تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۳۸۸ - ۰۹:۵۹  ، 
کد خبر : ۱۲۹۳۱۶

قرائت لیبرالی از دین اسلام ضرورت عقل یا کفایت عقل؟

نویسنده: حسن رحیم‌پور ازغدی

اسلام بدون پشتوانه عقلی
این سه اشکال در ذهن ایشان و دوستانشان به ترتیب متوجه هر دینی و از جمله اسلام است و نتیجه آن، پیدایش یک دین بدون ادعای عقیدتی، بدون پشتوانه عقلی، بدون حکم و برنامه، و حتی بدون توجیه نظری به نفع اخلاق است. محصول این اسلام سازی (بازسازی اسلام)، یک دین سراسر مشکوک و سیال و فاقد قطعیات عقلی و نقلی و بی دفاع در برابر استدلال های مخالف است که براساس نه «یقین» بلکه شک کامل و غیرقابل علاج بنا شده است. البته می کوشند تا این «شکاکیت» را توجیه و آن را «سیالیت» نامگذاری کنند اما واقعیت آن است که عقاید اسلامی را صریحا معادل دگماتیزم، ناشی از پیشداوری، در تقابل با استدلال و کاملا مشکوک دانسته و علاج این اشکالات را در ترک این عقاید یعنی در شکاکیت می دانند و ایمان را با ترک عقیده، ممکن بلکه ممکن تر می خوانند، یعنی دین و عقیده دینی و شریعت اساسا به ایمان و اخلاق و معنویت، صدمه هم می زند!! اینان به تدریج گفته اند که حتی عین متن قرآن را هم مشکوک می دانند و به نظر می رسد که لااقل در این یک مورد، «اسلام دو»ی ایشان با مدعای «اسلام یک»، مطابق افتاده است بلکه باید گفت که کوشیده می شود تا «اسلام یک» با «اسلام دو»ی ایشان مطابق افتد.
زیرا مدعی می شوند که قرآن خود هم پذیرفته است که «یقین، محال است و شک، کافی است و با شک هم ایمان، صدق می کند!!» آنجا که فرموده است: «الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم» بقره/46 و یا: «فمن کان یرجوا لقأ ربه فلیعمل عملا صالحا» کهف/110 یعنی لفظ رجا و ظن، را به طور قطعی به شک، تفسیر می کند و به قرآن نسبت می دهند که اصولا ارزش مؤمن به این است که به همه عقاید اسلامی، شک داشته و هیچ عقیده ای به هیچ مضمون معرفتی نورزد و به رغم این شک و بی اعتقادی، باز هم از مقتضیات ایمانی اش دست برندارد.» مگر آنکه امر اقوائی از راه برسد که آن وقت می تواند رودربایستی و تعارف را کنار گذارده و رسما اسلام و ایمان را ترک کند. نه آیات بی شمار قرآن را می پذیرند که همگی از مؤمنین، «یقین» می طلبند و عقاید اسلامی حتی به امور غیبی را «لاریب فیه» (غیرقابل شک) می خوانند و نه به روایاتی که ظن و رجاء را توضیح داده اند رجوع می کند و نه حتی مفهوم لغوی ظن و رجاء را می شناسد بلکه هر دو این عبارات را به «شک» ترجمه کرده و برای شکاکیت و رد عقاید قرآنی، مشروعیت قرآنی دست و پا می کند و اصولا سراسر عقاید قرآنی و گزاره های دینی را، مشکوک و بلادلیل می دانند و معلوم نیست که ناگهان چرا دراین دو مورد، استدلال قرآنی می کند و هم حجیت گزاره دینی و هم صراحت و وضوح و عدم اجمال آن را می پذیرد و یک قرائت قطعی از قرآن آن هم علیه تصریحات قرآن ارائه می دهند؟!!
