديد اسمي از اخوانالمسلمين برده نشود که سايه شائبه گروههاي تروريستي از آنها دور بماند.
* با توجه به مسائل مطرحشده، آيا اساسنامه جديد حماس جايگاه و پايگاه مردمي اين حزب را بهعنوان يک حزب آرمانگرا در جهت آرمان مبارزه، آزادي و رهايي فلسطين خدشهدار نميکند؟ در رقابت با حزب جنبش جهاد اسلامي و جايگاه رمضان عبدالله، اين اساسنامه ميتواند پاشنه آشيل حماس تلقي شود؟ در تقابل با فتح چگونه ميتواند باشد؟
** البته با توجه به 42 بند اساسنامه جديد، بارها و بارها بر تماميت ارضي فلسطين، ضرورت مبارزه با رژيم صهيونيستي و نفي مذاکرات و سازشهاي گذشته با رژيم اشغالگر قدس مانند توافقنامه اسلو اصرار و تأکيد دارد. به ديگر سخن، اين اساسنامه و 42 بند تشکيلدهنده آن در ميان گروههاي فلسطيني حتي گروههاي با انديشه چپ و حتي خود فتح که شما هم اشاره داشتيد، يک مانيفست آرماني براي تداوم مبارزه عليه رژيم صهيونيستي است. با توجه به تمام اين نکات و 42 بند اين اساسنامه جديد، ما فقط در بند بيستم آن شاهد عقبنشيني- که البته آن هم اساسي است- هستيم وگرنه اساسنامه جديد حماس در راستاي انديشههاي مبارزهاي فلسطينيان است؛ مثلا همين اساسنامه بر پايتختبودن بيتالمقدس در کشور فلسطين تأکيد دارد يا بازگشت آوارگان و عدم چشمپوشي از اشغال ذرهاي از خاک فلسطين و... را مطرح ميکند؛ بنابراين در پاسخ سؤال شما بايد گفت اين اساسنامه در سرتاسر بندهاي خود آرمانهايي را مطرح ميکند که شايد هيچ گروه فلسطيني اکنون آن را نداشته باشد؛ مثلا بند اول منشور فتح درباره مبارزه با اسرائيل در مذاکرات آن توسط آقاي عرفات حذف شد لذا اساسنامه جديد حماس، يک بيانيه مترقي و درعينحال متناسب و هماهنگ با شرايط امروز فلسطين است ولی همچناني که گفتم جايي که نشاندهنده عقبنشيني حماس است، در بند بيستم آن که ناظر بر تشکيل دولت در درون مرزهاي 1967 است.
نکته اينجاست که برخي از تحليلگران اين بند مذکور را دال بر آن ميدانند که اين بند بهطور ضمني و تلويحي- که اينگونه هم هست- مرزهاي 1967 را قبول کرده و در موازاتش پذيرش مرزهاي 1967 به معناي پذيرش اسرائيل پشت مرزهاي 1967 است، يعني درواقع کارشناسان بهويژه متخصصين حقوق بينالملل معتقدند حماس با تأييد مرزهاي 1967، طرح «دو دولت» را پذيرفته است. اين به آن معناست که حماس گام اول را در سازش با اسرائيل برداشته است يا اينکه اين مسئله اين معني را ميدهد، حماس هم راه فتح را در پيش گرفته وگرنه در کل اساسنامه، فارغ از اين بند (بند 20) اساسنامه جديد در 42 بند خود بسيار انقلابي است که برخي معتقدند ساير بندهاي آرماني و انقلابي پوششي است براي پنهانکردن بند بيستم (به رسميت شناختن مرزهاي 1967) اما درباره جنبش جهاد اسلامي و شخص رمضان عبدالله، اين مسئله چندان تأثير منفي ندارد و اين دو حزب (حماس و جنبش جهاد اسلامي) در فلسطين مکمل هم بوده و هستند.
* اما در راستاي گفتههاي شما، آيا اين اساسنامه با توجه به واکنش تند رژيم صهيونيستي و خود بنيامين نتانياهو که آن (اساسنامه) را «نيرنگي براي فريب جهان» دانسته يک برگ برنده براي حماس است؟ زيرا اين مسئله (اساسنامه) ميتواند در قالب خودداري از تنش با اسرائيل تلقي شود و در بستر چنين شرايطي، دولت نتانياهو ديگر از خطر تروريستيبودن گروه حماس براي پيشبرد اهداف و جلب آراي مردم خود اسرائيل و جامعه بينالملل نميتواند استفاده کند، تحليل شما در اين خصوص چيست؟
** در مورد موضعگيريهاي رژيم صهيونيستي ما هيچگاه نميتوانيم آن را بهعنوان سندي محکم در تحليل شرايط بدانيم زيرا بعضا برخي از اتفاقات را حتي اگر به سود آنها باشد با لحني طلبکارانه و تهاجمي مورد انتقاد و هجمه قرار ميدهند و ازهمينرو براي اينکه حماس را به گام بعدي مورد نظر خود بکشاند، لحني طلبکارانه را در پيش گرفتهاند و حماس را بدهکار خود دانسته و اينگونه وانمود ميکنند که اتفاق چندان مهمي روي نداده است اما درواقع عقبنشيني دشمن (البته از ديد اسرائيل) را انکار ميکنند تا حماس را وادار به عقبنشينيهاي ديگري کنند. لذا چنين اظهارنظرهايي از سوي نتانياهو، نميتواند در تحليلها سنديت پيدا کند زيرا بهواقع در سايه ارائه چنين اساسنامهاي قطعا اسرائيل خشنود است زيرا به اين آسودگي خاطر رسيدهاند که ديگر حماس وارد رويه و سازوکار سياسي شده است و مرزهاي 1967 را تحت لواي اين اساسنامه پذيرفتهاند.
* اما در راستاي تعديل و سياستهاي اعتدالي و ميانهروي، حماس در اساسنامه جديد ديگر اسمي از يهود را نبرده است، درحاليکه در اساسنامه 18 آگوست 1988 با توجه به آيات قرآني بر مبارزه بر يهود تأکيد شده بود. ازسويديگر، عبارت «نابودي اسرائيل» در اساسنامه جديد حذف شده است. با توجه به اين نکات، تحليل شما درباره اين تغييرات مهم در دو اساسنامه چيست؟ آيا در واقع حماس سياستهاي اعتدالي را در پيش گرفته و در راستاي اين سياستها تغييرات در اين موارد، تغييرات تاکتيکي است يا استراتژيک؟
** به نظر من، اين نکته مهمي که شما در اساسنامه به آن اشاره کرديد، اتفاقا يک اصلاح درست و منطقي است و اين حتي در مورد انقلاب اسلامي هم صادق است. ما هم معتقديم که نبايد برخورد قهري با يهوديان داشته باشيم. آنچه ما با آن مخالف هستيم، صهيونيسم است نه يهوديت، لذا اصلاح مضاميني چون «کشتن يهود» در اساسنامه جديد بسيار لازم و ضروري بود، هرچند بهرسميتشناختن اسرائيل خلاف آرمانهاي فلسطين است؛ يعني حماس شايد در مواضع خود اسرائيل را به رسميت نشناسد اما با سکوت خود درباره نابودي اسرائيل- حتي با درنظرگرفتن مبارزه عليه آن (صهيونيسم)- بهطور ضمني، آنچناني که قبلا هم گفتم اين مسئله را پذيرفتهاند.
* اما در راستاي همين گفتههاي شما، اين سياست «يک بام و دو هواي» حماس را چگونه ميتوان تحليل کرد؟ اساسا با چه منطقي ميتوان تشتت موجود در آراي حماس را توجيه کرد؟ زيرا از يکسو در اساسنامه جديد مرزهاي 4 ژوئن 1967 را به رسميت ميشناسد اما شعار بازگشت به مرزهاي 1948 را سر ميدهند، از يکسو در اساسنامه عبارت «نابودي اسرائيل» را حذف ميکنند و ازسويديگر، بر ادامه مبارزه با رژيم صهيونيستي اصرار دارند؛ البته ناگفته نماند ازسويديگر، برخي از تحليلها اين نوع سياست حماس را يک سياست «پلهبهپله» تلقي ميکنند، يعني ابتدا با پذيرش مرزهاي 4 ژوئن 1967 و حضور و ثبات سياسي در آن به سمت هدف نهايي خود يعني مرزهاي 1948 يعني از شمال به دماغه ناقورا در مرز لبنان، از شرق به رود اردن، از غرب به درياي مديترانه و از جنوب به صحراي سينا و بندر امالرشراش (ايلات) در کنار خليج عقبه، پيش خواهند رفت.
** در راستاي گفتههاي شما، برخي از اعضاي دفتر حماس که در تنظيم سند اساسنامه مشارکت داشتند، همين سياست پله به پله را دنبال ميکنند زيرا همچناني که ميدانيد، آقاي خالد مشعل بنا بود زودتر از اينها از حماس کنارهگيري کند اما آقاي مشعل اين کنارهگيري را به بعد از تنظيم و ارائه سند اساسنامه موکول کرد. برخي معتقدند آقاي خالد مشعل اين مسئله را بهعنوان مأموريتي براي خود تلقي ميکرد و در راستاي اين سياست باور دارند که اين سازش، نه يک سازش واقعي بلکه مسيري براي رسيدن به اهداف خود ميدانند وليکن اين راه و مسير سازش و گفتوگو و به رسميت شناختن مرزهاي 1967 تنها راه نجات فعلي فلسطين است و براساس اين افکار و نقشه پله به پله جلو ميروند اما بديهي است اين نوع تفکرات با بخش نظامي حماس که انديشههاي تندتر و راديکالتري دارند، در تضاد قرار ميگيرند و اين زاويهگيري خطر انشقاق، دوپارگي و حتي چنددستگي در درون حماس را به وجود ميآورد که نتيجه مستقيم اين تشتت آراست اما آقاي خالد مشعل و همفکرانش براي جلوگيري از انشقاق، سعي در توجيه مواضع خود کردهاند. توجيه آنها ناظر بر اين است که در سياستها بايد به دو گونه رفتار کرد؛ روشهاي تاکتيکي، مباني استراتژيک و راهبردي. لذا آنها اعلام کردهاند آنچه در اساسنامه جديد حماس مطرحشده روشهاي تاکتيکي است و نبايد آن را به مباني استراتژيک معنا کرد پس بخش سياسي حماس با اين توجيه در مقابل بخش نظامي آن قرار گرفته اما نکتهاي که در اين ميان نبايد فراموش شود، بخش نظامي حماس معتقد است زماني که ما با سندي به نام اساسنامه حزب حماس روبهرويم، چيزي به نام تاکتيک وجود ندارد و هر آنچه در اين 42 بند گنجانده شده، در سطح استراتژي و راهبردي حماس است.
