صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱۴۰۴ - ۰۸:۲۰  ، 
شناسه خبر : ۳۷۸۹۱۳
مروری بر یادداشت روزنامه‌های چهارشنبه ۲۵ تیرماه ۱۴۰۴
جنگ ۱۲ روزه، یک نقطه عطف بود؛ نه فقط از نظر نظامی، بلکه از نظر فرهنگی، اجتماعی و هویتی. ما اکنون در مرحله‌ای هستیم که ملت ایران، قوی‌تر از همیشه می‌داند که بمب و موشک، فقط بخشی از جنگ است و نه همه آن. یک بخش بسیار مهم، جنگ روایت‌هاست. بیاییم قوی‌تر و منسجم‌تر از قبل، همگی در جنگ روایت‌ها سهیم باشیم. خدای «رایان» با ماست. 

خدای «رایان» با ماست

مسعود اکبری

فقط دو ماه از زندگی‌اش گذشته بود. نه دنیای رنگی اسباب‌بازی‌ها را دیده بود و نه یک دل سیر خنده‌های مادر را  نظاره کرده بود. هنوز دنیا برایش چیزی جز طعم شیر و آغوش مادر نبود؛‌گریه‌اش تازه داشت با لبخند مادر آشنا می‌شد؛ خوابیده بود، آرام و بی‌دفاع؛ که ناگهان از آسمان آتش آمد. رژیم کودک‌کش صهیونیستی با پشتیبانی دولت تروریست آمریکا در جدیدترین سند جنایت خود «رایان قاسمیان» را از ما گرفت.
رایان‌گریه نکرد، چون فرصتی برای‌ گریه نماند. تنها صدایی که پیچید، صدای شکستن دل یک ملت بود. «رایان قاسمیان» هنوز حرف زدن بلد نبود، اما خون این نوزاد 2 ماهه فریادی شد که تا همیشه در گوش جهان خواهد پیچید. 
«زهرا ذاکریان» نوزاد هفت ماهه، «مهراد خیری» پسربچه 5 ساله‌ای که همراه مادر مددکارش به زندان اوین رفته بود،«زهرا برزگر» دخترک شیرین زبان سه ساله که تابوت کوچکش آن‌قدر سبک بود که هیچ نیازی نبود مردان آن را بر دوش بگیرند و فقط یک آغوش برای حمل آن کافی بود، «طاها بهروزی» و «علیسان جباری» دو کودک تبریزی که در کلاس اول دبستان ثبت‌نام کرده بودند، آرزو داشتند تا کیف و دفتر بخرند، اما هیچ‌وقت به آن روز نرسیدند. این‌ها فقط تعدادی از اسامی کودکان شهید در حمله جنایتکارانه رژیم صهیونیستی به کشورمان است.
براساس آمار منتشر شده، ۴۷ کودک و نوجوان ایرانی زیر ۱۸ سال در جنگ 12 روزه جان خود را از دست دادند. رژیم غاصب و جنایتکار اسرائیل، ید طولایی در «کودک‌کُشی» دارد. وزارت بهداشت غزه اخیرا اعلام کرد که از آغاز جنگ در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، بیش از 17000 کودک در نوار غزه جان خود را از دست داده‌اند؛ یعنی هر دو ساعت، یک کودک.
چه شباهت غریبی است میان رایان قاسمیان، کودک دو ماهه شهید ایرانی و «علی دوابشه» کودک 18 ماهه فلسطینی که صهیونیست‌ها، او را زنده زنده در آتش سوزاندند؛ و نوزاد یمنی که در آوار بیمارستان‌های ویران‌ شده جان داد و کودک عراقی که در محاصره آمریکایی‌ها تشنه جان سپرد. 
به فاصله چند روز پس از اقدام جنایتکارانه آمریکا و اسرائیل در حمله به خاک ایران، تصویری افتخارآمیز به جهان مخابره شد؛ دختران قهرمان فوتبالیست و بسکتبالیست ایرانی، پس از فتح میدان، با قامتی افراشته به احترام پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران ایستادند، دست‌ها را بالا بردند و با چشمانی پرغرور، سلام نظامی دادند. سلامی به وطن، سلامی به رایان و زهرا و طاها، سلامی به سرداران و دانشمندان شهید. 
این سلام، تیری بود بر قلب بی‌وطن‌هایی که در این بزنگاه تاریخی، یک بار دیگر ماهیت واقعی‌شان را عریان کردند. جنگ 12 روزه، آشکارتر از همیشه صف‌ خودی‌ها را از ناخودی‌ها جدا کرد؛ در یکسوی میدان، ملت یکپارچه‌ای ایستاده که با همه تنوع فکری و اختلاف سلیقه، وقتی پای وطن در میان است، یکدل و مصمم، فریاد می‌زند: «ایران وطن ماست» و «ایرانِ حسین تا ابد پیروز است»؛ و «ای ایران» می‌خواند و در سوی دیگر، جماعتی با نقاب‌های دروغین، مُشتی بی‌وطن که یا روی آنتن شبکه تروریستی، جنایات آمریکا و اسرائیل را بزک می‌کنند، یا وسط زمین فوتبال با قاتل کودکان و زنان ایرانی عکس یادگاری می‌گیرند و با او خوش و بش می‌کنند!؛ این‌ها دقیقا نماد آن چیزی هستند که ملت ایران از آن بیزار است: خفت، بی‌هویتی، بی‌وطنی، مزدوری و معامله وجدان و شرافت با لبخند دشمن. 
در ۱۲ روز جنگ تحمیلی آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه کشورمان، ۱۲۶ زن ایرانی و از جمله ۲ مادر باردار به شهادت رسیدند. اما نه آن ۴۷ کودک و نوجوان ایرانی و نه این126 زن ایرانی، هیچ جایی در شبکه‌های فارسی زبان ماهواره‌ای نداشتند. کودکان و زنانی که به دست آمریکا و اسرائیل به شهادت رسیدند، در صفحات اجتماعی برخی سلبریتی‌های بی‌سواد و همیشه‌طلب‌کار هم هیچ جایی نداشتند؛ حتی به اندازه یک سطر و حتی به اندازه یک کلمه. رایان قاسمیان اگرچه فقط دو ماه زندگی کرد، اما بیش از جماعت قلیل سلبریتی‌های بی‌ریشه، برای این وطن مایه گذاشت.
ناگفته نماند که حساب خیل عظیم و جمع کثیر هنرمندان متعهد و شرافتمند کشورمان، از حساب این طیف کم تعداد و اندک، جداست. 
و اما این همان تناقض تلخ و زهرآلودی‌ است که در جریان فتنه «زن، زندگی، آزادی» نیز شاهدش بودیم. همان‌هایی که با دروغ‌سازی، بخشی از جوانان پاک‌نیت و کم‌تجربه این سرزمین را فریب دادند، و امروز در برابر کشتار زنان و کودکان ایرانی، یا ساکت‌اند، یا در حال توجیه!
این جماعت در این برهه حساس، خفه‌خون گرفتند. نه از رایان می‌نویسند، نه از زهرا، نه از علیسان و نه از مادران و پدران و همسران شهدا که هر کدام با رفتن یک و یا چند عزیز، تکه‌ای از وجود خود را به خاک سپردند، و نه از کودکان یتیمی که سایه پدر و مادر را از دست دادند.
آن‌ها هیچ‌گاه درک نخواهند کرد که اگر نگران جان زنان و کودکان و جوانان هستند، باید در برابر جنایت آمریکا و اسرائیل بایستند، نه آن‌که توجیه‌گر آن باشند و نه آن‌که به سکوتی خفت‌بار تن دهند. 
خون رایان‌ها و زهراها، سندی است علیه تمدن دروغین غرب و جریان غربزده در داخل کشور؛ علیه آن‌هایی که سال‌ها در گوش دنیا از «حقوق بشر» نجوا کردند، اما خود بزرگ‌ترین ناقضان آن بودند. 
یک سؤال؛ چه کسی مسئول این جنایات است و چه افرادی دستشان به خون کودکان و زنان و جوانان ایرانی آغشته است؟! آیا فقط خلبانی که موشک را شلیک کرد؟ یا سیاستمداری که فرمان آتش داد؟ نه، ماجرا فقط به این‌ها ختم نمی‌شود، آن شبه‌رسانه‌ای که این جنایات را «پاسخ دفاعی»! و «تلفات جانبی»! و «حمله نمادین»! نامید و آن عده قلیلی که در پوشش سلبریتی و فعال سیاسی و فعال حقوق بشر و دریافت‌کننده جایزه کذایی صلح نوبل و...آب به آسیاب دشمن ریختند هم، در این جنایت شریکند. 
امروز، دو جبهه روشن داریم: جبهه وطن‌دوستان، و جبهه بی‌وطن‌ها. دیگر نمی‌توان هم ژست انسان‌دوستی گرفت و هم از جنایتکاران دفاع کرد. نمی‌توان برای حقوق زن شعار داد اما در برابر قتل‌عام مادران ایرانی سکوت کرد. نمی‌توان زیر پرچم دشمن رفت و ادعای آزادی داشت.
ملت ایران، حافظه‌ای قوی دارد. خوب می‌داند چه کسانی در روزهای سخت کنار آن‌ها ماندند، و چه کسانی برای دشمن مزدوری کردند. ملت ایران، تفاوت میان «قهرمان ملی» و «قهرمان پلاستیکی» را می‌فهمد. تفاوت میان اشک واقعی مادر شهید و اشک تمساح جماعت وطن فروش را درک می‌کند.
و اما در این میان، ما یک وظیفه مهم داریم. ما که زنده‌ایم و ما که نفس می‌کشیم، باید صدای رایان باشیم. باید روایتگر آن چیزی باشیم که دستگاه تبلیغاتی دشمن پنهان می‌کند. باید قصه رایان را، قصه زهرا و علیسان را، قصه مادران شهید را،قصه جوانان شهید این وطن را، قصه سرداران و دانشمندان هسته‌ای را هر روز و هر شب فریاد بزنیم.
این پایان قصه نیست. این آغازی است بر بیداری نسلی که دیگر فریب نمی‌خورد. نسلی که از زیر آوارِ روایت‌های دروغین رسانه‌های غربی و رسانه‌های مزدور فارسی‌زبان بیرون آمده و حقیقت را با چشم خود دیده است.
جنگ ۱۲ روزه، یک نقطه عطف بود؛ نه فقط از نظر نظامی، بلکه از نظر فرهنگی، اجتماعی و هویتی. ما اکنون در مرحله‌ای هستیم که ملت ایران، قوی‌تر از همیشه می‌داند که بمب و موشک، فقط بخشی از جنگ است و نه همه آن. یک بخش بسیار مهم، جنگ روایت‌هاست. بیاییم قوی‌تر و منسجم‌تر از قبل، همگی در جنگ روایت‌ها سهیم باشیم. خدای «رایان» با ماست. 

الزامات صیانت از وحدت و انسجام اجتماعی

حسین عبداللهی‌فر

یکی از دستاورد‌های مهم جنگ تحمیلی ۱۲ روزه که رهبر حکیم انقلاب اسلامی آن را در ردیف پیروزی ملت ایران بر رژیم صهیونی و امریکای جنایتکار برشمردند، اتحاد و اتفاق فوق العاده ملت ایران بود. معظم له ضمن تبریک این رخداد بزرگ فرمودند: «بحمدالله یک ملت در حدود نود میلیون جمعیت، یکپارچه، یک‌صدا، شانه‌به‌شانه، در کنار هم، بدون هیچ گونه تفاوتی در خواسته‌ها و در مقاصدی که ابراز می‌کنند، ایستادند، شعار دادند، حرف زدند، از رفتار نیرو‌های مسلح حمایت کردند، بعد از این هم همین خواهد بود.» 
این وحدت چشمگیر و اتحاد عظیم مصداق بارزی از لطف الهی به کشور ایران و مردم قهرمان آن است. بی‌شک یکی از علل تن دادن دشمن به شکست همین اتفاق بود. آنها روی انشقاق و دودستگی حساب باز کرده بودند تا بتوانند اهداف شوم خویش جهت تجزیه ایران اسلامی را عملیاتی کنند. از همین رو، در شرایط فعلی که جنگ در شرایط توقف (نه صلح و نه آتش بس) قرار دارد یکی از اهداف دشمن کمرنگ‌سازی وحدت و از بین بردن اتحاد ملت است. از این رو، حفظ و صیانت از اتحاد ملی و همبستگی اجتماعی مردم ایران که استمرار و تداوم پیروزی در این جنگ تحمیلی را تضمین می‌کند، الزاماتی دارد که برخی از آنها عبارت‌اند از: 
 افزایش ایمان و باور‌های مذهبی به لطف الهی و اراده حق تعالی در ماندگاری و پیروزی نظام اسلامی که در جریان جنگ تحمیلی ۱۲ روزه یک بار دیگر به وضوح عیان گردید و نقشه پیچیده و عملیات برق آسا و گسترده دشمنان اسلام با همه امکانات و هماهنگی‌های لازم به شکست معجزه‌آسای آنها انجامید. از دیگر الزامات وحدت ملی و همبستگی اجتماعی درک و فهم ابعاد فتح و پیروزی بر دشمن است که موجب افزایش حس برتری و غرور ملی می‌گردد. زیرا از عوارض احساس شکست تقسیم سهام آن و متهم‌سازی یکدیگر به عنوان مقصر می‌باشد که نتیجه آن شکاف و نقار ملی است. ملت ایران در حالی با نصرت الهی پیروز میدان گردیده که دشمنان شکست خورده با ترفند‌های مختلف سعی کردند شکست خود را لاپوشانی کنند تا احساس پیروزی به مردم ایران دست نداده و موجب برانگیختگی حس غرور و نهایتا اتحادشان نشود. هدایت افکار عمومی با مدیریت میکرورسانه‌هایی که هر یک با احساس مسئولیت و بدون پذیرش هر گونه مسئولیتی سعی می‌کنند تا تحلیل و برداشت جزیره‌ای خود را تعمیم داده و تشویش اذهان عمومی و تخریب ارکان قدرت خودی زمینه اختلاف افکنی و کدورت‌ها را بدون توجه به شرایط موجود و حساسیت‌های آن حتی نقش ماکرو رسانه‌ها در هدایت اذهان عمومی را خنثی کنند. 
یکی از الزامات مهم حس اتحاد و همبستگی ملی افزایش اعتماد به مرجعیت فکری و سیاسی جامعه با محوریت رهبری حکیم انقلاب اسلامی است که نقش کلیدی و بسیار مؤثری در هدایت جامعه و تقویت حس انسجام و وحدت ایفا نمود. چنانچه معظم له وحدت مردم را یکی از پیروزی‌های سه گانه ملت ایران در جریان جنگ ۱۲ روزه بر شمرد. 
از دیگر الزامات وحدت ملی نمایش همدلی و هماهنگی میان مسئولان به ویژه سران قوا می‌باشد. مسئولانی که بدون تردید در روش‌های حل مشکلات مردم با یکدیگر اختلاف سلیقه دارند، اما خروجی جلسات و نشست‌های آنها و برآیند کارکردشان در تصور ملت نباید چیزی جز همفکری و هماهنگی برای تلاش و پیشبرد اهداف باشد. اتحاد و همدلی مسئولان سبب کمرنگ شدن اختلافات در سطوح نخبگی و رسانه‌ها شده و به جامعه سرریز می‌شود. 
افزایش بصیرت نسبت به دست‌های پنهان و نقشه‌های دشمنان اسلام و مسلمین به اتحاد و وحدت کمک می‌کند. به هر میزانی که جهادگران تبیین بتوانند افکار عمومی جامعه را نسبت به اهداف پلید و نقشه‌های شوم دشمن در عناد با اسلام و تلاش برای تجزیه ایران مطلع سازند، به همان اندازه اتحاد ملی در مقابل دشمن افزایش پیدا می‌کند. وقتی ملتی می‌بیند که در حین مذاکره با امریکا مورد حمله وحشیانه رژیم صهیونی قرار گرفته شاید عده‌ای تازه متوجه عمق دنائت و خباثت دشمنان خویش گردیدند. کسانی که تحت تاثیر فضای رسانه‌ای غرب حماس را مقصر و مردم غزه را مستحق بمباران و موشک باران می‌دانستند دریافتند که صهیونیزم و استکبار با محاسبات غلط خویش دست به جنایت می‌زنند. 
معرفی جنگ با صهیونیزم و استکبار به عنوان اولویت اول مسائل کشور تا پایان ظلم و اشغال در منطقه که ان شاءالله با نابودی رژیم منحوس و آزادی قدس شریف رخ خواهد داد. چنانچه در طول هشت سال دفاع مقدس از سوی حضرت امام (ره) اعلام گردید و آن پیر سفر کرده هرگز اجازه ندادند مسئله دیگری جای این اولویت را بگیرد. اهتمام مسئولان، نخبگان و جامعه به این جنگ در راس مسائل کشور می‌تواند پیامد‌های بسیار مهم و مثبتی داشته باشد که از جمله آنها حفظ اتحاد ملی میان گروه‌ها و آحاد جامعه است.

مولفه های قدرت دیپلماسی

علی بمان اقبالی

قدرت هوشمند به معنای توسعه راهبردی عمل‌گرایانه مبتنی بر منابع و ابزارهای مناسب برای تحقق اهداف در طول تاریخ بوده و بر ائتلاف، همکاری و کارکرد نهادها در تمامی سطوح برای افزایش نفوذ و نهادینه کردن مشروعیت در عرصه جهانی نیز توجه دارد. این امر نشان می‌دهد که در مقاطع تاریخی و شکل‌گیری کانون تقابل حق و باطل؛ انگیزه زیادی برای بهره‌گیری از قدرت هوشمند برای مقابله با تهدیدهای متنوع و پراکنده؛ وجود دارد. به‌طور کلی در سیر تحولات نظام جهانی یا ایجاد تغییر در ماهیت و اشکال قدرت به عنوان اصلی‌ترین مؤلفه تعیین‌کننده جایگاه بازیگران در نظام جهانی، تأثیرگذاری بیشتر قدرت هوشمند نسبت به قدرت سخت و محدودیت‌های قدرت نرم را بر روند سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌های دولت‌‍‌ها در راستای دستیابی به اهداف و منافع ملی ارتقا بخشیده است. بنابراین برای باقی ماندن قدرت و حفظ منافع در یک موضوع و رسیدن به هدفی والا و ارزشی، حرکت از قدرت سخت به سمت قدرت نرم و در نهایت به وجود آوردن ترکیبی بهینه و مؤثر از وجوه قدرت هوشمند یعنی استفاده بهینه، بجا و زیرکانه از منابع موجود قدرت در هر دو بخش است.
از منظر علمی و تئوریک متخصصین علوم انسانی، موجودیت و عظمت قدرت دارای سه بعد سخت، نرم و هوشمند است و مسیر جریان قدرت از منابع سخت نظیر قتال و تهدید با هدف تحمیل سازش در کنار استفاده از ابزارهای نرم مانند فرهنگ، ارزش‌های دینی و فرهنگی و در نهایت استفاده راهبردی بهینه و مدیریتی از منابع قدرت و ترکیب هوشمندانه قدرت سخت و نرم در مقابله با طاغوت و سلطه که از آن به عنوان قدرت هوشمند یاد شده، می‌باشد.
موضوع مهم دیگر این که منابع سنتی قدرت یعنی توانایی کنترل کردن با در اختیار داشتن منابعی ویژه است؛ چرا که سیاست‌مداران عموماً قدرت را در چارچوب میزان جمعیت، سرزمین، منابع طبیعی، اندازه اقتصاد، حجم نیروهای نظامی و ثبات سیاسی تعریف می‌کنند و در این بخش منابع اصلی و کیسه‌های زر و سکه در انحصار کامل و تمام عیار یزیدیان بود و سپاه حسینی متوسل ارکان توحیدی به خصوص احیای اصل امامت بودند و مهم‌تر این که یکی از الویت‌های مهم امام حسین(ع) ایجاد تصویر مطلوب؛ در فضای تخاصم و تهدید، چهره سیاسی نزد افکار عمومی و مسلمانان عراق و شامات در چارچوب قدرت هوشمند با مبانی تفکر سیاسی و راهبردی بود که خود را نماد عینی و اصیل حق و توحید معرفی و یزید را عین فساد؛ شارب خمر؛ دارای فسق علنی و غاصب رهبری امت اسلامی دانسته و به صراحت بیعت را ناممکن می‌خواندند؛ چرا که سازش بین کفر و توحید پوچ و بی معنی می‌باشد و تلاش حضرت با اتخاذ روش‌های تشویقی و ترغیبی بر به‌‌کارگیری روش‌های اقناعی، با هدف زمینه‌سازی پذیرش الگوهای اسلامی و ارزشی از سوی لشگر فریب خورده یزیدی بود.
مفهوم قدرت دیپلماسی هوشمند را باید پاسخی به تهدیدها، مخاطرات و محدودیت‌هایی دانست که در کاربرد قدرت ایجاد می‌شود؛ بر کسی پوشیده نیست که شکل قدرت در طول تاریخ در حال تغییر بوده است.
زمانی ظهور و سقوط امپراطوری‌ها و در دوره‌ای کشورگشایی نشانه قدرت بوده؛ زمانی کودتا کردن و آوردن یک دست‌نشانده می‌توانسته قدرت را به رخ بکشد و زمانی نیز استفاده از منابع اقتصادی و تحت سلطه درآوردن اقتصاد یک کشور شکل دیگری از قدرت را نشان می‌دهد و در عصر امام حسین(ع) نماد قدرت در به‌دست آوردن ولایت و رهبری جامعه اسلامی‌بود که در این میان رقابت حق و باطل در دو اردوگاه حسینی و بارگاه یزیدی متمرکز شده بود.

گذر از دالان جنگ

سید جواد جمالی
 

طبق گفته کارشناسان اقتصادی، دولت‌ها وظایف متعددی از جمله: 1- حفظ ارزش پول ملی2- مهار نرخ تورم و بی‌کاری 3- بازتوزیع درآمد 4- ارائه کالاهای عمومی فراگیر مانند بهداشت و آموزش همگانی 5- تضمین حقوق مالکیت 6- دستگاه قضائی عدالت‌محور را بر عهده دارند. اما تمامی نقش‌ها و وظایف دولت‌ها زمانی محقق می‌شود که امنیت برقرار باشد.

به عبارتی مهم‌ترین مأموریت هر حکومتی ایجاد و حفظ امنیت است. حال دولت‌ها برای برقراری امنیت نیازمند ابزاری برای اعمال خشونت هستند. دولت‌ها برای حفظ امنیت در کشور نیازمند انحصار در بروز خشونت و زور هستند. آدریان لفت ویچ در کتاب «سیاست چیست» اشاره می‌کند که نبودن انحصار خشونت (زور) در اختیار دولت باعث هرج‌ومرج، بی‌ثباتی، اغتشاش و حتی کودتا می‌شود. گرفتن مالیات، اعمال جریمه توسط پلیس، اعمال زور برای رعایت قوانین ساخت‌وساز، دستگیری بزهکاران و... تنها زمانی قابل تصور است که دولت اختیار تام در بروز زور داشته باشد.

فوکویاما در کتاب «نظم در زوال سیاسی» چنین اشاره می‌کند: در برخی کشورهای آفریقایی مانند اتیوپی، کنگو، زیمبابوه و... برخی نیروهای شبه‌نظامی حضور دارند که مانع از تجمع و تمرکز قدرت دولت در زمینه نظامی شده‌اند. همین امر باعث شده این دولت‌ها تسلط کامل بر تمام جغرافیای کشور نداشته و قادر نباشند وظایف اصلی خود را به‌صورت فراگیر انجام دهند (البته منظور این نیست که دولت‌هایی که انحصار کامل در اعمال خشونت دارند مانند کره شمالی وظایف خود را به نحو احسن انجام می‌دهند، در این یادداشت از چگونگی این موضوع عبور می‌کنیم). عجم‌اوغلو این شکل از دولت‌ها را دولت‌های کاغذی خطاب می‌کند که به لحاظ اقتصادی نیز بدترین عملکرد را ارائه داده‌اند.

اما خشونت، وجه دیگری نیز دارد و آن بروز خشونت از سوی جامعه علیه حاکمیت است. داگلاس نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد در کتاب برجسته خود تحت عنوان «خشونت و نظم‌های اجتماعی» مسئله را چنین تشریح می‌کند: حکومت‌ها از دو طریق امکان ظهور خشونت توسط جامعه را مهار می‌کنند 1- برقراری انتخابات آزاد: در این قسم از حکومت‌ها، مردم در صورت نارضایتی از دولت‌ها، این امکان را برای خود محفوظ می‌دانند که به جای اعمال خشونت، با شرکت در انتخابات آزاد و انتخاب دولت جدید، صدای اعتراض خود را به گوش دولتمردان برسانند و این‌گونه امکان بروز خشونت فروکش خواهد کرد. 2- دولت‌هایی که فاقد مکانیسم فوق هستند، می‌کوشند با انجام وظایف خود به نحو مطلوب و ارائه کالاهای عمومی فراگیر رضایت جامعه را به دست بیاورند. آنها با افزایش رضایت مردم درصدند بر میزان حامیان و طرفداران دولت بیفزایند و با این روش مانع بروز خشونت در جامعه شوند، به عبارتی آنها می‌کوشند همراهی اعضای جامعه را با حکومت به دست آورند. این سبک از حکمرانی را حامی‌پروری می‌نامند که نمونه‌های موفق آن را در چین، تایوان، قطر و امارات می‌توان جست‌وجو کرد.

