
بصیرت: در روزهای قبل و بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران بر روی «نخبگان» تأکید زیادی صورت گرفت و جناح فکری خاصی سعی در بهرهگیری از بار مثبت معنای «نخبه» در فضای جامعه را داشت. اما این تأکید بیرونی و ظاهری، تأکید مسطور و پوشیدهای نیز داشت و آن تأکید بر وجود تودهها و یا در واقع غیرنخبگان بود که بالتّبع باید چشم به نخبگان میدوختند تا راه را از چاه بازشناسند.
اینکه این نخبگان چه کسانی هستند و چه خصوصیاتی دارند و چرا باید شهروندان "صمٌ بُکم" دل به آنها بسپارند امری است که تا امروز مفروض بوده است؛ مفروض مبهم. مفروض از این جهت که همه کمابیش بر آن اتفاق نظر داشتند و مبهم از این جهت که علت این سرآمدی هیچگاه روشن نگردید، و البته بعدها معلوم نشد که واقعاً " فَهُم لایَعقِلون" توصیف چه کسانی بوده است؟
اما ماجرا به همین جا ختم نشد و با کاربرد دوگانه "عوام و خواص" توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی مسئله بغرنجتر گردید و این بغرنج هنگامی جدیتر شد که نخبگان به "چه کنم؟ چه کنم؟ " افتادند که "راه مردم؛ آری یا خیر؟"
نخبهگی در جامعه مدنی
تعبیر ویلفردو پارتو1- جامعهشناس ایتالیایی- ازelite چیزی شبیه نخبه است، اما این نخبه هیچگونه دلالت اخلاقی یا افتخارآمیز ندارد و به کسانی اطلاق میشود که در هریک از فعالیتهای بشری بالاترین نمره را بدست آورده باشند. بدین جهت شاید «سرآمد» معادل دقیقتری برای آن باشد. به نظر پارتو جامعه از دو قسمت تشکیل شده است: 1) اکثریت فاقد سرآمدگونگی 2) اقلیت برخوردار از سرآمدگونگی، که ریشه این برخورداری یا فقدان، در جنبههای زیستی- روانی افراد است. وی نخبگان را به حکومتی و غیرحکومتی (سرآمد در ثروت، شهرت، شهوتو...) و نخبگان حکومتی را به شیران- صاحبان شجاعت و دلیری- و روباهان- صاحبان تدبیر و زیرکی- تقسیم میکند.
پارتو دو نوع نخبگان را برجسته میکند: نخبگان قدرت (سیاست) و نخبگان ثروت (اقتصاد) و در هر دو مورد صفات شیری و روباهی را تعیینکننده میداند. بنابر این یک طبقه حاکم نمونه باید آمیزه متناسبی از ترکیب شیران و روباهان ماکیاولی- در واقع پیوند تدبیر و شمشیر- باشد. اگر اختلالهایی در چرخش نخبگان حکومت پدید آید و از رسیدن حکومت به چنین ترکیب مناسبی جلوگیری کند، رژیم یا دیوانسالاری خرفت و فسیلشدهای پدیدار خواهد شد که از هر گونه ابتکار و انطباق عاجز است و یا به رژیم ضعیفی مرکب از حقوقدانان جنجالی و پرگو تغییر شکل خواهد داد که از کاربرد هر گونه عمل قاطعانه و قدرتمندانه ناتوان است. اگر چنین شود با سرنگونی فرمانروایان، نخبگان نوین، رژیم کارآمدتری را بنا خواهند کرد. با این اوصاف جامعه به ناگزیر تحت چیرگی گروه کوچکی از نخبگانی است که بر مبنای نوعی مصلحت شخصی روشنگرانه عمل میکنند و بر تودههای مردم که تحت تسلط نیروهای غیر عقلانیاند، فرمانروایی میکنند.
امروزه بسیاری از جامعهشناسان از نخبهگرایی دموکراتیک سخن میگویند و در واقع حکومت نخبگان قدرت و ثروت را اجتنابناپذیر میدانند. آنان معتقدند سطح مشارکت دموکراتیک که در یک جامعه بزرگ امروزی میتوان بدان دست یافت محدود است و نظامهای چند حزبی تنها امکان انتخاب محدود این که چه کسانی قدرت را اعمال میکنند فراهم میسازند و در واقع رقابت گروههای ذینفع میزان تمرکز قدرت را در دست تنی چند از نخبگان حاکم محدود میکند.
خاصبودگی در جامعه دینی
اما تعبیر عوام و خواص به کلی با مبحث نخبگان متفاوت است. برای آشکار شدن هر چه بیشتر موضوع به بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار فرماندهان لشکر 27 محمد رسولالله(ص) در 20 خردادماه 1375 نظر میافکنیم.
در هر جامعهای، مردم به دو قسم خواص و عوام تقسیم میشوند: یک قسمْ کسانی که از روی آگاهی، تصمیمگیری و عمل میکنند. راهی- خوب یا بد- را میشناسند و در آن گام برمیدارند که اسمشان را خواص میگذاریم. قسم دیگر، کسانی هستند که دنبال تحلیل و درک نیستند، تابع جَوّند و دنبال آن جوّ به حرکت در میآیند. یک وقت مردم میگویند «زنده باد!» این هم نگاه میکند، میگوید «زنده باد!» یک وقت مردم میگویند «مرده باد!» نگاه میکند، میگوید «مرده باد!» اسم این قسم را عوام میگذاریم.
خواص چه کسانی هستند؟ آیا قشر خاصّی هستند؟ خیر. زیرا در بین خواص، کنار افراد با سواد، آدمهای بیسواد هم هستند. گاهی کسی بیسواد است؛ اما جزو خواص است. یعنی میفهمد چه کار میکند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرک ندارد و لباس روحانی نپوشیده است.
خواص، ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد. ممکن است تحصیلکرده باشد، ممکن است تحصیلنکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد. ممکن است انسانی باشد که در دستگاههای دولتی خدمت میکند، ممکن است جزو مخالفین دستگاههای دولتی طاغوت باشد.
خواص، طبعاً دو جبههاند: خواصِ جبههی حق و خواص جبههی باطل. عدّهای اهل فکر و فرهنگ و معرفتند، فهمیدهاند حق با کدام جبهه است و برای جبههی حق کار میکنند؛ اینها یک دستهاند. یک دسته هم نقطهی مقابل حق و ضد حقّند. بین طرفداران باطل هم، افراد با فکر، عاقل و زرنگ هستند؛ آنها هم جزو خواصند. شما از خواص طرفدار باطل چه توقّع دارید؟ بدیهی است که بنشینند علیه حق و علیه شما برنامهریزی کنند. لذا باید با خواص طرفدار باطل جنگید.
عوام، بسته به خوش طالعی خود، اگر تصادفاً در مقطعی از زمان قرار گرفتند که پیشوایانی مثل امیرالمؤمنین علیهالسّلام و امام راحل رضواناللَّهتعالیعلیه، بر سرِ کار بودند و جامعه را به سمت خیر و صلاح میبردند، به سمت بهشت رانده خواهند شد. اما اگر بخت با آنها یار نبود و در مقطعی قرار گرفتند که «وَجَعلنا هُم اَئمةً یَدعون اِلیالنّارِ»2 و یا «اَلمتَر اِلیالّذینَ بَدّلوا نِعمةاللهِ کُفراً وَ اَحلّوا قَومهُم دَارالبَوارِ. جَهنّم یَصلونها وَ بِئسَ القَرارِ»3 به سمت دوزخ خواهند رفت. پس، باید مواظب باشید جزو عوام قرار نگیرید.
و اما در گروه خواص، باید ببینیم جزو خواصِ طرفدارِ حقّیم، یا خواص طرفدار باطل. خواص طرفدار حقّ دیگران را به قرآن و سنّت، عترت، راه خدا و ارزشهای اسلامی دعوت میکنند.
اما خواصِ طرفدارِ حق، دو نوعند. یک نوع کسانی هستند که در مقابل متاعها و بهرههای زندگی دنیوی آن قدر مجذوب میشوند که وقتی پای تکلیف سخت به میان آید میتوانند دست بردارند.وآن نوع دیگر کسانی هستند که میتوانند در صورت لزوم از مادیات چشم پوشی کنند.
اگر در جامعهای، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ در اکثریت باشند، هیچ وقت جامعهی اسلامی به سرنوشت جامعهی دوران امام حسین علیهالسّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بیمه است. اما اگر قضیه به عکس شد و نوع دیگرِ خواصِ طرفدار حق - آنان که حقشناسند، ولی درعینحال مقابل متاع دنیا، پایشان میلرزد- در اکثریت بودند، وامصیبتاست!
اگر کسانی برای حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آنجا که باید حق بگویند، نگویند، یا برای مقامشان یا برای شغلشان یا برای پولشان یا محبّت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها کنند، اگر عدهی اینها زیاد باشد آن وقت دیگر واویلاست و حسینبنعلیها به مسلخ کربلا و قتلگاه خواهند رفت. آن وقت، یزیدها بر سرِ کار میآیند و بنیامیّه، هزار ماه بر کشوری که پیغمبر به وجود آورده بود، حکومت خواهند کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد.4
تشخیص، تصمیمگیری, گذشت از دنیا و اقدام خواص برای خدا در لحظهی لازم، اینهاست که تاریخ و ارزشها را نجات میدهد و حفظ میکند.. اگر تأمّل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد.
اگر خواص بد فهمیدند، دیر فهمیدند، فهمیدند اما با هم اختلاف کردند؛ اگر در رأس کار، آدمهای حسابی بودند؛ اما طبقهی خواص منتشر در جامعه، جواب ندادند، همان کربلاها در تاریخ، تکرار خواهد شد!
خدای متعال وعده داده است که اگر کسی برای خدا تلاش و حرکت کند، پیروزی نصیبش خواهد شد.وقتی مجموعهای حرکت میکند، شهادتها هست، سختیها هست، رنجها هست؛ اما پیروزی هم هست: «وَ لَینصرنّ الله مَن یَنصره» نمیفرماید که نصرت میدهیم؛ خون هم از دماغ کسی نمیآید. نه! «فَیقتلون وَ یُقتلون»؛ میکشند و کشته میشوند؛ اما پیروزی به دست میآورند. این، سنّت الهی است.
حرکت در راه خدا، همیشه مخالفینی دارد. از همین خواص اگر یک نفرشان بخواهد کار خوبی را که باید، انجام دهد، ممکن است چهار نفر دیگر از خودِ خواص پیدا شوند و بگویند آقا، مگر تو بیکاری؟! مگر دیوانهای؟! مگر زن و بچه نداری؟! چرا دنبال چنین کارهایی میروی؟! کما اینکه در دورهی مبارزه هم میگفتند. یکی از لوازم مجاهدتِ خواص، این است که باید در مقابل حرفها و ملامتها ایستاد.
شهروندی و عامیبودگی
پس از بیان دو رویکرد فوق و برای آشکار شدن محل منازعه سه فرض را در نظر میآوریم:
الف) اگر معنای نخبه در ادبیات علوم انسانی غربی را بپذیریم به چند نکته میرسیم:
نخبه هیچگونه دلالت اخلاقی یا افتخارآمیز ندارد.
برخورداری یا فقدان سرآمدگونگی، وراثتی نیست وصرفاً از فضل پدر- لااقل در درازمدت- آبی گرم نخواهد شد.
اگر اختلالهایی در چرخش نخبگان پدید آید، نظام اداری خرفت و فسیلشده و یا ترکیب ضعیفی از حقوقدانان جنجالی و پرگو تشکیل خواهد شد و اگر چنین شود، نخبگان نوین، رژیم کارآمدتری را بنا خواهند کرد.
ب) اگر در شباهت بیچون و چرای جامعه اسلامی و جامعه غربی تردید کنیم به چند سئوال بر میخوریم:
آیا انقلاب اسلامی حکومت نخبگان قدرت و ثروت و پیدایش انواع و اقسام یقهسفید و برج عاجنشین و خاندانهای نئوسلطتنی را- در درازمدت- بر میتابد؟
جلوگیری از چرخش خدمتگذاران و تلاش برای کارگزاری مادامالعمر، آنهم با احیاء مومیایی سرسلسله نخبگان ممکن است؟
اگر تصور کنیم جامعه اسلامی دارای ادبیات- و یا مبانی- انسانی متفاوتی است، چه:
آیا مردم علیرغم تذکرات مکرر قرآن کریم در موقعیتهای مختلف و با زبانهای متفاوت از بزرگان و پیشوایان و آباء و اجداد خود پیروی کورکورانه و بدون منطق میکنند؟ و مگر کافران، منافقان و یهودیان مورد مذمت واقع نشدند آنجا که گفتند: «قَالوا ربّنَا إِنّا أطَعنا سادَتنا و کُبرائنا فَأضلّونا السَّبیلا»5 یعنی: پروردگارا! ما از بزرگان و پیشوایان خود پیروى کردیم و آنان ما را به گمراهى کشاندند.
آیا مردم برخلاف تصور رایج در رفتارهایشان به مراتب دقیقتر از گفتارشان نیستند؟
با توجه به تفاوتهای آشکار معنا و نسبت «نخبه و غیرنخبه» و «خواص و عوام» به نظر میرسد آسانترین راه برای حل مسائل فیمابین تعیین تکلیف افراد با خود است. آقایان باید ابتدا بپذیرند که مردم فهیم ایران از شبه قفس آهنین «نخبه و شهروند چشم و گوشبسته» رها شدهاند و سپس در میان طیف خواص و عوام- از جهت میزان اثرگذاری و تأثیرپذیری- به دنبال جایگاه خود بگردند.
اسماعیل فراهانی