* شما در گفتههايتان به اعمال فشار دوحه و آنکارا اشاره کرديد اما ازسويديگر، رياض، ابوظبي و دولت عبدالفتاح سيسي، جماعت اخوانالمسلمين را در ليست گروههاي تروريستي خود قرار دادهاند و مضاف بر آن، در تلاش هستند که دولت جديد ايالاتمتحده و ترامپ هم اين گروه را در ليست گروههاي تروريستي خود قرار دهند اما مصاف ترکيه و قطر با اين شرايط و بازيگران به کجا خواهد کشيد؟ اساسا در پس اين مصاف و سرنوشت خاکستري اخوانالمسلمين، حماس هم که شالوده اساسي آن از اخوانالمسلمين است، چه آيندهاي پيدا ميکند؟ ازسويديگر، برخي از کارشناسان معتقدند حماس به سمت سياستهاي اپورتونيستي و فرصتطلبانه ميل پيدا کرده زيرا مقاصد و آرمان حفظ حزب به مراتب مهمتر از تفکرات اخوانالمسلمين است. تحليل شما در اين خصوص چگونه است؟
** به نظر من، آمريکاييها درصدد قراردادن اخوانالمسلمين در ليست گروههاي تروريستي و تحريم آنها برنخواهند آمد زيرا اخوانالمسلمين يک طيف و حزب بسيار گستردهاي است؛ به گونهاي که بزرگترين حزب اسلامي است که در سراسر جهان نيرو و نفوذ دارد ولي اگر چنين اتفاقي هم روي دهد، بزرگترين اشتباه استراتژيک رياض، واشنگتن و همپيمانانشان خواهد بود. ازسويديگر، بايد اين نکته را هم بگويم که ترامپ در استراتژي خود بسان بوش و اوباما تمايلي به هزينه از جانب آمريکا در دخالت فرامنطقهاي نخواهد داشت و اگر دست به دخالت بزند با استفاده از نيرو و هزينه ديگران اين را انجام ميدهد. شما در همين چند مدت اخير شاهد رزمايش مشترک واشنگتن با مغرب بوديد و اکنون هم در پي برنامهريزي براي برگزاري رزمايش مشترک با قاهره هستند. هرچند در گذشته چنين رزمايشهايي وجود داشته اما فلسفه اين رزمايشها اين است که به آمادگي لازمه براي حضور در منطقه البته با نيروي کشورهايي مانند مصر و مغرب و دلارهاي نفتي عربستان در راستاي منافع ملي آمريکا برسند. نکته مهم اينجاست که گروههاي فلسطيني مخل چنين سياستهايي هستند؛ لذا علاقهمند به سياست کاهش تنش در فلسطين بوده تا مسئله فلسطين به حداقل خود برسد؛ البته واشنگتن هم به اين امر واقف است که تلآويو هيچگاه صلح و سازش با فلسطين را نخواهد پذيرفت.
ازاينرو، با در پيش گرفتن سياست «نه جنگ و نه صلح» در پي تحقق اهداف و شرايط خود هستند چون که با سازش با فلسطينيان، اسرائيل بايد نيمي از بيتالمقدس را واگذار کند و ازآنسو، هم طرفدار ايجاد يک جنگ تمامعيار هم نيستند زيرا ميدانند در اين شرايط، تلآويو بسيار ضرر خواهد کرد و معادلات در جهت عکس آنها پيش خواهد رفت و لذا تلآويو هرگاه ببيند جامعه فلسطين به سمت نوعي انفجار رفتاري و حرکتهاي راديکال انقلابي پيش ميروند، سعي در کاهش اين پتانسيل انقلابي ميکنند. پس به همين منظور ميتوانند از جايگاه حماس هم استفاده کنند زيرا زماني که حماس رفتوآمد به کاخها را شروع کرد و از کاخ آنکارا به کاخ دوحه رفتوآمد کرد و در صحنه کلان سياسي بينالمللي حضور يافت، طبيعتا بهواسطه اين دلمشغوليهاي سياسي، از مبارزه با اسرائيل باز ميماند و اين خواست هميشگي تلآويو بوده، بهويژه که دلارهاي نفتي عربستان ميتواند در برخي از موارد شيرينتر از مبارزه در غزه محاصرهشده باشد.