باز در عبارتی که دوستمان خواندند این آقامی گوید: موتور بت شکنی، شک است و مؤمن، اگر بت شکن است دیگر نباید منتظر تشکیک کفار در اسلام بماند بلکه باید خودش پذیرا باشد ومعطل شبهات دیگران نماند و از درون اسلام، شروع به شک و رد کرده و عقاید اسلامی راکنار بگذارد تا بت شکنی کرده باشد.» درست است ما خودمان باید ابتکار عمل را به دست بگیریم نه اینکه منفعل بنشینیم تا دیگران نقدی را علیه اسلام مطرح کنند چون شک کاملا باایمان دینی سازگاری دارد و نه فقط سازگاری دارد بلکه اصلا مؤلفه ایمان دینی است.»
جمله اخیر قضیه را جالب تر می کند زیرا نه تنها پذیرش عقاید دینی را شرط لازم ایمان نمی داند بلکه عدم پذیرش این عقاید را شرط لازم ایمان و دینداری می خواند یعنی شکاکیت و لاادری گری نه تنها با ایمان دینی، ناسازگار نخواهد بود بلکه اساسا شرط و مؤلفه ایمان دینی می شود!» این ادعا بسیار جالب و کم سابقه است که نپذیرفتن عقاید دینی را مؤلفه و از ارکان ایمان دینی بدانیم یعنی شکاکیت را نه تنها جائز بلکه لازم بشماریم!!
حق بلکه وظیفه «ارتداد» به تابعیت از فروید (در کتاب «آینده یک پندار») اعلام می دارد که ارتداد و سرباز زدن یک مسلمان از پذیرش عقاید دینی، کاملا مجاز است و نه اشکال معرفت شناختی، نه اشکال اخلاقی و نه اشکال الاهیاتی ندارد زیرا نه توهین به دین و دینداران است (با آنکه مرتد، همه آنان را بر باطل می شمارد) و نه یک خطای منطقی است (چون عقاید دینی اساسا پشتوانه عقلی و منطقی ندارند) و نه گناه و معصیت است زیرا ایمان و معنویت، ربطی به عقاید دینی و احکام دینی ندارد و بلکه قوام ایمان به شک در عقاید و احکام اسلامی است!! سپس برای تجویز ارتداد، باز به قرآن (که هر وقت لازم باشد، حجت و شفاف و معتبر و مفهوم می شود و در سایر اوقات، مجمل و نامعتبر است!!) استناد می کند که آری خود قرآن هم قبول دارد که از سنت آباء و اجدادتان پیروی نکنید (زخرف/ 23 و احزاب/67) پس ما مسلمانان هم از اجداد مسلمان مان نباید پیروی کنیم بنابراین حق ارتداد، ثابت می شود!! درواقع نتیجه این می شود، که اعتبار اسلام صرفا به سنت پدران مستند می شود والا دلیل دیگری بر حقانیت اسلام وجود ندارد، چه رسد به برتر بودن این دین و خاتمیت آن، حالکه اصول و فروع دین (عقاید و احکام)، همگی غیرعقلانی و پا در هوا و مشکوک شد و شک در اصول و فروع اسلام، نه تنها سازگار با ایمان دینی بلکه مقوم و مؤلفه آن و بنابراین ضروری گشت، ببینیم این آقای «ایمان دینی» اساساً چیست و چگونه بوجود می آید و اصلاً چه اهمیتی و چه پشتوانه ای دارد؟! این ایمان دینی که با تردید در توحید و نبوت و معاد و انکار عقاید و احکام دینی، آغاز می شود و آن را «رویکرد وجودی» می خوانند، چیست؟!
