* به عنوان نخستین سوال خواهش مىکنم خودتان را معرفى کنید.
** قبل از هر چیز از اینکه فرصتى دادید تا این مصاحبه صورت گیرد تشکر مىکنم. یکى از اقدامات شایسته موسسه مطالعات تاریخ معاصر انجام مصاحبههایى نظیر این مصاحبه است که گوشههایى از تاریخ زمان ما را که در کتابى بازگو نشده است بیان مىکند و از این لحاظ خود را مدیون موسسه مىدانم. اینجانب فرزند شادروان حسن رفاهى مهران در سال 1304 شمسى در ناحیه نظامیه واقع در روبهروى مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى فعلی) پا به عرصه وجود گذاردم. پدرم در دوران قاجاریه براى خود لقب معتضدالدوله گرفته بود و بعد که شناسنامه گرفت عنوان مهران رفاهى را انتخاب کرد. رفاهى تخلص شعرى او بود. محمد ، محمود و احمد مهران ــ پسرعمههاى بنده ــ قبلا نام خانوادگى صادقى بروجردى داشتند از پدرم که بزرگ خانواده بود براى وحدت نام خانوادگى اجازه گرفتند تا آنان هم مهران خطاب شوند که پدرم موافقت کرد.
* چگونه و چه تاریخى به استخدام وزارت خارجه درآمدید؟ به چه سمتهایى منصوب و به چه کشورهایى با چه عنوانى مامور خدمت شدید؟
** آن زمان چون هنوز خام بودم فکر مى کردم وزارت امور خارجه شاگرد رتبه اول رشته سیاسى را خیلى زود استخدام خواهد کرد غافل از اینکه وقتى به حسین زنجانى رئیس کارگزینى وزارت خارجه مراجعه کردم و مدارک خود را روى میز او گذاشتم خدا رحمتش کند، با قیافهاى خاص و گرفته گفت: به همین مفتى مىخواهى وارد وزارت خارجه شوی!؟ و ادامه داد ابتدا تقاضاى خود را به دفتر کارگزینى تسلیم کن تا پس از شش ماه که امتحان ورودى دادی، بعد از قبولى در امتحان، مدت شش ماه باید استاژ بدهی. بعد وزارت خارجه مختار است شما را بپذیرد یا رد کند. به این ترتیب من مجبور به عقبگرد شدم به طورى که حتى به دفتر کارگزینى هم نرفتم. چندى بعد توسط دکتر محمود مهران که معاون وزارت فرهنگ بود، اداره دفتر کتابخانه ملى به من سپرده شد و قریب دو سال در کتابخانه ملى کار کردم.
روزى در رادیو تهران براى دانشآموزان سخنرانى کردم که براى موفقیت در امتحانات بهتر است از چند ماه قبل برنامه زمانبندى شده تهیه کنند و از هر درس روى چند صفحه بخوانند تا مرکوز ذهنشان شود. به این ترتیب شب امتحان بىجهت مضطرب و ناراحت نباشند. این سخنرانى را چند نفر از زعماى وزارت خارجه نظیر حسین قدس نخعی، مدیرکل کارگزینى و رحمتالله اتابکى که از دوستان برادرم بود شنیدند. همین موجب شد تا با انتقال من به وزارت خارجه موافقت شود.
روز بعد از سخنرانى اتابکى تلفنى مرا خواست و کتبا از وزارت فرهنگ، انتقال بنده را درخواست کرد. اگر حمایتهاى او نبود ورود من به وزارت خارجه با مشکلاتى مواجه مىشد. به این ترتیب استثنا بدون اینکه در بایگانى مشغول شوم و استاژ دهم در اداره سازمان ملل متحد که امیرخسرو افشار فرزند سرتیپ سیف افشار کفیل آن شده بود به کار گمارده شدم. افشار یکى از روساى جوان آن دوره بود و مشهور بود که مورد حمایت علىاصغر حکمت است.
پس از مدت کوتاهى به ادارات سجلات و احوال شخصیه و رمز وزارت خارجه منتقل شدم. بعد از کودتاى 28 مرداد به همراه سهیلى سفیر ایران در لندن براى مدت چهار سال به ماموریت انگلستان رفتم. در سال 1335 به سمت دبیر سومى سفارت ایران در لندن ارتقا پیدا کردم. بعد از مراجعت به تهران مجددا در اداره رمز وزارت خارجه مشغول کار شدم و پس از دو سال در سال 1338 عازم ماموریت توکیو گردیدم. در آذر 1342 به تهران آمدم و با اینکه رایزن درجه سه بودم و مىبایست سرپرستى یک اداره غیرسیاسى را عهدهدار شوم موقتا معاون اداره امور اقتصادى شدم. پس از آن براى مدتى سرپرستى اداره تابعیت وزارت خارجه را برعهده گرفتم. سپس براى مدتى به عنوان معاون سرکنسول عازم سانفرانسیسکو شدم. هنوز دو سال از مدت ماموریتم در سانفرانسیسکو باقى مانده بود که در سال 1347 عازم بغداد شدم. در سال 1350 به محض ورود به تهران سرپرست اداره نهم سیاسى شدم (ادارهاى که مربوط به خلیج فارس، امارات و فلات قاره است)، پس از آن به عنوان سرکنسول عازم شیکاگو شدم. در فروردین 1356 پس از بازگشت به ایران به سمت دبیر شوراى خلیج فارس منصوب شدم . در سال 1358 با حکم مهندس بازرگان به سمت سفیر دولت جمهورى اسلامى در بحرین منصوب ولى پس از مدت کوتاهى بازنشسته شدم.
* آنچه در مورد اهمیت ماموریت خصوصا در بغداد به ذهن متبادر مىشود این نکته است که اولا ما با عراق یک مرز طولانى داریم و طوایف و عشایر بسیارى هستند که بعضى این طرف مرز و برخى دیگر در خاک عراق زندگى مىکنند. ثانیا شمار عظیمى از شیعیان ایرانى تبار در عراق وجود دارند که کمتر نقش اساسى در حاکمیت سیاسى عراق داشتند و به ندرت یک شیعه مذهب در کادر هیئت دولت راه مىیافت. کما اینکه در مورد کردها نیز، همین وضعیت حکمفرما بود، بنابراین همواره خطر اصطکاک میان دو کشور ایران و عراق وجود داشته است. عامل مهم دیگرى که بر اهمیت و پیچیدگى روابط دو کشور مىافزوده نفوذ قاطع دولت انگلستان در منطقه خاورمیانه، پس از تجزیه امپراتورى عثمانى و استقلال عراق در سال 1932 بوده، به همین جهت در سالهاى پس از جنگ جهانى ا ول، بغداد همواره محل حل و عقد امور سیاسى خاورمیانه بود. هیچ کدام از این مسائل در مورد کشورهاى دیگر وجود نداشته. شاید بنابه همین ملاحظات سفرایى که از ایران به عراق مىرفتند (حتى در دوران رضاشاه) قبلا وزیر خارجه بودند یا بعد از پایان ماموریت عراق به وزارت مىرسیدند. غالب این سفرا هم اگر نگوییم انگلوفیل بودند، حداقل تمایلات ضدانگلیسى نداشتند. حتى پس از کودتاى 28 مرداد که نقش انگلستان در سیاست ایران ظاهرا دست دوم و بعد از آمریکا قرار گرفت باز سفیرانى مانند آرام به ماموریت عراق رفتند. نظر جنابعالى در این مورد چیست؟
** در مورد نفوذ انگلیسىها در منطقه حتى پس از کودتاى 28 مرداد، به طور خلاصه در مورد تاریخ عراق بر این باورم که از زمان تاریخ استقلال این کشور [1932 م] تا کودتاى عبدالکریم قاسم در 1958 دولت انگلستان حاکم مطلق عراق و پادشاه هم مطیع انگلیسىها بود. تنها در یک مورد، آن هم زمانى که کودک بودم شایع بود ملک غازى فرزند ملک فیصل، پس از اینکه به پادشاهى رسید چون کاملا در جهت دستورات انگلیسىها گام برنمىداشت و به قول معروف خوب به آنها رکاب نمىداد، انگلیسىها جان او را گرفتند. او برخلاف نظر دولت انگلستان قصد داشت خاک کویت را ضمیمه عراق کند، از این رو در یک تصادف ساختگى اتومبیل از بین رفت.
با کودتاى عبدالکریم قاسم، دولت عراق در سیاستهاى خود یک تغییر 180 درجهاى داد و به سمت شوروى متمایل شد. مقامهاى شوروى هم متقابلا سعى کردند نیازهاى مالى و نظامى عراق را برآورند.
اما در باب نفوذ انگلستان در ایران باید بگویم هرچند در کودتاى 28 مرداد، بنابه اقرار کرومیت روزولت آمریکایىها هزینه آن را پرداختند اما انگلیسىها هم باطنا مایل نبودند کلیه مسائل ایران توسط آمریکایىها حل شود. آنان با عواملى که در هیئت حاکمه ایران داشتند با تحریکات مختلف توانستند زد و خوردهاى سرحدى در مرزهاى ایران و عراق به وجود آورند و اختلاف بر سر اروندرود را بزرگ کنند و کردستان را براى هر دو کشور بشورانند. انگلیسىها از این طریق مىخواستند به شاه هشدار دهند که او نمىتواند بدون درنظر گرفتن انگلستان، اختلافات ایران و عراق را تنها با وساطت آمریکا حل کند. بنابر این نباید نقش دولت انگلیس را در دامن زدن به اختلافات میان ایران و عراق نادیده گرفت. بدون پردهپوشى باید اذعان کرد که انگلیسىها پایه گذار قرارداد سرحدى 1316 بین ایران و عراق بودند زیرا در این قرارداد حفظ منافع آنها صراحتا قید شده است.
روزى در دفتر دکتر محمود على الداود، مدیرکل سیاسى وزارت خارجه عراق به او گفتم شاه ایران مىگوید بند چهار قرارداد سرحدى ایران و عراق که تصریح مىکند ایران و عراق نباید علیه منافع بریتانیاى کبیر قدمى بردارند، استعمارى است و در صورتى که این بند برداشته شود شاید بتوان قرارداد مذکور را دوباره احیا کرد. دو قرارداد مىبندند، منافع یک کشور ثالث که هزاران کیلومتر با ما فاصله دارد در آن قید شود؟ مگر ما مستعمره بریتانیا بودهایم! دکتر داود در جواب من حرفى زد که وقتى به یاد مىآورم عرق خجالت بر جبینم مىنشیند. او گفت آقاى مهران، درست مى فرمایید، ولى آن موقع دولت عراق مستعمره انگلستان بود، دولت ایران که مستقل بود چرا زیر بار چنین قرارداد ننگینى رفت و ذیل آن را امضا کرد؟ البته مصلحت ایجاب نمىکرد بگویم که آن زمان نورى سعید نخست وزیر وقت عراق از طرف انگلیسىها، رضاشاه را در اتاق دربسته تهدید کرد و او را در موقعیتى قرار داد که مجبور به امضاى قرارداد شد. اما این مطلب را نیز نباید از یاد ببریم که ما سفیرى در بغداد نداشتیم که فراماسون نباشد یا حداقل تاحدى احساسات ضدانگلیسى داشته باشد.