* اما به اشتباهات استراتژيک و خطاهاي محاسباتي حماس بپردازيم، بعد از انقلابهاي سال 2011 و بهار عربي با رويکارآمدن دولت محمد مرسي در يک چرخش سياسي، حماس به سمت قاهره گرايش شديدي پيدا کرد و دراينراستا به مخالفت با دولت بشار اسد پرداخت اما با سقوط دولت مرسي و ثبات دولت بشار و همچنين تحريمهاي گسترده عربستان، امارات و دولت سيسي و جنگ 51 روزه سبب شد تا در زاويهگيري قبلي با تهران بهواسطه شرايط مطرحشده، دوباره به سمت سياستهاي ايران بازگردد اما مجموعه تحولات 6 ساله روابط تهران با حماس بعد از مسئله بهار عربي را که در يک موج سينوسي سياسي ديپلماتيک، با فراز و فرودهايي همراه بوده را چگونه تحليل ميکنيد؟
** اگر گروههاي مقاومت فلسطيني بهويژه حماس در پي انتخاب راهي درست، اصولي و منطقي هستند طبيعتا احتياج به اتاق فکرهايي دارند که در اين اتاق فکرها انديشمنداني با توجه به شرايط و اقتضائات زماني و مکاني، دست به اتخاذ سياستهاي تاکتيکي درست و متناسب با شرايط بزنند اما متأسفانه حماس بهعنوان يکي از شاخههاي اخوانالمسلمين بعد از شهادت شيخ احمد ياسين و شهيد عبدالعزيز الرنتيسي هيچگاه اشخاصي را در کادر رهبري و اتاقهاي فکر خود مانند اين افراد که مطالعات سياسي لازم و فهم و درک درستي از شرايط داشتند را ديگر پيدا نکردند، لذا فرصت مطالعات سياسي لازم، فرصت استفاده از انديشمندان سياسي، فرصت گردهمايي و اجلاسهاي آرامي که بدون تأثيرگذاري دلارهاي نفتي را داشته باشند، ايجاد نکردهاند و مسلم است در چنين شرايطي حماس مسيري جز آزمون و خطا را در پيش رو نداشته باشد و لذا پيچيدگيهاي مسائل منطقه خاورميانه هم موجب ميشود که آنها در اين پيچيدگي بازي بخورند و دراينراستا باعث تحميلشدن مشکلات و مصائب فراواني بر آنها ميشود که محاصره هشت ساله بيش از دو ميليون نفر انسان نشانه بارز آن است؛ البته برطرفکردن اين مسائل، فشارهايي را بر گروههاي فلسطين مانند حماس وارد ميکند که آنها را از فکر کردن به مسائل ديگر باز دارد.
در بستر چنين شرايطي جمهورياسلامي ايران هميشه سياستي پدرانه را در قبال آنها داشته و گروههاي فلسطيني را همواره به مبارزه و مقاومت توصيه کرده است و الگوي مناسبي مانند حزبالله را که با تعداد کمي از نيروهاي نظامي خود توانستند در برابر ارتش اسرائيل - که در برخي تحليلها ششمين ارتش و حتي گاهي دومين ارتش دنيا لقب گرفتهاند- مقاومت کنند، سرلوحه مبارزات خود قرار دهند؛ لذا تهران هيچگاه در قبال اشتباهات محاسباتي گروههاي مقاومت فلسطيني سياست قهر، جدايي و فاصلهگيري از آنها را در پيش نگرفته است اما متأسفانه همانطور که قبلا گفتم در خود حماس هم طيفهاي سازشکاري وجود دارند که فرصت رويکارآمدن آن هسته انديشنده در اتاقهاي فکر حماس را نميدهد. مضاف بر آن، متأسفانه همه رفتارهاي آنها زير نظر جاسوسان بسياري است زيرا دفتر مرکزي حماس در قطر است و امير قطر تحصيلکرده دانشکده نظامي انگليس بوده و حتي پدر او هم دانشآموخته بريتانياست، لذا اين افراد در دامان انگليس پرورش يافتهاند؛ ازهمينرو کوچکترين تصميم در اتاقهاي فکر حماس ابتدا به لندن سپس به واشنگتن و در نهايت به تلآويو منتقل ميشود؛ بنابراين در برخي تحليلها از قطر بهعنوان دام و تله بزرگ انگليس براي نيروهاي مبارز قرآني مانند حماس ياد ميکنند و به اين واسطه افراد صاحب درک و منطق را از اين اتاقهاي فکر رانده و افراد سازشکار را به هسته حماس وارد ميکنند.
* پس با درنظرگرفتن اين شرايط، آيا اساسنامه جديد حماس را ميتوان بهعنوان «فصل جديد» روابط تهران با اين گروه فلسطيني قلمداد کرد؟ و آيا اين فصل تازه در قالب انشقاق، جدايي و فاصلهگرفتن نمود پيدا ميکند يا در راستاي گفتههاي شما، باز جمهورياسلامي ايران با يک سياست پدرانه و در پيش گرفتن انديشه «درهاي باز» در مقابل گروههاي مقاومت در پي نزديکي و پر کردن فاصلههاي موجود برخواهد آمد؟
** اين سند اساسنامه تازه رونماييشده لذا اينکه اين مسئله تا چه ميزان ميتواند مورد پذيرش بخشهاي نظامي درون جنبش حماس قرار بگيرد، در آينده معلوم خواهد شد اما درباره تأثيرگذاري اين اساسنامه جديد بر روابط حماس با تهران، شايد آنچنان تأثيرگذار نباشد زيرا اين سند به روابط حماس با ساير کشورها اشاره ندارد و سخنان خالد مشعل قبل از رونمايي از اساسنامه هم ناظر بر استفاده از پتانسيل تمام کشورهاي جهان اسلام بود و اين پتانسيل، شامل تمام مسلمانان اهل تسنن و تشيع کشورهاي اسلامي ميشود که البته اين سياست درستي است.
* آيا با طرح چنين اساسنامه جديدي از سوي حماس و در سايه توافق 27 ژوئن 2006 و سند ميثاق ملي، شاهد پذيرش انديشههاي محمود عباس و صائب عريقات از سوي حماس خواهيم بود؟ آيا اين سند (اساسنامه جديد) در راستاي تعديل سياستهاي حماس به معناي همپيماني با فتح و ساف و تشکيلات خودگردان است يا اينکه کماکان زاويه خود را با آنها حفظ خواهند کرد؟ اساسا در سايه اين اساسنامه جديد، آينده حماس در عرصه سياسي داخلي فلسطين و حوزه منطقهاي و فرامنطقهاي به چه سمتي پيش خواهد رفت؟
** اول اينکه، هم تشکيلات خودگردان و هم فتح بهدليل شرايط جسمي محمود عباس به پايان راه خود رسيده و حتي کارهايي مانند همين ديدار اخير محمود عباس با ترامپ هم چندان تأثيرگذار نخواهد بود زيرا مردم فلسطين نسبت به آنها نگاه بدبينانه دارند؛ ازاينرو، فتح و خودگردان که به پليس رژيم صهيونيستي بدل شدهاند و هماکنون در زندانهاي فتح و خودگردان بسياري از فلسطينيان بهدليل مبارزه با رژيم صهيونيستي در زندان به سر ميبرند و همين آقاي محمود عباس به زندانبان اسرائيل بدل شده است لذا به نظر من در استراتژي اخواني و کساني که در حماس نسبت به آرمان فلسطين صادق هستند و اين افراد سعي دارند با کنارگذاشتن افراد سازشکاري مانند محمود عباس و عريقات علاوه بر غزه در کرانه باختري هم حضور جدي در آنجا پيدا کنند و خود را بهعنوان سخنگوي واحد فلسطينيان معرفي کنند کمااينکه در بند 27 همين اساسنامه جديد حماس هم دولتي غيراز دولت حماس را به رسميت نميشناسيم اما درباره آينده بايد گفت مسئله فلسطين اساسا مسئلهاي نيست که بخواهد فراموش يا حتي کمرنگ شود و پتانسيلي که اين مسئله در مجامع، نهادها و سازمانهاي بينالمللي مانند سازمان ملل پيدا کرده مانع از آن خواهد شد که مسئله فلسطين از ميان برود و به همين واسطه سلطهطلبيهاي رژيم صهيونيستي و سياستهاي اشغالگرانه او هم حذف نشدني است؛ لذا مناقشه فلسطين يک مناقشه چندوجهي سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي است و مسلما کساني در اين مناقشه پيروز خواهند شد که راه مقاومت را در پيش گيرند.
http://www.vaghayedaily.ir/fa/News/64196
ش.د9600371