تلفیق بودیزم، اگزیستانسیالیستی و مسیحیت و پوزیتویزم! «ایمان دینی» آقایان، یک اقتباس تقلیدی از مفاهیم اگزیستانسیالیستی و مسیحی است زیرا به قشری گری فلسفه تحلیلی و نوعی پوزیتویزم لیبرالی نیز آغشته شده و لعابی هم از بودیزم شرقی برداشته و سنخیتی با تعریف قرآنی و اسلامی از «ایمان و دینداری و معنویت» ندارد بلکه آن را به صراحت نقض می کند. اولاً اساس این ایمان که تلفیقی از «حیرت اگزیستانسیالیستی» با «جمود فلسفه تحلیلی» است، بر «جهل»- (و نه علم و معرفت و آگاهی از عوامل غیب و شهود)- و بر «شک» و «ریب»- (نه مبانی یقینی و لاریب فیه)- نهاده شده است. این ایمان، پوششی مذهبی یا عرفانی است که بر جهل و شک و لاادری گری نهاده می شود و محصول فلج شدن عقل و انکار معرفت و شهود است. تصریح می کنند که «ایمان دینی» هیچ مبنا و متکای قاطع و روشنی- بویژه عقلی- ندارد و هر کس هر نوعش را بخواهد می تواند بپذیرد یا رد کند، هیچ حجت و راهنمائی وجود ندارد، می توان به فروشگاه ادیان اصلاً نیامد و یا می تواند آمد و هر ایمانی را که با سلیقه و روحیات شخصی (نه عقل و نه...) مناسب تر یافت برگزید و یا کنار گذارد تا رنج زندگی را با آن هموارتر و قابل تحمل تر کند، می توانید هر قصه ای از قصص ادیان گوناگون را برای توجیه و آرام کردن و سرگرم نمودن خود برگزینید، چه افسانه های اسلامی چه بودایی چه سرخپوستی، چه مسیحی و چه... و هیچ ملاک غیرشخصی و آبجکتیوی وجود ندارد.
همه چیز، جدلی الطرفین است! پس مبنای این تز، آن شد که متکای ایمان، فقط خلل و فرج معرفتی و مجهولات ماست یعنی چون همواره بخشهائی از واقعیت جهان و زندگی، مجهول یا مبهم و مورد اختلاف و جدلی الطرفین است و هیچ توضیحی برای آن نداریم و مقولات کانتی و یا سپتی سیزم، «عقل» را بکلی نامعتبر و فلج کرده اند، ما جاهای خالی و نقاط کور و مجهولات جهان را می توانیم با نوعی ایمان دینی و معنویتی که برای خوددست و پا می کنیم، بنحوی پر و جبران کنیم، همین. والا هیچ دلیلی وجود ندارد و هیچ حقیقتی، چه دینی چه غیردینی، نه اثبات و نه ابطال نمی شود و ما در وضعی هستیم که می توانیم به هر گزاره ای ایمان بیاوریم یا ایمان نیاوریم زیرا همه گزاره های دینی در همه ادیان، علی السویه اند و اثبات و ابطال نمی شوند چنانچه گزاره های غیردینی، اعم از علمی و فلسفی نیز چنین اند و استدلال می کندکه اگر ایمان، اختیاری است و می توان به آن امر کرد پس یعنی که برهانی نیست و اگر ایمان، جزء فضائل الاهیه است پس یعنی دلیلی عقلی بنفع آن وجود ندارد و ما باید اختیاراً و بدون دلیل، آن را بپذیریم والا فضیلت نخواهد بود!! در تعریف آقایان، «ایمان» با مفهوم کلیسائی آن- نه مفهوم اسلامی که مبتنی بر معرفت و از سنخ «نور» و بالاترین مرتبه آن، «یقین» است- مطرح است که از سنخ شک و جهل و ظلمت و جزء خلل و فرج عقل و معرفت است و فضیلت آن در غیر عقلانی بودن آن است حال آنکه «ایمان» در اسلام، نتیجه آگاهی نظری و شهودی است نه نتیجه شک و جهل و ناآگاهی.
ضرورت «عقل» یا کفایت «عقل»؟
البته مسلمین معتقد نیستند که آگاهی حصولی و عقل نظری، تنها «مرجع معرفت» یا بالاترین مرجع معرفت است و برای درک همه حقائق، کافی می باشد. بعبارت دیگر، مسلمین نیز عقل را محدود می دانند اما اعتبار و اقتدار عقل را در درک حقائق جهان طبیعت و ماوراء طبیعت و دین، بکلی مردود و مسدود ندانسته و چنانچه دکارتی نیستند، کانتی و یا سپتی سیست نیز نیستند و عقل را لازم و معتبر اما غیرکافی می دانند و لذا ایمان را نه بر شک عقلی و جهل، بلکه بر برهان و علم، مبتنی می کنند و چنین ایمانی، هم در حوزه مقدمات نظری و هم مقدمات عملی اش و هم در حوزه التزام به لوازم آن، «اختیاری»، «مقول بالتشکیک» و دارای مراتب است و یک فضیلت بزرگ بلکه بزرگترین فضیلت انسان (در صورت توأم شدن با عمل صالح) است. پس می توان به برخی «معارف دینی»، علم و ایمان یافت چنانچه به 4=2*2، علم و ایمان می یابیم و البته برخی معارف دینی نیز هست که گرچه فوق عقل و دور از دسترس آن است و مستقیماً در حوزه «علم حصولی» نیست اما با وساطت معارف عقلی و بنیادین اسلام، آنها نیز اثبات پذیر و هم عقلانی و هم معقول می باشند و بنابراین، تعبدیات هم در اسلام، عقلاً قابل استدلال و اثبات پذیرند و بعبارت دیگر، معارف و احکام فراعقلی اسلام هم مبنائاً مستند به عقل می شوند.
حفره های معرفتی؟!
اعتبار عقل در اسلام بدان معنی است که هیچ حفره معرفتی و فلج عقل، در ایمان اسلامی نداریم و وجهی ندارد به تعریف «جان هیک» از «ایمان» متوسل شوند که «حفره هائی وجود دارد که با ایمان بدون دلیل، پرمی شود»!! یک مسلمان نمی تواند بگوید که ایمان فقط در خلأ معرفتی و در حوزه جهل و مجهولات، امکان پذیر است. البته اگر اگزیستانسیالیسم مسیحی را پذیرفته باشیم که «ایمان» را «جهش در تاریکی» و سقوط عمدی در دره مجهولات معرفتی می داند این سخنان، وجهی دارد والا اگر «ایمان» به مفهوم اسلامی آن مدنظر باشد، ربطی به تاریکی و جهل ندارد بلکه از سنخ آگاهی و حاصل نوعی مشاهده و معرفت و بالا رفتن از کوه نور است نه پرش در دره تاریکی [بی] معرفتی!! کسی که تحت تاثیر همان الاهیات مسیحی، «ایمان براساس معرفت» را نوعی انفعال و بی ارزش می داند، مدعی می شود که ایمان باید براساس خلأ معرفتی (عدم معرفت و جهل) باشد تا یک عمل اختیاری و ارزشمند باشد و نوعی عشق ورزی و فداکاری بشمار آید و ایمان به «امر معقول یا معلوم یا مشهود» و یا ایمان به «وحی» براساس استدلال اولیه- گرچه استدلال فطری و اجمالی- هنری نیست و ارزش ندارد زیراکاری منطقی است. با این مبنا، هیچ تفاوت معرفتی و مهمی میان «ایمان دینی» با «فوبیا» (هراس های مجهول المنشاء) یا توهم یا هذیان یا خیال زدگی و یا آرزواندیشی نخواهد بود و تفاوتی که میان آنها ادعا می شود، بازی با الفاظ و یا تفاوتی مبهم و اثبات ناپذیر و حتی آزمون ناپذیر است.
مثلا روانشناسان دین در غرب گفته اند ایمان دینی، نوعی «امید» است اما آرزواندیشی نیست زیرا آرزواندیشی، بر «آرزو» مبتنی است اما از این که بگذریم تفاوتی ندارند!! پس اساساً اگر ایمان در خلأ معرفتی رخ می دهد، براستی رجحان ایمان بر عدم ایمان چیست؟! پاسخ این دیدگاه این است که هیچ رجحان استدلالی وجود ندارد و تنها یک ترجیح شخصی و ذوقی می تواند در کار باشد و آن اینست که هر کس کدام گزاره از کدام دین را تا چه وقت بپسندد و به دلش بچسبد و چه وقت، کدام دین یا کدام بخش از کدام دین، دلش را بزند والا منطقاً همه گزاره ها و همه ادیان با هم مساویند، لذا هر کس که مایل است می تواند امتحان کند که کدام سلسله گزار ه ها، برای شخص او آرامش یا شادی می آورد و لذتبخش است و تا هر وقت که این نیاز شخصی او را برآورد نگاهش دارد والا دینش را عوض کند.
هر گزاره و نقیض آن، درست است!!
بنابراین در این دیدگاه همه چیز بستگی دارد به اینکه هر کس چه نگاهی به دین دارد و هر لحظه می توان به گزاره الف و یا به نقیض آن ایمان آورد. به عنوان نمونه، گزاره «قیامت، واقعیت دارد» با گزاره «قیامت، توهم است» و گزاره «خدا هست» با گزاره «خدا نیست»، گزاره «خدا عادل است» با گزاره «خدا عادل نیست» و... همه، مساوی خواهند بود زیرا هیچیک اثبات پذیر یا ابطال پذیر نیستند و به هر یک می توان ایمان داشت. کاملا بستگی به سلیقه هر فرد دارد که با کدام گزاره، خوشتر می گذرد!! چون در نظر آقایان، ایمان دینی، امری صرفاً درونی است و هیچ پشتوانه عینی ندارد و اساساً دین، امری شخصی و صرفاً متعلق به عالم انفس است و به عالم آفاق، متعلق نیست و نباید هم وارد این عالم یعنی زندگی دنیوی و امور اجتماعی شود زیرا جهان سکولاریست ها و ماتریالیستها صرفاً تبیین مکانیکی دارد و نیازی به فرض خدا!!- نه در طبیعت و نه در جامعه- ندارد و بنابراین، ایمان آوردن، کاملا مشکل شده است و در دوره جدید که مجهولات هرچه کمتر می شود، نیاز به فرضیه خدا و ایمان دینی، کمتر و تحقق آن سخت تر می شود زیرا در این منطق، دین و ایمان تنها در نقاط «خلأ علم» و «فقدان معرفت» می روید پس هر جا که علم و آگاهی باشد، دیگر جائی برای ایمان دینی نخواهد بود و لذا با رشد علم، امکان تجربه دینی هم کمتر می شود به خصوص که روحیه استدلال گرائی افزایش یافته و ادله جدیدی هم علیه دین پیدا شده است!! که همه این امور، به امتناع «ایمان دینی» افزوده و آن را مشکل تر کرده است!!
ایمان، آزاداندیشی و «اگالیتاریانیزم»
دین و ایمان در گفتمان این گروه بگونه ای تعریف می شود که با اندیشه آزاد و با تساوی طلبی (اگالیتاریانیسم) منافات دارد و یک بار اضافی است. اما براستی نسبت این دو مقوله با ایمان دینی در تعریف اسلامی آن چیست؟ ابتدا باید روشن شود که مراد از «آزاداندیشی» و «تساوی طلبی» چیست؟ اگر «آزاداندیشی»، آزاد کردن اندیشه از قید تعصب و جهل است، با ایمان اسلامی کاملا سازگار است اما اگر به مفهوم آزاد کردن اندیشه از قید منطق و برهان و قواعد معرفت است و اگر به منزله ترویج شکاکیت و دمدمی مزاجی و نسبی گرائی و هرج و مرج فکری و نفی عقیده است، در نقطه مقابل ایمان اسلامی است. «تساوی طلبی» نیز وقتی بدین معنی باشد که نسبت به هیچ شخصی تسلیم و متعصب و اهل تقلید کور نباشیم و از هر کس برای مدعایش «دلیل» بطلبیم و از این حیث، همه مساوی باشند و حرمت واقعی از آن «دلیل» باشد، متفکران مسلمان، طرفدار این تساوی و نوکر دلیل اند و پیامبر اکرم(ص) را هم بدون دلیل نپذیرفته اند بلکه خود پیامبر صریحا عصبیت و تعصب کور را شعبه ای از کفر دانسته اند اما وقتی مراد از اگالیتاریانیسم، مساوی دیدن حرمت عالم و جاهل، حق و باطل، واقعیت و توهم باشد، چنین تساوی برخلاف عدالت و نقض عقلانیت و مقتضای همان شکاکیت است که همه گزاره ها و همه عقاید را مساوی می داند.
ایمان اسلامی از سوی پیشرفت علوم یا رواج روحیه استدلال طلبی، تهدید نمی شود و با اندیشه و تعقل، تزاحمی ندارد زیرا نوعی تعصب مبتنی بر حرمت بی دلیل نیست اما «ایمان» به مفهوم مورد نظر این گروه از روانشناسان دین در غرب و الاهیات مسیحی لیبرال و طرفداران ایرانی اش حتما ویژگی دیگری دارد و از سوی عقل و علم و روح استدلال طلبی بشر (چه بشر جدید و چه قدیم)، تهدید می شوند گرچه امروز نه تنها «ایمان دینی» بلکه خود «عقل و عقلانیت» نیز در غرب جدید، کاملا زیر سؤال رفته و حرمت و جایگاهی ندارد و بویژه در یک قرن اخیر و بالاخص در دهه های متاخر چنانکه آقایان خود نیز می گویند، عقلانیت در غرب، مورد شک و شبهه است و سست و متزلزل شده است و ضربات هیوم و کانت و مارکس و نیچه و فروید و فوکو، چیزی بعنوان «برهان» و «مستقلات عقلیه» و «استدلال متقن» و «اندیشه آزاد» باقی نگذاشته و همه این کلمات را در غرب بی معنی کرده است و عقلانیت دیگر در غرب، اعتباری ندارد بلکه برده حس یا مقولات ذهنی یا ابزار تولید یا قدرت یا ضمیر ناخودآگاه یا جنسیت و... شده است.
هرمنوتیک و نفی «عقلانیت معیار»
همچنین گرایش هرمنوتیک فلسفی در غرب، برای عقل و درک عقلانی، حیثیتی نگذارده و همه چیز را به صور بسیار مختلف قابل تفسیرهای متضاد می بیند بعبارت دیگر «عقل و عقلانیت معیار» دیگر در غرب در کار نیست بلکه از عقلانیت ها و قرائت های متفاوت و متناقص و تعلیقی و پا در هوا سخن می گویند. و لذا همه چیز به یک اعتبار، عقلانی است بلکه دقیق تر آنست که باید گفت دیگر هیچ چیز عقلانی نیست و لازم هم نیست که عقلانی باشد پس چرا ایمان دینی آقایان، عقلانی باشد؟ ضرورتی ندارد. و به همین دو دلیل (شکستن اعتبار «عقل» در غرب و ظهور نظریه «هرمنوتیک فلسفی») است که دینداری حتی بنحو کاملا خرافی نیز در معرفت شناسی جدید غرب، عقلانی شده یا بگوئیم مجاز شده است چون هیچ عقیده ای لازم نیست که عقلانی باشد زیرا اگر «عقل معیار» در کار نیست پس جا برای «ایمان دینی بی دلیل و غیرعقلانی» از نوع لیبرال- پروتستان و یا از نوع اگزیستانسیالیستی، کاملا باز می شود.
نظریه هیوستن اسمیت
منجی سومی که به داد چنین ایمان دینی شکاکانه ای رسیده و به مذاق آقایان خوش آمده، نظریه امثال «هیوستن اسمیت» است که البته در چارچوب همان نظریه غالب غرب می گنجد و مبنای آن چنانکه بارها تکرار کردیم اینست که اساسا در مسائل اصلی و مهم، به هیچ ترتیب نمی توان به نتیجه رسید و معناهای وجودی، ارزشهای ذاتی، علل غائی و امور غیرمادی، همگی کیفیت هائی خارج از درک ما هستند و نسبت به همه این مفاهیم متعالی، باب معرفت و درک بشری بسته است و ایمان دینی همه فقط در همین حوزه ها بدرد می خورد آنهم نه برای حل مسائل، بلکه برای آنکه یک توهم آرام بخش به ما ارائه دهد. البته معلوم نیست ایمانی که هیچ معرفت واضح و قابل دفاعی به ما نمی دهد و بند نافش به مجهولات بشر، گره خورده و از قبل می دانیم که مابازا واقعی ندارد و فاقد ریشه و حقیقت بوده و صرفا قصه ای است که ساخته و پرداخته خود ماست و تفسیر واقعیت نیست، چگونه می تواند تسکین و آرامش ببخشد؟!
فایده نیست آنجا که «حقیقت» نیست آیا با خودفریبی می توان به طمأنینه رسید؟ آیا دروغی که خودمان می سازیم به ما آرامش می دهد یا این نیز توهم آرامش است؟ این سؤال در دین شناسی از نوع جدید غربی، پاسخ صادقانه ای ندارد اما واقعیت، آن است که این دین ساختگی و مشکوک، چنانچه «بی حقیقت» است «بیفایده» هم هست و حتما در مقابل الحاد مدرنیستی و پست مدرنیستی، قدرت مقاومت و لیاقت بقا ندارد. مگر آنکه مبنای مورد قبول چنین کسانی را بپذیریم که می گویند: «ارزش ایمان، به احمقانه بودن آن است و لطافتش به آن است که علیرغم همه قرائن عقلی علیه ایمان مسیحی و باتمام مشکلات عقلی که این ایمان دارد آن را بپذیریم چون ایمان ما دگماتیک نیست پس حتما لازم نیست که درست یا عقلانی باشد»!! تعریفی که این جماعت از «ایمان دینی» می دهند حداکثر نوعی حالت روانی ساختگی است که باید آن را همان امید بی دلیل خواند و در این مکتب، ایمان، عبارتست از «امید به افق مجهول در مشکلات زندگی» برای تحمل آسان تر رنج های زندگی.
این «امید» می خواهد جایگزین «یقین» باشد و جای «عقیده و ایمان توحیدی» را بگیرد و مضمون حقیقی آن صرفا نوعی دل بستن بی پایه به منجی رؤیائی است و نه بیشتر. این «امید»، اولا هیچ تکیه گاه آگاهانه ندارد و در فقدان معرفت و خلا آگاهی، متولد شده یعنی ناشی از جهل و نوعی تشبث به حشیش است، ثانیاً توأم با تصور نوعی متافیزیک و قدرت فوق طبیعی فرضی است که چون قرار شد که از این پس هیچ استدلالی برای این متافیزیک نتوان اقامه کرد، پس این «امید»، بی ریشه خواهد بود و عملا نمی تواند به ما آرامش ببخشد بنابراین اندک اندک زایل می شود و بقول پرویسبر (روانشناس دین)، این امید در برابر چند حادثه تلخ در زندگی، تست می شود و کم کم تبدیل به یک ناهنجاری روانی و توهم می گردد. در عین حال درنظریه این آقایان، همین امید نیم بند، تازه جنبه موفق و مثبت «ایمان دینی» است که به کمک آن عده ای، در حوزه انفسی (سوبژکتیو)، مثلا توانسته اند تا حدودی بر برخی اضطرابها و تنهائی ها، موقتا غلبه کنند و مقداری شادی یا آرامش و معنای دست و پا شکسته ای برای زندگی، برای کسانی تولید کرده تا خود را بفریبند و بی عدالتی ها و شرور موجود در جهان را برای آنان مقداری قابل تحمل تر شود والا دین، جنبه آفاقی و ابژکتیو موفقی نداشته و نمی توان هم داشته باشد. ما در این جلسه، اجمالا این نظریه «روانشناختی دین» را که از نظریات رایج در غرب و کلام جدید متعلق به برخی فرقه های مسیحی است و در ایران توسط کسانی چون، ترجمه، توجیه و اسلامیزه می شود، توضیح و شفاف کردیم و اگر توفیق دست دهد در جلسه دیگری، آن را بیشتر خواهیم شکافت و نقاط ضعف و مغالطه های آن را بررسی خواهیم کرد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات