تاریخ انتشار : ۳۰ دی ۱۳۸۹ - ۰۹:۰۶  ، 
کد خبر : ۱۹۸۲۰۰

تجدد در جغرافیاى معرفتى شرق و غرب (بخش اول)

نویسنده: محمدرضا خاکی قراملکی مقدمه: همواره در تحلیل و تفسیر پدیده‏هاى اجتماعى، به ویژه در حوزه مطالعات غرب شناختى ما شاهد ذهنیت‏ها و الگو هاى متفاوتى در فهم و تحلیل مدرنیته هستیم، که به تبع موضع گیرى‏ها و واکنش‏هاى متفاوتى را موجب گشته است. به همین روى، در این نوشته ما بر آن هستیم تا انواع تلقى‏ها و برداشت‏هایى که نسبت به مدرنیته ارائه شده است را مورد بحث و بررسى قرار دهیم، که در حقیقت فراتر از مفهوم‏شناسى و یا اصطلاح‏شناسى، پدیده مدرنیته است؛ زیرا در صدد بیان انواع موضع‏گیرى‏ها و نگرش عمیق اندیشمندان جهان غرب و شرق نسبت به پدیده مدرنیته مى‏باشد وپس از آن به چارچوب‏هاى فکرى که در جریان فهم و تحلیل مدرنیته حاکم بوده وبه کار بسته شده است را مورد بحث قراردهیم.

1. ذهنیت‏هاى غربى و شرقى و تاثیر آن در تحلیل گفتمان تجدد
تعریف و تبیین مفاهیم وادبیات حاکم بر یک جریان، به ویژه در پدیده‏هاى پیچیده و ذوالاضلاع، همواره متأثر از ذهنیتى است که افراد در مواجهه با آن پدیده‏ها دارا هستند. ذهنیت‏ها نیز، ناشى از برداشت‏ها و تصویرى است که از امور وپدیده‏ها در ذهن افراد نقش بسته است. از این رو، ذهنیت، نوعى ارتباط و برقرارى نسبت و ربط میان پدیدارهایى است که در سطح ظاهرى ذهن نقش بسته است.
و لذا تا زمانى که عقل تصویر روشن و برداشتى واضح از آن ارائه نکند، ذهنیت شکل نمى‏گیرد؛ پس از ذهنیت دقیق و روشن هر نوع گفتار و بیانى که در وصف پدیده‏هاى پیرامون ارائه مى‏شود، تعریف و تحلیل ما را از پدیده‏ها شکل و قوام مى‏بخشد. به همین جهت، اگر انسان در محیطى زندگى مى‏کند که بى‏واسطه با پدیده‏هاى حادث شده پیرامون خود، در ارتباط است، نمى‏تواند تلقى و تصویرش همانند فردى باشدکه در حوزه تمدنى ، جغرافیاى دیگر، آن پدیده را با واسطه و غیرمستقیم مى‏شناسد. لذاحوزه جغرافیایى یکى از مؤلفه‏هاى مؤثر در برداشت‏هاى متفاوت از پدیده‏ها است.چنانچه اندیشه‏ها و چارچوب‏هاى فکرى نیز در تأثیرگذارى طرز تلقى افراد، قابل کتمان نیست. بر این اساس مى‏توان تجدد را با توجه به تاثیر مؤلفه‏هاى متعدد؛ از جمله، جغرافیا، چارچوب فکرى و تعلقات، به دو ذهنیت غربى و شرقى تفکیک کرد و معتقد شد، که ذهنیت غربى و شرقى پدیده تجدد را به دو گونه متفاوت برداشت و تعریف مى‏کند.
1-1. تجدد در ذهنیت غربى‏ها
1-1-1. تجدد در ذهنیت مدافعان
نگرش و ذهنیت غربى نیز یا موافق و مدافع سرسخت تجدد است یا مخالف و منتقد جدى و سرسخت آن.
1-1-1-1. ذهنیت مدافعان محافظه کار
در نگرش مدافعان نیز ما شاهد هستیم که عده‏اى، مدافع محافظه‏کار غرب مدرن هستند و تجدد را آرمان و ایده بى‏نقص و عیب و آن را قبله آمال بشریت مى‏دانند، که نمى‏توان گزینه و طرح دیگرى فراتر از آن براى آینده بشر درانداخت.
بر این اساس نیز دنبال تحقق ایده‏هاى روشنگرى و تکامل جهانى تجدد مى‏باشند. به گفته »مارشال برمن« این گونه جریان‏ها که بیش از همه مربوط به قرن نوزدهم است، هوادار پرشور و شوق و غیرانتقادى تجدد بودند. براى این گونه جریان‏ها مى‏توان از فوتوریست‏هاى(1) ایتالیایى یاد کرد، که به سرعت، تکنولوژى و ماشینیسم و دیگر مشخصات زندگى مدرن را مورد تأکید قرار مى‏دهند. این مدافعان پرشور، سنت را معادل بندگى، خوارى و مدرنیته را معادل آزادى مى‏دانستند.(2)
فوتوریست‏ها ستایش از تکنولوژى مدرن را تا حد شیفتگى افراطى عجیب و خود ویرانگر جلو بردند و همین امر تضمینى به عدم تکرار افراط کارى آنان و نیز مرگ و فروکش کردن آن بود. این جریان طرف‏دارى از تجدد بعد از جنگ جهانى اول در شکل پالایش یافته‏اش، در قالب »زیبا شناسى ماشین«، »پاستورال تکنولوژیک«(3) و... ظهور کرد و تصویر و برداشتى‏مثبت از تکنیک، تکنولوژى و بهره‏گیرى از آن براى ایجاد فضایى دلپذیر و باصفا ارائه کرد.(4) پس از جنگ جهانى دوم، همین نگرش را مى‏توان در آثار شاخص »مک لوهان« و »شوک آینده«، »آلوین تافلر« و نیز آثارى؛ همچون 1984 »جورج اورول« جستجو کرد.(5) این تلقى و تصویر مثبت از رهاوردها و تکنولوژى‏هایى که بخشى از زندگى اجتماعى غربى را فرا گرفته بود با ایجاد رفاه، آسایش و ... به برداشت مثبت و مدافعانه ازتجدد منجر مى‏شود. تعریف و تبیینى هم که از تجدد ارائه مى‏کنند بر این تلقى خوش‏بینانه استوار است. از این رو، تجدد عین آزادى و رهایى تلقى‏مى شود و سنت عین بردگى و بندگى. چنین ذهنیتى به معناى فاعلیت محورى کارخانه و تکنیک در نظام زندگى‏مدرن وخلع ید کردن انسان از ایفاى نقش اصلى است.
در این ارتباط مارشال برمن مى‏نویسد:
»مساله تمامى انواع مدرنیسم در سنت فوتوریستى،آن است که با ایفاى همه نقش‏هاى مهم توسط ماشین‏هاى براق و سیستم‏هاى مکانیکى... براى انسان مدرن کار چندانى نمى‏ماند، مگر زدن دو شاخه به پریز«.(6)
و این به معناى نقش محورى کارخانه در زندگى مدرن وخلع ید کردن انسان است.
2-1-1-1. تجدد در ذهنیت مدافعان منتقد
در نقطه مقابل برداشت و تلقى شیفتگى و دفاع پرشور از تجدد، بعضى ازاندیشمندان و فیلسوفان غرب، على‏رغم تعلق و تعصبى که به تجدد داشتند، نگرش منتقدانه‏اى به تجدد ارائه کرده‏اند، اما در ملاحظه انتقادى خود تجدد را داراى ظرفیت و توانى مى‏دانستندکه مى‏تواند با ترمیم و اصلاح خود، به روند تکاملى خود استمرار دهد. این نگرش در واقع هنوز پروژه مدرنیته را بهترین ایده و آرمان براى حیات زندگى اجتماعى بشر مى‏داند و از آن دفاع مى‏کند. لذا معتقد است که ضعف‏ها و نارسایى، بحران‏هاى موجود در تجدد، به ماهیت و ذات تجدد باز نمى‏گردد، بلکه تجدد هنوز تمام منطق و ظرفیت‏هاى بالقوه خود را ارائه نکرده است. از این رو، به گفته هابرماس، مدرنیته پروژه ناتمامى است که بایستى تکمیل گردد.
مارشال برمن، هابرماس، گیدنز و ...از جمله افرادى هستند که در عین ملاحظه انتقادى، به پایان خوش‏فرجام تجدّد دل بسته‏اند. و تعریف‏هایى که از تجدد توسط آنها ارائه شده هم مشعر به نگاه نقادانه بوده و هم نگرش مثبت و آمیخته با امیدوارى را تداعى مى‏کند. در اینجا به بعضى از تعریف‏ها و تبیین‏هاى متعدد که با توجه به این ذهنیت از تجدد ارائه شده، اشاره مى‏کنم.
