به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش سوم)
فصل دهم: نفوذ نفاق
از روزنامه «جمهوری اسلامی» - شنبه 10/10/1379: در یکی از اسناد ساواک که بعدها به دست مبارزین انقلابی افتاد به شماره 655/311 به تاریخ فروردین 1351 درباره «مسعود رجوی» فرزند «حسن» آمده است، که نامبرده در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضاء سازمان مکشوفه به عمل آورده، لذا به نظر این سازمان [ساواک] استحقاق ارفاق در مجازات را دارد. بدین ترتیب بود که «مسعود رجوی» جان به سلامت برد و از اعدام نجات یافت... (ص671)
از جلد چهاردهم کتاب «یاران امام به روایت اسناد ساواک»: ...ارتباط «شهید رجایی» با «حنیفنژاد» و پس از آن سایر کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق، نظیر برادران «رضایی» («احمد»، «مهدی» و «رضا») در جهت تقویت مشی مسلحانه سازمان، تا بدان جا پیش رفت که کادر مرکزی از منزل او به عنوان یکی از نقاط امن استفاده میکردند، که این امر در اعترافات «بهرام آرام» و «منیژه اشرفزاده» اشاره شده است... وی هیچ گاه مبارزه و فعالیت سیاسی خود را منحصر به همکاری یک گروه و سازمان و یا نهضت نکرد... «شهید رجایی» پس از آزادی از زندان (مرحله اول) به ساماندهی بقایای هیئت مؤتلفه که به دلیل زندانی شدن تعدادی از عناصر اصلی آن، کاملاً از هم متفرق شده بودند، پرداخت: «به کمک دکتر «باهنر» و آقای («جلالالدین) فارسی» این گروه را جمع کردیم و به صورت تشیکلات مخفی اداره میکردیم... «شهید رجایی» به دلیل ارتباط گستردهای که با کادر اولیه رهبری سازمان مجاهدین خلق داشت، بعضی از این کمکها را از طریق دوستانی که مانند او با این سازمان همکاری داشتند و در هیئت مؤتلفه هم فعال بودند، به شبکههای خارجی سازمان، ارسال میکرد... (صص677-674)
از کتاب خاطرات «مرتضی الویری»- شکلگیری «فلاح»: ... این نخستین بار بود که دستگیر میشدم. این حادثه در فروردین سال 1350 اتفاق افتاد و علت آن هم همکاری در تکثیر جزوههای ولایت فقیه بود... به «وحید افراخته» گفتم که بسیار علاقه مند هستم که وارد تشکیلات سازمان مجاهدین خلق بشوم. او هم پذیرفت که کمکم کند. پس از چند مرحله قرار و دیدار، عاقبت در زمستان سال 1350 همکاری خود را به طور جدی با سازمان مجاهدین خلق آغاز کردم... در 15 مرداد 1351 دستگیر شدم... توسط «بهروز ذوفن» لو رفته بودم... من صحبتهای مفصلی با «بیژن جزنی» (که از افراد رأس جناح چپ بود)، «مسعود رجوی»، «موسی خیابانی»، «کاظم ذوالانوار» و دیگران داشتم. مثلاً «مسعود رجوی» بسیار روی من کار کرد تا مرا به خود نزدیک کند و تحت تاثیر قرار دهد... من و آقای «محمد [کاظم پیرو] رضوی» (از اعضای گروه «فلاح») شرکتی تحت عنوان «شرکت پوش» تأسیس کردیم، که مثلاً کارهای الکترومکانیکی و تعمیرات و مشاوره انجام میداد... دفتر شرکتپوش- در قلهک- را به محل کار گروه «فلاح» تبدیل کردیم... عملاً مبارزه مسلحانه را کنار گذاشته، به کار فرهنگی روی آورده بودیم... هفت، هشت ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، روزی آقای «مطهری» مرا صدا کرد و گفت: «شما آدمهایی را که در حد فرمانداری و استانداری و وزارت هستند، به ما معرفی کن.»... به خاطر این که در گروه «فلاح» چند مهندس وجود داشت، تدارکات فنی راهپیماییها را به گروه «فلاح» میسپردند... در کمیته استقبال از «امام» با چهرههایی آشنا شدم که تا پیش از آن، به علت خفقان حاکم بر کشور، آنها را نمیشناختم. یکی از این اشخاص، آقای «بهزاد نبوی» بود... (صص684-680)
از کتاب «پیشتازان شهادت در انقلاب سوم» - خاطرات «شهید رجایی»:... در زندان، ما به گروههای مختلفی تقسیم شده بودیم. من و آقای «بهزاد نبوی» و حدود چهل نفر دیگر از برادرها با هم تشکیل یک گروه داده بودیم که به اتاق چهاری معروف بودیم. در آن جا مجاهدین و یک گروه دیگری هم بودند که به غیر مذهبیها معروف بودند و غیرمذهبیها هم برای خودشان یک گروه بودند و زندان هم دارای یک مسائل مفصلی بود، که فعلاً از آن صرفنظر کنم... (ص693)
از کتاب «تاریخچه گروههای تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی»:... اکثر اعضای این گروه[امت واحده]، در زندانهای مختلف رژیم طاغوتی تا پیش از اعلام «تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق» توسط «مرتدین» (شهریور1354)، با آنها همکاری داشته و برخی از آنها جزء اعضای رسمی و کادرهای آموزشی سازمان در داخل زندان بودند... (ص693)
از کتاب «جنگجویان اسلام»- تحقیقات «کنت کاتزمن»:... همانند «عباس دوزدوزانی»، «نبوی» نیز در حدود سال 1970 به سازمان مجاهدین خلق پیوست، چرا که بنا به اعتراف خودش، او مجذوب جناح چپ، ضد امپریالیست و چارچوب اسلامی و ممارست این گروه، در درگیری مسلحانه شده بود... نظامیان اسلامی، که از مجاهدین خلق جدا گشتند؛ بعدها مهمترین خلف سپاه یعنی مجاهدین انقلاب اسلامی را شکل دادند... (ص695)
از کتاب «پیشتازان شهادت در انقلاب سوم»- بخش زندگینامه «شهید رجایی»:... [در بند 2 زندان اوین]همچنین یک اتاقی هم از مارکسیستهایی که قبلاً مجاهد بوده و بعدها مارکسیست شده بودند، در حال بازداشت بودند. «بهزاد نبوی» هم در یکی از آن اتاقها بود که «برای اولین بار» با ایشان آشنا شدم. (ص697)
از هفتهنامه «شاهد» آبان 1360- خاطرات «بهزاد نبوی»: در تیر ماه 1321 در تهران متولد شدم. خانواده پدری من اهل سبزوار هستند و برخلاف پدرم که یک آدم غربزده و روشنفکرمآب بود، خانوادهاش که در سبزوار مقیم بودند، مذهبی و اکثراً متشرع بودند... مادرم اهل تبریز و از یک خانواده مسلمان، ولی با تفکر غربی و از قشر کارمند و شرافتمند بود... پس از پیروزی انقلاب پدرم به فرانسه رفت و در آنجا مقیم شد. تقریباً من تمام عمرم را (غیر از 5 سال از 46 تا 51) از پدرم جدا و با مادر بزرگ و پدر بزرگم زندگی کردهام. (ص698)
از هفتهنامه «شاهد» آبان 1360- خاطرات «بهزاد نبوی»: پدرم ابتدا دبیر دبیرستانهای سبزوار بود... تا این که سال 43 یک بورس دانشسرا به او دادند، که به فرانسه برود و به آنجا رفت و آنجا یک دوره، دکترای تاریخ گرفت... با توجه به زمینههای قبلی ذهنیاش، پس از این شدیداً تحت تاثیر فرهنگ غربی قرار گرفت... چون دارای تفکر لیبرالی و طرفدار غرب بود، با این استدلال که رسالهاش زودتر تأیید شود، عنوان آن را «از انقلاب مشروطه تا انقلاب سفید» انتخاب کرد!... پس از پیروزی انقلاب، پدرم را پاکسازی کردند. (به صورت بازنشستگی) پاکسازی، برایش خیلی گران آمد. چرا که دو سه ماه آخر پیش از پیروزی انقلاب چند تا از راهپیماییهای میلیونی مردم را از پیادهروها تماشا کرده و به خیال خود، انقلابی شده بود و انتظار داشت، پس از پیروزی انقلاب به خاطر همین سوابق درخشان مبارزاتی! مورد تأیید و تحسین قرار گیرد... تصمیم به مهاجرت به فرانسه گرفت و جزو 6 نفرهایی شد که به قول «بنیصدر» در اثر برخورد غلط جمهوری اسلامی فرار کردهاند!!!... پدر من به خاطر گرایشات روشنفکری نوع غربی، نماز نمیخواند و مادرم هم با من در زمینه مسائل اعتقادی کار نمیکرد. محیط تحصیلی من نیز شمال شهری بود که فرهنگ اسلامی، در آن نفوذی نداشت. شاید از الطاف خفیه الهی باشد که در یک چنین شرایطی من از چهارده سالگی شروع به انجام فرایض کرده و گرایش مذهبی یافتم.(صص700و699)
از یادداشتهای کتابخانهای محقق و حاشیه نویسی تحقیقات پژوهشی بر آن:... «منصوره پیرنیا» - از عناصر ضد انقلاب- در سال 1995 کتابی تحت عنوان «سالار زنان ایران» در مریلند آمریکا منتشر نمود... این کتاب، با مرور بر زندگینامه و شرح حال زنان پرچمدار فمینیسم در تاریخ معاصر ایران و تلاشهای خاندان طاغوت در حمایت از آنها، به معرفی و تمجید از این جریان منحط میپردازد... در این کتاب، مادر «بهزاد نبوی» [«شیفته] هروآبادی» به عنوان رئیس انجمن پرستاران ایران و عضو هیئت داوران انتخاب پرستاران نمونه در دوره ستمشاهی معرفی گردیده است. (ص701)
از هفتهنامه شاهد آبان 1360- خاطرات «بهزاد نبوی»:...خانمم تحصیلات پرستاری کرده است و شاگرد مادرم در انستیتو عالی پرستاری فیروزگر بوده است... (ص701)
از جلد اول کتاب «استیضاح در نظام سیاسی ایران»:... صورتجلسه 29/5/1368 مجلس شورای اسلامی:... [«بهزاد نبوی»:]... تجربهمان در مایکروویو و مخابرات بود. کار خوب میکردیم. حداقل ماهی بیست تومان این حدودها آن موقع، سال 50، 51 داشتیم. وضع زندگیم هم مناسب بود و هیچ چیز کم نداشتم. خلاصه این را میخواهم بگویم که الان حقوق بنده پانزده هزار و دویست و هشت تومان است... این همان خطی است که الان بنده را داشت متهم به قتل میکرد. همان خطی است که بنده را متهم به خیانت در بیانیه الجزایر میکرد. شما همه اینها را خودتان دیدهاید. خیلیهایتان در این مدت بودهاید. ما به اتهام خیانت، به اتهام قتل و به اتهام همه اینها، حتی اتهام فحشا... یک روز آقای «موسوی اردبیلی»، آقای «موسوی خوئینیها» و آقای «رئیسی»، خدمت «امام» شرفیاب شدند که پرونده را گزارش کنند، خدمت ایشان. پس از اینکه گزارش پرونده را دادند، «حضرت امام» فرمودند... من از اول هم توجه داشتم کسانی که این پرونده را درست کرده و تعقیب میکنند، قصدشان این است که افراد مفید برای این جمهوری را از دست ما گرفته و بعداً خودشان جای آن بنشینند. این جملهای است که روی پرونده نخستوزیری هم الان با خط و امضای آقای «موسوی خوئینیها» چسبید... این یکی از آن نامهها بود. زیرش هم نوشته بود: حزب توده ایران. آقای هاشمی به من دادند، خواندم. در این نامه نوشته بود در نامه دوستان ما از آمریکا خبر میدهند که «بهزاد نبوی» قصد دارد، «انور سادات» ایران بشود و در سیستان و بلوچستان آشوب بپا کند و یک چیزهایی!... ولی میخواهم بگویم که همین سران حزب توده را وقتی دستگیر کردند، من به نقل از بازجویانشان میگویم؛ خودشان اعتراف کرده بودند که این کار را میکردند. در مورد افرادی که میخواستند از صحنه خارجشان کنند... (صص704-701)
از هفتهنامه شاهد آبان 1360- خاطرات «بهزاد نبوی»:... در ابتدا مسلمانی من، در حد نماز و روزه خلاصه میشد. تا مدتها اسلام را به عنوان دین مبارزه و به طور خلاصه «وسیله» خوبی برای مقابله رژیم «شاه» یافتم. (نظیر مجاهدین خلق که اسلام را وسیله میدانند) مرحله تکامل اعتقادی من از روزیست که اسلام را به عنوان یک مکتب جامع و مانع در راهنمایی کلیه اعمال فردی و اجتماعی یافتم. این مرحله را در زندان سال 1354، در کنار برادر «شهیدرجایی» [که] واقعاً حق بزرگی در این زمینه، بر گردن من دارد و برادران دیگری که نظیر «رجایی» و من، از مجاهدین [خلق] بریده بودیم، آغاز کرده، و به تدریج در این مسیر طی طریق کرده و توانستهام مرحله به مرحله، موانع مبارزه و زندگی مکتبی را از سر راه بردارم. (ص705)
