مذاکرات مسقط، که قرار بود گامی در جهت احیای توافق هستهای باشد، بار دیگر صحنهای از تناقضها و ابهامهای دیپلماتیک شده است. مواضع مبهم و متضاد مقامات آمریکایی در این مذاکرات، پرسشهای متعددی را درباره نیت و توانمندی دیپلماتیک واشنگتن به وجود آورده است. در عین حال، طرحهای پیشنهادی برخی جریانهای داخلی، که به نظر میرسد بیش از آنکه در راستای منافع ملی ایران باشد، در خدمت اهداف طرف مقابل است، به پیچیدگی این معادله افزوده است. آیا آمریکا در مذاکرات مسقط بازی تاکتیکی در پیش گرفته، یا ناآگاهی تیم مذاکرهکنندهاش عامل این سردرگمی است؟ و مهمتر اینکه، چرا هرگاه مذاکرات به بنبست نزدیک میشود، صداهایی از داخل ایران برای تسهیل خواستههای آمریکا بلند میشود؟
ابهام دیپلماتیک یا ناآگاهی استراتژیک؟
تحلیلگران سیاسی سه عامل اصلی را در پس مواضع چندپهلوی آمریکا در مذاکرات مسقط شناسایی کردهاند. نخست، استراتژی «بازی ابهام» است که ایالات متحده به عمد برای تحت فشار قرار دادن طرف مقابل به کار میگیرد. این تاکتیک، که به آمریکا اجازه میدهد با ایجاد سردرگمی در مذاکرات، فضا را برای امتیازگیری مهیا کند، سابقهای طولانی در دیپلماسی این کشور دارد. اما آیا این ابهام صرفاً یک تاکتیک است، یا نشانهای از ناهماهنگی درونی؟
عامل دوم، محدودیت اختیار تیم مذاکرهکننده آمریکایی است. سایه سنگین دونالد ترامپ و استراتژی «مرد دیوانه» او همچنان بر مذاکرات سنگینی میکند. نمایندگان آمریکا، که از واکنشهای تند احتمالی در داخل کشورشان واهمه دارند، با احتیاط و ابهام عمل میکنند تا از اتهام نرمش در برابر ایران در امان بمانند. این محدودیت، مذاکرات را به یک بازی محافظهکارانه تبدیل کرده که در آن پیشرفت واقعی قربانی ملاحظات سیاسی داخلی میشود.
سومین عامل، که حتی برخی تحلیلگران غربی نیز به آن اذعان دارند، ناآگاهی تیم جدید دولت آمریکا از پیچیدگیهای فنی و حقوقی برنامه هستهای ایران است. اظهارات استیو ویتکاف، مقام آمریکایی، مبنی بر لزوم تعطیلی کامل تأسیسات هستهای نطنز، فردو و اصفهان، نمونهای آشکار از این ناآگاهی است. این درخواست نه تنها با بند چهارم معاهده منع گسترش تسلیحات هستهای (انپیتی) که حق غنیسازی را برای همه اعضا، از جمله ایران، به رسمیت میشناسد، در تضاد است، بلکه با قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت و توافق برجام نیز همخوانی ندارد. این مواضع، که به نظر میرسد بیشتر برای مصرف رسانهای و فشار روانی طراحی شدهاند، از سوی ایران با پاسخ قاطع عباس عراقچی، معاون وزیر امور خارجه، مواجه شد که تأکید کرد مواضع ایران از ابتدا روشن و غیرقابل مذاکره بوده است.
طرح جزیرهای، ابتکار یا تسلیم؟
در داخل ایران، واکنشها به مذاکرات مسقط یکدست نبوده است. برخی رسانههای اصلاحطلب، از جمله روزنامه هممیهن، با اشاره به سختی مذاکرات و مواضع تند آمریکا، نسبت به احتمال بنبست هشدار دادهاند. احمد زیدآبادی، در یادداشتی در این روزنامه، با ترسیم شبح جنگ، مدعی شد که بنبست در مذاکرات میتواند منطقه را به آتش بکشد. اما آنچه این هشدارها را بحثبرانگیز کرده، پیشنهادی است که از سوی زیدآبادی و برخی دیگر از نویسندگان اصلاحطلب مطرح شده و به «طرح جزیرهای» معروف شده است.
این طرح پیشنهاد میدهد که تأسیسات هستهای ایران به یک جزیره در خلیجفارس منتقل شده و تحت نظارت کنسرسیومی از کشورهای منطقه و جهان، از جمله کشورهای عربی، قرار گیرد. این ایده، که به ظاهر برای شکستن بنبست مذاکرات ارائه شده، از چند جهت مورد انتقاد شدید قرار گرفته است. نخست، این طرح عملاً همان خواسته آمریکا برای تعطیلی تأسیسات هستهای ایران را در قالبی جدید بازتولید میکند. چگونه میتوان پذیرفت که انتقال تأسیسات نطنز و فردو به نقطهای تحت نظارت ناوهای آمریکایی، در راستای منافع ایران باشد؟
دوم، پراکندگی تأسیسات هستهای ایران سالهاست که به عنوان یک مزیت استراتژیک عمل کرده و آمریکا را از اقدام نظامی علیه این تأسیسات باز داشته است. واشنگتن هیچگاه نتوانسته اطمینان یابد که با حمله به مراکز هستهای ایران، توانایی غنیسازی این کشور را به طور کامل نابود خواهد کرد. طرح جزیرهای، با متمرکز کردن تأسیسات هستهای در یک نقطه، این مزیت استراتژیک را از ایران سلب کرده و تأسیسات را به هدفی آسان برای حملات احتمالی تبدیل میکند.
سوم، پیشنهاد دخالت کشورهای عربی در نظارت بر برنامه هستهای ایران، که هیچ تجربهای در حوزه فناوری هستهای ندارند، نه تنها غیرمنطقی است، بلکه توهینی به استقلال و توانمندی علمی ایران محسوب میشود. ایران، که حتی نظارت مستقیم آمریکا را نپذیرفته و تنها آژانس بینالمللی انرژی اتمی را به عنوان نهاد ناظر به رسمیت میشناسد، چرا باید به چنین پیشنهادی تن دهد؟
شبح جنگ یا بازی ترس؟
یکی از نکات قابل تأمل در رویکرد برخی اصلاحطلبان، استفاده مکرر از حربه «شبح جنگ» برای ترغیب افکار عمومی به پذیرش چنین طرحهایی است. این جریان، از زمان مذاکرات برجام تا امروز، بارها با ایجاد فضای ترس و هراس از جنگ، تلاش کرده ایدههای خود را به عنوان تنها راهحل ممکن معرفی کند. اما واقعیت این است که تهدید جنگ، سالهاست که رنگ باخته است. اگر آمریکا جنگ را راهحل میدانست، سالها پیش دست به اقدام نظامی زده بود. ناتوانی آمریکا در برابر ایران، چه در حوزه نظامی و چه در حوزه دیپلماتیک، این تهدیدات را بیاعتبار کرده است. پرسش اینجاست که چرا هرگاه آمریکا در مذاکرات به بنبست میرسد، جریانی در داخل ایران برایش راهحل ارائه میدهد؟
عزت ایران در گرو پایمردی
غنیسازی اورانیوم، حقی است که نه تنها در انپیتی، بلکه در مذاکرات برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ برای ایران به رسمیت شناخته شده است. این حق، نتیجه سالها تلاش علمی و مقاومت ملت ایران است و قابل مذاکره نیست. آمریکا، که با مواضع غیرمنطقی و غیرحقوقی خود مذاکرات را به چالش کشیده، باید بپذیرد که این ایران نیست که باید کوتاه بیاید، بلکه واشنگتن است که باید از مواضع غیرواقعبینانه خود عقبنشینی کند.
در این میان، رویکرد برخی رسانهها و تحلیلگران داخلی، که به جای دفاع از حقوق ایران، در پی راضی کردن طرف مقابل هستند، جای تأمل دارد. روزنامه هممیهن، که پیشتر حتی جعل نام خلیجفارس را حق دونالد ترامپ دانسته بود، نمونهای از این رویکرد است. این قبیل مواضع، نه تنها استقلال و عزت ایران را نشانه میگیرد، بلکه پرسشهایی جدی درباره نیت چنین تحلیلهایی مطرح میکند.