صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۱  ، 
شناسه خبر : ۳۷۸۸۴۹
مروری بر یادداشت روزنامه‌های سه‌شنبه ۲۴ تیرماه ۱۴۰۴
مذاکراتی که قرار بود در دولت چهاردهم برای «لغو تحریم‌ها» انجام شود پس از ۵ دور، ۳۱۳ تحریم جدید طی ۱۱ بسته تحریمی فقط برای شبکه فروش نفت ایران به ارمغان آورد، یعنی آمریکا به ازای هر دور مذاکره دو بسته تحریمی جدید علیه ایران اعمال کرد و در نهایت نیز به ایران حمله کرد.

لغو تحریم‌ها چه شد؟

سید محمدعماد اعرابی

نقطه‌های خیالی عنوان طرحی بود که 9 بهمن 1393 پایگاه حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری منتشر کرد. طرحی که با تصویر قدم زدن خارج از چهارچوب مذاکرات محمدجواد ظریف با جان کری وزیر خارجه وقت آمریکا در 24 دی 1393 در خیابان‌های لوزان سوئیس ساخته شده بود. این طرح واکنشی به اقدام غیرموجه آقای ظریف آن هم درست یک هفته پس از سخنان صریح رهبر انقلاب در نفی دل سپردن به مذاکرات و اعتماد به آمریکا بود: «دستگاه استکبار، دستگاه ترحّم و انصاف و انسانیّت و ملاحظه که نیست؛ هرچه شما عقب بروید، آنها جلو مى‌آیند. فکر اساسى بکنید. فکر اساسى این است که کارى کنید که کشور از اَخم دشمن ضربه نبیند، از تحریم دشمن لطمه نخورد؛ و راه‌هایى هست، کارهایى هست که می‌شود کرد؛ بعضى را هم کرده‌اند و موفّق بوده است و جواب داده است؛ می‌شود کارهایى کرد؛ می‌شود این حربه را از دست دشمن گرفت، والا اگر چنانچه چشم ما به دست دشمن باشد که «آقا، اگر این‌کار را نکردى تحریم باقى می‌ماند» [فایده‌اى ندارد].» رهبر انقلاب از اظهارات گستاخانه مقامات آمریکایی برای حفظ تحریم‌ها علی‌رغم مذاکرات و در نتیجه عدم اعتماد و اطمینان به آمریکا گفتند و از مسئولان خواستند به مذاکرات دل نبندند: «من معتقدم باید دل را به نقطه‌هاى امیدبخش حقیقى سپرد، نه به نقطه‌هاى خیالى... نه به نقطه‌هاى خیالى! آنچه لازم است این است.»
در دولت آقای روحانی اما دل سپردن به «نقطه‌های خیالی» روایت هر روزه آن ایام بود. آنها مذاکرات را با هدف «لغو تحریم‌ها» آغاز کردند اما در پایان فعالیت‌شان، علی‌رغم تعطیلی و محدودسازی بی‌سابقه صنعت هسته‌ای، تحریم‌های ایران بیش از دو برابر شد تا جایی که محمدجواد ظریف که قرار بود با مذاکره تحریم‌ها را بردارد؛ خودش هم تحریم شد و با دست خالی برگشت! حسن روحانی و دولتمردانش پس از این کارنامه ناموفق به سراغ «نقطه‌های خیالی» دیگری رفتند. آنها با کتمان و حتی انکار کردن هدف مذاکرات به سراغ ساخت و ساز اهداف و دستاوردهای خیالی برای مذاکرات منتهی به برجام رفتند.
آنها در سخنرانی‌های مختلف مواردی مثل «رسوایی آمریکا با برجام» و «شکاف میان اروپا و آمریکا با برجام» را از دستاوردهای برجام لقب دادند. اهدافی که پیشتر هرگز برای مذاکرات هسته‌ای اعلام نشده بودند. دل بستن به این «نقاط خیالی» آن‌قدر ادامه داشت که دوم خرداد 1397 به سخنرانی حسن روحانی در محضر رهبر انقلاب رسید تا با این تذکر مقام معظم رهبری مواجه شود: «[اگر] به چیزهای کم‌اهمّیّت دلمان را خوش کردیم [ضرر می‌کنیم]. همین‌طور که آقای رئیس‌جمهور گفتند واقعاً آمریکایی‌ها در این قضیّه از لحاظ اخلاقی، از لحاظ حقوقی، از لحاظ آبروی سیاسی در دنیا شکست خوردند؛ خُب بله، آمریکا بی‌آبرو شد؛ این یک واقعیّتی است و در این تردیدی نیست امّا من می‌خواهم این را مطرح کنم که آیا ما مذاکره را شروع کردیم برای اینکه آمریکا بی‌آبرو بشود؟ هدف مذاکره‌ ما این بود؟ ما مذاکره را شروع کردیم برای اینکه تحریم‌ها برداشته بشود -و شما ملاحظه می‌کنید که بسیاری‌ از تحریم‌ها برداشته نشده...- یا گفته می‌شود مثلاً بین اروپا و آمریکا شکاف به ‌وجود آمد؛ خب بله، ممکن است یک شکاف ظاهریِ‌ کم‌اهمّیّتی هم بینشان [به ‌وجود آمده]، لکن ما برای این مذاکره نکردیم. ما مگر مذاکره کردیم که بین آمریکا و اروپا شکراب به ‌وجود بیاید؟ ما مذاکره کردیم که تحریم برطرف بشود؛ شروع مذاکره برای این بود، ادامه‌ مذاکره برای این بود؛ و این باید تأمین بشود؛ اگر این تأمین نشد، بقیّه چیزهایی که حاصل شده، ارزش زیادی را نخواهد داشت.»
«نقطه‌های خیالی» همچنان روایت این روزها هم هست. دولت مسعود پزشکیان بدون توجه به تجربه تلخ دولت حسن روحانی کمابیش همان مسیر را پیش گرفته است. این بار دولت ایران حتی بدون در نظر گرفتن مطالبات بر زمین مانده‌اش از آمریکا راضی به نشستن پای میز مذاکرات غیرمستقیم شد که به منزله اعطای امتیازی رایگان به طرف مقابل بود. با این حال هدف پذیرش این مذاکرات نامطلوب از همان ابتدا مشخص بود: «لغو تحریم‌ها».
این روزها اما از تنها چیزی که سخن به میان نمی‌آید «لغو تحریم‌ها» است! «لغو تحریم‌ها» تنها دلیل خطرپذیری و مصلحت‌سنجی ایران برای تن دادن به خواسته دولت چهاردهم در پیشبرد مذاکرات بود اما دیپلمات‌های دولت چهاردهم آن‌قدر که در 5 دور مذاکره غیرمستقیم با آمریکا درباره اعتمادسازی و محدودسازی برنامه هسته‌ای ایران سخن گفتند از چند و چون لغو تحریم‌ها توسط آمریکا سخن به میان نیاوردند.
اگر فقط تحریم‌های آمریکا بر شبکه فروش نفت ایران را به عنوان اصلی‌ترین تحریم‌ها حساب کنیم؛ از زمان شروع به کار دولت چهاردهم با رویکرد «مذاکره برای لغو تحریم» تا آغاز دور اول مذاکرات غیرمستقیم با آمریکا در 23 فروردین 1404 (12‌آوریل 2025) در مسقط، دست‌کم 214 تحریم بر شبکه فروش نفت ایران اعمال شد. پنج روز پس از دور اول مذاکرات، آمریکا 12 تحریم دیگر نیز بر شبکه فروش نفت ایران اعمال کرد و دور دوم مذاکرات سه روز بعد در 30 فروردین 1404 (19‌آوریل 2025) در رم برگزار شد. سه روز پس از دور دوم مذاکرات، آمریکا 15 تحریم دیگر هم اضافه کرد، با این وجود ایران پذیرفت که دور سوم مذاکرات را در 6 اردیبهشت (26‌آوریل 2025) در مسقط برگزار کند. پس از دور سوم مذاکرات، آمریکا 28 تحریم جدید دیگر نیز علیه ایران اعمال کرد و با این حال دور چهارم مذاکرات 21 اردیبهشت 1404 (11 می ‌2025) در مسقط ادامه یافت. دو روز پس از این دور از مذاکرات نیز آمریکا طبق روال همیشگی‌اش و در انفعال ملال‌آور دولت چهاردهم 18 تحریم دیگر نیز بر شبکه فروش نفت ایران اضافه کرد. دولت چهاردهم اما باز هم پذیرفت که دور پنجم مذاکرات را 2 خرداد 1404 (23 می‌2025) در رم برگزار کند. دو هفته بعد در 16 خرداد (6 ژوئن 2025) آمریکا 26 تحریم دیگر نیز علیه ایران اعمال کرد ولی دولت چهاردهم قرار دور ششم مذاکرات را هم در 25 خرداد (15 ژوئن 2025) گذاشت. این فقط جنگ و حمله به ایران بود که باعث شد دولتمردان چهاردهم از مذاکره منصرف شوند و البته با پایان جنگ 12 روزه و شهادت فرماندهان ارشد نظامی، دانشمندان برجسته هسته‌ای و نزدیک به 1000 غیرنظامی و تخریب بخشی از تأسیسات نظامی و هسته‌ای، آنها یک بار دیگر بدون اینکه حتی از لزوم پرداخت غرامت جنگ تحمیل شده به ایران سخن بگویند، دوان دوان به دنبال مذاکره با آمریکا افتاده‌اند.
مذاکراتی که قرار بود در دولت چهاردهم برای «لغو تحریم‌ها» انجام شود پس از 5 دور، 313 تحریم جدید طی 11 بسته تحریمی فقط برای شبکه فروش نفت ایران به ارمغان آورد، یعنی آمریکا به ازای هر دور مذاکره دو بسته تحریمی جدید علیه ایران اعمال کرد و در نهایت نیز به ایران حمله کرد. حالا دولتمردان چهاردهم بدون آنکه از هدف‌شان برای «لغو تحریم‌ با مذاکره» سخنی به میان بیاورند برای ما از اختلاف‌افکنی بین ترامپ و نتانیاهو با مذاکره سخن می‌گویند! آیا هدف مذاکراتی که با چشم پوشیدن بر خون‌بهای حاج قاسم سلیمانی و صرف‌نظر کردن از طلب‌های خسارت برجام آغاز شد، شکاف بین آمریکا و اسرائیل بود؟ این یکی دیگر از همان «نقطه‌های خیالی» است که رهبر انقلاب 10 سال پیش مسئولان را از دل سپردن به آن نهی کردند. در این زمینه نیز دولت چهاردهم کاملا به دولت حسن روحانی اقتدا کرده و مشغول ساخت و ساز اهداف و دستاوردهای خیالی است.
حتی اگر بی‌صداقتی دولت چهاردهم در مسکوت گذاشتن هدف «لغو تحریم‌ها» و جایگزینی آن با «ایجاد شکاف میان آمریکا و اسرائیل» برای مذاکرات را نادیده بگیریم. آنها در این هدف خیالی هم شکست خورده‌اند. حمله مشترک آمریکا و اسرائیل به ایران بزرگ‌ترین شاهد این مدعاست. «پیت هگست» وزیر جنگ آمریکا در دیدار با نتانیاهو توضیح داد که حتی پیش از حمله مستقیم آمریکا، هواپیماهای سوخت‌رسان آمریکایی چگونه از اولین روز جنگ برای پشتیبانی از جنگنده‌های اسرائیل در حمله به ایران وارد عمل شدند. «یسرائیل کاتس» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی به روزنامه جروزالم پست گفت که 17‌آوریل 2025 (28 فروردین 1404) یعنی 5 روز پس از دور اول مذاکرات ایران و آمریکا با پیش‌بینی کمک واشنگتن در اجزای حیاتی عملیات علیه ایران، به ارتش دستور آماده‌باش داد. طبق سخنان او 10 روز بعد در 27‌آوریل (7 اردیبهشت 1404) یعنی یک روز پس از دور سوم مذاکرات ایران و آمریکا، آنها فرماندهی سنتکام را در جریان حمله به ایران قرار دادند. 22 می‌(2 خرداد 1404) یک روز قبل از دور پنجم مذاکرات ایران و آمریکا؛ اسرائیل و آمریکا مانورهای نظامی مشترک برای حمله به ایران را نیز برگزار کرده بودند. آن‌طور که روزنامه آمریکایی وال‌استریت‌ژورنال فاش کرد مسئولان آمریکایی و اسرائیلی عمداً خبرهایی را در رسانه‌ها منتشر کردند تا به نظر برسد اختلافات زیادی بین ترامپ و نتانیاهو بر سر ایران وجود دارد؛ اما در واقعیت، رئیس‌جمهور آمریکا درست همان زمانی که در پست‌های شبکه اجتماعی خود از دیپلماسی حرف می‌زد؛ از حملات اسرائیل باخبر بوده است. نتانیاهو در پایان سفر اخیر خود به آمریکا نیز با تمجید از ترامپ به شبکه نیوزمکس گفت: «ما هرگز در تاریخ دوستی و حامی‌ای مانند رئیس‌جمهور ترامپ، برای اسرائیل و دولت یهود در کاخ سفید نداشته‌ایم.» ایجاد شکاف میان آمریکا و اسرائیل با سخنان آقای پزشکیان و کنش‌های دیپلماتیک دولت چهاردهم همانقدر واقعی و قابل اعتناست که ادعای دولتمردان روحانی در ایجاد شکاف میان اروپا و آمریکا واقعی و قابل اعتنا بود. با این حساب دولتمردان چهاردهم حتی در خیالبافی هم انسان‌های موفقی نیستند؛ اگرچه هزینه این خیالبافی را ایران و ایرانی پرداخت می‌کند.

چرا غرب با ایران دشمنی می‌کند؟

حمیدرضا‌شاه‌نظری

تاریخ مملو است از خباثت‌ها و دشمنی‌های غرب بر علیه ایران؛ از یورش اسکندر مقدونی با لشکری آکنده از طمع و خشم به قلب ایران و سوزاندن آثار تمدنی و فرهنگی و قتل عام مردم بیگناه تا تجزیه ایران بزرگ و تبدیل آن به کشوری با یک سوم وسعت قبلی! از یورش مداوم امپراتوری روم به عنوان وارث یونانیان به ایران تا تحمیل قرارداد پاریس (۱۸۵۷) و جدایی هرات و بخش عمده افغانستان کنونی از ایران توسط انگلیسی‌ها. 

واقعیت این است که غربی‌ها همواره نسبت به ایرانی‌ها یک حقارت تاریخی داشته و دارند، چه در دوره قدیم و در آن زمانی که ایران، نخستین حکومت جهان و نظام دیوانی پیشرفته و تمدنی بزرگ داشتند و چه امروز که پیش‌قراول فرهنگ و نگاه انسانی در جهان و مورد احترام جهانیان هستند. برای غرب، ایران، بزرگترین رقیب و دشمن تاریخی است که همواره تهدیدی تمدنی بوده و باید ریشه‌کن شود. در سال‌های اخیر با جنگ شناختی و رسانه‌ای دشمن برخی خیال می‌کردند که دشمنی غربی‌ها به خاطر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است ولی امروز با جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونی به نیابت از مجموعه غرب با ایران، پوچ بودن این انگاره استعماری بیش از پیش روشن شده و امروز بهتر می‌توان درباره ریشه‌های دشمنی غرب با ایران گفت‌و‌گو کرد. 

ریشه‌های تمدنی دشمنی غرب با ایران:

یکی از علل اصلی دشمنی غرب با ایران ریشه در تفاوت‌های عمیق فلسفی و تمدنی دارد که از دوران باستان تا امروز ادامه یافته است. تمدن ایرانی، از دوران پیشااسلام تا دوران اسلامی و معاصر، همواره رو به سوی آسمان داشته و جهان ماوراء را در قلب باور‌های خود جای داده است. این نگاه آسمانی که در شعر و فلسفه ایرانی، از حافظ و مولانا تا آیین‌های عاشورایی، متجلی است، جهان را فراتر از ماده دیده و انسان را موجودی می‌داند که برای هدفی الهی خلق شده است. در مقابل، تمدن غربی، از یونان باستان تا رنسانس و مدرنیته، این‌جهانی می‌اندیشید. خدایان یونانی، مانند زئوس و آپولو، موجوداتی انسان‌مانند با هوس‌ها و ضعف‌های بشری بودند. اسطوره‌های غرب، مانند ادیسه و پرومته بر فردگرایی و لذت‌های زمینی متمرکز بودند، نه بر معنویت و ماوراء. این تفاوت فلسفی، ایران را به نمادی از معنویت و تعالی در برابر مادی‌گرایی غرب تبدیل کرد و همین، ریشه حسرت و خشم غرب بوده و هست. 

موقعیت ژئوپلیتیک: ایران، قلب تپنده جهان 

از طرفی ایران، در چهارراه تمدن‌های جهان ایستاده است. این موقعیت استراتژیک، ایران را به بازیگری بی‌جایگزین در نظم جهانی تبدیل کرده است، جایی که نظم آینده جهان در کشاکش تقابل تاریخی شرق و غرب رقم می‌خورد. غرب آسیا، به‌عنوان گهواره تمدن‌ها و شاهراه تجارت و انرژی، صحنه‌ای است که نظم آینده جهان در آن شکل می‌گیرد و ایران، با موقعیت بی‌نظیر خود، محور این تحولات است. پروژه‌های عظیم جهانی مانند ابتکار کمربند و جاده (BRI) چین، کریدور بین‌المللی حمل‌ونقل شمال- جنوب (INSTC) و کریدور هند- خاورمیانه- اروپا (IMEC) همگی گواه اهمیت ژئوپلیتیک منطقه و نقش محوری ایران در آن هستند. این پروژه‌ها، نه‌تنها رقابت اقتصادی، بلکه نبردی ژئوپلیتیک بین شرق و غرب را نمایندگی می‌کنند. نبردی که ایران در مرکز آن قرار دارد. 

غرب با درک این نقش کلیدی، از هر ابزاری از تحریم‌های اقتصادی که از سال ۲۰۱۰ بیش از ۱۰۰۰ نهاد ایرانی را هدف قرار داده تا حمایت از رژیم صهیونی در جنگ اخیر برای مهار ایران استفاده کرده است. ایران، با قرار گرفتن در تقاطع مسیر‌های تجاری، انرژی و تمدنی، نه‌تنها بازیگری منطقه‌ای، بلکه نیرویی است که می‌تواند توازن قدرت جهانی را تغییر دهد. غرب آسیا، به دلیل منابع عظیم انرژی (بیش از ۵۰ درصد ذخایر نفت و گاز جهان) و موقعیت استراتژیک خود، میدان اصلی تقابل شرق و غرب است. در این میان، ایران با کنترل تنگه هرمز و دسترسی به دریای مازندران، خلیج فارس و اقیانوس هند، کلیدی‌ترین بازیگر این منطقه است. پروژه‌های ژئوپلیتیک جهانی، که هرکدام نمایانگر استراتژی‌های شرق یا غرب هستند، نقش بی‌بدیل ایران را برجسته می‌کنند و ایران، در این تقابل، نه‌تنها بازیگر، بلکه تعیین‌کننده سرنوشت این نبرد و آینده نظم جهانی است. 

فرهنگ مقاومت و رهایی‌بخشی

فرهنگ ایرانی- اسلامی، با ریشه‌های عمیق در نگاه فلسفی ایرانی و تعالیم شیعی، تنها فرهنگ حال حاضر جهان است که در برابر فرهنگ ضدانسانی و مادی غرب دوام آورده و با آن هماوردی کرده است. از روح حماسی و معنوی شاهنامه فردوسی تا عاشورای حسینی که مکتبی در نهایت نگاه الهی و انسانی برای مقاومت ایجاد کرده است. این فرهنگ، امروز ایران را به نقطه امید بشریت بدل کرده است و انقلاب اسلامی، این روحیه را به نیرویی جهانی برای مقاومت در برابر ظلم و استکبار تبدیل کرد. 

این فرهنگ تاکنون ایران را در برابر فشار‌های بی‌امان غرب از جنگ تحمیلی ۸ ساله تا جنگ اقتصادی گسترده سرپا نگه داشته است. تحریم‌های اقتصادی که طی حدود ۳ دهه قرار بود ایران را فلج کند، اما به خودکفایی در صنایع دفاعی، پزشکی (تولید واکسن کرونا) و فناوری هسته‌ای منجر شد. امروز، نفوذ معنوی و مکتبی ایران در منطقه از مقاومت در فلسطین و یمن تا فراتر از آن در قلوب آزادیخواهان جهان حتی در خود غرب، نظام سلطه‌جو و استکباری غرب را دچار چالش‌های اساسی کرده است. 

غرب امروز در یک دوراهی گرفتار است. از یک سو، می‌داند ایران هرگز تسلیم هژمونی غرب نخواهد شد و هر نوع جنگ و توطئه‌ای از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که دولت ملی مصدق را سرنگون کرد، تا جنگ تحمیلی ۸ ساله، تحریم‌های فلج‌کننده و حمایت از گروه‌های تروریستی تنها ایران را مقاوم‌تر و قدرتمندتر کرده است و از سویی نمی‌تواند تغییر موقعیت خود در نظم جهانی آینده و برآمدن قدرتی مانند ایران در این نظم را بپذیرد. 

ایران، سرزمینی است که تاریخش با خون، ایمان و عزت نوشته شده است. از تخت جمشید که در آتش اسکندر سوخت، تا قفقاز و هرات که با نیرنگ استعمار جدا شدند؛ از کودتای ۲۸ مرداد تا تحریم‌های امروز، این ملت هرگز زانو نزده است. دشمنی غرب با ایران، نه به خاطر یک نظام سیاسی، بلکه به دلیل تمدن، فرهنگ و هویتی است که با نگاه آسمانی خود، فریاد انسانیت و معنویت سر می‌دهد و تسلیم در برابر دشمن را نمی‌شناسد و به دلیل جایگاهی است که در قلب جهان دارد و به دلیل فرهنگی رهایی‌بخش و مقاومی است که امروز در جهان طنین‌انداز کرده است. 

ایران، امروز در اوج قدرت و در عین حال در اوج مواجهه با توطئه‌های غرب قرار دارد، با این حال در برابر توطئه‌ها از تجزیه‌طلبی تا تهدید‌های نظامی با قلبی تپنده و قامتی راست ایستاده است. مادرانی که فرزندانشان را برای دفاع از وطن فدا می‌کنند، جوانانی که با دست خالی و بدون تکیه به هیچ قدرتی موشک می‌سازند و مردمی که در برابر طوفان‌ها سر خم نمی‌کنند و وحدت و یکپارچگی خود در دفاع از وطن را فریاد می‌زنند، گواه این حقیقت‌اند که دشمنی با ایران امروز فراتر از جمهوری اسلامی است و جمهوری اسلامی امروز نماینده و عصاره ملتی است که تنها صاحبان یک سرزمین تاریخی نیستند، بلکه نماینده آرمانی انسانی هستند و مقاومتی را نمایندگی می‌کنند که آرزو و خواسته همه ملت‌ها و آزادگان جهان است و رژیم صهیونی به اعتراف خود غربی‌ها، نیروی نیابتی آنها و تنها یک عنوان و برند است که کار‌های کثیف آنها علیه آزادگان جهان و ملت مقاوم ایران تحت این عنوان انجام می‌شود.

رویکرد ایران در قبال یک همسایه

حسن بهشتی پور

برخی کارشناسان خواستار اقدام نظامی پیش‌دستانه علیه جمهوری آذربایجان شده‌اند، با این فرض که این کشور در حملات اخیر رژیم اسرائیل علیه ایران نقش پشتیبانی‌گر داشته است. این دیدگاه، فارغ از پیامدهای راهبردی‌اش، بر پایه شواهدی ارائه می‌شود که هنوز اعتبار رسمی و امنیتی نیافته‌اند. از این رو، نقد آن نه تنها ضروری، بلکه برای پرهیز از تصمیمات واکنشی حیاتی است.
از منظر تحلیلی، سه فرض را می‌توان درباره نقش احتمالی جمهوری آذربایجان در حملات اسرائیل مطرح کرد:
فرض اول – نفی همکاری و استفاده از خاک یا آسمان آذربایجان
این همان موضع رسمی دولت باکو است که صریحاً هرگونه استفاده از پایگاه، زیرساخت یا حریم هوایی این کشور توسط اسرائیل را رد می‌کند. بر اساس این فرض، اسرائیل حملات خود را از مسیر دیگری انجام داده و جمهوری آذربایجان هیچ نقشی در آن نداشته است.
فرض دوم – استفاده از آسمان آذربایجان بدون اطلاع دولت باکو
در این فرض، اسرائیل بدون همکاری و اطلاع رسمی دولت باکو، صرفاً از آسمان جمهوری آذربایجان عبور کرده است. این سناریو شامل پروازهایی با مخزن سوخت اضافی است که بتوانند فاصله رفت و برگشت بیش از ۳۲۰۰ کیلومتر را بدون نیاز به سوخت‌گیری در میانه راه طی کنند. با توجه به مخازن سوختی که در چند روز پیش در دریای خزر پیدا شد و اظهارات شاهدان عینی در شهرهای مرزی ایران با جمهوری آذربایجان ، این دیدگاه را تقویت می کند . زیرا قابلیت فنی اسرائیل را در عبور از آسمان کشورهایی با کنترل ضعیف یا نفوذپذیر مثل اقلیم کردستان عراق را بارها شاهد بودیم.
فرض سوم – همکاری پنهان و اعلام‌نشده بین باکو و تل آویو
در این سناریو، جمهوری آذربایجان به صورت مخفیانه در اختیارگذاری آسمان کشور و خدمات سوخت‌رسانی به اسرائیل مشارکت داشته است. این فرض برای بررسی راهبردهای پاسخ ایران مطرح می‌شود، نه برای اثبات قطعی نقش دولت باکو. فرضی است تحلیلی، با هدف بررسی پیامدهای ممکن در شرایط بحرانی.
در فرض اول و دوم هر گونه پاسخ نظامی منتفی است و باید به اقدام های دیپلماتیک و حقوقی در فرض دوم بسنده کرد. اما در فرض سوم اگر بپذیریم، جمهوری آذربایجان در تجاوز نظامی اسرائیل به ایران همکاری پنهان داشته باشد، از نگاه راهبردی، اقدام نظامی علیه باکو در شرایط فعلی به سود ایران نیست. زیرا ایران درگیر جنگ مستقیم با دو قدرت منطقه ای، یعنی اسرائیل و جهانی یعنی ایالات متحده آمریکا است. در چنین شرایطی گشودن جبهه‌ای جدید در شمال ایران، آن‌ هم با کشوری که ممکن است ترکیه نیز به حمایت از آن برخیزد، به معنای گسترش بحران امنیتی و کاهش ظرفیت ایران برای تمرکز بر تهدیدات اصلی خواهد بود.
به نظز می رسد در شرایط جنگی، راهبرد مطلوب آن است که ایران از گسترش جبهه‌های دشمنی پرهیز کند و در مقابل، تلاش کند میان مخالفان خود شکاف بیندازد. تنش با همسایگان، حتی در صورت اختلافات جدی، باید آخرین گزینه باشد؛ بر این اساس ایران می تواند در ابتدا به اقدام های دیپلماتیک و حقوقی برای روشن شدن حقیقت اکتفا کند و بعد در زمانی که خودش تصمیم بگیرد و در مکانی که صلاح بداند اقدام موثر و بازدارنده را به صورت مستقیم یا غیر مستقیم انجام دهد.
هرچه که هست می تواند تدبیر و دوری از عجله و ماجراجویی در دستور کار قرار گیرد.  بنابراین زمان و مکان و چگونگی مقابله در صورت قطعی شدن ماجرا در اختیار ایران خواهد بود. نباید به نام اقدام انقلابی انتظارات کاذب و دردسر آفرین برای کشور در افکار عمومی ایجاد کرد.

بریکس ائتلافی جدید علیه آمریکا؟

اردوان امیراصلانی
 

هفدهمین اجلاس سران کشورهای عضو بریکس در روزهای ششم و هفتم جولای با شرکت اعضای بنیان‌گذار، کشورهای تازه‌پیوسته، شرکای وابسته و چند کشور میهمان در شهر ریودوژانیرو برگزار شد. این اجلاس نشان داد ‌جهان غرب که سال‌ها در تعیین قواعد بازی بین‌المللی دست بالا را داشته‌، اکنون باید با واقعیت نظم جدید جهانی که بریکس نماینده مهمی از آن است، کنار بیاید. گروه بریکس در سال ۲۰۰۹ با ابتکار چین، روسیه، برزیل و هند شکل گرفت و در سال‌های اخیر به‌طور چشمگیری گسترش یافته است. تحلیلگران اروپایی هنوز قدرت جذب ژئوپلیتیکی این گروه را به‌درستی درک نکرده‌اند. پس از پیوستن آفریقای جنوبی در سال ۲۰۱۰، کشورهای ایران، مصر، امارات متحده عربی، اتیوپی و اندونزی نیز در سال ۲۰۲۴ به آن ملحق شدند.

در‌حالی‌که ایالات متحده و اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۰ به ‌ترتیب ۲۵ درصد و ۲۲ درصد از تولید ناخالص داخلی جهان (بر پایه برابری قدرت خرید) را در اختیار داشتند، این توازن طی دو دهه گذشته دگرگون شده است. سهم اتحادیه اروپا به ۱۷ درصد و سهم آمریکا به ۱۵ درصد کاهش یافته، در‌حالی‌که کشورهای عضو بریکس اکنون ۴۰ درصد از تولید ناخالص داخلی جهان و نیمی از جمعیت کره زمین را در اختیار دارند. مبادلات تجاری میان اعضای گروه بریکس با سرعتی بی‌سابقه افزایش یافته و مسیر عبور از دلار را هموار کرده است. نمونه بارز آن معاملات رو به ‌افزایش میان چین و روسیه با ارزهای محلی است. کشور چین در راستای توسعه ابتکار «کمربند و جاده»، توافق‌های دوجانبه مالی فراوانی را با شرکای خود منعقد کرده است. برای نمونه، پکن و برازیلیا در ماه می‌ ۲۰۲۵ توافق تبادل ارز محلی خود را برای پنج سال دیگر تمدید کردند. 

اکنون چین به‌عنوان بزرگ‌ترین شریک تجاری برزیل از سال 2009، بخش بزرگی از نیازهای غذایی خود را از این کشور تأمین می‌کند. در پاسخ به فشارهای تعرفه‌ای واشنگتن، کشورهای عضو بریکس تهدید کرده‌اند ‌استفاده از ارزهای محلی را در مبادلات تجاری خود تقویت خواهند کرد. هرچند ایجاد یک ارز مشترک برای رقابت با دلار که با مخالفت برخی اعضا به‌‌ویژه هند مواجه است، فعلا از دستور کار خارج شده است. این گروه همچنین بار دیگر خواستار اصلاح ساختارهای بین‌المللی به‌جا‌مانده از دوران پس از جنگ جهانی دوم شد تا نمایندگی عادلانه‌تری از جهان امروز ارائه دهد. با وجود غیبت رؤسای ‌جمهور روسیه، چین، مصر و ایران در این اجلاس، اعضای بریکس موفق شدند مواضع مشترکی در قبال چندین موضوع مهم جهانی اتخاذ کنند. آنان در بیانیه پایانی خواستار آتش‌بس فوری در غزه شدند و مداخله نظامی در ایران را محکوم کردند. در‌خصوص بحران اوکراین نیز موضعی همسو با روسیه اتخاذ شد؛ به‌گونه‌ای که مسئولیت درگیری متوجه مسکو نشد و تنها حملات اوکراین به غیرنظامیان محکوم شد.

اگرچه در اجلاس اخیر فشارهای تعرفه‌ای آمریکا به‌‌شدت مورد انتقاد قرار گرفت، اما اعضا ضمن خودداری از حمله مستقیم به دونالد ترامپ، تلاش کردند در اظهارات خود با ایالات متحده محتاطانه برخورد کنند تا امکان حفظ منافع دوجانبه باقی بماند. اما این احتیاط بی‌ثمر بود؛ چرا‌که رئیس‌جمهور آمریکا بلافاصله کشورهای همسو با سیاست‌های ضدآمریکایی بریکس را به اعمال تعرفه‌های جدید تهدید کرد.

رهبران گروه بریکس نمی‌توانند تأثیر تجاری و ژئوپلیتیکی آمریکا را نادیده بگیرند؛ زیرا همکاری با واشنگتن برای حفظ منافع ملی‌شان ضروری است. برای مثال، روسیه به ‌دنبال حفظ بی‌طرفی آمریکا‌ست تا بتواند دولت زلنسکی و حامیان اروپایی‌اش را منزوی کند و پیش از رسیدن به آتش‌بس، بیشترین میزان خاک اوکراین را تصرف کند. چین نیز با تکیه بر انحصار خود در بازار عناصر کمیاب، موفق به انعقاد توافق‌‌نامه‌ای چارچوبی با واشنگتن درباره تعرفه‌ها شده است و اکنون با احتیاط به‌ سوی دور بعدی مذاکرات حرکت می‌کند. اما ایران در موقعیتی شکننده قرار دارد. دو هفته پس از پایان جنگ 12‌روزه، رئیس‌جمهور مسعود پزشکیان‌ در مصاحبه‌ای اختصاصی با تاکر کارلسون آمادگی خود را برای ازسرگیری مذاکرات با آمریکا اعلام کرد. این اظهارات واکنش شدید جناح محافظه‌کار در ایران را به ‌دنبال داشت و آینده مذاکرات را در ابهام فرو برد.

در همین حال، عربستان سعودی که در این اجلاس با نمایندگی شاهزاده فیصل حضور داشت، هنوز در پیوستن به بریکس مردد است. این تردید ناشی از روابط استراتژیک این کشور با آمریکا‌ست که عربستان برای پیشبرد برنامه هسته‌ای غیرنظامی خود به حمایت آن نیاز دارد و اخیرا نیز قراردادهای تجاری بزرگی با آن کشور امضا کرده است. در نهایت، ظهور بریکس را نباید با بازگشت به دوران جنگ سرد یا تقسیم جهان به دو بلوک تعبیر کرد، بلکه باید آن را نشانه‌ای از پیدایش نظمی چند‌قطبی دانست که در آن کشورهای مستقل به‌‌درستی در پی دفاع از منافع ملی خود هستند.

خدا هست

جواد شاملو
​​​​​​​روزهای عجیبی از سر می‌گذرانیم. ما توانستیم پس از ۱۲ روز دشمن را به آتش‌بس وا داریم. دشمنی که هرچند ضرباتی به ما زد اما بیشتر از انتظاراتش ضربه خورد و کمتر از انتظاراتش ضربه زد. خیلی بیشتر و خیلی کمتر! اکنون چند هفته است که جنگ تمام شده، اما حال بسیاری از مردم، شبیه نخبگان اروپا پس از پایان جنگ بین‌الملل اول است؛ احساس می‌کنند ماجرا به کل تمام نشده. قضیه فقط محدود به این نیست که دوباره جنگ می‌شود یا نه، بلکه اغلب به درستی احساس می‌کنند ما وارد دوره تاریخی جدیدی شده‌ایم که تهدیدها (و قطعا فرصت‌ها)ی بیشتری نسبت به گذشته در آن وجود دارد. هرچند ایران به یاری خدا پس از ۱۲ روز دوباره امنیت را بر کشور حاکم کرد، اما آن سایه ضخیم امنیتی که نسل ما آن را ابدی و ازلی می‌پنداشت و اگر جهان در آتش فرو می‌رفت پندار ما آن بود که ایران با تمام مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی‌اش، از نظر امنیت همچنان باغی‌خرم‌بهار، همچنان جزیره ثبات باقی خواهد ماند، اکنون قدری تضعیف شده. 
برای بسیاری از ما آینده مبهم است؛ تحلیل‌ها کاملا قابل اتکا نیستند، نگرانی‌هایی وجود دارد و اگر بخواهیم خیلی بدبین باشیم، فکر کردن به آینده برایمان خیلی تلخ می‌شود. این بهترین شرایط است تا ما دوباره به سراغ بهترین منبع آرامش برویم. آرامشی که مایه غفلت نباید باشد، بلکه باید امید را بزاید. آرامشی ورای تحلیل‌های خوش‌بینانه، ورای تکیه کردن به ضعف دشمن یا قوت خودمان، آرامشی حقیقی و قطعی.
آن منبع آرامش یک جمله کوتاه دو کلمه‌ای است: خدا هست. کدام خدا؟ همان خدایی که هنوز از نظامیان صهیونیست در غزه تلفات می‌گیرد و هنوز گروگان‌های هفت اکتبر را در بند حماس نگه داشته است. همان خدایی که از یک گروه گمنام و ناموجود در معادلات جهانی و منطقه‌ای به نام انصارالله یمن، یک سنگر نفوذناپذیر برای محور مقاومت ساخت که نه تنها آمریکای ترامپ را هم وادار به آتش‌بس با خود و توافق می‌کند، بلکه جادوی صهیون را هم به قعر دریای سرخ می‌فرستد. همان خدایی که اعضای شورای عالی امنیت ملی را از محلی که مورد اصابت چند پرتابه سنگین قرار گرفته بود بیرون می‌آورد و نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را پس از آنکه بخش مهمی از شبکه فرماندهی خود را از دست داد، تبدیل به میدان‌دار اصلی جنگ در تمام طول ۱۲ روز نبرد می‌گرداند. همان خدایی که موشک‌های یک کشور تحت تحریم را از پدافند ۶‌لایه مجهز‌ترین ارتش دنیا، به وایزمن و موساد می‌رساند و فریاد «سدد رمیهم» کودکان باریکه و کرانه را می‌شنود. همان خدایی که نقشه جامع خنثی کردن کامل خطر جمهوری اسلامی ایران برای اسرائیل را تبدیل به یک قمار باخته می‌کند و کار را به جایی می‌رساند که سران دشمن با تکرار مداوم ادعای نابودی تأسیسات هسته‌ای (و اخیرا تنها به تأخیر انداختن برنامه هسته‌ای و ساخت بمب) حمله کم‌ثمر و پرهزینه‌شان به ایران را توجیه کنند. همان خدایی که در این ۱۲ روز پرخطر، ستون خیمه انقلاب را حفظ کرد و با آن همه توطئه اجازه نداد که شیرازه ایران از هم بپاچد. همان خدایی که ایران را از ورطه جنگ ترکیبی ۱۴۰۱ نجات داد و طراحی کم‌نقص دشمن را ابتر گذاشت. 
همان خدایی که مراقب ماست و جز خیر ما ندید و نخواست. خدایی که نگذاشت خواب کودکان این سرزمین برای مدتی طولانی‌تر از ۱۲ روز آشفته شود. خدایی که نخواست مادران و همسران و فرزندان بیشتری داغدار شوند؛ نخواست حجله‌های بیشتری در شهرهای ما برپا باشند. خدایی که نخواست مُحرم این مردم که مرهم زخم‌هایشان است و عزاداری سالار شهیدان که مَحرم نجواهایشان است تعطیل شود، نخواست تاسوعا و عاشورا از شور و وسعت هرساله‌اش خالی باشد. اما خدا هست فقط یک منبع آرامش یا یک دلداری بزرگ نیست. خدا هست همانقدر که آرامش‌بخش‌ترین جمله جهان است؛ همانقدر هم ترسناک‌ترین جمله جهان است. خدا هست جمله ترسناکی است برای جنایت‌کارانی که یک خطه کامل را تبدیل به تلی از خاک و خاکستر کردند. این جمله نه فقط برای ظالمان صهیونی، که برای ما هم باید علاوه بر منشأ امید، منشأ ترس باشد. تمام سختی‌های دنیا به پای کمی از سختی آخرت نمی‌رسد و تمام خوشی‌های دنیا در قیاس با خوشی‌های آخرت، مضحک می‌نماید. آن‌قدری که ما در مسیر مقاومت از خوشی‌های دنیا محروم می‌شویم در قیاس با نعمات بهشتی صفر مطلق است و آن قدر که در این مسیر رنج می‌بینیم در برابر رنج دوزخ صفر مطلق است. شجاعت دو بال دارد؛ نترسیدن از دشمن و ترسیدن از خدا. «إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ در حقیقت این شیطان است که دوستانش را [با شایعه پراکنی و گفتار وحشت زا، از رفتن به جهاد] می ترساند؛ پس اگر مؤمن هستید از آنان نترسید و از من بترسید». ما در این برهه وظایفی داریم. دلگرمی به خدا، ارزانی آن شخص یا گروه یا دولت یا کشوری است که هوشمندانه اما پایمردانه مقاومت می‌کند؛ سهم من اگر جهادگریز باشم، از خداوند این جهان چیزی جز خوف نیست.

کاش لااقل یک استرالیایی آزاداندیش بودی 

سیدمصطفی صابری 

در روزگاری که امید و اندوه‌، شادی و یاس با خطوط باریکی از کنار هم می‌گذرند، هر اتفاق کوچکی می‌تواند برای جامعه مثل یک داروی آرام‌بخش یا زخم باشد؛ خوشحالی ما از قضاوت فغانی در فینال جام جهانی باشگاه‌ها امیدی بود که با رفتار این داور توانمند بعد از سوت پایان سریع تبدیل به یاس شد. هرچند علیرضا فغانی به‌عنوان نفر اول کوبل داوری استرالیا عهده‌دار داوری فینال شد؛ اما بازهم بسیاری از ما خوشحال بودیم که یک ایرانی چنین اتفاق مهمی را رقم می‌زند. این شادی از جنس بهانه‌ای کوچک است که جامعه‌ای خسته و زخمی دنبالش می‌گردد تا با پررنگ کردنش حس خوبی را به خودش تزریق کند. اما ورق زود برگشت؛ چراکه لحظه تحویل مدال توسط دونالد ترامپ به فغانی تصویری بود که به سرعت فضای مجازی را درنوردید. نه به خاطر این‌که فغانی با ترامپ دست داد و کنارش عکس گرفت؛ بلکه به‌خاطر این‌که زبان بدن و رفتارش نوعی وجد و مسرت از این دیدار را به بیننده منتقل می‌کرد؛ آن‌هم درست در زمانی که جامعه ایران هنوز داغدار قربانیان تجاوز اسرائیل با چراغ سبز آمریکا به میهن‌مان بود؛ اتفاقی که بهانه‌ای برای بحث درباره مفاهیمی چون «وطن» و «مسئولیت اجتماعی افراد سرشناس» شد. در شبکه‌های اجتماعی، از ایکس گرفته تا اینستاگرام، موج واکنش‌ها فضای گفت‌وگوی عمومی را فراگرفت. عده‌ای افتخار کسب‌شده را جشن گرفتند و رفتار فغانی را جدای از ماجراهای سیاسی دانستند، اما طیفی وسیع‌تر با گرایش‌های متنوع سیاسی، از نشر عکس و حالت وجدآمیز فغانی عمیقاً آزرده شدند. اما حق با کدام گروه بود؟ 
فغانی و وطنی که نادیده گرفت 
این روزها ایران بیش از هر زمان دیگری زخم‌ها و رنج‌هایش را تبدیل به انسجام می‌کند؛ همدلی که نه رنگ دارد، نه مرز، نه جناح. تجاوز اخیر اسرائیل با حمایت تمام‌قد آمریکا، جان کودکان، زنان و مردان بی‌دفاع و خانه‌های ایرانیان را هدف گرفت. نام‌هایی که هیچ تعلقی به ساختار قدرت و... نداشتند مثل «رایان» دوماهه و ده‌ها غیرنظامی بی‌دفاع دیگر که بی‌صدا پرپر شدند و زیر ساختمان‌هایی مدفون شدند که روزگاری خانه امید و آینده‌شان بود. حتی زیرساخت‌هایی که مورد تجاوز قرار گرفت هم متعلق به هر ایرانی با هر سبک زندگی و هر عقیده‌ای بود نه فقط برای حامیان نظام. برای همین این بار اما نه حتی طرفداران وضع موجود، بلکه بسیاری از زندانیان سیاسی، روزنامه‌نگاران و هنرمندان هم فراتر از تفاوت‌های جدی خود، تجاوز دشمن را محکوم کردند و پای وطن و هموطن ایستادند. در همین روزهای اخیر تیم ملی بسکتبال و فوتبال بانوان کشورمان با احترام نظامی به پرچم‌مان ادای احترام کردند. خلاصه صدای یکپارچه‌ای بلند شد: دفاع از وطن ربطی به حمایت یا نقد سیاست‌های رسمی ندارد و در این شرایط وطن «خط قرمز» همه اقوام، عقاید و نسل‌ها و طبقات اجتماعی است. اما انگار این تفکیک بین وطن و حاکمیت برای فغانی قابل درک نبود. فغانی همیشه می‌تواند دیدگاه سیاسی و کنش اجتماعی خودش را داشته باشد؛ طبیعتاً انتظار هم نبود در مواجهه با ترامپ حرکت خاصی داشته باشد؛ اما کمترین سهمش به‌عنوان  یک ایرانیِ پرآوازه در این انسجام برای وطن چه بود؟ آیا لازم بود برابر ترامپ نوعی تعظیم توأم با احترام داشته باشد و تصویر آن لحظه را  با دنیا به اشتراک بگذارد؟   
وطن؛ خانه‌ای بزرگ‌تر از سیاست
وطن، مفهومی بسیار وسیع‌تر از هر بحث و اختلاف سیاسی است. ایران، خانه‌ای مشترک برای تمام کسانی است که در پناه نام بلندش رشد کرده و بالیده‌اند؛ خانه‌ای که در بزنگاه‌های بزرگ، فراتر از همه اختلافات، احساس تعلق به آن ما را گرد سفره وحدت می‌نشاند. داستان قهر و آشتی، مانند فصل‌هایی از تاریخ‌اند؛ اما «خانه»، یعنی همان وطن، برای هرکس خانه امن و آرامش است که باید از گزند بیگانه حفظ شود. در چنین فضایی هر رفتار، هر کلام و حتی هر نگاه چهره‌ها از اهمیت دوچندان برخوردار می‌شود؛ به‌ویژه آن‌هایی که آوازه جهانی دارند، مسئولیت سنگین‌تری را بر دوش‌شان می‌گذارد. 
تمام انتظار ما از فغانی
علیرضا فغانی تا همین چند سال پیش، افتخارش را با پرچم ایران فریاد می‌زد؛ فینال لیگ قهرمانان آسیا در ۲۰۱۴، قضاوت در جام ملت‌های آسیا و... با نام ایران بود، زمانی هم که در ایران بود نوع فعالیتش از جنس هنرمند، نویسنده، دگراندیش و... نبود که با ممانعت مواجه شود و برایش هزینه ایجاد کند. او حتی پس از مهاجرت هم بارها بازگشت و در ایران سوت زد. اگر هم زمانی دچار رنج و بی‌عدالتی و نادیده انگاری شد، این، واقعیت تلخ مدیریت ورزشی بود نه حقیقت بنیادین وطن. مهاجرت تصمیم شخصی است و مهاجر، حق دارد به دلایلی برای خودش و فرزندانش تصمیمی بگیرد؛ اما اگر عاملی باعث رنجش او شده و تصمیمش برای رفتن را جدی کرده، قرار نیست تسویه حسابش بماند با وطن و هموطن. برای ما همین‌قدر کافی بود فغانی وجدِ بی‌مهار خود را کنترل کند یا عکس با ترامپ را به اندازه اتفاقی بزرگ منتشر نمی‌کرد. شاید عده‌ای بگویند فغانی چاره‌ای جز آن واکنش‌ها نداشت؛ اما نمونه‌های جهانی ابعاد این انتظار را روشن‌تر می‌کند. کمی جست‌وجو کنیم می‌بینیم در همین رشته فوتبال امثال مارادونا، گواردیولا و بوفون بارها با زبان بدن یا واکنش غیرکلامی، مسئله‌ای فراتر از فوتبال را گوشزد کردند. طی همین روزها هم شاهد حضور اجباری بازیکنان یوونتوس در کاخ سفید و دیدار با ترامپ بودیم؛ زبان بدن آن‌ها و شکل ایستادن‌شان پشت ترامپ کاملاً گویای این بود که از این اتفاق خوشحال نیستند و برای همین برنامه‌ای که قرار بود تبلیغی برای رئیس جمهور آمریکا باشد، علیه او شد و بازتاب بسیار بدی داشت. این‌جاست که بعدها نباید از فغانی بشنویم نمی‌دانست در زمانی که یک تصویر می‌تواند میلیون‌ها بار بازنشر شود و بر روان یک ملت تاثیر بگذارد، بی‌توجهی‌اش به حس عمومی مردم چقدر او را از چشم ما می‌اندازد. اصلاً فرض را بر این بگذاریم که خدای نکرده فغانی معتقد است همه‌جوره یک استرالیایی است؛ اما بد نیست بداند در جایگاه یک شهروند استرالیا هم رفتار مطلوب و ایده‌آل  را نداشت؛ این روزها چهره‌ای چون ترامپ بین جامعه روشنفکری و هنری کشور خودش هم محبوب نیست و کسی این‌طور از دیدن او که شخصیتی عوام‌فریب، بدون تعادل و خودشیفته است، به وجد نمی‌آید.  

ادغام در ماشین کشتارجمعی اسرائیل با فشنگ نوستالژی!
تبار‌شناسی وطن‌فروشی!

سیدجواد نقوی

شاید اگر 10 سال قبل بحثی مطرح می‌شد که اسرائیل به ایران حمله می‌کند و هزارنفر از هم‌وطن‌های ما را شهید خواهد کرد و در چنین شرایطی، ایرانیانی در خارج از کشور، در کنار اسرائیل از این جنایت حمایت می‌کنند، کمتر کسی آن را می‌پذیرفت. در آن روز گوینده این بحث به‌نوعی بدبینی متهم می‌شد اما در واقعیت چنین شرایطی شکل گرفت. اسرائیلی‌ها در عملیاتی ناجوانمردانه کودکان و زنان ما را هدف قرار دادند و یک بدنه ایرانی در خارج از کشور هم برای آن‌ها سوت و کف می‌زدند. همین‌جا قبل از ورود به اصل بحث یک نکته را باید دقیق شرح دهم؛ سوزان سانتاگ در کتاب «نظر به درد دیگران» می‌گوید: «گاهی درد‌هایی را نمی‌بینیم و بعد‌ها با عکس یا خلاصه از داستان آن وقایع متوجه می‌شویم، در حقیقت در آن هنگام هم درد را نه مثل سوژه دردمند، بلکه در سطحی درک می‌کنیم‌.» اما در عصر ما که تصاویر نمایان است یا به تعبیری همه چیز زنده (آنلاین) است چطور می‌شود درد دیگران را فهم نکرد؟ به زبان ساده سانتاگ پرسشی مطرح می‌کند که چرا برخی‌ها جنایت‌ها را نمی‌بینند یا نمی‌فهمند؟ هرچند او خودش پاسخی کوتاه به این پرسش داده است  و می‌گوید به این جهت درد را درک نمی‌کنند که در سیطره تخیلاتی زیست کرده‌اند که معنای درد دیگر برایشان موضوع نیست، بلکه فقط لذت است که اهمیت دارد. این دقیقاً همان طرح بحثی است که آیزبلا حماد، نویسنده انگلیسی در کتاب خودش «بازشناختن غریبه» مطرح می‌کند که چرا در سال‌های اخیر چند صدهزار نفر در خاورمیانه به دست غربی‌ها سلاخی شده اما انسان غربی نه‌تنها بی‌تفاوت است، بلکه حتی درکی از فاجعه صورت‌گرفته هم ندارد و در نگاه ناظر غربی اصلاً اعتباری ندارد و فقط او هنگامی درد را پیگیری می‌کند که خطری خودش را تهدید کند، مثلا اینکه آنان مقابله محدود با گروهک‌های تکفیری را زمانی شروع کردند که در قلب شهر‌های غرب هم عملیات‌هایی شروع شده بود یا مثال دیگری که اسلاونکا دراکولیچ در کتاب «بالکان اکسپرس» خود می‌زند. او می‌گوید هنگامی که جنگ بین صرب‌ها و کروات‌ها شدید شده بود در اروپا دوستان غربی او اصلاً نمی‌دانستند مسئله چیست؟ درحالی‌که بخش وسیعی از این جنگ بر اساس ایده‌های غرب‌گرایی پسافروپاشی شکل‌گرفته بود. در واقع دراکولیچ معتقد است جنگ برای مردمی که سال‌ها تلاش کردند دیوار برلین برداشته شود تا غربی‌تر شوند، بدن‌های تکه‌تکه‌ای بود که غربی‌ها فقط برخی مواقع در اخبار آن‌ها را شاید در هر هفته چند دقیقه تحمل می‌کردند. همین! در واقع آنچه مشخص است طرف غربی نه‌تنها برایش درد و رنج اهمیت ندارد، بلکه به‌هیچ‌عنوان مسئله ذبح بدن‌های انسان‌های غیرغربی را دارای اهمیت نمی‌داند، پس چرا برخی ایرانیان دست به چنین وطن‌فروشی‌ای زده‌اند و در ماشین کشتار غربی‌ها ادغام شده‌اند؟ 

ما از دهه 80 در رسانه‌های فارسی‌زبان شاهد اتفاقی عجیب هستیم که در دهه 90 و با شکل‌گیری شبکه‌های منوتو و ایران‌اینترنشنال کاملاً فضا به سمت نوعی نوستالژی‌زایی شدید و پاک‌کردن حافظه جمعی بخشی از ایرانیان حرکت کرده است؛ به تعبیر تاریخ‌نگاران مهم در سال‌های اخیر، نوستالژی اگر به جان یک قوم یا گروهی نفوذ کند حافظه و حافظه جمعی و تاریخ آن کشور را تباه می‌کند. اینجاست که متوجه می‌شویم طرح‌های نوستالژیک از تاریخ ایران فشنگی بود برای پر کردن اذهان برخی ایرانیان تا در کنار کشتارجمعی قرار گیرند؛ حالا بعد این شرح ابتدایی می‌توانیم چرایی نظری این وطن‌فروشی را کامل شرح دهیم.
تئودور آدرنو فیلسوف مهم قرن بیستم که کتاب مهم «دیالکتیک روشنگری» را در اوج جنگ جهانی دوم نوشت، در آن مقطع به‌شدت مورد حمله قرار گرفت که در اوج جنگ و آن هم در حالی که در آمریکا زندگی می‌کرد هدف از نوشتن چنین کتابی چیست؟ وقتی همه‌چیز واضح است ظهور و خشونت فاشیسم نمایان است و جنگ در مرحله‌ای است که نمی‌توان صحنه را ساده‌سازی کرد، چرا آدرنو کتابی درباره صنعت فرهنگ و آن بخشی را که ناظر به جامعه آمریکاست، می‌نویسد؟ بسیاری ازاین‌جهت کار آدرنو را نوعی کار بی‌خود و یک ژست روشنفکری و پوچ قلمداد کردند اما در واقعیت آدرنو به‌درستی بحثی را در اوج چهره خشن فاشیسم در جهان نشان داد که فاشیسم فقط خطر نیست و این سرمایه‌داری و اتفاقاً ایده سرمایه‌داری مدل آمریکاست که خیلی فرقی با فاشیسم ندارد. به‌نوعی اگر فاشیسم زخم فعلی جهان است؛ سرمایه‌داری هم زخم آینده جهان است، حتی به‌مراتب خشن‌تر و با کشتاری وسیع‌تر. در همین دوره آدرنو می‌گوید امروز همه به اردوگاه‌های کار اجباری اعتراض دارند اما چرا اغلب کشاورزان جوان آنجا مشغولند؟ آیا این رفتار‌ها به‌جز خشونت در طرف قدرت به‌ نوعی فهم نوستالژی از هستی در طرف کارگران هم ربط دارد؟ در واقع آدرنو به‌شدت طرح مهمی را مطرح می‌کند که این فقط خشونت عریان عصر ما نیست، بلکه در مقابل هم طرف مظلوم واقع شده و هم با درکی از زیستن تن به انقیاد می‌دهد و نوعی رابطه رفت و برگشتی دارد. او در فصل‌های بعد کتاب با طرح بحث‌هایی از نیچه می‌گوید در دوره‌ای که در تمام محافل از فردگرایی و عقل روشنگری بحث می‌شد، ما درگیر فاشیسم و توده‌ای شدیم که چندمیلیون نفر را به کام مرگ فرستاد اما در عصر فاشیسم فهمی از آزادی وجود داشت. بسیاری تن به ایده فاشیسم ندادند و از الگوی ر‌هایی استفاده کردند، یعنی هنوز حتی در دوره فاشیسم هم فهم آزادی ممکن است اما او می‌گوید اروپا که از ترس فاشیسم به سرمایه‌داری آمریکا پناه برده در حقیقت نمی‌داند در آینده همین میزان آزادی و فردگرایی را هم دیگر نخواهد داشت. در واقع عدم حمایت آدرنو از حوادث می ‌1968 در اروپا را نیز به همین جهت باید ارزیابی کرد که او معتقد بوده غرب به‌سرعت درحال ازدست‌دادن آزادی خودش است و این حوادث هم زمینه‌ساز هرچه سریع‌تر در نظم آمریکایی‌ها حل‌شدن است. در واقعیت آدرنو بیان می‌کرد طرح آمریکایی‌ها آزاد‌سازی همه‌چیز است. در چنین شرایطی آزادی و فردگرایی یک باور رایج می‌شود اما در حقیقت این آزاد‌سازی حداکثری نوعی سرکوب پنهان است که شکل‌گرفته و به‌شدت از فاشیسم خطرناک‌تر است؛ چراکه فردیت تبدیل به تقلید می‌شود و سوژه و سوژگی ناپدید می‌شوند. در این لحظه لذت جایگزین حقیقت می‌شود و سوژه شکست‌خورده هم به‌جای درک حقیقت به نوستالژی پناه می‌برد که نوستالژی همان سفیدشویی گذشته و شورشی علیه عقلانیت است و حتی به تعبیر برخی فلاسفه اخلاق، نوعی مالیخولیاست. در واقع آدرنو طرحی را بیان می‌کند که امتداد یک خشونت عریان است و سوژه‌هایی را شکل می‌دهد که لذت را در خون‌شویی و جنایت بیشتر درک می‌کنند. علت این وضعیت را به لذت بیشتر رسیدن معرفی  و هر نوع درک تاریخی لحظه حال را بریده فهم می‌کنند، حتی تصوری از آینده هم ندارند. این همان فشنگ نوستالژی است که اذهان را برای جنایت‌های وسیع آماده می‌کند. برای بهتر فهمیدن به مثالی اشاره می‌کنم؛ ترامپ برای اینکه نشان دهد چقدر وطن‌پرست است مدام ذهن مخاطب آمریکایی سفیدپوست را به سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ می‌برد که دوره شکوفایی رؤیای آمریکایی بوده است. این تصویرسازی از ۸۰ سال قبل به‌نوعی ایجاد شرایطی است که ترامپ هم قصد دارد همان کار را انجام دهد، در نتیجه هر کاری از او سر بزند باید سکوت کنید! تا آن دوره مجدد شکل بگیرد. کاری که رسانه‌های فارسی‌زبان با اذهان وطن‌فروشان کرده‌اند مشابه همین رفتار است؛ تصویری را از دهه قبل از انقلاب شکل داده‌اند که طرف اسرائیل معتقد است برای بازسازی آن دوره باید صبر کنند و این صبر احتمالاً یعنی در مقابل کشتار هم‌وطن نباید اعتراض کنند. در حمله به کشور نباید اعتراض کنند، بلکه باید حتی حمایت هم بکنند. در واقع در بحث‌های متأخر جامعه‌شناسی این اتفاق را ذیل همان اخلاق بردگی تعریف می‌کنند که ارباب دستور می‌دهد و برده نه‌تنها به دستور عمل می‌کند، بلکه چند کار اضافه هم انجام می‌دهد. در واقع اینجا برده هیستریک شده و رفتار او در لحظه دستور هیستریک است و بعد در فرایندی امتداد مالیخولیاست. این شکل اخلاق بردگی از همان عدم فهم از تاریخ شکل می‌گیرد و این بحث را باید این‌گونه طرح کرد؛ نظمی که آمریکایی‌ها و اسرائیلی برای وطن‌فروش‌ها شکل داده‌اند، این‌گونه است که شما فقط هنگامی آزادید و حس آزادی دارید که وطن‌فروشی کنید و از وطن‌فروشی می‌توانید لذت ببرید. فقط سوژه وطن‌فروش زمانی احساس آزادی می‌کند که قصه‌ای را بگوید که در چرخه خدمت به ارباب باشد و در اینجا هر نوع طرح قصه دیگر واقعی نیست. برای فهم بهتر مثالی می‌زنم؛ در سال‌های اخیر که فقر جهانی گسترش پیدا کرده بیش ازآنکه سوژه فقیر را مشاهده کنیم، بنگاه‌های خیریه جهانی و کمک افراد مشهور را مشاهده کرده‌ایم، یعنی خود انسان‌های فقیر موضوع نیستند و اینکه ارباب‌ها درباره آن‌ها چه می‌گویند اهمیت دارد. بعد از مدتی وقتی هر انسان قرار است قصه خودش را روایت کند، به‌گونه‌ای آن را طرح می‌کند که خوشایند ارباب باشد تا کمکی به آن‌ها برسد. در واقع در این لحظه هم وطن‌فروش‌ها شبیه به سوژه فقیر هر آنچه را در خدمت ارباب‌ها باشد بیان می‌کنند، یعنی خودشان را با سلاح نوستالژیک در خدمت خشونت وسیع و سفیدشویی این خشونت قرار می‌دهند تا بتوانند به ارباب‌ها خدمت کنند و تصور می‌کنند از این طریق به آزادی کمک کرده‌اند. به‌نوعی درک نظری که آدرنو از تاریخ بیان می‌کند اینجا خود را نشان می‌دهد. او با الهام از نیچه تاریخ را یادآوری با درد می‌داند و به عنصر درد تأکید دارد؛ چراکه همه وقایع تاریخی بر پایه درد است و این درد است که تجربه و خودآگاهی درست می‌کند، در غیر این صورت تاریخ دیگر اهمیتی ندارد، حتی پیروزی‌های تاریخی هم از دل درد ‌زاده شده‌اند اما درکی که وطن‌فروش‌ها از تاریخ توسط اربابان آن‌ها برایشان شکل‌گرفته نوستالژی به‌جای تاریخ است، یعنی به‌جای درد به‌صورت دروغین لذت قرار گرفته است، مثل همان تخیلاتی که در بالا بیان شد که در فلان مقاطع همه‌چیز عادی، طبیعی و زیبا بوده است. این درکی است که ارباب برای برده شکل داده است. امروز دقیقاً حلقه اصلی ائتلاف خشن و خون‌بار وطن‌فروشان با اسرائیلی‌ها و آمریکایی‌ها همین است. این به‌مراتب از فاشیسم قرن بیستم ترسناک‌تر است؛ چراکه آنجا امید به ر‌هایی بود اما امروز برای این وطن‌فروشان ذره‌ای امید نیست. آن‌ها برده‌های اربابند و قصه‌هایی را برای خون‌شویی و خوشایند ارباب‌ها می‌گویند. شاید به همین خاطر است که امروز بسیاری از افراد از حجم وسیع وطن‌فروشی این برده‌ها تعجب کرده‌اند، چون نمی‌دانند این برده‌ها دو دهه است در شبکه‌های خودشان و از طریق کانال‌های خاص به شرایطی دچار شده‌اند که به‌جای فهم ایرانی و تاریخ ایران، بیشتر تاریخ جنایت‌های اسرائیل و آمریکا را بلدند و تصور می‌کنند. هرچه ارباب‌ها بیشتر جنایت کنند، جذاب‌ترند! حالا شاید متوجه شده باشیم که چرا آدرنو در اوج جنگ جهانی نگران موجی بود که آمریکایی‌ها آن را شکل خواهند داد. در این موج وطن‌فروشی حتی ممکن است ملت‌دوستی و انسان‌دوستی و دفاع از آزادی هم معرفی شود و این دقیقاً همان تلنگر مهمی بود که آدرنو قصد داشت به تک‌تک سوژه‌های مقاوم انسانی بزند که فکر نکنید مارکسیسم و فاشیسم وحشتناکند. در آینده وحشتناک‌تر از این ایدئولوژی‌ها هم به‌صورت وسیع موج ایجاد می‌کند و ما امروز می‌بینیم که اسرائیل در عصر آنلاین کودکان کشور‌ها را به نام دفاع از انسانیت سلاخی می‌کند، همان‌طور که در عراق شاهد بودیم یک‌میلیون کشته در جنگ با آمریکا به نام ترویج دموکراسی در خاورمیانه معرفی شد!