(روزنامه آسمانآبی - 1396/10/26 - شماره 161 - صفحه 9)
افراد مختلفی از ابعاد متفاوتی ممکن است از اعتراضات دیماه درس بگیرند. بحث این است که جامعه، دولت، حاکمیت و اپوزیسیون برانداز از این اتفاق و نتیجه آن چه درسی میگیرند و کشورهای خارجی راجع به تمام ایران یا تمام نیروهای سیاسی داخل ایران چگونه قضاوت میکنند و چه نتیجهای از این اعتراضات میگیرند، یا اپوزیسیون قانونی یا جنبشهای اجتماعی آن، اصلاحطلبان، اصولگرایان، دولت و رسانهها چه دیدگاهی دارند. درواقع، هر یک از گروهها ممکن است از زاویه دید خود درسهایی از این اتفاقات بگیرند. ابتدا اگر حکومت فکر کند که همه معترضان عوامل کشورهای بیگانه بودهاند، درس اشتباهی میگیرد و نتیجهای که حاصل میشود فاجعهای بهمراتب بدتر از این خواهد شد.
در رابطه با کل این جریان اعتراضی، از ابتدا معلوم بود این ماجرا که آغاز آن بر اساس یک اتفاق در مشهد بود، به چند دلیل ادامه پیدا نخواهد کرد. یکی اینکه جنبش ادامهدار از سه عنصر رهبری، سازماندهی و هدف عینی برخوردار است، اما این جریان فاقد این سه عنصر بود. نه سازماندهی شده بود، نه رهبر مشخصی داشت و نه شرکتکنندگان در آن هدف عینی را دنبال میکردند. هر کس به یک دلیل و با یک شعار به میدان آمده بود. بنابراین، وقتی یک جریان اعتراضی چنین ویژگیهایی دارد قاعدتا نباید انتظار تداوم آن را بهعنوان یک حرکت مستمر داشت. مگر اینکه حرکت دیگری به صورت مکمل این اعتراض را ادامه دهد و کلا ماهیت آن تغییر کند. اما این حالتی که شورش و اغتشاش کور است، ادامه نخواهد یافت.
بحران اقتصادی تنها متوجه دولت نیست
من وقتی از زاویه اصولگرایان به موضوع نگاه میکنم، قاعدتا باید این را بفهمم که چگونه یک اعتراض اقتصادی که قبل از آن نیز در قالب مالباختههای موسسات مالی-اعتباری یا بازنشستگان علیه دولت شکل گرفته بود، تجمعاتی که شعارهای آن اقتصادی و شرکتکنندگان نیز افراد عادی هستند و واقعا هم مشکل مالی و معیشتی دارند، بهسرعت در ایران سیاسی میشود. این یک نشانه و نکته مهم است و نشان میدهد راهحل بحرانهای اقتصادی جدا از راهحل مشکلات سیاسی نیست. این نکتهای است که بارها نیز گفته شده که شما نمیتوانید در رابطه با مشکلات اقتصادی راهحل ارائه دهید یا یک بخش از حاکمیت و نظام سیاسی را به ناکارآمدی متهم کنید، در حالی که ریشه همه اینها میتواند به بحثها و بحرانهای سیاسی برگردد.
اصولگرایان باید بدانند بحران اقتصادی را نمیتوان فقط متوجه دولت دانست؛ اگر فکر میکنند چون ما به دولت احمدینژاد اعتراض میکردیم و او را زیر سوال میبردیم، همان الگو را میتوانند علیه روحانی اجرا کنند، تقلیدی کورکورانه و ظاهربینانه است. اگر ما به دولت احمدینژاد اعتراض میکردیم، این دولت نبود، بلکه مجموعه عظیمی بود که او را حمایت میکرد. اما امروز نمیتوانند چنین اشارهای به روحانی داشته باشند، زیرا آن دستها جای دیگری است و پشتوانه دولت روحانی نیست. بنابراین، وقتی اعتراضات به دولت روحانی معطوف میشود و میخواهند همان روند را نسبت به این دولت به کار ببرند، میبینند که دوباره به همان دستهای پشت پرده برمیگردد؛ همانهایی که همه فکر میکنند مقصر اصلی و پشتوانه همه این اتفاقات هستند. زیرا آن زمان هدف آنها بودند، امروز هم هدف همانها هستند.
دولت یک ساختار بوروکراتیک است که بخشی از قدرت و توان اقتصادی را در دست دارد. بنابراین، پروژهای که برای «مُرسیسازی» از روحانی به راه انداختهاند که اعتراضات عمومی علیه دولت انجام شود و بعد در حمایت از مردم حکم به عدم کفایت روحانی دهند، نتیجه نگرفت؛ زیرا اینها اصل قضیه را اشتباه فهمیده و به اشتباه تحلیل کردند و دیدند نتیجه دیگری داد. همه اینها نشاندهنده یک واقعیت است و آن اینکه تا بحران حل نشود، هر کاری که در حوزههای اقتصادی و در جهت توسعه اقتصادی انجام دهید، میتواند یکشبه از بین برود و تمام رشتههای شما پنبه شود. این را تاریخ بارها و بارها به ما ثابت کرده است. به همین دلیل است که ما از تقدم توسعه سیاسی و دموکراسی یا حداقل همزمانی آنها با هر توسعه دیگری صحبت میکنیم. اینها دلایل روشنی دارد، زیرا حاکمیت تمامیتخواه و حداکثری است و در تمام جنبههای زندگی شهروندان دخالت میکند. وقتی همه چیز دست دولت است، هر مشکلی در هر حوزهای وجود داشته باشد، مقصر آن دولت است.
راهحلهای دوگانه تغییر
وقتی این تحلیل فراگیر شود، امر سیاسی نیز فراگیر میشود؛ یعنی همه چیز و هر چیزی سیاسی میشود و نمیتوان گفت تنها یکسری کنشها که در رابطه با معادلات قدرت و رسیدن به حکومت است، سیاسی است؛ همه ساحتها از جمله فرهنگ و هنر و ورزش و اقتصاد و... سیاسی میشود. برخی وقتی این قضیه برایشان مطرح میشود، راهحلی که پیدا میکنند تغییر حکومت است. این تغییر دو راهحل دارد: یک راهحل ساده این است که وقتی همه چیز به حکومت برمیگردد، پس اصل حکومت جمع شود. این راهحل به ذهن همه میرسد... بنابراین، راهحل را همین قدر ملموس و سادهانگارانه و قابل دسترس میبینند. از نظر اصلاحطلبی این روش طبیعتا، به دلایلی که همواره ذکر شده است، منطقی نیست. اصلاحطلبی راهحل دیگر و مشکلتری دارد و آن تغییر تدریجی حکومت حداکثری به یک حکومت حداقلی دموکراتیک پاسخگو است که متدهای خود را دارد.
ماجراجویی اصولگرایان بهبهای زیر سوال رفتن نظام سیاسی
پس درسهایی که اصولگرایان باید از این مسئله بگیرند، این است که به جای ربط دادن و فرافکنی آن به جای دیگر، باید بدانند دست زدن به هرگونه ماجراجویی منجر به زیر سوال رفتن کلیت نظام سیاسی میشود. در تلویزیون برنامههایی میبینیم که هر روز و هر شب در آن نقدهای تند و بیپروایی میکنند؛ اینگونه نیست که این نقدها تنها به دولت برگردد و مردم فکر کنند حالا چون دولت بد است، دور بعد به اصولگرایان رأی دهیم. این اتفاق نخواهد افتاد. مردم از کلیت خواهند برید. هر بحرانی همه را دچار چالش خواهد کرد و بدون وجود احزاب و سازمانهای قدرتمند هرگونه حرکت اجتماعی در یک جامعه تودهوار از کنترل خارج خواهد شد و هدایت آن را اغیار و کسان دیگری، جز مجموعه اصولگرا و اصلاحطلب، در دست خواهند گرفت.
ما نیازمند جامعهای مدنی با نهادهای قوی هستیم. اصلاحطلبی از اینجای داستان وارد ماجرا میشود و از تشکیل احزاب و تقویت نهادهای مدنی و توسعه مطبوعات و رسانههای مستقل سخن میگوید. اما درسهایی که اصلاحطلبان از این ماجرا میتوانند بگیرند، چه میتواند باشد؟ چند روز بعد از این اتفاقات، در جمعی که با این پرسش شکل گرفته بود: «در حالی که ممکن است هر آن اتفاق خطرناکی بیفتد، چه کاری از دست ما اصلاحطلبان برمیآید؟» من نکتهای را ذکر کردم و آن اینکه این بازی ما نیست. گروهی این بازی را راه انداختند و گروههای دیگری بهرهبرداری میکنند. برخی تندروها اصولگرا این را راه انداختند و دیگران از آن استفاده کردند. ما این وسط چهکارهایم؟ این به این معنا نیست که ما دغدغهای نداریم، بلکه به این معناست وقتی واقعه رخ داد، دیگر از دست اصلاحطلبان کاری برنمیآید و آچمز میشوند. همه در روزهای اول در سکوت بودند؛ کمکم بعد از چند روز تحلیلها شروع شد. همان صحبتهایی هم که صورت گرفت، در بحران شنوندهای ندارد.
در دل بحران اگر مهندس بازرگان بگوید نخستوزیری را حفظ کنیم، اصلا شنیده نمیشود. حتی مجموعه خود او هم نمیشنوند. زمان کنش اصلاحطلبانه قبل از وقوع بحران است. قبل از اتفاق باید ایستاد و مقاومت و اقدام کرد. اما وقتی کار به جایی برسد که اصلاحطلبی نتواند کاری کند، دیگر خیلی سخت است با رویکرد اصلاحطلبان بتوان کاری کرد... البته این همواره گفته میشد که اگر اصلاحات شکست بخورد، تغییر سیاسی فرم رادیکال خشونت به خود میگیرد. همه ما این بحثهای تکرارشونده را شنیدهایم؛ از مرحوم یزدی در دوره اصلاحات پرسیده شده بود: «شما فکر میکنید رئیس دولت اصلاحات گورباچف ایران است؟» ایشان گفته بود: «نه، من فکر میکنم او خروشچف ایران است. اگر او شکست بخورد، در آینده گورباچفی ظهور خواهد کرد.»
این بحثها جدید نیست، اما نکته اینجاست که شکست گفتمان اصلاحطلبی را نمیتوان بر دوش حاکمیت انداخت. این بخشی از ماجراست، ولی همه ماجرا نیست. به قول آقای عباس عبدی، طبیعت حاکمیت همین است. اصلاحطلبان باید میدیدند چه راهحلهایی هست. در این قضیه، از این احساس مشترکی که همه ما جریانهای مختلف اصلاحطلبی داشتیم باید درس گرفت. ما احساس میکردیم کاری از دستمان برنمیآید و حرفمان شنیده نمیشود؛ یا اگر حرفی میزنیم علیه خودمان تفسیر میشود و به ضد ما برمیگردد. از این باید بیاموزیم که چه کارهایی باید بهعنوان آخرین فرصت کرد که دوباره این خیزشها و اعتراضهای کور منتج به فروپاشی، اتفاق نیفتد.
راهکار حفظ گفتمان اصلاحطلبی
اول باید مرور کنیم چرا اصلاحطلبان وقتی بخشی از وظایف کارگزاری را در دولت به عهده میگیرند بهسرعت هژمونی گفتمانی خود را از دست میدهند. در دور دوم اصلاحات این اتفاق افتاد و حالا هم در دوره دوم آقای روحانی دارد اتفاق میافتد. باید پرسید چرا نیروهای ما وقتی به داخل دولت میروند تیپ کارگزاری میشوند. یکی از وظایف سازمانها و احزاب و تشکیلات اصلاحطلبان، باید حفظ گفتمان اصلاحطلبی باشد. الان تمام کارکرد شورایعالی اصلاحطلبان این شده است چه ساختاری بچینیم که در دور بعد فهرست را ببندیم. این راه حفظ گفتمان نیست. وقتی مردم از آن عبور کنند، به هر فهرستی هم که از این ساختار بیرون آید دیگر مردم اعتماد ندارند و رأی نمیدهند و اتفاق ۸۴ تکرار میشود. برای حفظ گفتمان اصلاحطلبی هم راهکارهایی وجود دارد.
درسی که اصلاحطلبان میتوانند از این اتفاق بگیرند همین است که بتوانند هژمونی گفتمانی خود را حفظ کنند و دوباره دولت را به طرف مقابل واگذار نکنند. یکی از کارها این است که بتوانند در نیروهای خود بین کنشگران و کارگزاران تفکیک قائل شوند. این کنشگراناند که حافظ گفتمان اصلاحطلبی هستند. وقتی ما از اصلاحطلبی حرف میزنیم، از این بخش سخن میگوییم که اگر ساختار ما تماما کارگزاری شود و بخواهد در تعامل با حکومت مناسبات و ملاحظات را حفظ کند، نمیتواند گفتمان ما را تداوم دهد؛ البته باید ساختار کارگزاری را در جای خود داشته باشیم، ولی در عین حال، ساختار کنشگری مدنی را در جای خود برای حفظ گفتمان نگه داریم و اینها کاملا از هم تفکیک شده باشد و با یک تقسیم وظیفهای پیش رود.
https://asemandaily.ir/post/12113
ش.د9604825