از مصاحبه محقق با «منبع (ج)»:... «بهزاد» الان سعادت آباد تهران زندگی میکند... منزل پدریاش، زعفرانیه است... مادرش که «شیفته هروآبادی» از پرستار نمونههای شاهنشاهی بود... (ص706)
از هفتهنامه «شاهد» (شماره 12)- خاطرات «بهزاد نبوی»:... در سال 51 و 52 در انفرادی که بودم، یک هم سلولی بنام «مجید معینی» داشتم که حالا با مجاهدین خلق است...(ص706)
از مصاحبه محقق با سید «رضا زوارهای» - آبان و آذر 1379:... توی کمیسیون بودجه مجلس بود فکر میکنم که «خلخالی» حوالی سال 62 که گفت پدر «بهزاد» چند صد میلیون برای ضد انقلاب سرمایه جمع کرده و ... من یکبار خدمت «امام» یادم نمیرود 5/7/61 بود. یک تحلیل کلی عرض میکردم خدمت «حضرت امام». مقایسه مشروطه با اوضاع بعد از انقلاب. به وجود خطوط نفوذی و نگرانی از مسائل اقتصادی و سد راه تولید شدن توسط گردانندههای چپ نمای دولت و ضرورت پیگیری... خدا شاهد است تحلیلم کلی کلی بود. هیچ اسم خاص یا اشاره به اسم خاصی هم نداشتم. پایان جلسه خواستم دست «امام» را ببوسم. «امام» دستم را جوری که صورتم به ایشان بیفتد، بالا بردند و فرمودند: آقای «زوارهای» چرا مرحوم «رجایی»، «بهزاد نبوی» را در این سطوح حساسترین کارهای مملکت بالا آورد؟ حالا نقل به مضمون. دقیقش را دارم. چرا سریترین امور مملکتی در دست او قرار میگرفت؟ با یک مظلومیت و معصومیتی که شکوه از مرحوم «شهید رجایی». حتی فرمودند من در مورد «بهزاد نبوی» به جاهایی هم رسیدهام. اما دلایل شرعی خیانت ندارم. (ص709)
از کتاب «خاطرات مرتضی الویری»:... بنابراین با اشخاصی که در کمیته استقبال از «امام» آشنا شده بودیم، به این تصمیم رسیدیم که تشکلی به وجود بیاوریم و بتوانیم جلو سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق بایستیم. هفت گروه بودیم که در کمیته استقبال از «امام» شرکت داشتیم... شرط لازم برای عضویت در این تشکل تبعیت و پذیرش قطعی ولایت فقیه و رهبری «امام خمینی» بود. پس از جلسات متعدد، سرانجام نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» برای این تشکیلات برگزیده شد... به «امام» پیشنهاد کردیم که ما آمادگی آن را داریم که یک کمیته مرکزی را تشکیل دهیم و کمیتههای دیگر را تحت مرکزیت این کمیته نظم بدهیم. آقای «مطهری» خدمت «حضرت امام» رفتند و پس از آن، به ما گفتند که نظرمان را با «امام» مطرح کردهاند و «امام» نیز تصمیم گرفتهاند، طی حکمی، آقای «مهدویکنی» را مسئول تشکیل دادن کمیته بکنند. آنگاه گفتند که هر کمکی از ما ساخته است، میتوانیم به آقای «مهدویکنی» برسانیم... پس از مشخص شدن اعضای شورای مرکزی، اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز به ما کمک کردند و آقای «بهزاد نبوی» که عضو این سازمان بود، مسئول صدور کارت شناسایی شد... (صص711-709)
از روزنامه «صدای عدالت» - پنجشنبه 8/9/1380:... وی [اسدالله بادامچیان] به اختلاف در میان سازمان مجاهدین و به وجود آمدن سه دسته در آن اشاره کرده و گفت: تیپ آقای «فدایی» و «عسگری» و «توکلی» یک تیم شدند. تیپ آقای «بهزاد نبوی» و «تاجزاده» یک تیپ شدند، یک تیپ نیز بینابین اینها بوجود آمد و «امام» نیز به آقای «راستی» فرمود که شما به اینها توجه بیشتری داشته باش... آقای «راستی» به این نتیجه رسید که تیپ «بهزاد نبوی» و این دوستان، افکارشان با اسلام و عدل و اینها نمیخواند و لذا از آنها هم خواست تا از سازمان جدا شوند، که آنها نیز جدا شدند و آقای «راستی» نیز این تیپ را منحل کرد. (ص712)
... «بادامچیان» در جواب این سؤال که آیا سازمان مجاهدین، گروه سازمان یافته است یا حزب؟ تصریح کرد: تشکیلات آنان سازمان است و نه حزب. این دو با هم تفاوت دارد. تشکیلات حزبی علنی است. مرامنامه و اساسنامه دارد. مجمع دارد. در حالی که اینها ندارند. شورای 15 نفره دارند و بیشتر تشکیلاتشان مانند سازمان نیمه مخفی است و سازمانی است که از حزب کمونیست سرچشمه گرفته... گویا حدود سی، چهل یا پنجاه نفر هستند که با هم ارتباطاتی دارند... (ص713)
از روزنامه «صبح امروز» 16/4/1378- مصاحبه «محمدسلامتی»:... سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به شکل نیمه علنی و نیمه مخفی فعالیت داشت... س) فعالیتهای مخفی شامل چه اقداماتی میشد؟ [«سلامتی»:] بخشی از فعالیتها در خود سپاه پاسداران، کمیته و بخشی در سیستم امنیتی و اطلاعات سپاه و بخشی نیز در ارتش بود. (ص715)
از نامه سرگشاده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به «ابوالحسن بنیصدر» 9/10/1359:... آقای «بنیصدر» رئیسجمهور محترم... ارتباط و همکاری شما و ما در آغاز پیروزی، سخنرانیتان در مراسم اعلام مواضع سازمان [مجاهدین انقلاب اسلامی] (فروردین 58) (کمک ما در جریان انتشار روزنامه «انقلاب اسلامی» به سردبیری و مسئولیت شما، هرگونه تردید و احتمالی در دل خوانندگان این نامه، نسبت به وجود «پیشفرض» یا «اختلافات قبلی» بین ما و شما را از بین میبرد... (صص720و721)
از مصاحبه محقق با «منبع (ص)»: «کنگرلو» از فجر اسلامیها بود. مثل «علیرضا محسنی» و «علیرضا معیری» و اینها. ظاهراً اونها توی تشکیلات مجاهدین انقلاب نیامدند... «محسن کنگرلو» به شدت به «میرحسین موسوی» در بحثهای امنیتی نزدیک بود. توی قصه «مکفارلین» از کلیدهای اولیه و اصلی بود. در تحقیقات استراتژیک هم همراه «سعید حجاریان» بود. (ص727)
از روزنامه فتح- مصاحبه با «سعید حجاریان کاشی» 18/1/1379:... قبل از تشکیل وزارت اطلاعات و در آستانه انتقال، مسئولیت ضد جاسوسی با من بوده. من قبل از تشکیل وزارت اطلاعات، در دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری، به لحاظ عملیاتی، معاون آقای [«خسرو] تهرانی» در امور ضد جاسوسی بودم... (ص728و727)
از مصاحبه محقق با «شاهد(ع)»: زمانی که در اوین بودیم، غالباً بچههای مجاهدین انقلاب، بازجوئیهای موفق و مورد اعتماد داشتند. ... مجاهدین دو سری معروف بودند. مجاهدین خلق که منافقین باشند و مجاهدین انقلاب. «محسن [آرمین»] مجاهد انقلاب بود. برادرش (فکر میکنم «محمود») با مجاهدین خلق بود... حالا منظورم این بود که «آرمین» شخصاً برادرش را تعزیر میکرد تا اطلاعات به دست بیاره... (ص729)
از هفتهنامه «یالثاراتالحسین» 27/7/1379 - سخنان «روحالله حسینیان»:... خشونت همین آقای «وردینژاد» مدیر خبرگزاری جمهوری اسلامی، همین آقای «علی ربیعی» با اسم مستعار آقای «عباد» [!] من که با شما همکار بودم. من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم... آقای «محسنیاژهای» به خاطر خشونت همین آقای «عباد» با متهمین استعفا داد و رفت. اینها آمدهاند؛ شعار ضد خشونت سر میدهند. واقعاً انسان نمیداند قسم «حضرت عباس» را باور کند یا دم خروس را؟ (ص730)
از کتاب «خاطرات مرتضی الویری»:… سرانجام پس از انعکاس مطالب به «حضرت امام (ره)» ایشان فرمودند: «آقای «راستی» و کسانی که با ایشان میتوانند همفکری داشته باشند در سازمان بمانند و هر کس تمایلی ندارد با ایشان کار کند، میتواند از سازمان استعفا دهد.». در این مقطع (فکر میکنم دی ماه 61 بود) سی و هفت نفر از اعضای سازمان (از جمله بنده) از سازمان استعفا کردند. (ص732)
از هفتهنامه «یالثاراتالحسین»- چهارشنبه 20/4/1380:... اگر نگاهی گذرا به لیست اسامی اعضای هیئت مدیره برخی شرکتها و واحدهای صنعتی کلان بیفکنیم خواهیم دید که اکثر آنها، مستقیم یا با واسطه در تیول سازمان مجاهدین انقلاب قرار دارند. در اینجا تنها به نمونههایی اشاره میگردد و بخش مهمتر، به وقتی مناسبتتر واگذار میشود... شرکت پتروپارس، «بهزاد نبوی» (رئیس هیئت مدیره)، شرکت مس سرچشمه، «بهزاد نبوی» (عضو هیئت مدیره)، شرکت مپنا، «بهزاد نبوی» (عضو هیئت مدیره) شرکت فرآب، «بهزاد نبوی» (عضو هیئت مدیره) شرکت نیرو محرکه، «مهدی نیکدل» (مدیر عامل)، «بهنام شریفی» (عضو هیئت مدیره) شرکت ایران اشتارد، «علی سخی» (قائممقام) شرکت محور سازان و شرکت صدرا سامسونگ، «ابوالفضل قدیانی» (عضو هیئت مدیره)و... (ص733)
از کتاب «پس از بحران» خاطرات «هاشمیرفسنجانی»:... شنبه 25 اردیبهشت... ظهر آقای «بهزاد نبوی» آمد و راجع به معرفی او به مجلس برای تصدی وزارت صنایع سنگین، نگران بود که مبادا مخالفان، انحراف فکری و چپگرایی را مطرح کنند و از من خواست از او دفاع ایدئولوژیک کنم... پنجشنبه 18 شهریور... آقای «بهزاد نبوی» و رفقایش آمدند و از تأیید «امام» نسبت به آقای «راستی (کاشانی») که در حقیقت، نفی جناح ایشان است، ناراحت بودند و چارهجویی میکردند... (ص735)
از مصاحبه محقق با «فلاحیان»- 3/9/1376:... «محمدرضا تاجیک» از بچههای اطلاعات نخستوزیری بود. در ضد جاسوسی ما کار میکرد. بیشتر تیپ تئوریک داره... علاقه مند بود به ادامه تحصیل و تلاش کرد یک بورسیهای هم برایش درست کردند و حالا یادم نیست خود وزارت درست کرد یا امکانی به وجود آوردند رفت انگلیس و بیشتر درسش هم، روی گفتمان است،... (ص737)
از روزنامه «فتح»- مصاحبه «عماد باقی» با «سعید حجاریان کاشی»:... ما به این جا رسیدیم که اداره این مملکت، بدون اطلاعات نمیشود. بالاخره جمهوری اسلامی، طاغوت را منحل کرده اما بایستی یک سیستم اطلاعاتی که ساختارش دمکراتیک باشد، به وجود بیاید. با تعدادی از دوستان نشستیم و اولین طرح تشکیل سیستم اطلاعاتی مملکت را در دوران مجلس اول ریختیم... چند گرایش در مورد وضعیت آتی اطلاعات وجود داشت که آن را احصاء میکنم. یک گرایش، مشخصاً توسط سپاه نمایندگی میشد. مسئولین و فرماندهی وقت سپاه معتقد بودند که اطلاعات، بایست در دل سپاه بماند... گرایش دیگری که وجود داشت گرایش قوه قضاییه و رئیس وقت تشکیلات قضایی بود... رئیس قوه قضائیه معتقد بود که چون امور اطلاعاتی محفوف به امور قضایی است (چه در مرحله جمعآوری و چه در مرحله پیگیری) و همه جا با امور قضایی مماس هست، اطلاعات، باید سازمانی تابع قوه قضاییه باشد... بعضاً هم از حاج «احمد» آقا شنیده میشد که نظراتی ابراز میکردند که تابع رهبری باشد. نماینده رئیسجمهور هم به کمیسیون تلفیق میآمد و نظرشان این بود که اطلاعات باید سازمانی باشد، تابع ریاست جمهوری، چون اطلاعات، ابزار ستادی ریاست جمهوری است... «امام» هم به حاج «احمد» آقا گله کرده بود که کجای دنیا آمدند، سیستم اطلاعاتیشان را وزارتخانه کردند، که شما بخواهید دومی باشید؟ این را به من گفتند. به مرحوم حاج «احمد» آقا گفتم که منعی برای سازمان کردن اطلاعات، وجود ندارد، اگر بخواهید، ما تلاش میکنیم که اطلاعات سازمانی باشد، تابع رهبری ... اما بنده، خدمت شما عرض میکنم و به «آقا» [«امام»] هم بفرمایید که اگر، فردا یک سیستم اطلاعاتی متمرکزی را، زیر نظر رهبری درست کردیم هر اتفاقی که در آن افتاد، به پای ایشان نوشته میشود. یعنی اگر یک نفر بیرون آمد، گفت: مثلاً من را آن جا شکنجه کردند؛ چه کردند و چه نکردند بالاخره مسئول «امام» است. آیا «امام» میپذیرد؟... حاج «احمد» آقا رفت و برگشت و گفت: نه. «آقا» گفتند: ما نمیخواهیم این چیرها را به ما بچسبانند... (صص740-738)
از روزنامه «فتح»18/1/1379- مصاحبه با «سعید حجاریان»:... بنده با آقای «ریشهری» در سطح معاون کار میکردم. بعد هم به ریاست جمهوری بازگشتم. چون از ریاست جمهوری به وزارت [اطلاعات] رفته بودم تا کارهای تأسیسی آن را انجام دهم. به ریاست جمهوری هم به منظور کارهای تأسیسی شورای عالی امنیت ملی و مرکز تحقیقات استراتژیک برگشتم که دو نهاد جدیدی بود که در ابتدای دوره آقای «هاشمی» و بعد از ترمیم قانون اساسی، تأسیس شد. (ص742)
از روزنامه «فتح» 15/1/1379- مصاحبه با «سعید حجاریان»:... مسئله گزینش «سعید اسلامی» اساساً به سال 58 برمیگردد. من او را در سال 58 یا شاید هم 59 (شک دارم، چون خیلی گذشته) گزینش کردم. لذا الان حدود 19 سال از زمانی که او را گزینش کردم، میگذرد... آن موقع رابطه ما با آمریکا قطع شده بود و لانه جاسوسی هم اشغال شده بود. ما عملاً دفتر حفاظت منافع پیدا کردیم و سطح روابطمان تا آن حد تقلیل پیدا کرد. در آن زمان این ضرورت پیش آمد که مأمورینی در آمریکا اطلاعاتی را برای ما جمعآوری کنند و بفرستند. در همان مقطع بود که «سعید اسلامی» را پیشنهاد کردند که به درد این کار میخورد. گزینش او را هم به عهده من گذاشتند. مورد او تحقیقات محلی فوقالعادهای در داخل کشور نداشت، چون از جوانی به آمریکا رفته بود. تحقیقات محلی در مورد او عمدتاً بایستی در آمریکا صورت میگرفت، که کار مشکلی بود... معرفهای نسبتاً معتبری هم داشت (از بچههای انجمنهای اسلامی که آمریکا بودند، او را معرفی کرده بودند.) تحقیقات محلی هم در مورد او به واسطه دانشجوهایی که آن جا بودند یا فارغالتحصیل شده بودند و به ایران برگشته بودند یا در زمان انقلاب، درس را نیمهکاره، رها کرده و برگشته بودند، صورت گرفت... من شخصاً یکی دو جلسه، او را مصاحبه کردم. از مجموعه اطلاعاتی که ما برای قضاوت به دست آوردیم، معلوم شد که او آدم زرنگی است و سرش هم برای این گونه امور درد میکند... در مورد مصاحبه هم چون خودم با ایشان مصاحبه کردم، تا آن جا که به یاد میآورم نتیجه این بود که خیلی ریشه عمیق مذهبی نداشت و فکر میکنم در یک دروهای هم همکاریهایی جانبی با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، که این اواخر از هم پاشیده شده بود، (CIS) داشت... من صلاحیت او را در این حد، ارزیابی کردم که بنا را بر این بگذاریم که حتی مسئلهدار هم باشد. وی به خاطر این که اطلاعات را یک طرفه میفرستد، مهم نیست. اما از این طرف به او اطلاعات داده نشود و احیاناً اگر یک موقع خواستند، در داخل از او استفاده کنند باید گزینش مجدد دقیق، در مورد او صورت بگیرد و در امور امنیتی هم مطلقاً از او استفاده نشود. (صص748-745)
از روزنامه «صدای عدالت» 25/2/1380- مصاحبه با «علی فلاحیان»:... همین «کاظمی» که این کار [قتلهای مشکوک] را انجام داد، جزو مخالفین بنده بود و از نظر سابقه سیاسی، چپ بود و در دوره انتخابات و بعد از آن هم سینه چاک دوم خرداد بود... این کسانی که این قتلها را مرتکب شدند، بعد از من منصوب شدند و مخالف من بودند. (ص749)
از هفتهنامه «صبح»- 17/1/1379: روزنامه دوم خردادی آریا در یک اقدام بیسر و صدا... پس از انتشار آخرین شمارهاش در سال گذشته (15/12/78)، توفیف شد و از ادامه انتشار آن ممانعت به عمل آمد... «صبح» از منابع موثق کسب اطلاع کرد که این توقیف به دستور شخص آقای رئیسجمهور [«خاتمی»] و اقدام فوری وزیر ارشاد [«مهاجرانی»] به دنبال درج مصاحبهای با سردبیر ایران فردا در آریا مورخ 14/12/78 صورت گرفت که فراز مهم و مورد حساسیت آن چنین بود: «به نظر من، راه اصلی حل این پرونده (قتلهای مشکوک) رفتن به گذشته و باز کردن پرونده اعدام وسیع زندانیان سیاسی در تابستان 67 است که باید تمامی کسانی که در آن پرونده مشارکت داشتند، در اولین قدم برکنار و خانهنشین شوند. نباید خانهنشینی فقط برای آیتالله «منتظری» باشد.»... این حکم در شرایطی صادر و اجرا شد که جناب آقای «خاتمی» رئیسجمهور، سمت معاونت فرهنگی ستاد فرماندهی کل قوا را برعهده داشت و با جدیت از حکم حضرت امام حمایت کرده بود و اظهارات سردبیر نشریه ایران فردا علاوه بر آن که تعرض به حضرت امام محسوب میشد، آقای خاتمی را نیز به عنوان یکی از حامیان جدی این حکم، نشانه گرفته بود. (صص750و749)
از هفتهنامه «صبح» - 17/1/1379:... «سعید امامی» با سوابق مشخص امنیتی در مقابله با جریانهای محارب نظیر نفاق، ماهها قبل از انجام قتلها، اساساً از معاونت امنیت وزارت اطلاعات برکنار گردیده و کلیه قتلهای مشکوک که عناصری از این معاونت در آن، دخیل بودهاند، در دوران معاونت آقای «حمید سرمدی» انجام گردیده است، چه مفهومی دارد؟... به دلیل وجود شائبه بیتوجهی، کوتاهی در مدیریت و اهمال در وظیفهشناسی در مورد آقای «سرمدی»، به چه دلیل نامبرده از طرف رئیسجمهور به عنوان عضو کمیسیون اصلی رسیدگی کننده به پرونده قتلهای مشکوک به کار گرفته میشود؟ (ص752)
از روزنامه «جامجم» 13/3/1380- مصاحبه با «علیفلاحیان»:... عملیات روانی یک بحث خیلی مهم در وزارت اطلاعات است...[سؤال:] به جز آقای «حجاریان»، چه کسانی مورد نظر شما بودهاند؟ [«فلاحیان»:] آقای «علی ربیعی»، آقای «امینزاده» و خیلیهای دیگر بودند که در وزارت اطلاعات یا خارج آن همکاری میکردند، مثل «محمد عطریانفر»، «عباس عبدی»، «رجبعلی مزروعی» و «فریدون وردینژاد» که البته وی در اطلاعات سپاه بود. (ص754)
از مصاحبه محقق با «فلاحیان» - 3/8/1379:... «تاجزاده» و «امینزاده» و «حجاریان» و «خسرو تهرانی» و «عباد» و حتی «خرازی»، دوستان آقای «خاتمی» در [وزارت] ارشادند. «خرازی» در خبرگزاری بود و اینها به اصطلاح حلقه اول دور آقای «خاتمی»اند... (ص755)
از مصاحبه محقق با «علی فلاحیان»- 3/8/1379:... «علی ربیعی» از بچههای خانه کارگر بود و از نیروهای چپ بود... بالاخره لابی بازیهای پشت پرده شد که حالا رسماً دبیر همین آقای «روحانی» باشد، ولی مسئول اجرایی شورای امنیت «عباد» [«ربیعی»] بشود. البته این پست «عباد» بسیار کلیدی است در امنیت کشور... در حقیقت آقای «خاتمی» گذشته از دوستان سابقش که در وزارت خارجه دارد، مثل دکتر «صدر» یا «سرمدی»، آدمهای مطمئنتری مثل «امینزاده» یا «خرازی» را فرستاد و آن جا را سهم آنها کرد، در دبیرخانه هم «عباد» را گذاشت... «تاجزاده» را در وزارت کشور؛ چون آن جا را کلیدی میدانستند، آنها. ارشاد هم که آقای «مهاجرانی» که خطش در مسائل فرهنگی خیلی جلوتر از آنهاست. (ص757)
از روزنامه «فتح»- سهشنبه 16/1/1379: [«سعید حجاریان»:] ... بنده از سال 68 که به مرکز تحقیقات استراتژیک آمدم، اولین طرح پژوهشی توسعه سیاسی را در آن جا نوشتم و مطابق با آن طرح، گروههای تحقیقاتی و پژوهشی را سازمان دادم. کار من در طی هشت سال، پیشبرد پروژه توسعه سیاسی به گونهای تئوریک و نظری بوده است... در کنارش کار اکتیو سیاسی هم کردهام [!؟] همکاری در جهت راهانداختن روزنامه «سلام» و احیاء مجدد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی...(ص757)
از روزنامه «نوروز»- چهارشنبه 22/12/1380:... [«سعید حجاریان»:] خاطره سوم، مربوط به دکتر «عبدالکریم سروش» است. یادم هست آن وقتها که برای درمان رفته بودم آمریکا، ایشان به ملاقاتم آمدند... همیشه به من میگفتند: بهترین غزل حافظ که برای من جالب است، همان است که میگوید: «با کریمان، کارها دشوار نیست.» مضامین خیلی بالایی دارد. من میگویم با «عبدالکریمان» هم، کارها دشوار نیست.» و از این جهت، من خیلی متأسفم از این که، ما محروم هستیم از حضور ایشان در کشور... (ص763)
از روزنامه «توس» - سهشنبه 17/6/1377: ...[«محمد سلامتی»]... خبرگان، مختص فقیهان نیست. بعد دیگر آن، سیاسی، تدبیر امور و مدیریت رهبر و اشراف داشتن به مسائل اجتماعی و اقتصادی است که بسیاری از خبرگان کنونی به آن اشراف ندارند. چه رسد به آن که بخواهند در این زمینه بر کار رهبر نظارت کنند و یا رهبری را که واجد چنین شرایطی است انتخاب کنند.» (ص765)
از روزنامه «توسعه» سهشنبه 12/4/1380:... [«عرب سرخی»]، پیرامون شایعاتی مبنی بر فعالیت برخی از اعضای این سازمان، بخصوص نام بردن از «خسرو تهرانی» گفت: تصور نمیکنم وی عضو سازمان باشد. «خسرو تهرانی» در تشکیلات اولیه سازمان مجاهدین انقلاب عضو بود و در این دوره عضو سازمان نیست... (ص765)
از هفته نامه عرب زبان «الوسط»- مصاحبه با «احمدرضایی»: «وینست کانستینراور» مدیر سابق دایره مبارزه با تروریسم در سیا، طی اظهاراتی به مجله الوسط درباره پناهندگی «احمد رضایی» گفت: «هنگامی که باخبر شدم، «رضایی» به عنوان پناهنده سیاسی تحت مراقبت ویژه قرار گرفته است، متعجب شدم... تصور میکنم او میبایست در مقابل دریافت روادید و حق پناهندگی چیزی به آمریکاییها داده باشد. بدون شک از او، در درازمدت، استفاده اطلاعاتی خواهد شد. شاید آمریکاییها معتقدند که او به دلیل جایگاه پدرش عنصر با ارزشی است...» (ص770)
از روزنامه «نوروز» - یکشنبه 28/5/1380: [قسمتی از شکایتنامه «صالح نیکبخت» وکیل «بهزاد نبوی» بر علیه مهندس «مرتضی نبوی»:]... حسب اظهار موکل، [«بهزاد نبوی»] وی در جلسهای که به دنبال صدور فتوای قتل «سلمان رشدی» از طرف «امام» مطرح میشود، میگوید: باید در قضیه قطع یا ایجاد ارتباط با دولت انگلیس، همیشه به صورت حساب شده، عمل کنیم. زیرا قبلاً هم چند بار با انگلیس رابطه قطع شده و پس از مدتی دوباره با تلاش و وساطت دیگران، این رابطه برقرار شده است. باید متوجه باشیم این قضیه «رشدی» یک پوست خربزه نباشد که انگلیسی ها جلوی پای ما بگذارند، تا قضایای قطع رابطه و برقراری مجدد آن، دوباره تکرار شود... (ص772)
از روزنامه «قدس» - دوشنبه 3/2/1380:... او [«بهزاد نبوی»] رئیس هیئت مدیره شرکت پترو پارس- بزرگترین شریک پروژههای وزارت نفت و واسطه حدود ده میلیارد دلار قرارداد بیع متقابل شرکتهای خارجی با این وزارتخانه- نیز میباشد... (ص774)
از روزنامه «رسالت» - چهارشنبه 3/5/1380:... هم اکنون مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره شرکت دولتی پترو پارس، مهندس اصغر فخریه کاشان» میباشد... مهندس «اصغر فخریه کاشان» که در زمان ریاست «علیرضا نوبری» در بانک مرکزی کابینه «بنیصدر» به سمت معاون امور مالی و اداری بانک مرکزی، منصوب شده بود، پس از چندی به عنوان یکی از اعضای هیئت ایرانی برای حل اختلافات مالی ایران و آمریکا به الجزایر رفت... مهندس «اصغر فخریه کاشان» به ناگهان، در اواسط آذرماه 73 به دلایل نامعلومی بازداشت و در اوایل دی ماه همان سال آزاد میشود؟! ... اما نکته جالب و البته تأمل برانگیز در مورد مدیر عامل فعلی شرکت پترو پارس و معاون ارزی بانک مرکزی طی سالهای 69 تا 73، گزارش تحقیق و تفحص مجلس از بانک مرکزی است که در 4 خرداد ماه سال 75 منتشر شد. در این گزارش آمده است: «در طول سالهای 68 تا 72، عملکرد مصارف ارزی، معادل 92 میلیارد و 697 میلیون و 200 هزار دلار بوده است. ولی درآمدهای ارزی تحقق یافته نزدیک به 62 میلیارد و 285 میلیون دلار میباشد. این امر موجب شده که 37 میلیارد و 402 میلیون و 200 هزار دلار، ایجاد بدهی ارزی به کشور تحمیل شود. (صص776و775)
از هفتهنامه «یالثاراتالحسین»- چهارشنبه 3/5/1380:... شنیده شده که خانواده آقای مهندس «کاشان» در آمریکا به سر میبرند و نامبرده به طور مرتب جهت سرکشی از آنها به این کشور مسافرت میکند. (صص777و776)
از روزنامه «رسالت»- پنجشنبه 21/4/1380: 1- شرکت پترو پارس به عنوان یک شرکت پیمانکار عمومی، براساس مصوبه شماره 122/3/34 مورخ15/11/1376 شورای اقتصاد جمهوری اسلامی ایران، به منظور اجرای کلید در دست پروژههای نفت و گاز تأسیس و طی همان مصوبه، اجرای پروژه فاز یک میدان گازی مشترک پارس جنوبی، با سقف 940 میلیون دلار و 400 میلیارد ریال، به روش بیع متقابل به شرکت مزبور، واگذار شده است. (ص777)
از هفتهنامه «یالثاراتالحسین» - چهارشنبه 25/3/1379: «کمیته اطلاعات» که به ریاست «خسرو-ت» تشکیل شده، در نخستین گام اقدام به سازماندهی گروههای موسوم به «ضربت» که متشکل از اراذل و اوباش هر منطقه میباشند، نموده... دومین گام این کمیته ارائه طرحی جهت ایجاد اختلاف و انشقاق در بدنه سپاه پاسداران است... این مقام آگاه، زمان فعالیت رسمی این کمیته را اواخر دی ماه 78 اعلام کرد و افزود: طرح ایجاد کمیته اطلاعاتی و چگونگی برخورد با جریانهای رقیب سیاسی جبهه دوم خرداد، در جلسهای که اواخر دیماه در ساختمان ... برگزار شد، ریخته شده و اعضای این جلسه «خسرو- ت»، «محمد-ا»، «حمید-س»، «سعید- ح»، «محسن- ا» و «محسن- آ» بودهاند. (صص782و783)
از روزنامه «کیهان»- پنجشنبه 7/4/1380:... «علی امامیراد» نماینده کوهدشت، به روزنامه سیاست روز گفت: شنیده شده در درون نهاد ریاست جمهوری یک مجموعه اطلاعاتی- امنیتی، با مسئولیت یکی از اعضای شاخص جریان دوم خرداد که در اطلاعات نخستوزیری نیز حضور داشت، فعالیت دارد و جنجال روزهای اخیر درباره نهادهای موازی امنیتی، انحراف افکار عمومی از فعالیت این نهاد امنیتی... است...(ص783)
از روزنامه «سیاست روز»- دوشنبه 11/4/1380:... جامجم، خبر داد که «علی امامیراد»، نماینده مردم کوهدشت، گفته است: دستگاههای شنود تلفنهای همراه توسط یکی از مشاوران اطلاعاتی- امنیتی رئیس جمهور وارد کشور شده است. (ص784)
از روزنامه «رسالت» - سهشنبه 12/4/1380: روزنامه «نوروز» در سرمقاله خود نوشت: «قضیه از این قرار است که قبل از دوم خرداد، ساختمانی نزدیک ریاست جمهوری وجود داشت که تجهیزات موجود در آن، برای شنود مکالمات به کار برده میشد. ولی پس از دوم خرداد این کار در آن جا متوقف و تجهیزات نیز از آن جا به نهاد مربوطه منتقل شده بود؛ لذا ساختمان مورد نظر، تخلیه و برای یک مرکز مطالعاتی وابسته به ریاست جمهوری مورد استفاده قرار گرفت…» خبرنگار ما طی تماسی با آقای «فلاحیان» وزیر سابق اطلاعات، در مورد ماهیت کار ساختمان نزدیک دفتر ریاست جمهوری، سؤال کرد. وی گفت: «قبل از دوم خرداد ساختمانی که نزدیک ریاستجمهوری باشد و در آن تجهیزات شنود مکالمات بوده باشد، وجود نداشته و بنده آن را تکذیب میکنم.» (صص785784)
از روزنامه «خراسان» - شنبه 16/4/1380:... دکتر «احمدینژاد» عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی مهندسین:... علاوه بر دستگاه شنود موبایل، یکی از نمایندگان مجلس به تازگی خبر از ورود5000 میکروفن مخفی داده است، که معلوم نیست این تعداد فوقالعاده میکروفن مخفی، به منظور و علیه چه کسانی وارد شده است؟ (ص785)
از روزنامه «کیهان»- دوشنبه 18/4/1380:... «حمیدرضا ترقی»، نماینده سابق مجلس میگوید: «از ورود شش دستگاه شنود تلفن همراه از چهار ماه پیش خبر داشتیم... (ص785)
از روزنامه «کیهان» - چهارشنبه 20/4/1380:... دستگاههای شنود تلفن همراه از کشور آلمان وارد ایران شده است. به نوشته نشریه «صبح صادق» برای این دستگاههای شنود مبلغ 300 میلیون دلار به طرف آلمانی پرداخت شده است.(ص786)
فصل یازدهم: ایران-کنترا
از نشریه اینترنتی «وسترن جورنالیزم سنتر» 27 سپتامبر 2000- نوشته «کنت تیمرمن»:... «گریسیک» از مقامهای دولت «کارتر»، در کتابی با عنوان «غافلگیری ماه اکتبر» که در سال 1991 [1370] منتشر کرد، مدعی گردید که «بوش» هنگام نامزدی برای انتخاب شدن، به عنوان معاون رئیسجمهور در سال 1980، تماسهای مخفیانهای را، با هدف به تأخیر انداختن آزادی گروگانهای آمریکایی، تا پس از انتخابات ریاست جمهوری در همین سال، با حکومت [«امام] خمینی» برقرار کرد... گروه ضربت، به رغم این تلاشهای طاقتفرسا، دست آخر چنین نتیجهگیری کردند که: «هیچ مدرک معتبری دال برتلاش ستاد مبارزات انتخاباتی «ریگان» یا افراد وابسته به این ستاد و یا پیشنهاد، برای تلاش این افراد در جهت به تأخیر انداختن آزادی گروگانهای آمریکایی، در ایران به دست نیامد.» (ص801)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور» - مقدمه «آر.دبلیو. اپل»:... گزارش کمیسیون میافزاید: یک نوع دولت موازی، در این مجموعه [شورای امنیت ملی] به وجود آمده که به طور مخفی عمل کرده و کمترین توجهی نیز به قوانین نکرده، کنگره را فریب داده و از هرگونه نظارتی اجتناب میورزد [!] گزارش میافزاید که «پویندکستر» و «نورث»، عمدتاً خارج از مدار دولت آمریکا عمل کرده و از طریق یک شبکه سایهای آمریکائیان، اسرائیلیها و ایرانیان عمل میکرد...(ص805)
از یادداشتهای تحقیق کتابخانهای محقق:... «منوچهر قربانیفر» (Manuchehr Ghorbanifar) از اعضای شبکه اداره هشتم ساواک و رفیق قدیمی «منوچهر هاشمی» رئیس آن اداره بود که با پیروزی انقلاب اسلامی، سعی در نفوذ امنیتی و خرابکاریهای تروریستی در جهت براندازی نظام اسلامی از جمله قبول مسئولیت لجستیک و تهیه سلاحها و مهمات شبکههای آمریکایی و اسرائیلی در ایران را داشته است. (ص807)
از نشریه عربزبان «آخر ساعه» (مصر)- نوشته «حسین جمالالدین»:... «خاشقی» در ترتیب دادن جلساتی میان «منوچهر» تاجر سلاح ایرانی، با مقامات اسرائیلی نقش مؤثری ایفا میکرد... در پی آن جلسات، «منوچهر» و یک تاجر سلاح دیگر ایرانی به نام «سیروس هاشمی»، به لندن رفته و در آنجا با «عدنان خاشقی» و «یعقوب نیمرودی» تاجر سلاح اسرائیلی که به مدت 25 سال، نماینده انجمن یهودیان و نیز وابسته نظامی اسرائیل در تهران بود، دیدار کردند. در 9 آوریل 1985 (20 فروردین 1364)، این دو تاجر و واسطه ایرانی به اسرائیل رفته و با ژنرال احتیاط «مناخیم مارون» مدیر کل وزارت دفاع [جنگ] و همتای او «شلوموگازیت» و نیز تعدادی از نظامیان عالیرتبه اسرائیلی، ملاقات کرده و نیازهای ایران به تسلیحات و مواد غذایی را که طبق برآورد آن دو ایرانی دو میلیارد دلار بالغ میشد، مطرح کردند. (صص812 و811)
از مصاحبه محقق با «علیفلاحیان» - 24/8/1379:... «قربانیفر» دقیق نمیتوانم بگویم. ولی فکر میکنم اول به همان «کنگرلو» اینها وصل شد... در همان کمیتهها هم که گفتند [کمیسیونهای رسیدگی در آمریکا] اشکالشان روی موسادی بودن «قربانیفر» بود که چرا بکارگیری کردید... حالا «کنگرلو» اینها میدانستند یا نه؟ بعید میدانم… (ص812)
از کتاب «شاهد» - خاطرات «منصور رفیعزاده»: در سپتامبر 1981، یعنی هشت ماه پس از آزادی گروگانها در تهران، «ویلیام کیسی» (William Casey ) رئیس CIA، با پرزیدنت «ریگان» ملاقات و پیشنهاد فروش اسلحه به ایران را نمود. «کیسی» چنین استدلال نمود که فروش اسلحه باعث نفوذ CIA در ایران و کسب اطلاعات در درون کشور خواهد شد. ضمناً آمریکا را قادر خواهد نمود که با ارتش ایران تماس داشته، از کمبودهای موجود در آن مطلع گردد… در دسامبر 1986، در جلسه عمومی کنگره، «شولتز» روشن ساخت که «جان کلی» (John kelly)، بدون اطلاع وزیر امور خارجه، مذاکراتی را برای آزادی گروگانها در بیروت آغاز کرده است. (صص813 و814)
از هفتهنامه آلمانی «اشپیگل»- 1/12/1986:... در اوایل سال 1980 «مناخیم بگین» نخستوزیر وقت، مجوز فروش یک فروند کشتی لاستیکهای هواپیما [به دلالان سلاح دارای تماس با ایران] را صادر کرد؛...مرکز این روابط پنهانی [بین رابطان اسرائیلی و ایرانی] سفارتخانه ایران در لندن، واقع در خیابان «ویکتوریا» بود. این محل، مرکز تماس «عدنان خاشقی» فرد ثروتمند سعودی با «منوچهر قربانیفر» دلال اسلحه ایرانی و یکی از نزدیکان [«میرحسین] موسوی» نخستوزیر ایران قرار گرفت. (ص814)
از نشریه قطری «دیلیگلف»- 11/12/1986:... «قربانیفر» که هم در مصاحبه به همراه «خاشقی» و هم در گفتگو با « باربارا والترز» گزارشگر تلویزیونی، به عنوان سرپرست سازمان اطلاعات نخستوزیری ایران در اروپا معرفی گردید، اظهار داشت که وی وقتی دریافت که بهای واقعی سلاحهای مذکور، بسیار کمتر از 35 میلیون دلاری بوده که توسط ایران پرداخت گردیده است... (ص815)
از کتاب «بحران در واشنگتن» - تحقیقات «مارتین مکلاولین»:... کنگره [ی آمریکا] هرگونه کمک نظامی و مالی آتی به کنتراها را ممنوع اعلام کرد... این قانون در سال 1984 در مخالفت با قطع حکم مرگ برای کنتراها که توسط دولت «ریگان» اعلام شد، بسیار تشدید شد. ... «ریگان» (بدون توجه به این تشدید حکم) به شورای امنیت ملی خود دستور داد: «کنتراها را حفظ کنید جسماً و روحاً.» سرهنگ «الیور نورث» از سوی NSC [شورای امنیت ملی] (که از نیروی دریایی به آن شورا مأمور شده بود)؛ مسئولیت عملیاتی را برعهده گرفت که آن راهاندازی شبکه سری حمایت مالی و تسلیحاتی کنتراها بود... در سال 1984 رئیس واحد سیا در بیروت «ویلیام باکلی» (William Buckley) توسط چریکهای شیعه ربوده [دستگیر] شد. سیا و دولت «ریگان»، ایران را متهم کردند که کنترل گروههای پنهانی را به عهده دارد و به این دلیل بین واسطههایی از طرف آمریکا و نمایندگانی از مقامات ایرانی تماسهایی برقرار شد و پیشنهاد آزادی «باکلی» و گروگانهای دیگر، در ازای فروش تسلیحات و اجزای [یدکی و تعمیراتی مربوط به] آن به ایرانیها ارائه شد. این پیشنهاد، ابتدا از سوی دولت اسرائیل تشویق شد، زیرا شبکهای از ارتباطات و تماسها بین دلالان تسلیحاتی وجود داشت [!]. سه هفته بعد [از جریان سقوط سی- 130 توسط ساندنیستها] یک نشریه لبنانی، دیدار «نورث» و «مکفارلین» از تهران در بهار گذشته را گزارش کرد، که مبنای آن اطلاعاتی بود که [ظاهراً] از سوی یک گروه دانشجویی ایرانی در اختیار آن روزنامه قرار داده شده بود. (صص818-816)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور»:... آمریکا در سال 1986، مستقیماً ترتیب ارسال 4 محموله سلاح به ایران را داد، که در هر مورد پول فروش به حسابی در بانک سوئیس به نام «لیک ریسورسز» (Lake Resources) که تحت کنترل «سکورد» بود، واریز شد. مانند قبل، پولی که از ایران گرفته شد؛ به مراتب بیش از آن بود که برای این تسلیحات به وزارت دفاع [از طرف «سکورد»] پرداخت شد. مابهالتفاوت این 4 محموله در مجموع حدود 20 میلیون دلار بود… «نورث» به خاطر میآورد که این مقام اسرائیلی، پیشنهاد کرد که مابهالتفاوت حاصل از فروش سلاح، به کنتراها انتقال یابد… «نورث» برای اداره عملیات حمایت از کنتراها به یک شبکه خصوصی که قبلاً به وجود آمده بود، روی آورد… (صص819 و818)
از دستنوشتههای تحقیق کتابخانهای محقق و حاشیهنویسی تحقیقات پژوهشی بر آن: زمانی که بخشی از اسناد طبقهبندی شده موجود در آرشیو تحقیقات پژوهشی امنیت ملی دولت آمریکا مطابق با قوانین اجرایی، قابلیت مطالعه و انتشار یافت «پیتر کورنبلا» (Peter Kornbluh) و «مالکوم بایرن» (Malcom Byrne) در مجموعهای با عنوان «افتضاح ایران کنترا» (تاریخ خارج شده از طبقهبندی)، به بررسی و تجزیه و تحلیل اسناد کاخ سفید، سیا، شورای امنیت ملی و یادداشتهای شخصی افشا شده پرداختند. جالب این جاست که قسمتهایی از اسناد فوق، به ویژه تکههای مربوط به هویت و یا اسامی اشخاص، با وجودی که مهر «قابل انتشار» یا «غیر طبقهبندی شده» و امثالهم بر روی خود دارند سیاه شده و غیرقابل مطالعهاند [!]... چرا که نفرات نفوذی رابط [کانتکت] در ایران، تا آن حد، برای دولت آمریکا ارزش داشته و دارند که با وجود افشای پرحجم رسواییهای ایران کنترا و پرداخت هزینههای سنگین از وجهه و پرستیژ دیپلماسی ایالات متحده آمریکا! در داخل و خارج، از لو رفتن نام و هویت آنها، همچنان خودداری شده و در حد پرسنل سیا به عدم افشای هویتشان توجه گردیده است... در کتاب «ایمیل کاخ سفید» (White House E-Mail) نیز که همانند کتاب «افتضاح ایران کنترا» استخراج شده از آرشیو- مدارک مستند- امنیت ملی آمریکاست همین مسئله وجود دارد... مشابه کتاب قبل، با وجود «خارج شدن از طبقهبندی» بخشی از اسناد، قسمتهای مهم مربوط به افشای ماهیت عناصر آمریکایی و رابطین عالی آنها در داخل نظام جمهوری اسلامی ایران، سیاه و غیرقابل مطالعه، منتشر شدهاند. (صص822-820)
از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای و حاشیه نویسی تحقیقات پژوهشی بر آن :... در کتاب «واقعیتها، اکاذیب و قضیه ایران کنترا» نوشته «آن ور» (Ann Wore) منتشره در 1991 نیز از مجموعه گفتگوکننده با شورای امنیت ملی آمریکا در واشنگتن و اروپا با عنوان «کانال دوم» نام برده میشود... تحت عنوان «مردان تعصب» (Men of Zeal) منتشر نمودند، که در آن اشارهای به هویت و افراد کانال دوم ایرانی مذاکره کننده با دولت آمریکا نمیشود و نهایتاً به «آلبرت حکیم» و بخش کوچکی از فعالیتهایش بسنده میگردد. (ص823)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور»:... «گراهام فولر» (Graham Fuller) افسر امنیتی اطلاعات ملی (در آن زمان) برای خاورمیانه و جنوب آسیا، به کمیسیون اظهار داشت که در اوایل 1985، جامعه اطلاعاتی آمریکا، کم کم مطمئن میشد که جنگهای فرقهای شدیدی، حتی قبل از فوت «[امام] خمینی» ممکن است بروز کند... این گزارش جدید در تاریخ 20 مه 1985 [30 اردیبهشت 1364] روسها را به عنوان این که برای استفاده از هرج و مرج داخل ایران، به خوبی صف آرایی کردهاند، به تصویر کشید. (ص827 و828)
از یادداشتهای تحقیق کتابخانهای محقق و حاشیهنویسی تحقیقات پژوهشی بر آن: جریان سنتی روسگرا در ایران، موسوم به حزب توده و گروههای مسلح چپ التقاطی و منافق نیز، مدتها قبل از تهیه گزارش جاسوسی «فولر» و همکارانش- لااقل در حدی که قادر به سازماندهی جدی نیروهای خود، در داخل کشورمان نباشند- مضمحل و متلاشی شده بودند. پس سؤالی که یافتن پاسخ دقیق به آن، محل مداقه است صراحتاً خود را نشان میدهد. امید روسها در داخل کشور به چه جریان، شخص یا اشخاصی بوده است؟ البته در قسمتی دیگر از گزارش «تاور» در نقل قول از شهود به سازمان مارکسیستی [منافقین] «مجاهدین خلق» که دارای تشکیلات خوب تحت نفوذ روسیه معرفی شده، اشاراتی میشود ولیکن آنها فاقد پایگاه مردمی و جایگاه رسمی سیاسی، در کشور بودهاند. مگر آن که بپذیریم منظور، نه مجاهدین خلق شناخته شده به عنوان منافقین در ایران، بلکه بخشهایی از منشعبین و یا مرتبطین قدیمی آنها بوده باشد ... (ص828)
از هفتهنامه آلمانی «اشترن» 5/3/1987- مصاحبه «عدنان خاشقی»:... [«خاشقی»:] اسرائیلیها «یعقوب نیمرودی»، رئیس سابق شعبه موساد در تهران که فارسی را روان صحبت میکند، نزد من فرستادند و من جلسهای در لندن، بین «قربانیفر» و «نیمرودی» ترتیب دادم و توانستم ببینم که چگونه این اسرائیلی، از دوست ایرانی من و از تماسهایی که دارد، استقبال کرد... بعد از این ماجرا نامهای به «مکفارلین» مشاور امنیتی «ریگان» نوشتم. میخواستم که این عملیات، بالاخره شروع شود. در اینجا شما فتوکپی این نامه به کلی سری را مشاهده میکنید. تاریخ آن اول ژوئن 1985 [10 تیر 1364] است... [پانوشت: «لارپوبلیکا» چکیدهای از این نامه مفصل را عیناً منتشر و در مورد آن به ارائه اطلاعات بیشتری پرداخت. در این نامه «خاشقی»، «منوچهر قربانیفر» را مشاور «میرحسین موسوی» نخستوزیر ایران، رئیس سرویسهای مخفی تهران در اروپا و عامل ارتباطی مناسب میان ایران و آمریکا معرفی کرده و مینویسد که اولین بار در هامبورگ با وی ملاقات داشته است.] (ص834)
از یادداشتهای تحقیق کتابخانهای محقق و حاشیهنویسی تحقیقات پژوهشی بر آن:... در این جلسات، عناصر مختلف مؤثر در حاکمیت جمهوری اسلامی به سه گروه میانهرو [همگرا با استکبار جهانی]، تندرو [ضد استکباری] و گروه بینابین تقسیمبندی شده و با اطلاعات دقیق امنیتی، مورد اشاره، بحث و تجزیه و تحلیل قرار گرفتهاند: خط اول با محوریت قائممقام وقت رهبری جمهوری اسلامی «حسینعلی منتظری». در اسناد افشا شده موجود آنان، از این خط، به عنوان جناح متناسب با استراتژی اسرائیل، آمریکا و سیاستهای جهانی آنان، نام برده... خط دوم که آنان تحت عنوان تندروهای وفادار به [امام] خمینی با محوریت رئیس جمهوری وقت کشورمان، بدان اشاره دارند؛ در اسناد افشاء شده و تلاش عوامل صهیونیست در جهت تضعیف این گروه در افکار عمومی و عرصههای گوناگون حاکمیت، مورد توجه و اشاره است… متاسفانه از جانب محققین و پژوهشگران تاریخ انقلاب، در بررسی این اسناد افشا شده و نقش غیرقابل انکار همکاران داخلی «قربانیفر» بویژه در دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری، تلاش قابل توجه و جدی، کمتر مشاهده شده است. (صص836 و835)
از هفتهنامه «الوطنالعربی»- 17/4/1987 [28/1/1366:]:... این مدرک، عبارت است از نامه محرمانه «منوچهر قربانیفر» تاجر معروف اسلحه و یکی از مأموران برجسته دستگاه اطلاعاتی [نخستوزیری] ایران در اروپا و نیز یکی از شرکت کنندگان در جریان ایران کنترا به پرزیدنت «ریگان»... «قربانیفر» در نامه خود سعی بر توجیه عملیات برقراری تماس ایران با آمریکا نموده و ادعا میکند که «ریگان» در انجام این مخاطره محق بود... «الوطنالعربی» که به نسخهای از نامه 11 صفحهای «قربانیفر» دست یافته با توجه به متن آن به تفسیر و تحلیل میپردازد: ... مقرر شده بود که سود عملیات فروش اسلحه، در اختیار این جناح ایرانی [طرفداران «منتظری»] قرار گیرد تا در کشمکش خود بر سر قدرت آتی، قدرتمندتر باشند... چندین دیدار سری میان مقامات آمریکایی و اعضای اصلی این جناح با اطلاع آیتالله «منتظری» انجام گرفت. این تماسها بیش از 18 ماه به طور سری ادامه داشت، ولی زمانی که امر به مسئله کشمکش بر سر قدرت در ایران ارتباط پیدا کرد، همه چیز افشا شد. ... «منتظری» که عملیات تماسهای جدیدی با آمریکا را دنبال میکرد، به همین دلیل نسبت به رفتار آمریکا شک کرد و معتقد شد که علی رغم همکاریهای گذشته با آمریکاییها، آنها نظرشان عوض شد و درصدد نابودی جناحش هستند و به همین خاطر او و طرفدارانش به منظور تثبیت خود، در کشمکش قدرت، مجبور به افشا و برملا ساختن جزئیات عملیات فروش اسلحه، گردیدند.[!؟] … در سایر اوضاع کنونی، میتوان راهحلهایی به شرح ذیل برای بحران ایران پیشبینی کرد: نخستین گام فوری، حمایت از گروههای میانهرو است. زیرا «هاشمیرفسنجانی» موقعیتی تضعیف شده دارد و هدف حملات عموم واقع گشته و بهتر است از منتظری به شکل مستقیم حمایت کرد. به ویژه به خاطر افکار و اعتقادات معتدل وی و نیز حملات گروههای حاکم علیه او، که منجر به کاهش محبوبیت او گردیده است… با این سیاستها که قطعاً به از بین بردن قدرت تندروها منتهی خواهد شد و همزمان با حمایت از «منتظری»، هوادارانش، زمام امور ایران را در دست خواهند گرفت... (صص843-838)
از کتاب «خاطرات سیاسی»- «محمد محمدینیک (ریشهری»):... ضمیمه 14 - اعلامیههای باند «مهدی هاشمی» بر ضد رئیسجمهور انتشار شبنامههایی که توسط گروه «مهدی هاشمی»، در جهت تخریب وجهه و شخصیت «حضرت آیتالله خامنهای» تهیه شده بود، در دو مقطع صورت گرفت: در مقطع نخست، که شامل دوره اول ریاست جمهوری ایشان است، لبه تیز حمله، در ظاهر متوجه وزارت امور خارجه و نقش آن در ارتباط با نهضتها است؛ ولی هدف اصلی تعرض به «آیتالله خامنهای» به عنوان مسئول اصلی سیاستهای متخذه در ارتباط با برخی از نهضتهای آزادیبخش است. در مقطع دوم که دوره دوم ریاست جمهوری ایشان شروع میشود، برخوردها صریحتر شده و بیشتر در پوشش حمایت از دولت [«موسوی»] قرار میگیرد… ضمیمه3- شایعه ارتباط دستگیری «مهدی هاشمی» با ماجرای «مکفارلین»: یکی از اقدامات طرفداران «مهدی هاشمی»، پس از دستگیری او، جوسازی در جهت مرتبط جلوهدادن دستگیری «مهدی» با ماجرای «مکفارلین» است و «هادی هاشمی» در این باره، متهم ردیف اول است… ضمیمه 38- اظهارات «مهدی هاشمی» درباره ارتباط با کشورهای خارجی… در رابطه با محور لیبی، چند مسئله وجود دارد: مسئله اول این که ما در رابطه با همان سیاست کلی که داشتیم، یعنی مخالفت با مسئولین و اعتراض به سیاست خارجی و اعتقاد به لزوم تندروی در مسائل خارجی، مجموعه این اعتقادات باعث شده بود که ما لیبی را به عنوان یک محور بپذیریم. بر این اساس بود که از همان اوایلی که ما در سپاه بودیم، یک چنین پیمان و تعاهدی بین ما و لیبی بوجود آمد. (توافقی استراتژیک بر سر مسائل بینالمللی، مسائل خارجی و مسائل داخلی) ... لیبیاییها هم از این کانال در جریان مسائل کشور و نقاط ضعف نظام و رژیم و مسئولین قرار میگرفتند و این قول را هم به ما داده بودند که بالاخره اگر شما و طیف و تفکر شما به حاکمیت برسد، ما حمایت صددرصد میکنیم از شما...(صص845-843)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور»:... در 27 اوت 1985 [5 شهریور 64] مبلغ 410/217/1 دلار، به حساب یک مقام ایرانی در بانک اعتبارات سوئیس (Credit Suisse) سپرده شد. [اسم این فرد در نهایت ناباوری، به عنوان حفظ اسرار ایالات متحده آمریکا، همانند موارد مشابه، مورد اشاره قرار نمیگیرد!] این فرد که یک مقام رسمی دفتر نخستوزیر [ایران] میباشد، مسئولیت تهیه سلاح، از اروپا را داشت. (ص846)
... در طرح اولیه [ویژه شیطان بزرگ] پیشبینی شده بود که [«امام] خمینی» در فوریه 1985 [بهمن 63] در پنجمین سالروز تأسیس جمهوری اسلامی کنار گذاشته شود [!!!] ... (ص849)
... در 18 فوریه 86 «نورث» از «پویندکستر» خواست که اوراق مسافرتی نفرات آمریکایی را که به آلمان میروند، آماده سازد... از 24 فوریه 86 «نورث» برای ملاقات با یکی از مقامات دفتر نخستوزیری ایران به فرانکفورت رفت و از طریق لندن بازگشت... او در 26 فوریه 86 به رئیس سیا، «مکفارلین» و «پویندکستر» چنین گزارش داد: «من همین دیشب از ملاقات با عضو دفتر نخستوزیری ایران برگشتهام... آنها به جنگ ایران و عراق، خیلی کمتر از آن چیزی علاقه دارند که ما حدس زده بودیم... آنها اشاره کردند که چندان مایل به مذاکره با واسطهها نیستند و خواستار روابط مستقیم و مذاکرات با حکومت آمریکا هستند...» (ص850)
... در 15 مه 1986 یادداشتهای «مکدانیل» نشان میدهد که رئیسجمهور مأموریت سری «مکفارلین» به ایران و موضوعات مورد بحث را تصویب نمود... (ص852)
... نهایتاً تصمیمگیری، به عهده «مکفارلین» واگذار شد و وی تصمیم گرفت که «نیر» به گروه بپیوندد... در ملاقات با مقامات ایرانی، «نیر» [اسرائیلی] همواره بعنوان یک آمریکایی حضور داشت. در 25 مه [4 خرداد] هیئت وارد تهران شد... هیئت مزبور از سوی هیچ یک از مقامات عالیرتبه ایرانی، مورد استقبال قرار نگرفت... هیچ یک از گروگانها آزاد نشدند... (ص853)
... متن یادداشتهای گفتگو در تهران مربوط به سفر «مکفارلین» [اسناد طرف آمریکایی:]... ایرانی: معاون نخستوزیر ایران... مشاور نخستوزیر ایران [جالب است که اسامی اینها در اوج بحران ناشی از رسوایی ایران- کنترا، توسط آمریکاییها! حذف شده است!] (ص854)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور»:... اسرائیلیها اعلام داشتند که از قبل با عواملی در ایران در تماس بودهاند... چشماندازهای فتح باب با ایران، به میزان زیادی، متکی به این تماسهای اسرائیلی ها بود... در سوم ژوئیه 1985 [12 تیر 1364] «دیوید کیمخی» مدیر کل وزارت امور خارجه [اسرائیل] در کاخ سفید، با «مکفارلین» ملاقات کرد. «مکفارلین» به کمیسیون اظهار داشته که «کیمخی» از وی در مورد موضع دولت آمریکا، نسبت به آغاز یک مذاکرات سیاسی با برخی مقامات رسمی ایران، پرسیده بود... «مکفارلین» اظهار داشته که رئیسجمهوری گفت: که میخواهد مسئله ادامه یابد. وی (خود رئیسجمهور) مسئولیت آن را میپذیرد. «مکفارلین» به کمیسیون اظهار داشت که او متعاقباً، تصمیم رئیسجمهوری را به اطلاع آقای «کیمخی» رسانده و به «کیمخی» تأکید کرد که هدف آمریکا، یک برنامه سیاسی با ایران است. (صص858-855)
از هفتهنامه عربی «الوطنالعربی» 27/3/1987- مصاحبه «مایکل لیدین»:... در بهار سال 1985 و دقیقاً در اوایل ماه مه از اسرائیل دیدن کردم. به قدس رفتم و با «شیمون پرز» نخستوزیر وقت ملاقات نموده و چندین ساعت در مورد ایران، با یکدیگر به صحبت پرداختیم. من به او گفتم که شورای امنیت ملیخواهان جمعآوری اطلاعات درباره ایران و جریانات داخلی آن است. زیرا دولت آمریکا از درک رفتارهای ایران، عاجز مانده است و از «شیمون پرز» خواستم تا از اطلاعاتی که [اسرائیل] در اختیار دارد، ما را نیز مطلع سازد و او مرا به برخی از مقامات اسرائیلی معرفی نمود.
س): در چه سالی با «قربانیفر» ملاقات کردید؟
[«لیدین»:] اواخر ژوئیه سال 1985، ولی اسرائیلی ها، قبل از این تاریخ با او ملاقاتهای بسیاری داشتند. آنها دریافته بودند که «قربانیفر» در مورد ایران، شناخت کامل و واقعی دارد و این امر اشتهای اسرائیل را برانگیخته بود. اسرائیل دریافته بود که او فرد با نفوذی است. لذا تصمیم به همکاری کامل با وی گرفت... ما میدانستیم که «قربانیفر»، روابط بسیار قوی با مسئولین ایرانی دارد[!؟] و میتواند به نمایندگی از طرف مقامات ایرانی مورد نظر مذاکره کند... به نظر ما، او مقامی بالاتر از مقام ریاست اطلاعاتی داشت [!] (صص863-860)
از مقاله «کارتهای تجاری رسوایی ایران کنترا»- نوشته «پل برانکاتو» (1988):... «لیدین» از «قربانیفر» به عنوان «یکی از وفادارترین، تعلیم دیدهترین و محترمترین مردانی که تاکنون شناختهام» یاد کرد... به این ترتیب، «قربانیفر» واسطه ارسال اولین محموله موشکهای «هاوک» و «تاو» در برابر آزادی گروگانها به ایران گردید. بعدها «مکفارلین» از «قربانیفر» به عنوان یک «کله پوک غیرطبیعی» نام برد. پس از ارسال سه محموله اول موشکها به واسطهگری «قربانیفر» و آزادی تنها یک گروگان [!]، مدیر سیا، «ویلیام کیسی» دستور انجام یک آزمایش دروغ سنجی دیگر را صادر کرد. «قربانیفر» بار دیگر در کلیه سؤالها، به جز نام و ملیت خود از آزمایش رد شد... [بعدها] «الیور نورث» شهادت داد که «قربانیفر» مظنون به مأموریت برای اسرائیل بوده است. (ص865)
از هفتهنامه عربزبان «الوطنالعربی» - 19/3/1993:... ترور «هراس انگیز» وی [یان اسپیرو] (به همراه همسر و فرزندانش) چنین القا کرد که آمریکاییها در پی آنند که پروندههای گذشته را، با همه آلودگیهایش ببندند. مسئله «اسپیرو» فراموش و همراه با او به خاک سپرده شد و بدین سان وی به کاروان کسانی پیوست که در پرونده نبرد [اطلاعاتی] ایران و آمریکا، نقش داشتهاند. مثل «سیروس هاشمی»، «امیرام نیر»، «ویلیام کیسی»، «گریسن» کنسول چاد در سوئیس و «بارشل» وزیر آلمانی - که جسدش را در 1987 در اتاقش در هتلی در ژنو یافتند. (ص866)
از فصل هیجدهم کتاب «پول خون»- خاطرات «آری بن مناشه»:... «شمیر» [«اسحق شامیر»] به سازمان اطلاعاتی اسرائیل، دستور داد درباره رویداد کشته شدن «امیرام نیر» رسیدگی به عمل آورد و سازمان مذکور، پس از رسیدگیهای بایسته، به «شمیر» گزارش داد که بدون تردید «امیرام نیر» به وسیله دوست زنش هدف گلوله قرار گرفته است. خانواده «نیر» هیچ گاه موفق نشدند، جسد او را تحویل بگیرند...«نیر» قرار بود در دادرسی «الیور نورث» شهادت دهد و این عمل برای «شمعون پرز»، «رگن» [رونالد ریگان»] و یا [«جورج] بوش»، سبب نگرانی شدیدی شده بود. (ص878)
از روزنامه عربزبان «السیاسه»- 26/11/1994:... [«امیرام] نیر» توانست همکاری مزدور سیا، «منوچهر قربانیفر» که روابط نزدیک با نخستوزیر ایران «میرحسین موسوی» داشت، را جلب کند...(ص878)
از روزنامه اسپانیایی «الپائیس» 12/12/1999- نوشته «فرانسالس»: تحقیقات قضایی [رسمی] در مورد «اوفر نیمرودی» - مدیر مطبوعات اسرائیل - که پس از طراحی قتل دو مدیر روزنامههای رقیب دستگیر شد، اخیراً به طور غیرمنتظرهای تبدیل به یکی از پرآشوبترین فصلهای سیاست بینالمللی شده است: قضیه ایران گیت. پلیس در منزل برخی از دستاندرکاران این سریال تلویزیونی!، اسناد فوقالعاده سری یافته است که بر اساس آنها، چگونگی دست داشتن دستگاههای حاکمه آمریکا و اسرائیل، در فروش غیرقانونی اسلحه به ایران بین 1985 و 1987 در بحبوحه تحریم مقرره کاخ سفید، به طور مفصل ذکر شده است. (ص883)
از هفتهنامه ایتالیایی «پانوراما» 25/1/1987- نوشته «جورج - جی- چرچ»: [«منوچهر] قربانیفر»، مدیر سابق یک شرکت دریانوردی در اداره مرکزیاش واقع در تهران؛ تاجر پیشین مواد اولیه و دارای دفتر ثابت در پاریس. وی پس از رانده شدن «محمدرضا پهلوی» از ایران و ورود [«امام] خمینی»، (به غرب) پناهنده شد. وی پس از پشت سر گذاشتن آزمونهای مربوط به توانایی اقتصادی، به جمع شخصیتهای بسیار مهمی که در «مونتکارلو» بسر میبرند؛ پیوست و به مرور زمان با «میرحسین موسوی» نخستوزیر دولت دوستی نزدیکی (در حد مشاور خصوصی) برقرار ساخت... «خاشقی» میگوید که پس از یک ملاقات بین «روی فرمارک» (تاجر اهل نیویورک و شریک وی) و «قربانیفر» در ژانویه سال 1985، این ایرانی را شناخته است. یکی از دوستان «قربانیفر» ترتیب یک ملاقات ناهار را برای آنها فراهم کرد. «خاشقی»... به «باربارا والترز» از شبکه تلویزیونی ای- بی- سی گفته بود که «قربانیفر» خود را به عنوان رئیس سازمانهای مخفی دولت ایران در اروپا معرفی کرده بود. در حالی که به هفتهنامه «تایم» اظهار داشت که این امر صحت نداشته و چنین توضیح داده است: خیلی ساده، تصور کرده بودم کسی که بتواند ارتباطی تا این حد نزدیک با نخستوزیر ایران داشته باشد، حتماً باید یکی از سران سرویسهای مخفی او باشد. اکنون اطلاعات دقیقتری درباره او دارم...(صص887-885)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور»:... در ششم ژوئیه (1986) او [«قربانیفر»] به رابطش در دفتر نخستوزیری ایران [در اسناد افشاء شده با حرف B (بی) در مورد این فرد، سخن گفته میشود که ممکن است اشاره به جایگاه او باشد- مثلاً بعد از A و یا اینکه حرف اول اسامی باشد] آقای «بی» فشار میآورد که ترتیب ملاقات دیگری را با آمریکا بدهد... «اسکوکرافت» [از «قربانیفر» سوال کرد]: «کیو» با چه کسی گفتگو میکرد؟… «قربانیفر»: با مردی که مسئول این عملیات بود. مشاور ویژه نخستوزیر. نفر شماره یک دفتر او. (صفحه 175 اظهارات «قربانیفر») [در مقابل کمیسیون «تاور»]… (صص889-888)
از یادداشتهای تحقیق کتابخانهای محقق:... لازم است حتماً به نکته عجیب ذیل دقت گردد که در تلاشهای مذبوحانهای که بعد از افشای رسوایی ایران کنترا، در جهان به کرات توسط نهادها و مراجع رسمی ایالات متحده آمریکا، صورت گرفت؛ جهت حفظ هویت و نام برخی از ایرانیان مرتبط با دولت آمریکا برخی مراکز قانونی جمهوری اسلامی ایران، سعی تمام عیاری صورت گرفت. (ص890)
از یادداشتهای تحقیق کتابخانهای محقق (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی):... «منوچهر قربانیفر» فرزند «هادی» متولد 1324 تهران. شماره شناسنامه 727، به حکم دادگاه ارتش («محمدی ریشهری» دادستان انقلاب در دادگاه) کلیه اموال و داراییهایش مصادره شد... در سالهای پس از 63 مکاتباتی از طرف نامبرده یا وکلای معرفی شده، جهت بازپسگیری این اموال با برخی نهادها و سازمانهای دولتی که این املاک و دارائیها، جهت استفاده عمومی در اختیارشان قرار گرفت وجود دارد که فعلاً مورد بحث ما نیست، اما نفس حمایت از نامبرده و گستاخی او در اقدام به بازپسگیری آنها با توجه به کلیدی بودن نقش او در کودتای نقاب و... نشان دهنده صحت تحلیل دارا بودن ارتباطات ویژه میباشد که لازم است مورد مداقه قرار گیرد. (ص891)
از روزنامه ترکیهای «جمهوریت»- 23/11/1987: روزنامههای 4 و 5 فوریه 1987 آن قدر مهم است که اگر محموله هواپیماهای برخاسته از پایگاه «توروخن» اسپانیا که در فرودگاه تهران فرود آمدند، نیز سلاح بوده باشد؛ مسئله بسیار جالب توجهتر نیز خواهد شد. چرا که معلوم میشود در حالی که تحقیقات پیرامون فروش اسلحه به ایران ادامه داشته دولت آمریکا همچنان به فروش سلاح ادامه میداده... (ص892)
از بخش مربوط به مسائل «کانال دوم» - ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور»: در ژوئیه 1986 یک ایرانی مقیم لندن به [«آلبرت] حکیم»، کانال دوم ارتباط با ایران را پیشنهاد کرد که این کانال از خویشاوندان یکی از مقامات بلندپایه ایران بود... «نورث»، «کیو» و یک مقام سیا در روزهای 19 تا 21 سپتامبر 1986 [28 تا 30 اردیبهشت] در واشنگتن با ایرانیها ملاقات کردند... یادداشتهای «مکدانیل» میگوید در 23 سپتامبر، رئیس جمهور در جریان مذاکرات با کانال دوم قرار داده شد. بین 5 تا 7 اکتبر 1986 [13 تا 15 مهر]، «نورث»، «کیو» و «سکورد» در فرانکفورت آلمان با کانال دوم ارتباطی ایران، دیدار و مذاکره کردند... در روزهای اول بیرون زدن قضیه [ی عملیات اطلاعاتی آمریکا] رئیسجمهور [شیطان بزرگ] به طور محکم، به پشتیبانی از «پویندکستر» و کانال عملیاتی او و خود عملیات ادامه داد... رئیسجمهور ظاهراً با هر آن چه که ذکر شده بود، موافقت کرد. بنابراین هیچ نظری نداده چرا که نمیخواست موجبات ترسی برای گروگانها به وجود بیاید [!؟] چه برای سلامتی آنها و چه برای سلامتی کانال دوم [!؟؟] ... او اعتقاد داشت که در این مورد، دولت اعلامیهای صادر کند و لیکن آنچنان که جزئیات قضیه را دامن نزنید، تا مبادا موجب در خطر افتادن جان گروگانها و ایرانیانی که در رابطه هستند، بشود. [!؟؟؟] (صص897-895)
از هفتهنامه آمریکایی «نیوزویک» - 16 اوت 1998:... در جلسه تحقیق سری از «پویندکستر»، به تاریخ شنبه دوم ماه مه، او شهادت داد که بعد از افشای ماجرای ایران کنترا، در نوامبر 86، حکمی را پاره کرده که بر اساس آن دستور فروش سلاح به ایران، در قبال آزادی گروگانها از سوی رئیسجمهور صادر شده بود. حکم پاره شده، تنها نسخه موجود بود که امضای رئیسجمهور را داشت، اما کاخ سفید بعدها این امضا را انکار کرد و «ریگان» مدعی شد که فقط برای برقراری رابطه با عناصر میانهرو در داخل ایران به این کشور، موشک فروخته است. (ص897)
از روزنامه ایتالیایی «کوریره دلاسرا» - 19/1/1994:... بنا به عقیده کمیسیونی که زیر نظر «لارنسای. والش» اداره میشود، پرزیدنت «ریگان»، شخصاً طرح پیچیده و سری سرهنگ «الیور نورث» را مورد تصویب قرار داد. در آن طرح، فروش تسلیحات به ایران (به منظور آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان) و ارسال پول دریافتی از ایران، جهت حمایت از شورشیان نیکاراگوئهای وابسته به کنترا (سازمان ضد ساندنیست) پیشبینی شده بود. (ص900)
از ترجمه کتاب «گزارش نهایی ایران کنترا»- تحقیقات «لارنس والش»:... برخلاف شکست محموله موشکهای «هاوک»، در ماه نوامبر و این گزارش منتشر شده از سوی افسران سیا «کیسی» همچنان «قربانیفر» را به عنوان یک رابط به حکومت ایران در نظر داشت و نیز رابطی با اشخاصی بود که میتوانستند با زندانبانان گروگانها مرتبط باشند. به همین خاطر به «ریگان» یادداشتی خصوصی نوشت که در آن خاطر نشان کرده بود که تنها راه ادامه فروش اسلحه به ایران، استفاده از «قربانیفر» به عنوان یک واسطه بود. (ص907)
... مسئولین آمریکایی شروع به استفاده از دو کانال مختلف جهت ادامه فروش سلاح به ایران کردند.«نورث» در هشتم آگوست 1986 با «نیر» و « قربانیفر» در لندن ملاقات کرد... در یک ملاقات لندن، [«آلبرت] حکیم» متوجه شد که پسر برادر (nephew) «رفسنجانی»، ابراز تمایل، جهت برقراری روابط با ایالات متحده داشته است. این مسئله، منجر به یک ملاقات در بروکسل در حدود 25 آگوست سال 1986 بین «سکورد» و برادرزاده شد. «نورث» به حمایت بر استفاده از «قربانیفر» ادامه داد، ولی «پویندکستر» تصمیم گرفت که از برادرزاده و رابطان او که به عنوان «کانال دوم» شناخته شده بودند، استفاده کند. برادرزاده «رفسنجانی» در نوزدهم و بیستم ماه سپتامبر به واشنگتن رفت. وی ابراز تمایل کرد تا با «نورث»، «کیو» و «سکورد» ملاقات کند. آنها تصمیمی گرفتند که بر مبنای آن، هفت مرحله باید طی میشد تا در مقابل تحویل سلاح، گروگانها آزاد گردند. (ص909)
از روزنامه عربزبان «الحیات» - 12/5/1994: ... براساس این سند، «نورث»، طی ملاقات و گفتگویی با دو فرستاده ایرانی در 1986 در زمینه مبادله سلاح با گروگانها اظهار داشته بود که «ویت» مزدوری است که از خط مشی وی («نورث») پیروی کرده و میتوان با تحریک وی، از او به عنوان پوشش انسان دوستانه، برای انجام معاملات سری آمریکا با ایران، استفاده کرد. «نورث» به دو همتای ایرانی خود که یکی عضو واحد اطلاعاتی سپاه پاسداران تهران بود، خاطرنشان ساخت که... یکی از این دو فرستاده، «علی هاشمیبهرمانی» بود. (ص911)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور» - بخش Second Channel... «کانال دوم در واشنگتن»: روزهای 19 و 20 سپتامبر، [«الیور] نورث»، [«ریچارد(دیک)] سکورد» و [«جورج] کیو» - به عنوان پوششی «اونیل» (O,neil)- با خویشاوند (Relative) رفسنجانی] یا همان «علی هاشمی»!] و آن ایرانی مقیم خارج که او را معرفی کرده بود [یعنی «آلبرت حکیم»]، دیدار و گفتگو کردند که جریان آن به طور مخفیانه بر روی نوار ضبط گردید... «خویشاوند» از ما خواسته است که به علت وجود برخی مسائل داخلی، در حال حاضر اسرائیلیها را از این جریان، دور نگهداریم... وقتی که در تهران بودیم، چه در سطح سیاسی و چه در سطح راهبردی، ما در واقع راه به جایی نبردیم. ولی درملاقات، او [«خویشاوند»] پیشنهاد کرد که ما کمیسیون مشترکی مرکب از چهار عضو آمریکایی و چهار عضو ایرانی، تشکیل دهیم تا به طور محرمانه، تشکیل جلسه دهیم و طرحی برای بهبود روابط ایران و آمریکا ارائه دهیم... «خویشاوند» بامداد امروز با «دیک» تماس گرفت تا به او بگوید که به تازگی از بیروت بازگشته است و بسیار مایل است روز دوشنبه 6 اکتبر ما را در فرانکفورت آلمان ملاقات نماید. (صص915-911)
از ترجمه کتاب «گزارش نهایی ایران کنترا»- تحقیقات «والش»:... تقریباً در 27 اکتبر 1985 [5 آبان 1364] آقای «لیدین» با «مظنون همیشگی» [احتمالاً منظور «قربانیفر» است!] در ژنو ملاقات کرد و به این نتیجهگیری رسید که مأمور ایرانی [حاضر در ] مجلس، «حسن کروبی» (Hassan Karoubi) دارای رده بالاتر است. (ص915)
از ترجمه کتاب «گزارش کمیسیون تاور» - بخش ضمائم:... ما مطمئن هستیم که «خویشاوند»، مردی که در «بروکسل» با وی دیدار کردم مأموریت یافته است تا به عنوان واسطهای بین دولتهای ایران و آمریکا عمل کند... روز 5 اکتبر، «نورث» به «فرانکفورت» پرواز کرد. روز 10 اکتبر، وی به «پویندکستر» گزارش داد که: «کاپ» تازه از فرانکفورت بازگشته است. هم «کاپ» و هم «سام» میگویند تماس من با «خویشاوند» و (یک مقام اطلاعاتی سپاه پاسداران انقلاب) مؤثر واقع گشته است. [درباره مقام اطلاعاتی که کسی جز «فریدون وردینژاد» با اسم مستعار «مهدینژاد» نیست، بیشتر سخن خواهیم گفت] (مقام اطلاعاتی سپاه پاسداران انقلاب) به «دیک» گفت که اگر بدون امید حصول کمکهای بیشتر، به کشورش بازگردد، او را مجدداً به جبهه خواهند فرستاد [؟!] ... (مقام اطلاعاتی سپاه پاسداران انقلاب) از «دیک» درخواست کرد که به آنها اجازه داده شود تا جای دقیق (گروگان 3) را پیدا کنند و «شما بتوانید او را [با عملیات رهایی گروگان] نجات دهید. بدون آنکه وجهه ما (ایران) را نزد حزبالله (لبنان) خراب کنید.» (صص919-916)
از مصاحبه محقق با «منبع(ح)»:... «وردینژاد» را میگفتند از طرف آقای «هاشمی» توی داستان ایران کنترا وارد شده و واشنگتن رفته. حالا این که با «محس رضایی» هماهنگ بود، چون نیروی اطلاعات سپاه بود، یا با آقای «هاشمی»؟ نمیدانم... (ص923)
از مصاحبه محقق با «علی فلاحیان»- 24/8/1379: «وردینژاد»... اون مقداری که من میشناسمش، ابتدا از حوالی سال 61 بود، توی سپاه دیدمش. مسئول امنیت بود [در اطلاعات سپاه.] معروف بود از بچههای مجاهدین انقلابِ، بعد هم از خودش پرسیدم، گفت: خب بله بودم. ولی به خاطر نظر «امام» استعفا دادم... خب پستهای کلیدی اطلاعاتی را این طیف مجاهدین انقلاب قبل از تشکیل وزارت داشتند... اطلاعات ارتش بودند، «خسرو تهرانی» اطلاعات نخستوزیری بود، «بهزاد نبوی»، کمیته بود. «وردینژاد» هم در اطلاعات سپاه بود. (ص924)
... یکی همین «وردینژاد» بود... از همون وقتها در رابطه جنگ با آمریکا بریده بودند. از حرف و صحبتهایشان هم برمیآمد که منافع ما، مثلاً در ارتباط و مذاکره و رابطه و اینها تأمین میشود. (ص926)
از مصاحبه محقق با «فلاحیان»- 24/8/1379:... س)در کمیسیون «لارنس والش» صراحتاً اسم «علی هاشمی» میآید به عنوان برادرزاده آقای «هاشمی»... [«فلاحیان»:] - آقای «هاشمی» خیلی ناراحت و عصبانی شده بود. این کار، زشت بود؛ برای آقای «هاشمی» هم خیلی بد تمام شد… تحلیلی بود که میگفتند «علی هاشمی» که خودش جرئت یک چنین غلط کاریهایی را هم ندارد و به تحریک «محسن رضایی» رفت و این کار را کرد... بدنامیاش برای آقای «هاشمی» ماند. بعضیها احتمال میدادند که سوابق آقای «محسن رضایی» و سر و سرّ احتمالی با جریان چپ باعث چنین کارهایی شد... خلاصه آقای «هاشمی» هم مصرّ در پیگیری بود. ما هم چند بار حسابی با او («علی هاشمی») و مجموعهاش برخورد کردیم...(ص928)
از نشریه «وسترن جورنالیسم سنتر»- نوشته «کنت تیمرمن»: یک مقام ارشد دولت «کلینتون» درباره جزئیات این معامله [واسطه کردن «پولارد» در بحث آزادی جاسوسان یهودی دستگیر شده در ایران] با یک نماینده ایرانی گفتگو کرد و این نماینده در اواخر ژوئیه 1999 این پیشنهاد را به تهران برد... «کریمی» گفت رئیسجمهور «خاتمی» به یافتن یک راه دیپلماتیک برای خروج از تنگنایی که تندروهای داخل رژیم به وجود آوردهاند، علاقه مند است. او به واسطه یادآوری کرد [آقای] «خاتمی»، آشکارا خواستار آزادی یهودیان زندانی در شیراز شده است و با مرتبط کردن سرنوشت «پولارد» با یهودیان زندانی مخالفتی ندارد... (ص929)
------------------------------------------------
نقدونظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
کتاب «شنود اشباح» در نگاه اول، خود را به عنوان مرجعی که میتواند بسیاری از زوایای پنهان مسائل و ماجراها را روشن سازد و به سؤالات و شبهات موجود پیرامون برخی وقایع و اتفاقات و اشخاص و گروهها پاسخ دهد، مینماید. انتخاب عنوانی با ترکیب دو کلمه «شنود» و «اشباح» که هر دو دارای بار منفی هستند و با رنگی زرد در زمینهای سیاه بر روی جلد کتاب حک شدهاند و قرار داشتن تیتر فرعی «مروری بر کارنامهی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» به طور مشخصتری برای خواننده این نکته را بیان میکند که مؤلف در کتاب خود تلاش داشته است تا پرده از عملکردها و رفتارهای اسرارآمیز این سازمان بردارد و حقیقت را به صورت آشکار و عریان در پیش روی خوانندگان قرار دهد.
این که آقای «رضا گلپور» چه تصویری را از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ذهن خود داشته و با چه فرضیهای به «تحقیق و تألیف» پرداخته، طبعاً موضوعی است که به شخص ایشان مربوط میشود و در گام نخست، قابل مناقشه نیست. آنچه در آن میتوان اما و اگر کرد و به ارزیابی نقاط ضعف و قوتش پرداخت، روش ایشان در اثبات فرضیه خویش و میزان موفقیت در این امر است.
هنگامی که کتاب شنود اشباح را ملاحظه میکنیم، با مجموعهای از فیشها که در یازده فصل به دنبال یکدیگر قرار گرفتهاند، مواجه میشویم بدون این که توضیح و تفسیری را راجع به آنها در متن کتاب بیابیم. در واقع متن کتاب، چیزی جز همین فیشها نیستند و این شاید برای نخستین بار باشد که چنین روش و رویهای را در تدوین کتاب در کشورمان شاهدیم. معمولاً چنین است که نویسنده برای اثبات نظریه خویش، مستنداتی را به کمک میگیرد. لذا در کتابهای تحقیقی متعارف، شاهد متن و استنادات و ارجاعات در کنار یکدیگریم ولی در این کتاب، متن، صرفاً همان ارجاعات است و زحمت توضیح و تفسیر این فیشها و ارجاعات و پیدا کردن ارتباط منطقی میان آنها و سرانجام استنتاج از این مجموعه به خواننده واگذار شده است.
این که اساساً نفس این کار تا چه حد میتواند مقبول باشد، خود جای سخن فراوانی دارد ولی هنگامی که به فیشهای گردآوری شده در این کتاب مینگریم، نکات مهمتری جلب توجه میکند. نخست آن که این فیشها از منابع مختلف - از روزنامه کیهان گرفته تا لسآنجلس تایمز و از خاطرات بیان شده توسط شخصیتهای داخلی درباره سیر زندگی سیاسی خود گرفته تا ادعاهای نویسندگان و مقامات خارجی راجع به دیدگاهها و فعالیتهای سیاسی آنها- اخذ شدهاند و مهم این که نویسنده راجع به صحت و سقم محتویات این فیشها هیچگونه اظهار نظری نکرده است. البته از زاویهای دیگر نیز باید گفت که نویسنده اگر چه بصراحت اظهارنظری راجع به فیشهای مزبور نکرده اما به نوعی دچار تناقضگویی درباره برخی از آنها شده است. به عنوان نمونه در فصل چهارم تحت عنوان «پاتریس لومومبا» نویسنده فیشهایی را از روزنامههای اروپایی راجع به حجتالاسلاموالمسلمین سیدمحمد موسویخوئینیها آورده است که در آنها ادعا شده ایشان در دانشگاه پاتریس لومومبای مسکو تحصیل کرده و از آنجا فارغالتحصیل شده است اما هنگامی که نویسنده خود در بخش پینوشتهای این فصل به بیان زندگینامه آقای خوئینیها میپردازد، شخصاً هیچگونه اشارهای به تحصیل ایشان در دانشگاه پاتریس لومومبا ندارد. لذا این سؤال مطرح میشود که اگر نویسنده شخصاً چنین اعتقادی ندارد، به چه دلیل صرف ادعاهای برخی از جراید غربی را که در اوایل انقلاب به منظور سیاه کردن چهرههای انقلابی و نزدیک به امام و به منظور القای وابستگی انقلاب به بلوک شرق، مطرح و منتشر میشدند، در صفحات کتاب خود جای میدهد و اگر واقعاً به صحت ادعاهای مزبور اعتقاد دارد، چرا هنگامی که خود شخصاً توضیحاتی را راجع به شخص مورد نظر میدهد، از ذکر سوابق تحصیلی وی در دانشگاه پاتریس لومومبا امتناع میورزد؟
از این گونه تناقضگوییهای تلویحی را به دفعات میتوان در این کتاب مشاهده کرد و یکی از عمدهترین اشکالاتی است که میتوان بر آن وارد دانست. در واقع باید گفت چنانچه نویسنده خود معتقد به صحت ادعاهای منابع گوناگون غربی و شرقی راجع به شخصیتهای سیاسی کشورمان که با اهداف و اغراض خاصی مطرح شدهاند و همچنان نیز ادامه دارند، نبوده یا دستکم دچار تردید در این ادعاها بوده اما در عین حال به گونهای از آنها در کتاب خود بهره گرفته که استنباط صحت را در خواننده دامن میزند، اخلاق علمی و پژوهشی را زیر پا گذارده است و اگر واقعاً اعتقاد به صحت اینگونه ادعاها داشته و به همین دلیل نیز آنها را در کتاب خویش آورده ولی از اعلام صریح این اعتقاد خود طفره رفته، فاقد شجاعت علمی لازم بوده است.
به هر حال جای تردیدی نیست که با این شیوه، یعنی ردیف کردن ادعاهای منابع غربی، هر فردی میتواند بنا به ذوق و سلیقه و گرایشهای سیاسی خود، با گردآوری مقادیری از ادعاهای مطرح شده از سوی منابع غربی و همراه ساختن آنها با اظهار نظرهایی از سوی شخصیتهای داخلی، هر فرد یا گروهی را به زیر سؤال بکشد.
نکته دوم در مورد فیشهای موجود در این کتاب، عدم ارتباط منسجم آنها با یکدیگر است. به عبارت دیگر حال که نویسنده تصمیم گرفته است تا فیشهایی را بدون اظهار نظر درباره آنها، به دنبال یکدیگر بیاورد، حداقل انتظار این بود که دقت و حساسیت لازم برای مرتب ساختن منطقی آنها به خرج داده میشد به گونهای که خواننده با سهولت بیشتری بتواند دست به استنتاج بزند. این هماهنگی در سه زمینه ضرورت داشت: اول هماهنگی میان فیشها و عنوانی که برای فصل مزبور انتخاب شده است، دوم هماهنگی فیشهای یک فصل با یکدیگر و سوم هماهنگی میان فصلهای مختلف.
البته باید گفت از آنجا که فیشهای موجود در این کتاب، به هر حال راجع به مسائل مختلف کشورمان هستند، لاجرم نوعی ارتباط میان آنها برقرار است اما برای نمونه هنگامی که فصل اول تحت عنوان «هاشمی هشتم» نامگذاری شده است، ابتدائاً برای خواننده این سؤال مطرح میشود که منظور از چنین عنوانی، «هاشمی هشتم»، چیست و در صفحه 19 کتاب با ملاحظه یک فیش که در آن از ارتباط میان سرتیپ منوچهر هاشمی رئیس اداره کل هشتم ساواک با انگلیسیها سخن به میان آمده است، این نکته برایش روشن میشود اما با مطالعه دیگر فیشها که عمدتاً مربوط به مصطفی شعائیان و ارتباط بهزاد نبوی با وی و سپس مسائلی راجع به محمدرضا سعادتی و سرویس جاسوسی شوروی و غیره است، این سؤال به میان میآید که ارتباط این فیشها با «هاشمی هشتم» چیست و در کل از مجموع نام فصل و فیشهای مندرج در این فصل، چه نتیجهای باید گرفت؟و این نتیجه چگونه میتواند به عنوان مبنایی برای مطالعه فصل دوم قرار گیرد؟
لذا به نظر میرسد ما در این کتاب با مجموعهای از فیشها و فصلها مواجهیم که دارای ارتباط منسجم و مرتب منطقی - آن گونه که شایسته یک اثر تحقیقی و روشنگر است - با یکدیگر نیستند بلکه پس از خواندن هر فصل و همچنین در پایان کتاب میتوان استنباطی کلی از آنچه نویسنده قصد القای آنها را دارد، در ذهن تصور کرد.
نکته سوم، وجود فیشهای متعددی در این کتاب است که به نظر زائد و غیرضروری میآیند، بدین علت که یا از محتوای تکراری برخوردارند، یا دارای محتوای بیاهمیت و کم اهمیت هستند و یا ارتباط آنها با اصل موضوع کتاب، عنوان فصل و همچنین دیگر فیشها، چندان روشن نیست. بنابراین به نظرمیرسد اگر نویسنده نسبت به پالایش فیشها اقدامی جدی به عمل آورده بود، ضمن کاستن از حجم زیاد کتاب و صرفهجویی در وقت و هزینه خواننده، ارتباط منسجمتری را نیز بین فیشها به وجود میآورد و تا حدی از پراکندگی مطالب در ذهن خواننده جلوگیری میکرد.
در این زمینه آنچه بیش از همه جلب توجه میکند، میزان ارتباط فیشها با اصل موضوع کتاب یعنی «مروری بر کارنامه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» است. به نظر میرسد در این کتاب به بهانه بررسی وضعیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، عمداً یا سهواً، بسیاری از شخصیتهایی که غالباً به نوعی طی دو دهه گذشته در چارچوب یک طیف سیاسی و فکری خاص، در صحنه بودهاند همراه با سازمان مزبور به زیر علامت سؤال قرار گرفتهاند. اگر این اقدام به عمد صورت گرفته باشد، بهتر آن بود که از ابتدای نامی دیگر برای این کتاب در نظر گرفته میشد و اگر سهواً بوده باشد باید گفت خطایی فاحش است که باید در چاپهای بعدی مورد اصلاح قرار گیرد.
اگر سؤال اساسی ما این باشد که با توجه به نام کتاب، آیا نویسنده موفق شده است کارنامهای روشن از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را در پیش روی خوانندگان خود قرار دهد؟ در پاسخ باید گفت پس از مطالعه نزدیک به هزار صفحه، خواننده نه تنها کارنامهای روشن را از این سازمان در پیش روی خود ملاحظه نمیکند بلکه خود را مواجه با شبهات و شائبههای جدید و متعدد در مورد بسیاری اشخاص و گروههای دیگر مییابد. البته شاید آنان که خود در بطن حوادث و مسائل سیاسی بوده و از مطالعات عمیقی نیز درباره تاریخ دو دهه گذشته کشورمان برخوردارند، بتوانند خود را از گرفتار آمدن در کلاف چنین شبهاتی برهانند، اما به یقین نسل جوان کشور پس از مطالعه مجموعهای از این دست فیشها، با انبوهی از شبهات و سؤالات در ذهن خود راجع به «همه چیز و همه کس» روبرو خواهد بود که در این کتاب پاسخی برای آنها ارائه نشده است.
البته این نکته ناگفته نماند که کتاب مزبور به لحاظ گردآوری فیشهای متعددی از منابع مختلف راجع به موضوعات گوناگون، میتواند به عنوان یک بانک فیش مطرح باشد. در واقع هر یک از فیشهای موجود در این کتاب به تنهایی این ارزش را دارند که مورد استفاده و بهرهبرداری کسانی قرار گیرند که با لحاظ داشتن اصول یک کار پژوهشی، قصد نگارش کتاب درباره تاریخ انقلاب اسلامی را دارند اما مجموعه و ترکیب این فیشها، بیش از آن که روشنگر و مبین مسائل باشد، بر اذهان و افکار غبار شائبه و شبهه میافشاند و مسیر دستیابی به حقایق را ناهموارتر و لغزندهتر میسازد.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران