تاریخ انتشار : ۰۹ آذر ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۰  ، 
کد خبر : ۱۹۰۱۵۷
گفت‌وگو با حجت‌الاسلام علیرضا قائمی‌نیا پیرامون وضعیت فلسفه در حوزه‌های علمیه

سیاحت غرب

اشاره: اگر اهل دنبال کردن ماجراهای فلسفی باشید احتمالاً وصف نامه‌نگاری علامه جعفری را با «راسل» شنیده‌اید. در بادی امر موضوع عجیبی نیست. ولی رفته‌رفته علاقه‌مندان فلسفه در حوزه علمیه بیشتر به سمت فیلسوفان تحلیلی رفتند. آنها چه در زمانی که در موضع انتقاد بودند و چه وقتی که برای بهره‌برداری از فلسفه به غرب توجه نمودند به دفعات فلسفه‌ها و فیلسوفان تحلیلی را برگزیدند. در ابتدا آدمی گمان می‌کند نوعی شباهت میان علم اصول و فلسفه تحلیلی، روحانیان طرفدار فلسفه را به سمت فیلسوفان انگلوساکسون می‌کشاند. ولی احتمال دارد توجه اصولیان به فلسفه‌های تحلیلی همین شائبه را ایجاد کرده باشد. به نظر می‌رسد چنین موضوعی مسئله جالبی برای تأمل باشد. علیرضا قائمی‌نیا به خاطر توجه همزمان به علوم اسلامی از جمله اصول و تفسیر و همچنین فلسفه‌های تحلیلی و قاره‌ای مورد مناسبی برای پرس‌وجو بود. خاصه اینکه در چند کتاب اخیر خود به خصوص «بیولوژی نص» برای تولید نظریه مجبور شده بود با انواع فکر شرقی و غربی کلنجار رود.

* چرا فلسفه‌های تحلیلی نسبت به فلسفه‌های قاره‌ای بیشتر در حوزه علمیه مورد توجه قرار می‌گیرند؟
** چند عامل مهم موجب این گرایش شده است. اول اینکه فلسفه قاره‌ای در ایران هنوز آنچنان که باید و شاید معرفی نشده است. چه در حوزه و چه در دانشگاه‌ها کمتر شاهد شناخت جریان‌ها و شخصیت‌های قاره‌ای هستیم. برخلاف فلاسفه تحلیلی و همچنین جریان‌های آن که بیشتر در سطح دانشگاهی و در حوزه معرفی شده‌اند.عامل دوم دشواری فلسفه قاره‌ای است. یک فیلسوف تحلیلی تلاش می‌کند تا آنجا که امکان دارد، مقاله یا نظر خود را ساده، گویا و دقیق بنویسد. در مقابل، فلاسفه قاره‌ای ابایی از دشوارنویسی ندارند. کاربست واژگان و تعابیر دشوار و نگرش نسبی آنها فهم این تفکرات را پیچیده می‌کند.دیگر اینکه جریان روشنفکری پس از انقلاب متأثر از فلاسفه تحلیلی بودند. از این رو حوزه علمیه برای مباحثه با آنها مجبور بوده فلسفه تحلیلی را بیشتر بشناسد. آشنایی حوزه با این تفکرات زمان می‌برد.
عامل دیگر، خود فلسفه قاره‌ای است. هنوز به روشنی نمی‌دانیم چه بخش‌هایی از آن را می‌توانیم به خدمت تفکر دینی بگیریم. در حالی که فلسفه تحلیلی مثلاً در بررسی زبان به کار اصول فقه و تفسیر می‌آید. در حالی که فلسفه قاره‌ای از این حیث کمی انتزاعی به نظر می‌رسد. معمولاً مسلمانان به سراغ افکاری می‌روند که برای آنها کاربرد داشته باشد. البته خوب است به یاد بیاوریم که هم‌اکنون در غرب این دو گرایش به هم نزدیک شده‌اند. آلمانی‌ها، فلسفه تحلیلی می‌خوانند و انگلیسی‌ها فلسفه قاره‌ای و کمتر می‌توان تلاش مطلق در یک گرایش را پیدا کرد.
به نظرم باید فلسفه اسلامی را با فلسفه‌های جدید تطبیق دهیم. این کار با علامه طباطبایی در واقع شروع شده است. با این روش یعنی نقد و به چالش کشیدن فلسفه جدید، خود نیز به‌روز می‌شویم. در عین حال مزایای فلسفه جدید را متناسب با دین اسلام جذب نماییم. مثلاً «رورتی» که یک پراگماتیسم است، با مطالعه و تطبیق فلسفه تطبیقی و فلسفه قاره‌ای (مثلاً با مطالعه «کواین» از یک سو و «هابرماس» از سوی دیگر) به تأمل متناسب با وضع خود می‌پردازد. در اینجا می‌توان به یک ضعف در میان روشنفکران جهان سومی اشاره کرد. روشنفکری غربی با تطبیق و سپس تلفیق جریان‌های فلسفی موجود، نظام فکری جدیدی را پایه می‌گذارد (یا لااقل برای پایه‌گذاری آن تلاش می‌کند) در مقابل روش فکری جهان سومی به جای تلفیق و آفرینش، مطالعه و ترجمه را برگزیده است.
ارائه یک نظام فکری جدید از الزامات زندگی ماست. تفکر سنتی به تنهایی کارآیی تام و تمام ندارد و ما مجبور هستیم از مباحث جدید در کنار گرایش سنتی استفاده کنیم تا هم هویت خویش را حفظ نماییم و هم به روز شویم. خاصه اینکه فلسفه جدید غرب با مسائل انضمامی درگیر است. ضمن اینکه به یاد داشته باشیم بعضی عقیده دارند همین زندگی (که می‌گوییم فلسفه با آن مستقیماً درگیر است) نتیجه همین فلسفه است. اگر نخواهیم با درگیر کردن انواع فلسفه (سنتی، اسلامی و انواع جدید آن) صورت نوینی برسازیم موفق نخواهیم بود. البته این درگیر کردن می‌بایست ملاحظات دینی را رعایت کند و انتقادی باشد.
* ولی گمان می‌کنم بعضی هنگام تلفیق و تطبیق، اسلام را مانند یک شیء می‌بینند شما برای رستن از این دام و دانه چه تمهیدی دارید؟
** من نمی‌گویم «چیز»هایی از اسلام بگیریم. مخصوصاً هنگام تلفظ «چیزهایی از اسلام» لحن تخفیفی ندارم. اما میان اسلام و مسلم فرق بسیاری است. مسلمانان از اسلام مفهوم‌سازی کرده و تبیین‌هایی ارائه داده‌اند. ما با آن مفهوم‌سازی‌ها و تبیین‌ها سروکار داریم. متفکران غربی نیز عین غرب نیستند بلکه فلسفه آنها مفهوم‌سازی غرب است. اما دقت داشته باشید که مسلمین و غربی‌ها هر دو با همین مفهوم‌سازی، موقعیت‌سازی کرده‌اند. ملاصدرا عین شریعت نیست، اما وارث فکر و ذکر هزار ساله اسلامی است. جایگاهی بلند دارد ولی در حد کمال نیست بلکه کمال مقطعی و در مسیر صیرورت است. برخورد انتقادی و آگاهانه ما با وی به «موقعیت‌یابی» منجر می‌شود. غرب نیز سراپا ضلالت نیست. شرطی عبارت از «همه یا هیچ» وجود ندارد. لازم نیست در پی رد یا قبول فلسفه خاصی باشیم. آنچه اهمیت دارد احتراز از چند موضع خطر است. اول اینکه نباید قولی بیاوریم که با ضروریات اسلام منافات داشته باشد، دوم اینکه هنگام تأمل در قرآن نمی‌بایست آیاتی را در محاق حذف یا فراموشی گذاشت سوم می‌بایست طریق رئالیسم را حذف کرد؛ چرا که تفکر دینی نمی‌تواند غیر «واقع‌گرا» باشد. متفکر مسلمان به اصل ماجرای وحی التزام دارد. از این رو با بعضی از احکام هرمنوتیکی مثل نسبیت‌گرایی و تاریخیت در جایی که منکر رئالیسم است کنار نمی‌آید.
* با مثالی نظر خود را بیشتر شرح دهید؟
** تا 1930 رئالیست‌های خام که پوزیتیویست خوانده می‌شدند هر امر متافیزیکی را (از دینی و ملحدانه) «مهمل» می‌خواندند. اما در اواسط قرن بیستم ماجراها تغییر کرد. «تامس کوهن» با تاریخ‌گرایی، «کواین» با شبکه معرفت، «هیلاری پاتنم» با رئالیسم و «باسکار» در حوزه مطالعات اجتماعی با رئالیسم انتقادی ظهور کردند. اینها متفکران مهمتری هستند، اما می‌بایست «ناذات‌گرایی» را از آنها گرفت و مثلاً با توجه به کواین طرح «شبکه معرفت دینی» را درانداخت. در این مرحله می‌بایست با چیزی که مسلمین آن را بصیرت می‌دانند رفتار کرد. علامه طباطبایی در سال 43 متوجه خطر مارکسیسم شد. وی می‌دانست که آنها نیز خود را رئالیست می‌خوانند و دریافته بود که هرگونه «واقع‌گرایی» نمی‌تواند الزاماً دینی باشد. از این رو کمر به نقد آنها بست. در همان کتاب انواع شکاکیت و نسبی‌گرایی را تاراند. در زبان‌شناسی سه گرایش صورت‌گرایی، زایشی و شناختی وجود دارد. می‌توان جنبه‌های واقع‌گرایانه آن را اخذ کرد. «امبرتو اکو» نشانه‌شناسی واقع‌گراست، می‌توان از تصویر واقع‌گرایانه او سود جست. مهم این است که بدانیم بعضی از روشنفکران مایلند از تأملات دیگران در جهت تخریب دین سود جویند. در مقابل ما نیز می‌توانیم از افکار در جهت تأیید دین استفاده نماییم.
* هرگز ندیده‌ام به یک فیلسوف خاص گرایشی کاملاً یک‌طرفه داشته باشید. مثلاً اثری از آنها را ترجمه کنید یا تألیفی در مورد یک متفکر یا دوره فکری به دست چاپ بسپارید؛ با اینکه این کار می‌توانست برای شما شهرتی بیاورد. در عوض مدام برخوردی کار کردی با انواع تفکر داشته‌اید. چرا؟
** یکی از ملاحظات دینداران این است که گرایش آنها به انواع معارف همواره معطوف به «حل مسئله» است.
* به این ترتیب ممکن است شما را یک متکلم بدانند.
** چه باک؟ نباید خوفی از این داشت که فلان فلسفه، الحادی یا غیرالحادی، تحلیلی یا قاره‌ای و یا هر چیز دیگر را آموخت. ولی در نهایت من یک حوزوی هستم. از پیش خود را مسلمان فرض کرده‌ام و قرآن را کتابی آسمانی می‌دانم.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات