حسین شریعتمداری
۱- آنچه در این یادداشت کوتاه خواهد آمد و نتیجهای که از آن گرفته میشود، نه پیچیده است که برای فهم آن به اذهان پیچیده و ژرفاندیش نیازی باشد و نه پنهان است که درک آن بدون دسترسی به اسناد محرمانه امکانپذیر نباشد! سخنی ساده و استدلالی مستند و همهفهم است که از پادویی یک جریان مرموز برای رژیم صهیونیستی حکایت میکند. بخوانید و خودتان قضاوت کنید!
۲- براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران اصلیترین هدف استراتژیک آمریکاست و انکار نمیکند که این هدف راهبردی با تغییر دولتها در آمریکا نیز تغییر نمیکند. اقدامات خصمانهای نظیر تحریمها، جنگ ۸ ساله، ترورها، کودتاها، مقابله با پیشرفتهای علمی و اقتصادی ایران و دهها نمونه دیگر از این دست، در زیرمجموعه هدف استراتژیک یادشده قابل تعریف هستند.
۳- قبل از شروع جنگ ۱۲ روزه اخیر و چند روزی بعد از شروع آن، هم ترامپ و هم نتانیاهو تاکید داشتند که براندازی «تغییر رژیم - Regime change» هدف راهبردی و نهائی آنهاست. این آرزوی دشمن با پاسخ جانانه و «لهکننده» قوای مسلح جمهوری اسلامی و اتحاد و یکپارچگی مثالزدنی مردم با شکست روبهرو شد. و دشمن که با رجز براندازی و تغییر رژیم آمده بود به دریوزگی و گدایی «آتشبس» رفت.
۴- بعد از شکست و ناکامی دشمن در دستیابی به اهدافی که پیشاپیش اعلام کرده بود، یک جریان سیاسی که سابقه نفرتانگیز وطنفروشی و همراهی با دشمن برای براندازی نظام را در کارنامه خود دارد، تابلوی براندازی را با ظاهری فریبکارانه روی دست گرفت. این جریان دو گزاره متناقض را کنار هم گذارده است. از یکسو برای فریب افکار عمومی، پیروزی در جنگ۱۲ روزه را تبریک میگوید و از سوی دیگر هدف بر زمین مانده دشمن، یعنی براندازی جمهوری اسلامی ایران را بهعنوان تنها راه پیشروی پیشنهاد میکند!
۵- میرحسین موسوی که سابقه سیاهی در همراهی آشکار با آمریکا و رژیم صهیونیستی را در کارنامه خود دارد، به نمایندگی از جریان وطنفروش یاد شده، بیانیهای صادر میکند و در آن با صراحت بر ضرورت تغییر نظام(!) تاکید میورزد. در بیانیه آمده است: «تجربه جنگ دوازده روزه نشان داد که ضامن نجات کشور احترام به حق تعیین سرنوشت همه شهروندان است و ساختار کنونی نظام نماینده همه ایرانیان نیست. مردم میخواهند شاهد تجدیدنظر در آن خطاها باشند. برگزاری رفراندوم برای تاسیس مجلس مؤسسان قانون اساسی، راه را برای تحقق حق تعیین سرنوشت مردم هموار و دشمنان این مرز و بوم را از دخالت در امور کشور مأیوس میکند»!
۶- «مجلس مؤسسان» به مجلسی اطلاق میشود که برای نگارش یا بازنگری قانون اساسی یک کشور تشکیل میشود و مقصود از آن تغییر در نظام حاکم است!
به بیان دیگر، میرحسین موسوی دقیقاً و بدون کم و کاست و به نمایندگی از یک جریان مرموز و همسو با آمریکا و اسرائیل، هدف و آرزوی برزمین مانده اسرائیل در جنگ ۱۲ روزه را روی دست گرفته است. تشکیل مجلس مؤسسان برای تغییر نظام(!) دقیقاً همان هدف تغییر رژیم (Regime change) است که آمریکا و اسرائیل به عنوان اصلیترین راهبرد خود طی چهل و چند سال گذشته علیه جمهوری اسلامی ایران دنبال کردهاند و در جنگ ۱۲ روزه اخیر با صراحت روی آن تاکید ورزیده بودند.
۷- حالا برای پی بردن به هویت آقای میرحسین موسوی لازم است بدانید که نامزدی او در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و کنار کشیدن خاتمی که پیش از او نامزد شده بود نیز به دستور آمریکا بوده است. تعجب نکنید!
محمد خاتمی روز ۲۰ بهمن ماه ۱۳۸۷ رسماً برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ اعلام حضور کرد و تمامی گروههای مدعی اصلاحات از نامزدی او حمایت کردند ولی روز ۲۶ اسفند ۸۷ به نفع میرحسین موسوی از نامزدی انصراف داد(!). چرا؟! علت این اعلام حضور و سپس انصراف به نفع موسوی چه بوده است؟! بخوانید!
۸- پیش از این هم نوشته بودیم، بعد از اعلام نامزدی آقای خاتمی، نگارنده در یادداشتی که تعجب همگان را برانگیخته بود، اعلام کردم آقای خاتمی نامزد اصلی اصلاحطلبان نیست و تاکید شده بود که نمیدانیم چه کسی نامزد اصلی است و مدتی بعد ۲۰ اسفند ۱۳۸۷ آقای موسوی نامزدی خود را اعلام کرد و چند روز بعد خاتمی در حالی که همه مدعیان اصلاحات از نامزدی ایشان حمایت کرده بودند، به نفع موسوی کنار کشید. چرا؟!
۹- به این نکته نیز قبلا اشاره داشتهایم که بعد از حماسه ۹ دی و شکست فتنه ۸۸ خبرنگار روزنامه آمریکایي «نیویورکر» به کیهان آمد و گفت: فقط برای پاسخ به این سؤال آمدهام که از کجا میدانستی خاتمی نامزد اصلی نیست؟ پاسخ این بود که برنامه خاتمی و موسوی را آمریکا تهیه کرده بود و بر اساس آن خاتمی نامزد اصلی نبود. پرسید؛ از کجا به این نتیجه رسیده بودید؟ پاسخ آن بود که از نشست چند ماه قبل موسوم به «آینده ایران» در دانشگاه استنفورد آمریکا. و توضیح دادیم؛ در آن نشست خانم «گیل لاپیداس» پشت تریبون میرود و خطاب به حاضران که چند ایرانی هم در میان آنها بود، میگوید: میدانم از حضور من تعجب میکنید، زیرا تخصص من درباره سالهای منجر به فروپاشی شوروی سابق است. ولی ما به این نتیجه رسیدهایم که در انتخابات آینده ایران نیز به «یلتسین» نیاز داریم و نه «گورباچف». خاتمی گورباچف است و باید جای خود را به یلتسین بدهد. نگارنده از آنجا که میدانستم خاتمی از نظر دیکتهشده آمریکا سرپیچی نمیکند با قاطعیت اعلام کردم که ایشان نامزد اصلی نیست و البته در نشست استنفورد از یلتسین مورد نظر آنها نامی به میان نیامده بود و ما نیز نمیدانستیم یلتسین مورد نظر آنها میرحسین موسوی است. همانطور که به وضوح میبینید خاتمی و موسوی دیکته دشمنان بیرونی را مو به مو دنبال کردهاند!
۱۰- اشاره به این دو سند که فقط اندکی از بسیارهاست نیز برای شناخت هویت این جریان بیفایده نیست:
اول: روز ۲۱ خرداد ۱۳۸۸ -۱۱ ژوئن ۲۰۰۹- یعنی دقیقاً روز قبل از انتخابات، جورج سوروس در مصاحبه با شبکه تلویزیونی سی.ان.ان (CNN) آمریکا میگوید: فردا در ایران یک انتخابات نیست! یک انقلاب رنگی است. شبیه آنچه در اوکراین و گرجستان انجام دادیم. فردا ایران و بعد، نوبت سوریه است! (برنامه از پیش طراحی و دیکته شده).
دوم: مایکل لدین مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا هفتم دی 89 در بنیاد FDD (دفاع از دموکراسی) گفت: «روزی ما خواهیم نشست و در مورد تاریخ پنهان جنبش سبز صحبت خواهیم کرد و همه شما خواهید گفت که این جنبش از سال 2009 (1388) شروع شد اما من به شما میگویم که ما میدانیم و میتوانیم مستند کنیم که ریشه این حرکت به اواسط دهه 1980 میلادی [سالهای 1365-66 شمسی] برمیگردد و در طول مراحل مختلف، تکامل پیدا کرده است. من حرفهای بیشتری برای گفتن در اینباره دارم اما همینجا سخنانم را قطع میکنم».
۱۱- در کلام خدا خطاب به پیامبر اعظم(ص) آمده است:«وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ... و اگر بخواهیم یقیناً آنها را به تو نشان میدهیم تا آنان را از روی چهرههایشان بشناسی [ولی] و بیتردید آنان را از شیوه سخن گفتن خواهی شناخت؛ و خدا کارهای شما را میداند. (آیه ۳۰- سوره محمد(ص))
رسول سنائیراد
یعنی انسداد مسیر خسارتهای راهبردی در همان حال که برخی چهرههای سیاسی موسوم به اصلاحطلب به اقدام مجلس برای قانون تعلیق فعالیتهای آژانس بینالمللی انرژی هستهای اعتراض داشته و آن را موجب تشدید تنشها میدانند، لری جانسون، افسر سابق سیا با صراحت اعلام داشته است آژانس بینالمللی انرژی اتمی نام و نشان دانشمندان ایرانی را در اختیار موساد گذاشته است.
او همچنین اعلام داشته سرویس جاسوسی اسرائیل اقدام به جذب افرادی از تیم بازرسی آژانس کرده که این امر نمیتواند از چشم و اطلاع رئیس آن پنهان مانده باشد.
گرچه اینکه برخی بازرسان آژانس عضو سرویسهای جاسوسی کشورهای متخاصم و مخالف فعالیتهای هستهای کشورمان بوده و عضویت در بازرسی را پوششی برای جاسوسی و انتقال اطلاعات مربوط به دانشمندان و تأسیسات هستهای به این سرویسها قرار دادهاند، سخن تازهای نیست، اما اعلام آن از سوی یک عضو بازنشسته سیا میتواند به مثابه هشداری آشکار برای کسانی باشد که شاید نسبت به این موضوع تردید داشته و تداوم همکاری با آژانس را یک ضرورت برای امنیت کشور و دفع تهدیدات تلقی میکنند.
برخی از دانشمندان کشورمان که در همان ابتدای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه توسط صهیونیستها ترور شده و به شهادت رسیدند، در زمره همان دانشمندانی بودند که در راستای همکاری با آژانس، اسامی آنان در اختیار بازرسان آژانس قرار گرفته بود و برخی نیز اساتید این افراد بودند که با معرفی شاگردانشان ردزنی و به فهرست ترور افزوده شده بودند.
علاوه بر اینکه خط ترور دانشمندان هستهای و حتی غیر هستهای کشورمان به همکاری با آژانس میرسد، متأسفانه اصل حمله ددمنشانه به مراکز هستهای کشورمان، به گزارش جهتدار آژانس در شورای حکام در روزهای قبل از حمله مرتبط است. علاوه بر این، بی تفاوتی آژانس نسبت به حمله به مراکز هستهای کشورمان و عدم محکومیت این اقدام خطرناک، مغایرت آشکار و قطعی با وظایف و نقش آژانس و رئیس آن دارد.
وظایفی که ایجاب میکرد با توجه به عضویت ایران در آژانس و همکاری فراپادمانی با آن، هم مانع چنین حملهای میشد و هم پیگیر محکومیت و مجازات مهاجمانی میشد که با حمله به تأسیسات اتمی ایران، خطر نشت و تشعشع مواد را پدید آوردند که میتوانست فاجعهای برای مردم کشورمان و حتی منطقه رقم بزند.
طبیعی است با توجه به این بیتفاوتی و حتی همکاری آشکار و پنهان آژانس با متجاوزان در حمله به مراکز هستهای و ترور دانشمندان کشورمان که با منافع و امنیت ملی ما در مغایرت آشکار است، باید نسبت به ادامه همکاری و حتی عضویت در آژانس بازنگری و تجدید نظر شود.
اقدام مجلس شورای اسلامی نیز در همین راستا و تصمیمی کاملاً منطقهای و معطوف به منافع و امنیت ملی کشورمان بوده که دیر هنگام، اما قطعاً ضروری به حساب میآید.
جالب اینکه آژانس در سالیان گذشته سختترین بازرسیها و بیشترین بازرسیها را از فعالیتهای هستهای ایران داشته که با عضویت ایران در آژانس و پذیرش نظارتهای فراپادمانی بالاترین سطح همکاری را نیز داشته است. اما در پاسخ به این همکاری، آژانس زمینهساز حمله ددمنشانه رژیم صهیونیستی به مراکز هستهای کشورمان شده که نه تنها عضو آژانس نبوده و ان پی تی را گردن نگذاشته، بلکه دارای زرادخانه هستهای خطرناکی است که در پیوند با روحیه توسعهطلبانه و تروریستی صهیونیستها، تهدیدی جدی برای منطقه غرب آسیا و بلکه جهان به حساب میآید.
رژیم صهیونیستی که دارای بمب هستهای است با شراکت یک قدرت هستهای دیگر، یعنی امریکا به بهانه احتمال ساخت بمب توسط ایران، اول با هدف ممانعت از دستیابی ایران به فناوری غنیسازی صلحآمیز به ترور دانشمندان و بمباران تأسیسات هستهای ما اقدام کرده ولی آژانس هیچ واکنشی نسبت به این اقدام نداشته بلکه پس از بمباران وقیحانه خواستار دستیابی به اطلاعاتی از وضعیت تأسیسات و مواد غنی شده بوده که به تعبیر وزیر خارجه روسیه تنها برای نابودی و اتمام کار برای مهاجمان کاربرد داشته است.
در مواجهه با چنین رویه و عملکردی از سوی آژانس، مجلس شورای اسلامی مصوبهای داشته که همکاری با آژانس را تعلیق و رئیسجمهور نیز این قانون را ابلاغ کرده است.
حال انتظار میرود همانگونه که تمامی جناحهای سیاسی و نخبگان فکری، یکصدا اصل حمله ددمنشانه به خاک کشورمان را محکوم کردند، اینک به زمینهسازان این اقدام ددمنشانه نیز پاسخی مشابه بدهند.
متأسفانه آژانس نه تنها با درز اطلاعات مربوط به دانشمندان هستهای کشور ما زمینه ترور آنها را برای صهیونیستها از سالها قبل فراهم کرد، با ارائه گزارشهای جهتدار و غلط راه حمله ددمنشانه رژیم صهیونیستی و امریکای جنایتکار را به کشورمان نیز هموار کرد که در آن بیش از ۱۱۰۰ نفر به شهادت رسیده و به داراییهای راهبردی کشورمان خساراتی وارد ساختهاند.
علت مخالفخوانی برخی فعالان سیاسی با قانون تعلیق همکاری ایران با آژانس در چنین شرایطی، اگر ترس و محافظهکاری نباشد، دفاع از رویه غلطی است که برخی شرکا و هم حزبیهای آنان در باجدهی به آژانس از جمله پذیرش همکاریهای فراپادمانی به آن تن داده و کشور را گرفتار کردند. اما اصل عقلایی این است که جلوی ضرر را از هرجا بگیریم فایده است.
محمدرضا تاجیک
سیاست زیباست و زیبایی را دوست دارد. امروز، بیش از هر روز، مقبولیت و مشروعیت و کارآمدی حکومت در این مرزوبومِ کهن در گرو «سیاستِ زیبا» و «حکومتمندیِ زیبا» قرار گرفته است. اما این سیاست زیبا و زیباحکومتکردن کدام است و نمادها و نمودهایاش کدام؟
بگذارید برای یافتن پاسخی برای این پرسش از استراتژیستهای تبلیغاتی آغاز کنیم که تلاش دارند به ما بگویند، باید در ابتدای طراحی هر آگهی تبلیغاتی، مفهومی قوی داشته باشیم. برای تأثیرگذاری بر مخاطب، ابتدا باید در مورد مفهوم فکر کنیم و سپس به طراحی بپردازیم تا در مسیر درست برای ایجاد تبلیغاتی قرار بگیریم که مخاطبان آن را میفهمند، بهخاطر میسپارند، با آن ارتباط برقرار میکنند و مهمتر از همه، به آن عمل میکنند… و از این رهگذر، به ما بیاموزند که مفاهیم (زبان) برای سیاستورز، به رنگها میماند برای نگارگر؛ به سنگها برای پیکرتراش؛ یا به آواها برای آهنگساز.
رنگها، آنگاه که به قلم نگارگرانی شگفتیکار، چون داوینچی یا روبنس یا رامبراند، با هم درمیآمیزند، جانی شگرف مییابند. پردههایی برنگاشته میشوند، با ارزش زیباشناختی بسیار که بسی از آن رنگها دورند. تختهسنگی بیارج که به هر تخته سنگی دیگر میماند، آنگاه که قلم آهنین هنرمندی بیمانند چون میکلآنژ آن را برمیتراشد، دیگر تختهسنگی مرده و افسرده نیست؛ جان میگیرد. آنگاه که میکلآنژ قلم بهدست میگیرد، موسی یا داود از دل سنگِ سخت بدر میآیند. در آن هنگام، تختهسنگ موساست؛ داود است. آواهای پراکندهی آهنگین، آنگاه که با هنر فراسویی و جادویی موسیقیدانی چون بتهوون درهم میتنند؛ به یکدیگر میپیوندند؛ درمیآمیزند، پیکرههایی باشکوه، شگفت، جاندار میآفرینند که سمفونیهای اوست.
بتهوون جان بیآرام و شوریدهی خویش را در این پیکرههای شگرف میریزد؛ میدمد، آنچنانکه گویی هر سمفونی او توفانی است سهمگین که در پیکرهی آواها به بند کشیده شده است. آنگاه که توفان بند میگسلد، او را همچون خاشاکی، خرد و سبک برمیگیرد؛ درمیرباید؛ تا در جهانهایی ناشناخته و رازآمیز؛ در جهانهای جان دراندازد. نگارههای داوینچی، روبنس و رامبراند، آمیزهای از رنگهاست؛ اما چیزی است فراتر از آنها. تندیسههای میکلآنژ از سنگ برآمدهاند، اما سنگ نیستند. سمفونیهای بتهوون را آواها پدید آوردهاند، لیک این آواها در پیکرهی سمفونی او جانی یافتهاند که هنر بتهوون است.
به همانسان، واژگان و مفاهیم که همانند در گفتار و نوشتار دیگران درمیآیند، چون مصقول هنر و فن و دانش و تجربهی سیاستپیشه میشود، به زینت برترین دانشها (علمها) یعنی سیاست آراسته میشوند. واژگان و مفاهیم، در زبان و بیانِ سیاستپیشگان، آنچنان قوام و ورز مییابند، درهم میپیوندند، سامان مییابند، معنا مییابند، که جاندار میشوند، کنش میشوند، تیغ تیز میشوند، شور و شورش میشوند، انگیزش و افروزش میشوند. سیاستورز فرزانه، با اکسیر بیان که دانشی است که در آن از چگونگی بازگفت و بازنمود اندیشه به شیوههای گوناگون سخن میرود، کلام و کلمه را به امر سیاسی تبدیل میکند.
آنچه آن را زیباشناسی زبان (گفتار و رفتار) سیاسی مینامیم، نمایشی است شور/شورشآفرین در تئاتر «آرایه» (برونیترین، آشکاراترین، پیکرینهترین گونهی سیاستورزی) و «آن» (درونیترین، نهانترین، نهادینهترین گونهی آن. «آن»، آن زیبایی رازآلود فسونکار است که دریافته میشود؛ اما بهدرستی و روشنی، بازگفته و بازنموده نمیتواند آمد. همهی زیباشناسی زبان سیاسی را، همهی آن شگرفیها و شگفتیها، تأثیر و تأثرها، شور و شرر و شیداییها، قدرت و مقاومتها، در همین رازآلودگی و ابهام و ایهام و دگر/دیگرشوندگی زبانِ سیاسی نهفته است. آرایهها، در زبان سیاسی زیورهایی را مانند که صورت و سیرت زشت، زمخت، خشن، خام و بیاندام، سست و ناتندرست، ناهموار دلآزار و توتالیتر «آن» را زیبا، لطیف، و دموکراتیک مینماید و دیوی را دلارامی دلارا، فرتوتی بیغر و فروغ و چرکینی چروکیده و ژندهای ژولیده را زیبا و فریبا بازنمایی میکند.
بیتردید، آنچه را که بهنام سیاست و قدرت و حکومت در اکنونیت خود تجربه کرده و میکنیم نمیتوان با صد بزک و آرایش و پیرایش زیبا تعریف کرد. چنانچه بپذیریم سیاست و حکومت آنگاه زیباست که قادر باشد به یاری ترفندها و شگردهای بدیع و بیان و معانی، نهاد و نهان و اندرونه و بیرونهی یک کرده و یا ناکرده، گفته و یا ناگفته را بیاراید و به نغزی و نازکی و پندارخیزی، کارا و دلارا جلوه دهد، بیدرنگ باید بپذیریم که آنچه به این نامها تجربه میکنیم، هر چه باشد، زیبا نیست. سیاست راستین، سیاستی معطوف به دانش حالهای زبان (چگونه دیگرگونشدنِ زبان به بایستگی حال و هنجارها و ریختها و کاربردهای متفاوت و متکثر یافتن) است، نه دانشی ناظر بر ضدحالها یا حالوشهای صوری و صورتکی. امروز، جامعهی ما، سیاست و حکومت زیبا را پیمودنی میخواهد، نه نمودنی، عملی میخواهد، نه گفتنی. سیاست زیبا، آن است که مردم زیبایی آن را در تمامی دقایق زندگی روزمرهی خود تجربه میکنند. سیاست زیبا، از جنس تدبیر است: جزئی از راهحل مشکلات است، ممکنکردن ناممکنات است، آفرینشگر زندگی بهمثابه یک اثر هنری است، گشوده به روی نقد و تغییر و امر نو است، کاستن از دشمنیها و افزودن بر دوستیها است، تدبیرگر کارهای بزرگ و مهمات جلیل است، و شورشی است علیه جهل و حمق یا تجاهل و تحامق و خافل و عاطل و باطل و خفض و رفع (برداشت و فروداشت. فرودآوردن و بالابردن. ترقىدادن و تنزلدادن) نابهنگام./ مشقنو
درباره تهاجم اخیر اسرائیل و آمریکا به خاک ایران، تحلیلهای بسیاری در روزنامهها، برنامهها و نشستهای گوناگون در هفتههای گذشته دیده و شنیدهایم. در چندده سال اخیر، چه از وابستگان اندیشه چپ، چه از انقلابیون پرشور و چه از «تز انباشتگان مکاتب غربی»، سخنان و مطالبی مبنی بر ناکارآمدی و کهنهخواندن اندیشه «ایرانگرایی» و گاه دشمنی با فرهنگ و زبان ملی به میان آمده است؛ اما جنگ اخیر بار دیگر خط بطلانی بر این نگاه خصمانه به پدیدهای تاریخی به نام «ایران» کشید و نشان داد که هنوز نبض این باور دیرپا در دل و جان عموم میزند و میتواند بهعنوان بزرگترین عامل بازدارنده برای کشور در برابر بحرانهایی همچون تجاوز نظامی بیگانه به تمامیت سرزمینی باشد.
البته که این عامل تاریخی بهتنهایی کافی نیست و در کنار آن به سیاستگذاری درست و توانمندی نظامی هم نیاز است. بااینحال، اکنون که سخن از همبستگی ملی و حفظ آن و کنارگذاشتن موقت اختلافها به میان آمده است، پیگیری این مهم بیش از هر چیز باید سرلوحه صداوسیما -بهعنوان نهاد بازتابنده حاکمیت- و نیز کنشگران جریان پرشور انقلابیگری قرار گیرد؛ زیرا پس از فروکشکردن فعلی آتش درگیریها، در بر همان پاشنه قبل میچرخد و تغییر چشمگیر و مثبتی در رویههای پیشین نهادهای رسانهای کلان دولتی نمیبینیم. هر چندروز یک بار چشمانمان به دیدار همان چهرههای تکراری افراد وابسته به جریان اصولگرا یا اصلاحطلب و سخنان تکراریشان روشن میشود. به یاد ندارم که در این مدت پای کسی از صاحبنامان و چهرههای برجسته ادبی، علوم سیاسی و اجتماعی که وابسته به این جناح و آن جناح نیستند و همگی با باور به «امر ملی» و زیر چتر آن گردهم میآیند، به صداوسیما باز شده باشد.
در عوض -چنانکه گفتم- تا دلتان بخواهد نایبرئیس پیشین مجلس (که باورمند بر انکار تاریخ کهن ایران است!) و نماینده کنونی مجلس و فلان چهره اصلاحطلب و... جلوی دوربینها حضور دارند که مواضعشان سالهای درازی است برای همگان روشن است. ازاینرو اگر خواهان گذر ایران از این پیچ مهم و تاریخساز هستیم، سیاستهای درونی حکومت هم باید با نرمش همراه شوند و هم دچار تغییر؛ در غیر این صورت به باور نگارنده باید منتظر پیامدهای زیانبار احتمالی، بهویژه در حوزه سرمایه اجتماعی باشیم که جدای از جنگ کنونی با اسرائیل میتواند گریبانمان را بگیرد (که دعا میکنیم چنان مباد و خداوند آن روزگار را از ما دفع کند). نکته بنیادین دیگر این است که همبستگی حداکثری ملی از رهگذر دوقطبی «ایراندوست-خائن» که صداوسیما بر طبلش میکوبد یا امثال شهریار زرشناس با دوگانه دیگری مردم را به سلطنتطلب و انقلابی تقسیم میکنند، به دست نخواهد آمد.
در جنگ اخیر، بخشی از قشرهای گوناگون مردم، بنا بر دلایلی ازجمله انتقادهای خرد و کلان به حاکمیت یا با تأثیرپذیری از روایت رسانهای یا برآوردهای اشتباه و خلط برخی عملکردهای زیانبار، با جایزشمردن تهاجم بیگانه، چه در درون مرز و چه در برون مرز، از تهاجم به میهن جانبداری کردند که صدالبته نکوهیده و محکوم است (چه از سوی رضا پهلوی باشد و چه از سوی شهروندان عادی)؛ اما زدن برچسب خائن به هرکس از راه میرسد، بدون آنکه ریشههای چنین واکنشهایی را واکاوی و تحلیل کنیم که هم ما را به بیراهه خواهد برد و هم اتحاد بیشینه ملی را برآورده نخواهد کرد. چنانچه میخواهیم خطاکاران را نیز جذب کنیم و به محل اردوی «ایراندوستی» بیاوریم، بخشش هرکسی که از راه خطا بازگردد -نه اینکه لزوما باورمند به آرمانهای نظام و... باشد- امری ضروری و ناگزیر به نظر میرسد.
در حوزه دانش و علم، برای یک تحلیلگر راستین، دانشورز و آزاداندیش این روش استدلالی که بخواهیم برای نقد یک راهبرد یا عملکرد خطا یا نکوهش یک دروغ دست به دامن دروغ یا تحلیل جانبدارانه دیگری شویم (دفاع خوب از یک روند بد!)، روشی ناپذیرفتنی، غیردانشی و بلکه غیراخلاقی است. یک تحلیلگر منصف و باشرافت در دام «حب و کینه» نمیافتد. با این درآمد، سخنان شهریار زرشناس و فلان نماینده مجلس و کسانی از این دست که فرصت را مغتنم شمرده و سراسر به انکار و سیاهنمایی تاریخ و همه نظامهای پیشین این کشور میپردازند، نهتنها مانع از همبستگی ملی است، بلکه از نگاه پژوهشگران تاریخ و علوم اجتماعی و تحلیلگران منصف، امری مطرود است. اگر برخی افراد در نظام پهلوی به دنبال انکار قاجاریه و سراسر سیاهنمایی آن دوران بودند، پس رویه کینهآلوده تحلیل تاریخ باستانی و معاصر ایران از سوی شهریار زرشناس و کسانی مانند او که مدام جلوی دوربین هستند و باورمند به تفکر انتقادیاند، چه تفاوتی با آن رویکردها دارد؟!
جز این است که افراد برجسته حوزه تاریخ و ادبیات ایران را همزمان به اندوه و استهزا وامیدارد؟! از دید وی و هماندیشانش، هر اندیشه و دیدگاهی که لبی از «انقلابیگری» تَر نکرده باشد، مطرود و محکوم است! در این میان باید از اینان و خیلی از حاضران در تلویزیون پرسید اگر ازجمله زمینههای حمله دشمن را ریشههای تاریخی میدانید -که نگارنده هم آن را میپذیرد- پس روزی باید رخ میداد؛ چرا به دنبال پیوندزدن آن با این نظام و آن نظام هستید؟! آیا نباید در صداقت ادعا و تحلیلتان تردید کرد؟ پس بهتر است تنها بر تجاوز دشمن به خاک ایران متمرکز شویم، نه تهاجم به زندیه، پهلوی یا جمهوری اسلامی و از هرگونه تحلیل ایدئولوژیک این تهاجم بپرهیزیم تا بتوانیم افراد ملت را با انواع دیدگاهها، گرد محور «ایران» جمع کنیم و به پراکندگی دامن نزنیم، نه اینکه باز به روش همیشگی تا صدای مخالفتی بلند شد، بر او انواع برچسبها را بزنیم.
در درازای تاریخ ایران، دین همواره یکی از مؤلفههای فرهنگ ایرانی بوده است و نه برعکس، نشانهها و اسناد بر این گواهی میدهند،؛ اما هرگونه تلاش برای وارونهنمایی این واقعیت، نادیدهانگاری و تحریف تاریخ واقع است. هرگونه سخن جانبدارانه (کانالیزهشده) در این زمینه، باز هم عاملی است برای جلوگیری از همبستگی ملی ایرانیان؛ روندی که این روزها بر زبان و قلم عدهای در اقلیت جاری است و همین امر است که حساسیتبرانگیز شده و بخشی از ملت را ناامید و پراکنده میکند و با تلاش برای وارونهنمایی، دو عنصر یادشده را رودرروی هم قرار میدهد. در جنگ اخیر، عده بسیاری به خاطر نام «ایران» و دفاع از میهن به میدان آمدند و منکر این واقعیت نباید شد که برای عدهای هم دفاع از اسلام و دین در اولویت بود؛ اما واقعیتهای میدانی -اعم از گفتوگوهای گروهی در سطح شهر یا دورهمیها، واکنشهای آحاد ملت در فضاهای واقعی و مجازی و نیز گزارشهای خود صداوسیما- نشان میدهد سهم «ایران» و دفاع از وطن پررنگتر از همیشه بوده است (شاید بتوان گفت ۸۰ درصد). در نتیجه این «ایرانیت» بود که از «ایران» دفاع کرد، نه امور فراملی.
ازاینرو باید با چنگزدن به ریسمان محکم فرهنگ ملی، امیدوار به گذر از این پیچ حساس و آیندهای روشن و عاقبتبهخیری برای میهن بود. باید بیشترین ممکن از افراد ملت را زیر پرچم «امر ملی» گرد آوریم؛ این امر شامل همه میشود حتی آنانی که ذکرشان رفت و راه به خطا میروند؛ مگر کسانی که دشمن این سرزمین و یکپارچگیاش هستند، یعنی قومگرایان، تجزیهطلبان و طرفداران نظام آموزشی ایران بربادده که حتی در این جنگ هم نوشتند «بهخاطر حفظ زبانشان! به میدان میآیند» و برخی دولتمردان ما هنوز مواضع سخیف اینان را تکرار میکنند!
با آرزوی پایندگی و استواری ایران بزرگ و کهن.
غلامرضا بنی اسدی
علیرضا شجاعیزند
1. امر ملی این روزها اهمیتی بیشتر از قبل پیدا کرده و آن هم به تبعِ جنگی است که به ایران تحمیل شد و موجب شکلگیری نوعی همگرایی ملی و وحدت صفوف گردید. همین پدیده توجه خاص کسانی را بهخود جلب کرده که پیش از این و به انحای مختلف به دنبال رهایی از امر دینی بودهاند. تلقی و مفروضشان هم این است که به همان میزان که «امر دینی»، موجب واگرایی اجتماعی در ایران بوده، «امر ملی» میتواند موجب همگرایی و وحدت شود.
این رویکرد و تمایل را میتوان در نظریه ایرانشهری و تز انقلاب ملی سیدجواد طباطبایی دید؛ میشود در مدعای امتناعِ امر دینی در دنیای معاصر دید و میتوان در ادبیات ذیل دولت وفاق هم ردّی از آن را بهدست آورد.
با وجود رخدادِ اخیر و توجهات و امیدواریهای پدید آمده در باب همگرایی ملی، «امر ملّی» چنین ظرفیتی را که از آن طلب شده است و میشود، ندارد.
2. برخلاف نگاهِ تقابلی موجود در رویکردهایی که اشاره شد، امر ملی و امر دینی در ایران هیچگاه نسبتِ «یایی» نداشتهاند و بدیل هم نبودهاند. چرا؟ چون همسنخ و همجنسِ هم نیستند. تعارض و تقابل در جایی رخ میدهد که با دو پدیده همسنخ مواجه باشیم.
امرِ ملی، «موضوع» است؛ موضوعی بسیار مهم که مورد اهتمامِ دین هم بوده و است و در موقعیتهایی نظیر جنگ، خصوصاً جنگهای خارجی و تجزیهطلبانه بر اهمیتش افزوده میشود.
امر ملی به مثابه موضوع، هیچگاه و در هیچ برههای در جمهوری اسلامی ترک نشده تا در روآوری اخیر، امر بدیع و غریبی قلمداد شود.
در همه ادواری که پشت سر گذارده و تاکنون تجربه کردهایم، این دو به هم تنیده بودهاند:
* در مبارزات با رژیم پهلوی به دلیل وابستگیاش به بیگانه؛
* در انقلاب که به اخراج بیگانگان منجر شد؛
* در جنگ ۸ ساله برای بیرون راندن ارتش صدام از مناطق اشغالی ایران؛
* در مقابله با گروههای تجزیهطلب در غرب و شرق و جنوب و شمال کشور؛
* در حفظ مرزهای آبی و دفاع از عنوان تاریخی خلیج فارس؛
* در اهتمام و اعتنایی که نظام به زبان فارسی دارد؛
* در حضور منطقهای جمهوری اسلامی؛
* در دفاع از استقلالِ سیاسی و فرهنگی و اقتصادی کشور؛
* در بازگرداندنِ ایران به دوران اقتدار، پس از سدهها افول و ضعف.
جمهوری اسلامی با تمام اهتمامهای امتیاش هیچگاه علیه منافع و مصالح ملی ایران عمل نکرده است. به بیان دیگر، اهتمام امتی جمهوری اسلامی هیچگاه علیه اهتمامهای ملی آن نبوده است. ضمن این که واقعیتهای جهانی مبتنی بر سازوکار دولت - ملت هم، چنین امکانی را نمیداده است.
این که ما ظرفیتهای دینی، زبانی و فرهنگی فراتر از مرزهای رسمی داریم و قابلیتهایی فراتر از ساختِ دولت - ملت را به ما داده است، از امتیازات و فرصتهای ماست و همواره نیز مورد حسرت و حسد دیگران بوده است. چرا نباید از آن استفاده کنیم؟ اینها به نفع ایران است و به تبعِ آن، به نفع اسلام هم تمام میشود.
3. دوستانی که ایده امر ملی را مطرح کرده و در این موقعیتِ خطیر سرِ دست گرفتهاند، گویا بهدنبال یک منظرگاهِ باکفایت و بههمآورندهتر بودهاند. پس امر ملی برای ایشان چیزی فراتر از موضوع است.
اگر چنین باشد ایشان را به این حقیقت توجه میدهم که ایران به مثابه امر ملی وقتی میتواند جایگزین امر دینی شود که جوهر متافیزیک و ایدئولوژیک پیدا کند.
بدیهی است که ایران از پیشِ خود، چنین قابلیتی ندارد و ناگزیر است آن را از جای دیگری طلب نماید. پس لاجرم بههمان نقطهای بازمیگردند که قصد رهایی از آن را داشتهاند.
ایران به توصیه ایشان قرار است از دین طلاق بگیرد و انفکاک حاصل کند و سپس، ذیل عنوان بهظاهر خنثایی بهنام امر ملی، با مرام دیگری پیوند بخورد. این یعنی بازگشت به همان نقطهای که به ظاهر از آن انفکاک حاصل کردهاند.
یک احتمال روشنفکرانهتر هم این است که فراخواندنِ به امر ملی صرفاً برای خارج کردنِ امر دینی از صحنه بوده باشد و سپردن بقیه کار به عقل جمعی تا هر چه خواست و اقتضا داشت را رقم بزند.
این فرض و گمان درباره عقل جمعی، سرشار از سادهنگری است. درافکندنِ یک ایده تهی به اسم امر ملی و سپردن انسان و جامعه و تاریخ به سازوکار دست پنهان و امیدوار بودن به نتایجی مبارک، اوج سادهنگری است.
سازوکار دست پنهان، یک فریب بزرگ لیبرالیستی است و چیزی جز میدان دادن به قدرتها و جریانات هژمونیکِ پنهان شده نیست.
مخالفت با ایدئولوژی، با ارادهگرایی و با نقشآفرینی فعال در تاریخ، این واقعیتها را محو و منتفی نمیسازد؛ بلکه عنان کار را از شما میگیرد و به دیگران وامیگذارد.
مهرداد احمدی
امر ملی در ایران هرگز به مثابه یک مفهوم صرفاً سکولار یا منقطع از ساحت متعالی دینی قابل تبیین نبوده است. تاریخ ما گواهی میدهد امر ملی همواره در پرتو دین و سنتهای معنوی شکل گرفته و حتی در بزنگاههای بحرانی همچون قیامها، انقلابها، جنبشهای مشروطهخواهانه یا نهضتهای ضداستبدادی، نه به صورت یک هویت مستقل، بلکه به عنوان امتداد یا بازتأکید بر امر دینی بروز کرده است. آنچه در ایران به نام «ملت» معنا یافته، در واقع از دل همین پیوستگی زاینده و پویای دین و امر جمعی برخاسته است. گویی هر گاه جامعه ایرانی به سطحی از بحران یا دوگانگی وجودی رسیده، دین به عنوان قوامدهنده اصلی هویت جمعی، میداندار و مرجع بازگشت شده است.
وقتی از انقلابهای ۲۰۰ سال اخیر سخن میگوییم، باید یادآوری کرد چه در مشروطه و چه در انقلاب اسلامی، عنصر دین به مثابه نیروی محرک اصلی عمل کرد. در مشروطه، در حالی که نخبگان و روشنفکران درگیر ترجمه مفاهیم قانون و پارلمانتاریسم بودند، بدنه اجتماعی حرکت، مشروعیت خود را از روحانیت و رهبران دینی گرفت. حتی تودههای مردم، نه در قالب یک شهروند لیبرال یا فرد منفصل از سنت، بلکه در قامت «مؤمنِ ملت» به میدان آمدند. این خودآگاهی جمعی، اگرچه تحت تأثیر ایدههای مدرن شکل میگرفت، نهایتاً در ترازوی دین وزن میشد و مشروعیت مییافت.
این وضع در انقلاب اسلامی به اوج رسید. انقلاب ۵۷ را نمیتوان یک انقلاب صرفاً سیاسی دانست. این انقلاب، تجلی کامل یک اراده جمعی بود که توانست امر ملی و امر دینی را در یک کنش همگرا به وحدت برساند. در اینجا، مردم به مثابه یک پیکره زنده، دین را نه تنها به عنوان یک ارزش معنوی فردی، بلکه به عنوان زبان جمعی و دستگاه هویتبخش خود به میدان آوردند. شعارها، نمادها، آداب و حتی فرم تظاهرات، همگی از متن سنت دینی برخاسته بود. مردم به خیابان نیامده بودند تا صرفاً رژیمی سیاسی را سرنگون کنند، بلکه آمده بودند یک معنا و یک افق جدید برای زیست جمعی خود بسازند؛ افقی که از دل تجربه دینی برآمده بود.
از همین منظر است که هر گاه سخن از مدرنیته در ایران به میان آمده، مواجهه با آن ناگزیر به ساحت دینی ارجاع یافته است. تجدد در ایران هرگز نتوانسته به عنوان یک روند خالص سکولار یا یک نظام ارزشی مستقل جایگاهی پایدار پیدا کند.
حتی آنجا که پروژههای شبهمدرن از بالا تحمیل شد، مقاومت اجتماعی از جنس بازگشت به هویت دینی و تأکید بر پیوستگی تاریخی -معنوی مردم ظاهر شد. این مقاومت، نه از سر تعصب صرف یا صرفاً ضدیت با مدرنیته، بلکه از این درک عمیق برآمد که هر گونه پروژه سیاسی یا فرهنگی بدون اتکا به دین، عملاً در ایران فاقد ریشه است و به سرعت به بیاعتباری و زوال میرسد.
اگر به وقایع پس از مشروطه، دوران رضاشاه، جنبش ملی شدن نفت و سپس دهههای اخیر نگاه کنیم و خاصه به جنگ تحمیلی دوم نظر کنیم، خواهیم دید دین همواره به عنوان یک حافظه زنده و بستر اصلی درک جمعی عمل کرده است. در دوره رضاخان، تلاش برای یکسانسازی فرهنگی و حذف مظاهر دینی با مقاومتهای پنهان و آشکار مردم مواجه شد. حتی در پروژههای آموزشی و اصلاحات ارضی، هنگامی که این پروژهها فاقد پیوند با دین بودند، عموماً با واکنشهای منفی مواجه شدند.
این پیوستگی را میتوان در نسبت ایرانیان با مفهوم «شهادت» به روشنی دید. شهادت در ایران نهتنها یک مفهوم دینی است، بلکه به یک رمز فرهنگی تبدیل شده که معنای زندگی، مرگ و حتی وطندوستی را در خود جمع کرده است. اینجاست که امر ملی و دینی نه تنها در تقابل با یکدیگر نیستند، بلکه دقیقاً در هم تنیده شدهاند و هر گونه تلاش برای جدا کردن این دو، در عمل به معنای سلب معنا از هر ۲ حوزه است. به همین دلیل، در جنگ تحمیلی، دفاعمقدس نه به عنوان یک جنگ صرف، بلکه به مثابه یک میدان ایثار و تحقق امر دینی - ملی جلوهگر شد.
حتی در ساحت فرهنگی و هنری، این پیوند به وضوح قابل ردیابی است. از شعر تا موسیقی و سینما، مفاهیم دینی، اسطورههای شیعی و آرمانهای ملی در هم تنیدهاند. یک شاعر معاصر، وقتی از ایران میگوید، ناگزیر از کربلا، عاشورا و انتظار ظهور سخن میگوید. در موسیقی آیینی و سرودهای انقلابی، عشق به وطن به زبان شوق به شهادت و انتظار موعود بیان میشود. این وحدت بیانی، نشاندهنده این واقعیت تاریخی و معرفتی است که خودآگاهی ایرانی هرگز از دین منفک نبوده است.
از سوی دیگر، بسیاری از جریانات روشنفکری و اصلاحطلبانه، در تلاش برای معرفی امر ملی به عنوان یک مقوله مستقل از دین، ناکام ماندند، زیرا مخاطب ایرانی، پیشاپیش خود را در مقام مؤمنی میبیند که با زبان دین؛ عدالت، آزادی، استقلال و حتی مفهوم ملت را میفهمد. این پیشفهم، نه تنها یک مانع نیست، بلکه سرمایهای معرفتی است که امکان نقد، بازسازی و حتی مدرنسازی را فراهم میکند. درست به همین دلیل است که پروژههای سیاسی مبتنی بر جداسازی دین و ملت، غالباً به بحران مشروعیت گرفتار میشوند.
در دوران معاصر، تجربه جنبشهای اجتماعی نشان داده هر کنش ملی وقتی میتواند دوام بیاورد و به گفتمان غالب بدل شود که متکی به معنا و رمزگان دینی باشد. جنبشهای فاقد این پیوند، اگرچه در لحظه میتوانند موجی ایجاد کنند اما به سرعت به حاشیه میروند یا دچار انشقاق درونی میشوند. بر عکس، هرگاه حرکتی بر بستر ایمان و سنت دینی شکل گرفته، توانسته شبکهای از همبستگی و اعتماد اجتماعی بسازد که تداوم و پایداری آن را تضمین کند.
همین پیوند عمیق و تاریخی است که امروز نیز به عنوان یک سرمایه استراتژیک برای ایران عمل میکند. در جهان آشفته کنونی که هویتهای ملی در بسیاری نقاط جهان دستخوش بحران شده و مفاهیم وطن، ملت و جمع بتدریج در حال فروپاشیاند، ایران به مدد پیوند ناگسستنی دین و ملت، توانسته خود را به عنوان یک واحد معنادار و تاریخی حفظ کند. این وضعیت نهتنها یک امر سیاسی، بلکه یک واقعه فرهنگی-تمدنی است که باید درک شود.
نکته مهمتر آنکه این وضعیت ایجاب میکند هر پروژه سیاسی یا فکری که قصد اثرگذاری بر جامعه ایرانی را دارد، پیشاپیش این حقیقت را بپذیرد که امر ملی و دینی در ایران ۲ روی یک سکهاند. حتی اصلاحات، دگرگونیها و پیشرفتها نیز اگر بخواهند پایدار باشند، باید در افق دینی-ملی تعریف شوند. به تعبیر دقیقتر، ایران بدون دین، ایران نیست و دین بدون ایران نیز نمیتواند حامل کامل معنا و بستر تاریخی خود باشد. این وحدت معنایی، میراثی است که طی قرون و اعصار، از طریق تجربههای تاریخی، قیامها، شکستها، پیروزیها و شهادتها ساخته شده است.
امروز در جهانی که سکولاریسم به بحران مشروعیت دچار شده و معنای امر جمعی در بسیاری کشورها از هم گسیخته، ایرانیان با اتکا به این پیوستگی میتوانند نهتنها هویت خود را حفظ کنند، بلکه بر مدار همین معنا، آیندهای متعالیتر و منسجمتر بسازند. نهایتاً هر گونه تلاش برای جداسازی امر ملی و دینی در ایران، معادل بریدن ریشهای است که هم شاخسار ملی و هم میوههای دینی را از حیات و بالندگی بازمیدارد. این پیوند، همان راز ماندگاری ایران در توفانهای تاریخ است.