داگلاس نورث یادآور می‌شود که در این شکل از دولت‌ها با نوعی دیگر از احتمال بروز خشونت مواجه هستیم. داگلاس نورث مدعی است در این سبک از حکمرانی، ائتلاف مسلطی از نخبگان، کشور را اداره می‌کنند. تعهد و پایداری افراد داخل ائتلاف مسلط باعث حفظ ثبات و آرامش در کشور می‌شود، ولی بروز اختلاف بین اعضای این گروه و هرگونه درگیری یا انفکاک نخبگان گروه و عدم جایگزینی مناسب برای آنها، باعث بی‌ثباتی، ازبین‌رفتن آرامش و درنهایت احتمال بروز خشونت داخل ائتلاف مسلط و در مرحله بعد منجر به بروز خشونت در جامعه می‌شود. بدترین حالت ممکن زمانی است که عوامل اصلی مهار خشونت، ائتلاف مسلط را ترک کرده و تصمیم به خروج از ائتلاف بگیرند. برای توضیح این مورد می‌توان به کشور مصر اشاره کرد. مانوئل کاستلرز در اثر خود به نام «شبکه‌های خشم و امید» توضیح می‌دهد که در انقلاب مصر هفته‌ها گروه منتسب به جوانان 6 آوریل قیام کردند، ولی دستاوردی به دست نیاوردند، در ادامه عدم همراهی ارتش با دولت مرکزی باعث پیروزی قیام مردم مصر شد. به عبارتی شکاف میان نخبگان حاضر در ائتلاف مسلط باعث ازبین‌رفتن انحصار دولت در اعمال خشونت شد و برتری جنبش 6 آوریل را رقم زد. نیروهای نظامی مصر هزینه بودن با دولت مرکزی را بیشتر از منافع آن می‌دیدند، بنابراین دست از حمایت دولت مرکزی برداشتند.

تاریخ به ما نشان می‌دهد برخی مواقع عوامل خارجی می‌کوشند تا با انجام حملات نظامی و به‌کاربردن خشونت علیه نیروهای داخلی، توان نیروهای داخلی را برای بروز خشونت تقلیل داده یا از بین ببرند. در سال 2011 پس از شعله‌ورشدن جنگ داخلی در لیبی، نیروهای ناتو وارد میدان شدند. درحالی‌که در جنگ داخلی لیبی، نیروهای مخالف به‌تنهایی توان مقابله با ارتش قذافی را نداشتند. ورود عوامل ناتو باعث شد وزنه اعمال خشونت علیه حکومت قذافی به نفع مخالفان سنگینی کند و در نهایت زمینه سقوط حکومت قذافی فراهم آمد. 

آنچه در بالا به اختصار ذکر شد نشان می‌دهد هر عاملی (چه از داخل یا از خارج کشور) که انحصار اعمال خشونت را از سیطره حکومت خارج کند یا در تقابل با نیروهای منتسب به دولت مرکزی، بتواند کفه ترازو را به نفع عوامل خارج از نیروهای داخلی سنگین‌تر کند در نهایت فاتح خواهد شد.

در حمله اسرائیل به ایران نیز رژیم صهیونیستی تمام تلاش خود را به کار برد تا با تضعیف قدرت نظامی ایران، چیرگی و برتری در بروز خشونت برای دولت مرکزی ایران را به چالش بکشد. در طول جنگ آنها تمرکز اصلی خود را بر حذف مقامات و فرماندهان نظامی ایران قرار دادند. آنها کوشیدند با به شهادت رساندن نیروهای نظامی برجسته، شکاف عمیقی میان نخبگان نظامی کشور ایجاد کنند. مساعی آنها بر این بود تا با افزایش هزینه (از طریق شهادت فرماندهان) برای جانشینان سرداران شهیدشده، خلأ جدی برای سطوح بالای نیروهای مسلح به وجود آورند تا این‌گونه مانع از همراهی نیروهای مسلح با طبقه حاکم باشند. هانا آرنت در کتاب «خشونت» یادآور می‌شود آنچه برای به‌کارگیری خشونت یا مقابله با خشونت در مقابل عوامل بیرونی نیازمند است، سطح بالایی از اطاعت و پشتیبانی است. همان‌گونه که قبلا ذکر شد عدم پشتیبانی ارتش مصر از دولت مرکزی آن کشور از عوامل با اهمیت جابه‌جایی قدرت در مصر بود. رژیم صهیونیستی هم به دنبال تکرار این الگو برای ایران بود.

در گام بعدی ارتش اسرائیل با حمله به نیروهای پدافندی و دفاعی ایران اهتمام خود را در جهت ازبین‌بردن قدرت دفاعی ایران به کار بست تا از این طریق بتواند کفه ترازوی اعمال خشونت را به نفع خود تغییر دهد (مانند لیبی) و در مرحله آخر با تهاجم به نیروهای غیرنظامی و منازل مسکونی کوشید تا با تحریک مردم بستر برخی اغتشاشات و آشوب‌ها را در داخل کشور فراهم آورد (مانند کشور تونس).

به گفته داگلاس نورث فوران نارضایتی مردم در نظام‌های حامی‌پرور به‌شدت می‌تواند باعث پیدایش بی‌ثباتی و اعمال خشونت توسط اعضای جامعه علیه دولت مرکزی شود.

سخن آخر اینکه انحصار، تمرکز، چیرگی و برتری دولت‌ها در به نمایش گذاشتن زور و به‌کارگیری خشونت، عامل حیاتی در حفظ حکومت‌هاست. زمانی که عوامل داخلی یا خارجی قادر نباشند انحصار بروز خشونت در حکومت مرکزی را متزلزل کنند، بدیلی برای دولت مرکزی نمی‌توان یافت. هر میزان دولت‌ها بتوانند وظایف اصلی ذکرشده در ابتدای یادداشت را به نحو مطلوب ارائه دهند، خواهند توانست رضایت بالاتری از حامیان (نظامی، غیرنظامی و شهروندان) به دست آورند. انجام تکالیف دولت در نبود امنیت امکان‌پذیر نیست؛ بنابراین برای عبور از دالان جنگ حفظ امنیت داخلی امری مهم و ضروری تلقی می‌شود. امنیت در سایه انحصار دولت مرکزی در به‌کارگیری خشونت قابل تصور است. در جنگ اخیر، اسرائیل کوشید با ازبین‌بردن توازن به‌کارگیری خشونت به ضرر دولت مرکزی ایران، امنیت داخل کشور را دچار اختلال کند و زمینه بروز شکاف در طبقه نخبگان حاکم و همچنین میان مردم و حاکمیت را فراهم آورد که با همگرایی جامعه و دولت ناکام ماند. این مسیری است که دولت برای حفظ کیان کشور باید طی کند.

هوش‌های هوش‌ساز

مسعود پیرهادی
در جهانی که سرعت تغییر از سرعت درک انسان فراتر رفته، سرمایه راهبردی کشورها نه صرفا منابع طبیعی یا موقعیت جغرافیایی، بلکه نخبگان‌اند؛ آن‌هایی که قدرت تحلیل، خلق، ترکیب و پیش‌بینی دارند؛ و امروز، بیش از همیشه، نیازمند نخبگان و ‌هوش‌هایی هستیم که هوش مصنوعی می‌سازند؛ یعنی نه فقط مصرف‌کننده الگوریتم‌های هوش مصنوعی، بلکه طراح، معمار و مهندس سطح‌بالای سیستم‌های تفکر مصنوعی. آینده‌نگری بدون تربیت چنین نخبگانی، خیالی خوش‌بینانه و شکننده است.

اینکه هوش مصنوعی چگونه ساختارهای حاکمیتی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و حتی زیست انسانی را متحول خواهد کرد، دیگر جای بحث ندارد. سؤال اصلی این است که کدام کشور، با چه زیرساخت علمی و تربیتی، می‌تواند در قله این تحولات بایستد؟ و پاسخ آن از مسیر تربیت هدفمند و حفظ نخبگان می‌گذرد. باید برای جوانانی که می‌خواهند بمانند، بمانند و بسازند، نقشه راه داشته باشیم. باید نخبگانمان را نه فقط با امکانات، بلکه با کرامت، فرصت، اعتماد و میدان واقعی نگه داریم.
دانشگاه‌ها در این میدان نقش بی‌بدیل دارند. دانشگاهی که مرزهای علمی را پشت سر بگذارد، باید خودش را به دانشگاه‌های مرجع در دنیا متصل کند، در جریان اصلی تولید علم قرار بگیرد، و نخبگان جهانی را جذب یا با آن‌ها همکاری کند. ایران نمی‌تواند با نادیده گرفتن نظام علمی جهانی، در این رقابت سهمی داشته باشد. بنابراین، تأسیس یا بازسازی دانشگاه‌هایی در تراز جهانی، چه با مشارکت کشورهای دوست و همسو، چه با مدل‌های هوشمند همکاری بین‌المللی، یکی از ضرورت‌های بی‌بدیل دهه آینده است.
در جهانی که کمتر از ۵ درصد افراد، بیش از ۹۵ درصد پیشرفت‌ها را رقم می‌زنند، گنجینه واقعی ملت‌ها نخبگانند. امروز، فرصت اشتباه در سیاست‌گذاری نخبگانی نداریم. کسانی که می‌توانند معماری ذهن ماشین را رقم بزنند، فردا معمار نظم جهان خواهند بود. پس پرورش نخبگانِ هوش‌ساز، نه یک اولویت بلکه یک الزام استراتژیک برای بقا و پیشرفت در دنیای آینده است. ملتی که نخبگانش را از دست بدهد، استقلال آینده‌اش را نیز از دست داده است.

در تنگهٔ تهران سرگرم غنیمت نشوید!

کبری آسوپار

جنگ تمام شده و سپاه مدینه (مسلمانان) پیروز شده بود. بخشی از نیروها این پیروزی را وضعیتی پایدار تصور کردند و به طمع غنیمت، محل مأموریت خود را ترک کردند. سپاه مکه (مشرکان) از این سرگرم شدن مسلمانان به غنائم سوءاستفاده کرد و از تنگه احد به مسلمانان کمین زد. این‌گونه بود که ورق پیروزی برای مسلمانان برگشت. جنگ اسرائیل با ایران در 2 تیر 1404 تمام نشد، بلکه حملات دوجانبه صرفاً متوقف شد، تا ببینیم در آینده چه می‌شود! و این «چه می‌شود» می‌تواند شامل هر گزینه‌ای باشد. یعنی هر کس کمی تا قسمتی با دنیای سیاست آشنا باشد، می‌تواند درک کند که فضای موجود، صلح که هیچ، حتی از یک آتش‌بس موقتاً پایدار هم چقدر دور است. بله، ما همین‌قدر در فضایی از جنس «همه‌چیز ممکن است» قرار داریم و چشم‌انداز آینده می‌تواند هر سناریویی را در خود جای دهد. در چنین شرایطی سرگرم شدن و اصالت دادن به جدل‌های سیاسی مبتذل ذیل نواخته‌شدن مارش پیروزی، می‌تواند فرصت را برای کمین دشمن آماده کند. این مشغولیت وقتی رنگ و بوی مطالبات جناحی می‌گیرد، می‌توان نام آن را رفتن پی غنائم و «سهم‌خواهی» دانست.
هنوز آوار موشک‌های صهیونیستی از شهر جمع نشده که یک جریان مشکوک مجازی دنبال برجسته‌سازی رئیس‌جمهور اسبق برای نشستن بر کرسی رهبری می‌افتد؛ آن هم در حالی که ایران باید یکپارچه علیه تهدید جان رهبر از سوی اسرائیل و آمریکا موضع می‌گرفت. از سویی دیگر، برخی به شکلی مبالغه‌آمیز و بی‌آنکه هیچ اطلاع یا تخصص امنیتی خاصی داشته باشند، تئوری‌پرداز نفوذ می‌شوند و دامنه کشفیات بی‌سند و مدرک خود را به همه بخش‌های نظام توسعه می‌دهند. تندروهای سیاسی در هر جریانی تلاش می‌کنند نفوذ را به جناح مقابل نسبت دهند. یک سو نتیجه توجهش به نفوذ را با تلاش برای به‌کارگیری کلیدواژه «کودتا» به جای «جنگ ترکیبی» پیش می‌برد و صحبت از عدم کفایت رئیس‌جمهور و استعفای رئیس قوه مجریه را پیش می‌کشد و به وضوح آب در آسیاب دشمن می‌ریزد. سویی دیگر قصه‌های تخیلی از نفوذ میان انقلابی‌ها می‌سازد و مغز مخاطب را مشوّش می‌کند. البته که این هر دو سو، در واقع - و لابد ناخودآگاه - از سنگینی بار گناه اسرائیل در تجاوز به ایران کم می‌کنند و بخشی از این گناه را به دوش رقیب سیاسی می‌اندازند، فقط برای آنکه جدل سیاسی‌شان را پیش برده باشند!
 سهم برخی هم در این میان پیگیری مطالبات سیاسی خودشان است؛ زندانیان سیاسی را آزاد کنید، رفراندوم بگذارید، تغییرات سیاسی ایجاد کنید و... گویی میهن‌دوستی آن‌ها و دفاع سیاسی‌شان از وطن، برای آن‌ها حقی مضاعف ایجاد می‌کند که در ازای آن مطالبه‌ای کنند! نامش را هم می‌گذارند مطالبات مردم و عنوان می‌کنند که مردم در جنگ خودشان را نشان دادند و حالا نوبت حاکمیت است؛ گویی حاکمیت صرفاً مشغول تماشای جنگ بوده است! بماند که آن‌ها نماینده مردم هم نیستند. از سویی، مگر دفاع از وطن در برابر تجاوز خارجی وظیفه تک‌تک ما نبود؟ آیا قرار است این وظیفه را به قیمت مطالبات سیاسی‌مان به مردم و حاکمیت بفروشیم؟!

در این میان، برخی نزدیکان و حتی اعضای دولت که به دلیل حضور در حاکمیت، طبعاً انتظار آن است که از مسیر وحدت و انسجام خارج نشوند، آتش‌بیار معرکه جدل سیاسی شده‌اند. سخنان فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت پیرامون محدودیت اینترنت در روزهای جنگ با صهیونیست‌ها گرچه به دنبال اقناع مخاطب است (آن هم دیر و با تأخیر زیاد و در واقع اقناع مردم باید همان زمان قطع اینترنت انجام می‌گرفت) اما نکته آن است که ادامه سخنان او مسیر دوقطبی‌سازی و اتهام را پیش می‌برد و او در موضعی عجیب، حمله اسرائیل را کمک به منتقدان موضع دولت در حوزه فیلترینگ می‌داند و می‌گوید که «دولت به دنبال محدودسازی اینترنت نیست؛ اما شرایط جنگ اسرائیل دست مخالفان را در این رابطه به خوبی پر کرده است.» هفته گذشته هم یک عضو شورای اطلاع‌رسانی دولت منتقدان مصاحبه رئیس‌جمهور را هم‌پای وزیر خارجه اسرائیل و رضا پهلوی و مسیح علی‌نژاد به تصویر کشید و عملاً بر آتش جدل‌های صواب و ناصواب پیرامون مصاحبه رئیس‌جمهور دمید.
کمی بیندیشیم؛ می‌خواهیم چه کنیم؟ تهران امروز تنگه احد ماست، باید تصمیم بگیریم که می‌خواهیم در محل مأموریت خود باقی بمانیم و حواسمان جمع دشمن باشد، یا آنکه نه، وقتی موشک‌ها به ایرانمان تجاوز می‌کنند، موقتاً متحد شویم و تا توقفی رخ داد، به صورت هم چنگ بیندازیم و پی غنیمت برویم؟ تصمیم امروز ما، تعیین‌کننده فردای ایران ماست.

مذاکره خوب، مذاکره بد

محمد حسن لنگری 

جنگ تحمیلی ۱۲ روزه اخیر علیه جمهوری اسلامی ایران که در بطن مذاکرات با آمریکا و بدون هیچ مقدمه توجیهی آغاز شد، بار دیگر نشان داد که راهبردهای سلطه‌طلبانه، ماهیتی ساختاری دارند و با تغییر چهره‌ها و دولت‌ها یا گفتمان‌ها دچار تحول اساسی نمی‌شوند. ادعای مقابله با فناوری هسته‌ای، تنها پوششی برای فشار راهبردی و تحمیل اراده سیاسی بر ملت ایران است. چه آن‌که پیشرفت علمی، صرف‌نظر از حوزه کاربرد آن، حقی غیرقابل سلب برای هر ملت و دولت مستقل به‌شمار می‌رود و این زنگ خطری است برای تمام دولت‌های مستقل دنیا که جمهوری اسلامی ایران از آغاز شروع حرکت انقلابی خود آن را تذکر و شعار خود قرار داده بود. در برابر این تهدید ساختاری، ملت ایران با روح ایمانی که خمینی کبیر بر پیکر ملت دمید طی سالیان گذشته و به‌ویژه در تجربه اخیر، راهبردی را برگزیده است که نه صرفاً احساسی یا ایدئولوژیک، بلکه از منطق عقلانیت راهبردی، فطرت انسانی و اصول اسلامی نشئت گرفته است: یعنی راهبرد مقاومت فعال. در این الگو، نفی ظلم و تسلیم نشدن در برابر سلطه‌گری، نه‌فقط یک شعار بلکه مبنای عقلانی در سیاست‌ورزی و دفاع ملی است. آموزه‌ها و اصول دینی چون «لاتَظلِمونَ و لاتُظلَمون»، قاعده «نفی سبیل»، «وجوب دفاع» و «وجوب حفظ عزت و اقتدار ملی» به‌عنوان راهبردی سیاسی، دقیقاً در همین منظومه قابل تحلیل هستند؛ راهبرد مبتنی بر استقلال، عزت و دفاع از کرامت انسانی. با این حال، نگرانی امروز نه از جبهه دشمن خارجی، بلکه از تدوام «موریانه فکری» در درون نظام است که با بازتولید و پافشاری مذبوحانه بر نظریه‌های «تسلیم»، «مذاکره از موضع ضعف»، «تمجید و خوش‌بینی نسبت به نظم غربی» و «عدم حمایت از جریان مقاومت در منطقه»، در تلاش برای تغییر و انکار نرم بنیان‌های فکری مقاومتی است که کارآمدی آن‌ را در این جنگ تحمیلی نظاره کردیم. 
متأسفانه، بخشی از فضای علمی و رسانه‌ای کشور، به جای بازخوانی عقلانی از تجربه زیسته جمهوری اسلامی در مواجهه با نظام سلطه به خصوص در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، همچنان دچار شیفتگی نسبت به الگوهای ناکارآمد در سیاست خارجی است.اما سیاست عقلانی در حوزه فقه سیاسی، مستلزم اتخاذ راهبردی است که هم حفظ کرامت ملت را تضمین کند، هم ابزارهای متناسب با زمان را در خدمت اهداف الهی قرار دهد. در این چارچوب، مذاکره در شرایطی که ابزار تحمیل اراده‌ی ما بر دشمن باشد، جائز بلکه لازم و ضروری است؛ اما مذاکره برای گرفتن رضایت دشمن یا جلب ترحم او، به‌هیچ‌وجه در قاموس عقلانیت سیاسی اسلام جای ندارد بلکه سیاست اسلام نسبت به مذاکره ناظر به هوشمندی راهبردی است، نه انفعال آسیب‌زا.
در پایان، آن چه ملت ایران در این ۱۲ روز با اقبال بیش از پیش به مؤلفه‌های مقاومت و تمسک به ستون خیمه ولایت یعنی رهبری معظم نشان داد، اثبات دوباره‌ای بر عقلانیت راهبرد مقاومت و بی‌اعتباری نظریات انفعالی بود. امروز نظرسنجی‌های مراکز نیز گواهی می‌دهند که اکثریت قاطع ملت، رویکرد عزتمندانه مقاومت را بر تسلیم ترجیح می‌دهد. این حقیقت، باید سرلوحه نظریه‌پردازی‌های آینده در حوزه علوم سیاسی، فقه سیاسی و سیاست‌گذاری در عرصه حکمرانی سیاست خارجی قرار گیرد.

دوگانه توافق - جنگ یک ایده خطرناک علیه امنیت ملی و عامل ترغیب دشمن برای حمله مجدد به کشور است

توافق علیه ایران؟

امیر عباس نوری

پس از بیانیه‌ها و نامه‌نگاری‌ها، حالا جریان غربگرا در ایران یک دوگانه جدید سیاسی را کلید‌ زده است؛ دوگانه «توافق – جنگ». در روزهای اخیر هم در اظهارات عناصر و هم روزنامه‌های این جریان، گزاره ضرورت توافق برای جلوگیری از حمله مجدد آمریکا و رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شده است. در واقع این جریان می‌گوید باید جلوی جنگ را گرفت و برای اینکه جلوی جنگ گرفته شود، باید با آمریکا توافق کرد. این انگاره از اساس اشتباه است و اتفاقا چنین دوگانه‌سازی‌هایی خطر جنگ را بیشتر از قبل خواهد کرد. اما چرا می‌گوییم این انگاره و دوگانه‌سازی‌ها اشتباه است. 
1- پس از حمله رژیم صهیونیستی به ایران، این تلقی که دیپلماسی و مذاکره می‌تواند مانع حمله نظامی رژیم صهیونیستی یا آمریکا شود، برای همیشه رنگ باخت. در حالی که 2 روز به موعد برگزاری دور ششم مذاکرات عراقچی و ویتکاف مانده بود رژیم صهیونیستی به ایران حمله کرد. رفتار فریبکارانه ترامپ چند ساعت قبل از حمله رژیم صهیونیستی نیز نشان داد او مذاکره را پوششی برای جنگ کرده و با هدف غافلگیر کردن نیروهای نظامی ایران، چند ساعت مانده به حمله رژیم صهیونیستی، بار دیگر بر مذاکره تاکید کرد و حتی گفت حمله رژیم به ایران، قریب‌الوقوع نیست. بنابراین حمله به ایران، انداختن بمب روی میز مذاکره بود، لذا به هیچ وجه نمی‌توان مدعی بود تا زمانی که مذاکره می‌کنیم، حمله‌ای رخ نخواهد داد.
2- ترامپ هم قبل از حمله رژیم صهیونیستی به ایران، هم در دوره 12 روزه جنگ و هم پس از آتش‌بس، صراحتا اعلام کرد توافق هسته‌ای زمانی رخ می‌دهد که ایران از غنی‌سازی عقب‌نشینی کرده و برنامه غنی‌سازی ایران برای همیشه متوقف شود. او حتی در میانه جنگ نیز از واژه «تسلیم» استفاده کرد تا نشان دهد از نظر او، حمله به ایران باید منجر به توقف غنی‌سازی شود. مواضع ترامپ از زمان آتش‌بس به این سو نیز تغییر نکرده است. بنابراین می‌توان انتظار داشت او خط قرمز غنی‌سازی اورانیوم در ایران را بپذیرد؟ ماجرا مشخص است.
3- بیایید درباره یک فرض محال صحبت کنیم. اگر ایران از خط قرمز خود یعنی انجام غنی‌سازی در ایران عقب‌نشینی کند و برنامه غنی‌سازی خود را متوقف کند، چه تضمینی وجود دارد طرف آمریکایی یا صهیونیست مجددا به ایران حمله نکند و جنگ به راه نیندازد؟ نه‌تنها چنین تضمینی وجود ندارد بلکه برعکس؛ چنین تصمیمی احتمال از سرگیری جنگ و حمله مجدد آمریکا و رژیم صهیونیستی به ایران را افزایش خواهد داد. به این 3 دلیل: 
الف- ارسال پیام ضعف و ترغیب ترامپ و نتانیاهو برای پیگیری هدف اصلی یعنی تغییر نظام و تجزیه ایران
ب- از بین رفتن توان بازدارندگی هسته‌ای و برآورد ترامپ و نتانیاهو برای کم‌هزینه بودن حمله نظامی مجدد به ایران
پ- بی‌اعتباری ترامپ؛ فارن پالیسی در روزهای اخیر مقاله‌ای منتشر کرد که در بخشی از آن، عبارت مهمی درج شده بود. نویسنده مقاله با اشاره به عدم تعادل ترامپ در تصمیم‌گیری و عدم پایبندی او به تعهدات و قول و قرارها و حتی توافقات، تصریح کرد این رفتار ترامپ باعث شده دیگر هیچ کشوری در دنیا به آمریکا اعتماد نکند. بر همین اساس، هیچ تضمینی وجود ندارد که ترامپ به توافق خود با ایران پایبند بماند. کما اینکه همان‌گونه که اشاره شد از دست رفتن توان بازدارندگی هسته‌ای ایران، می‌تواند به معنای ترغیب او و نتانیاهو برای تشدید جنگ علیه ایران باشد. 
جنگ را جنگ متوقف می‌کند
تجربه جنگ ۱۲ روزه نشان داد قدرت دفاعی و توان بازدارندگی ایران عامل اصلی توقف جنگ بوده است. به اعتراف رسانه‌های بین‌المللی و تحلیلگران مطرح دنیا، حتی نزدیکان ترامپ، تشدید حملات موشکی ایران و استفاده از موشک‌های پیشرفته‌تر و قدرتمندتر در حملات موشکی ایران به سرزمین‌ اشغالی را عامل کلیدی ترسیدن نتانیاهو و درخواست او از ترامپ برای طرح آتش‌بس بوده است. همین‌طور پس از حمله به العدید، آمریکا متوجه شد ایران تصمیم خود برای مقابله به مثل با آمریکا را گرفته و آن را عملیاتی هم کرده است، لذا با توجه به هزینه‌های حملات ایران به پایگاه‌های آمریکایی و همین‌طور اعتراض کشورهای حاشیه خلیج‌فارس ناگزیر شد جنگ را متوقف کند. بنابراین قدرت دفاعی و توان بازدارندگی ایران، اصلی‌ترین عامل توقف جنگ بود. قدرت دفاعی و توان بازدارندگی کلید مقابله با جنگ یا توقف جنگ است. به عنوان نمونه، غنی‌سازی ایران خود یک گزاره مهم بازدارنده است؛ ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران هم همین‌طور. آمادگی اضلاع مختلف جبهه مقاومت و عملیات‌های آنها علیه ارتش و منافع رژیم صهیونیستی هم در ارتقای توان بازدارندگی ایران موثر است. از طرفی نشان دادن میزان نقش‌آفرینی ایران در تامین امنیت حمل‌و‌نقل انرژی بویژه در خلیج‌فارس، دریای عمان و اقیانوس هند هم باعث تقویت توان بازدارندگی ایران می‌شود.
البته باید به این مهم نیز توجه داشت در کنار قدرت دفاعی و توان بازدارندگی، همبستگی ملی، انسجام اجتماعی و یکپارچگی و یکصدایی مردم در دفاع از کشور هم باعث می‌شود دشمن در طراحی‌های خود علیه ایران، واقع‌بینانه‌تر عمل کند.
بنابراین موضوع جنگ و حمله نظامی مجدد رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران را باید واقع‌بینانه ارزیابی کرد. شواهد نشان می‌دهد رژیم صهیونیستی با هماهنگی کامل آمریکا درصدد حمله نظامی مجدد به ایران است. مسائلی مانند مذاکرات احتمالی عراقچی و ویتکاف هم مطلقا تاثیری در به تعویق افتادن این حمله ندارد. کما اینکه حمله رژیم صهیونی به ایران در ۲۳ خرداد، ۲ روز قبل از موعد برگزاری دور ششم مذاکرات عراقچی و ویتکاف انجام شد، لذا مذاکره نه‌تنها مانعی بر سر راه حمله نیست، بلکه حتی برخی معتقدند می‌تواند مجددا کارکردهایی در زمینه غافلگیری ایران داشته باشد. البته آمادگی نیروهای مسلح ایران به‌ گونه‌ای است که ‌احتمال غافلگیر شدن به مراتب کاهش یافته است. یکی دیگر از مواردی که درباره حمله نظامی مجدد رژیم صهیونیستی و احیانا آمریکا به ایران باید مورد توجه قرار گیرد، برنامه‌ریزی‌ها و راهبرد‌های جدید نیروهای مسلح ایران در قبال این حمله است.
این راهبردها، برساخت فهم دقیق از برآوردها و محاسبات ترامپ و نتانیاهو علیه ایران است. وقتی آمریکا و رژیم صهیونیستی، جنگ را تنها گزینه -به زعم خود- شکست ایران می‌پندارند، لذا برای مواجهه و به شکست کشاندن این برآورد، باید سراغ تدابیر و اهرم‌های سخت رفت. مقامات نظامی ایران می‌گویند در صورت حمله مجدد رژیم صهیونیستی به ایران، قرار است کاری کنند که جنگ برای همیشه متوقف شود. منظور فرماندهان نظامی ایران این است در جنگ آینده به گونه‌ای رژیم صهیونیستی را می‌زنند که نه‌تنها اهداف پروژه رژیم برای لبنانیزه کردن و استمرار ناامنی در ایران محقق نشود، بلکه رژیم دیگر امکانی برای حمله نظامی به ایران نداشته باشد. در این راستا بدون تردید باید منتظر رونمایی برخی توانمندی‌ها و سلاح‌های محرمانه توسط نیروهای مسلح ایران در خلال جنگ احتمالی آینده باشیم. تسلیحاتی کاربردی که ایران از طریق آنها به دنبال تولید یک بازدارندگی طولانی‌مدت از دل تهدید جنگ است. 
بنابراین راهبرد درست در مقابل نقشه‌های جنگی آمریکا و رژیم صهیونیستی، تدابیر جنگی است. یعنی در برابر یک تهدید سخت، باید مقابله سخت را انتخاب کرد و به معنای دقیق‌تر، راه‌حل توقف جنگ و پایان دادن به آن را باید در میدان جنگ یافت. 
در چنین شرایطی، سخن گفتن از توافق برای متوقف کردن جنگ، یا نشان‌دهنده ساده‌لوحی است یا متاسفانه نمایانگر ردپای خیانت. وقتی رفتار و اقدامات طرف مقابل نشان می‌دهد انتخاب اصلی و قطعی آنها جنگ است و مذاکره و توافق را صرفا برای کاهش قدرت دفاعی و تضعیف توان بازدارندگی حریف مطرح می‌کند، سخن گفتن از توافق، آن هم با ایده احتمالی پذیرش شرط ترامپ برای توقف غنی‌سازی، نه‌تنها خطر جنگ را دور نمی‌کند، بلکه احتمال یک جنگ گسترده‌تر با اهداف شوم را نیز افزایش می‌دهد.
 یک بار دیگر به این گزاره دقت کنید: ایران اکنون در شرایط جنگی با آمریکا و رژیم صهیونیستی به سر می‌برد. مقامات آمریکا و رژیم چندین بار به صراحت اعلام کرده‌اند هدف ابتدایی آنها از حمله به ایران از بین بردن ظرفیت هسته‌ای و قدرت موشکی آن است و با تحقق این اهداف ابتدایی، آنها هدف نهایی خود یعنی تغییر نظام در ایران را پیگیری خواهند کرد. البته بنا بر نظر تحلیلگران و افراد مطلع، هدف نهایی آنها نه‌تنها تغییر نظام، بلکه تجزیه ایران است.
خب! در چنین شرایطی، طرف مقابل ایده مذاکره و توافق را نیز مطرح کرده است. هم ترامپ و هم نتانیاهو تصریح کرده‌اند توافق با ایران مشروط به برچیدن برنامه هسته‌ای است. البته نتانیاهو و برخی مقامات آمریکایی بتازگی محدودیت شدید برنامه موشکی را نیز به شرایط توافق اضافه کرده‌اند، به گونه‌ای که نتانیاهو گفته است در توافق احتمالی باید ایران بپذیرد برد موشک‌هایش به فراتر از ۴۵۰ کیلومتر نرسد. یعنی موشک‌های ایران نباید به سرزمین‌ اشغالی برسد! کاملا مشخص است هدف اصلی ترامپ و نتانیاهو از این شروط، از بین بردن توان بازدارندگی هسته‌ای، همچنین کاهش شدید قدرت دفاع موشکی حریفی است که اکنون در شرایط جنگی با او به سر می‌برند. هدف این مواضع ترامپ و نتانیاهو کاملا واضح است. آنها قدرت دفاعی و توان بازدارندگی ایران را مهم‌ترین مانع تحقق اهداف خود از جنگ با ایران می‌دانند. هم ترامپ و هم - بیشتر از او - نتانیاهو می‌دانند تا زمانی که ایران یک ظرفیت بزرگ و پیشرفته موشکی، همچنین یک توان بازدارندگی هسته‌ای در اختیار دارد جنگیدن با آن هم دشوار است و هم به احتمال زیاد بی‌نتیجه. لذا آمریکا و رژیم صهیونیستی به دنبال آن هستند این ظرفیت و توان را از ایران بگیرند. به عبارتی حریفی را که در جنگ با او هستند، خلع سلاح کنند، چرا که با خلع ‌سلاح ایران، شرایط برای پیگیری هدف اصلی آنها از جنگ، یعنی تغییر نظام و تجزیه ایران کاملا مهیاست. 
حال در چنین شرایطی، اگر عده‌ای در ایران دوگانه توافق - جنگ را مطرح کنند و تلویحا از ضرورت توقف غنی‌سازی - یا همان برچیده شدن برنامه هسته‌ای و از بین رفتن توان بازدارندگی هسته‌ای- بگویند آیا معنی این موضع آنها غیر از سلاح و سپر انداختن در مقابل دشمن حربی و تبعات این موضع آنها چیزی جز هموار کردن مسیر و ترغیب ترامپ و نتانیاهو برای آغاز جنگ شدیدتر و پیگیری و پیاده‌سازی اهداف خطرناک علیه ایران است؟ 
چگونه می‌توان پذیرفت در حالی که صحنه کاملا شفاف است و دشمن صراحتا نقشه‌اش را لو می‌دهد، نسبت به این واقعیات و بینات ملتفت نبود؟
اگر این رفتار را در قاعده خیانت عمدی ندانیم دست‌کم باید گفت متاسفانه ریشه این قبیل مواضع را باید در ترس و دلهره و بزدلی جست‌وجو کرد. آقایان هنوز نتوانسته - یا نخواسته‌اند - واقعیات جنگ اخیر را بفهمند و درک کنند. واقعیت این است که جنگ تازه شروع شده است.‌ اگر جنگ پس از ۱۲ روز متوقف شد دلیلش افزایش وزن کلاهک موشک‌های شلیک‌شده به سمت تل‌آویو و حیفا و بئر سبع و سایر مناطق صهیونیست‌نشین در سرزمین‌ اشغال شده فلسطین بود. اگر ترامپ پس از ۱۲ روز جنگ، درخواست آتش‌بس داد دلیلش نه دادن یک شانس دیگر به مذاکره، بلکه حمله موشکی ایران به پایگاه آمریکایی العدید در خاک قطر بود. دلیلش پیام مهم نورافشانی زیبای موشک‌ سجیل در آسمان بود. 
بله! اینها عامل آتش‌بس هستند اما جنگ تازه شروع شده است و مطلقا نباید فریب مذاکره را خورد. اگر ترامپ به مذاکره یا توافق با ایران اعتقاد داشت پروژه روز ۶۱ را اجرا نمی‌کرد. همه می‌دانند ترامپ و نتانیاهو اکنون از مذاکره و توافق می‌گویند چرا که امیدوارند آنچه را باعث توقف جنگ شد، پشت میز مذاکره از ایران بستانند.
دقت کرده‌اید چرا نتانیاهو گفت در توافق احتمالی، ایران باید بپذیرد برد موشک‌هایش بیشتر از ۴۵۰ کیلومتر نباشد. حالا چرا ۴۵۰ کیلومتر؟ چون غیر از سرزمین‌ اشغالی، برد موشک‌های ایران نباید به غرب عربستان نیز برسد. چرا؟ چون آمریکا درصدد است بزرگ‌ترین پایگاه نظامی خود در غرب آسیا را در غرب عربستان برپا کند. یعنی پس از تحمیل شرایط به ایران، وقتی دوباره جنگ‌ را از سر بگیرند دست ایران به آمریکا نرسد. تا این‌بار دیگر حتی آتش‌بسی در کار نباشد.
اینهایی که در ایران دوگانه توافق - جنگ را اصطلاح‌سازی می‌کنند چرا نسبت به این نکات و واقعیات واضح و روشن بی‌توجه هستند؟! در جنگ ۱۲ روزه، بمب‌ها و موشک‌های آمریکایی که از جنگنده‌ها و پهپادهای رژیم صهیونیستی به تهران و برخی نقاط دیگر ایران شلیک شد بین نظامیان و مردم عادی تفاوت و تفکیکی قائل نشد. بر همین اساس قاعدتا در صورت وقوع مجدد جنگ، این بمب‌ها و موشک‌ها بین اصلاح‌طلب و اصولگرا نیز تفاوتی قائل نمی‌شود. همین‌طور بین طرفداران دوگانه توافق - جنگ و مخالفان عقب‌نشینی و تسلیم نیز تفکیکی قائل نمی‌شود.
در مجموع این آقایان چه بخواهند چه نخواهند؛ چه قبول کنند و چه نکنند؛ چه کنار بیایند و چه نیایند؛ بامداد جمعه ۲۳ خرداد شیپور جنگ نواخته شد. پیش‌تر گفته شد نباید خطای محاسباتی کرد. اگر این جنگ پس از ۱۲ روز موقتا متوقف شد دلیلش مقاومت ما، ایستادگی مردم ما و قدرت دفاعی و توان  بازدارندگی ما بود. جنگ متوقف شد، چون جنگیدیم. باید واقع‌بین بود. جنگ با جنایتکاران و قاتلان کودکان غزه و لبنان و تهران، نه پشت میز مذاکره، بلکه در میدان معرکه متوقف می‌شود. پیروزی در تدبیر است؛ تدبیر در آمادگی برای جنگیدن.

 

شلیک به چشم آمریکا

 در میانه‌ی جنگ آنگاه که اخبار و روایت‌های گوناگون اوج می‌گیرند و خیز بر می‌دارند و حتی برخی متخصص رسانه‌ای را در خود غرق می‌کنند - اخبار و روایت‌هایی که بعضاً حتی صحت و سقم‌شان هم مشخص نیست - سخن گفتن و روایت کردن از واقعیات، آن‌گونه که هستند نه آن‌گونه که دشمن آن را بازنمایی می‌کند، اهمیت و ضرورتی مضاعف پیدا می‌کند. البته نه به شکل آنچه که در هجوم اخبار و اطلاعاتی می‌بینیم و امکان رمزگشایی‌ آنها برای مخاطب مشخص نیست بلکه به شکلی که اولویت‌ها را به شیوه‌ای منطقی برای مخاطب مشخص کند، ارتباط منطقی میان پدیده‌ها را تشریح کرده و توجه مخاطب به سمت و سویی رهنمون شود که در حالت عادی چندان مد نظر قرار نمی‌گیرند. 
*
 هرچند دولت آمریکا سعی داشت حمله موشکی ایران به پایگاه «العدید» در قطر را تا جای ممکن بی‌اهمیت نشان دهد اما درز اطلاعات جدید نشان می‌دهد، واقعیت با آنچه ترامپ و دولتش می‌گویند، تفاوتی اساسی دارد و این حمله از ابعاد مختلف دارای اهمیت است.
نخست آن‌که این دومین‌بار است که جمهوری اسلامی ایران به شکل علنی و با پذیرش کامل مسئولیت، یک پایگاه نظامی وابسته به ارتش ایالات متحده را هدف قرار می‌دهد؛ و این‌بار نه در خاک عراق، بلکه در قلب قرارگاه عملیاتی سنتکام در منطقه. پایگاه العدید، نه یک پایگاه فرعی، که به نوعی ستاد مرکزی فرماندهی عملیات‌های ارتش آمریکا در غرب آسیاست؛ پایگاهی که هم‌اکنون بزرگ‌ترین حجم پرسنل، تجهیزات لجستیک، هواگردهای شناسایی و ارتباطات ماهواره‌ای امن را در خود جای داده است. حمله به چنین نقطه‌ای، در واقع حمله به مغز متفکر و مرکز اعصاب سامانه عملیاتی ایالات متحده در منطقه محسوب می‌شود.
در لایه تاکتیکی، انتخاب العدید به‌عنوان هدف، خود حامل پیامی عمیق بود. برخی تحلیلگران کوشیدند با طرح این پرسش که چرا به سایر پایگاه‌های آمریکایی در امارات یا بحرین حمله نشد، اقدام ایران را تخفیف دهند. اما واقعیت این است که حمله به پایگاه مادر، به مراتب سنگین‌تر و پیامدسازتر از هدف قرار دادن پایگاه‌های فرعی است.
در لایه راهبردی، این حمله یک قاعده جدید را در توازن قوا تعریف کرد: دیگر نه فاصله جغرافیایی، نه قدرت رسانه‌ای و نه بازدارندگی کلاسیک ایالات متحده، مانع اقدام مستقیم ایران علیه منافع نظامی آمریکا در منطقه نخواهد بود. و از این مهم‌تر، حمله صورت‌گرفته نه نمادین، بلکه دقیق، مؤثر و در نقاط حساسی از شبکه فرماندهی، ارتباطی و عملیاتی این پایگاه انجام شد. تصاویر ماهواره‌ای منتشر شده – ولو با واسطه رسانه‌های بدنام ضدایرانی – گواهی می‌دهند که ضربه به زیرساخت‌های حیاتی و به‌ویژه شبکه‌های امن تبادل دیتا، هدف این عملیات بوده است.
اما در لایه روانی و رسانه‌ای، ماجرا عمق بیشتری می‌یابد. ترامپ که در جنگ مدعی لزوم تسلیم بی‌قیدوشرط ایران شده بود، در برابر این حمله – درست مانند ماجرای عین‌الاسد – سعی کرد با شامورتی‌بازی آن را بی‌اهمیت و حتی نمایشی جلوه دهد اما بعد معلوم شد آنچه او گفته لافی بیش نبوده است. شکستن پرستیژ یک رئیس‌جمهور مستقر، آن هم از سوی کشوری که واشنگتن آن را تحت شدیدترین تحریم‌های ممکن قرار داده، اتفاق کوچکی نیست.
در نهایت، پیام مهم این اقدام برای بازیگران منطقه‌ای که میزبان پایگاه‌های آمریکایی هستند، غیرقابل اغماض است. این حمله نشان داد که جمهوری اسلامی ایران در صورت تهدید مستقیم، آمادگی دارد از هر نقطه‌ای که محل صدور تهدید علیه امنیتش باشد، واکنش سخت و دقیق نشان دهد.
حمله به العدید، یک اقدام نظامی صرف نبود؛ اعلان رسمی ورود به مرحله‌ای از بازدارندگی فعال بود که هم در زمین، هم در سیاست، و هم در جنگ روایت‌ها، پیام خود را روشن، بلند و بی‌ابهام مخابره کرد: اگر امنیت ایران تهدید شود، پاسخ قاطع و در قلب فرماندهی دشمن خواهد بود.