الف. آنتونى گیدنز و تبیین تجدد
وى معتقد است که: »نوعى نظم و نظام جدید پس از جامعه سنتى است که احساس امنیت و قطعیت ناشى از عادات و سنن، جاى خود را به یقین حاصل از دانش عقلانى سپرده است. در تجدد با نهادینه کردن شک بنیادین به واسطه عقل انتقادى مدرن، در عمق زندگى روزمره و در عمق وجدان فلسفى و در ساحت وجودى عالم جامعه مدرن رسوخ کرده است«.(7)
- »مدرنیت به شیوه‏هایى از زندگى یا سازمان اجتماعى مربوط مى‏شود، که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذى کم و بیش جهانى پیدا کرد. این تعریف ابتدایى، مدرنیت را به یک دوره زمانى و یک جایگاه جغرافیایى اولیه مربوط مى‏سازد، ولى در ضمن ویژگى‏هاى عمده‏اش را در جعبه سیاه سربسته باقى مى‏گذارد«.(8)
- »مدرنیت در ساده‏ترین صورت، شکل مختصر شده تعبیر جامعه مدرن یا تمدن صنعتى است. اگر به دقت نگاه کنیم، مدرنیته مربوط مى‏شود اولا، به مجموعه معینى از طرز تلقى‏ها نسبت به جهان و نسبت به ایده‏هاى جهان، به عنوان جهان آزاد براى تغییر با دست و با دخالت انسان. ثانیاً، نهادهاى پیچیده، به ویژه تولید صنعتى و اقتصاد مبتنى بر بازار و دموکراسى توده‏اى (mass democracy) در نتیجه این ویژگى‏هاست که مدرنیت به طور کلى از نظم اجتماعى و پویایى بیشترى برخوردار است«.(9)
ب. مارشال برمن و تبیین تجدد :
وى نیز مى‏گوید: »امروزه وجه خاصى از تجربه میانى تجربه زمان و مکان، نقش دیگران، تجربه امکانات و خطرات زندگى وجود دارد که مردان و زنان سراسر جهان در آن شریک‏اند. من این مجموعه یا بدنه از تجارب را «مدرنیته» مى‏نامم. براى ما مدرن بودن؛ یعنى تعلق داشتن به محیطى که ماجرا، قدرت، شادى، رشد و دگرگونى خود و جهان را به ما وعده مى‏دهد و در عین حال ما را با تهدید نابودى و تخریب همه آنچه داریم، همه آنچه مى‏دانیم و همه آنچه هستیم، روبرو مى‏سازد. محیطها و تجارت مدرن، تمامى مرزهاى جغرافیایى و قومى، طبقاتى و ملى، دینى و ایدئولوژیکى را در مى‏نوردند. در این معنا مى‏توان گفت که مدرنیته کل نوع بشر را وحدت مى‏بخشد، اما این وحدت معما وار و تناقض‏آمیز است؛ وحدتى مبتنى بر تفرقه...«.(10)
ج. هابرماس و تبیین تجدد:
رابرت هولاب در رابطه با نگرش هابرماس به مدرنیته مى‏نویسد:
»نخستین گرایشى که در آثار هابرماس و اخلاف نظریه انتقادهاى مکتب فرانکفورت در آلمان (مانند ولمرواپل) تجلى مى‏یابد، همچنان به خرد، ترقى، فلسفه، روشنگرى و طرح تجدد ایمان دارد. این گرایش البته نسبت به غرب کاملاً خوشبین نیست و به ویژه سرشت استثمارگرانه سرمایه دارى را مورد نقد قرار مى‏دهد، اما دلیلى نیم بند که همه ناروایى‏هاى جهان را به پدیده‏هاى خیالى نامشخص چون متافیزیک، ذهنیت و اصالت عقل نسبت دهد«.(11)
د. دورکیم (1917-1858) و تبیین تجدد:
دورکیم مى‏گوید: »مدرنیته عبارت است از حرکت همبستگى مکانیکى یا ماشین‏واره به همبستگى ارگانیکى، یا اندام‏واره که پیامد تقسیم کار فزاینده‏اى که در واقع کلید جامعه‏شناختى زندگى مدرن است به شمار مى‏رود«.(12)
2. تجدد در ذهنیت منتقدان:
ذهنیت و نگرش انتقادى که در این‏جا مستقلاً به آن اشاره مى‏کنیم، متفاوت از ملاحظه انتقادى است که در بالا از آن تحت عنوان مدافعان منتقد یاد کردیم؛ زیرا ملاحظه انتقادى فوق همراه با امیدوارى به پروژه تجدد و ادامه آن بود و با نوعى خوش‏بینى در امکان حل چالش‏ها و بحران‏ها از درون پارادایم مدرن همراه بود. لذا اندیشه و تأملات آنها در بحث مدرنیته، معطوف به گشودن راه و بستر براى حرکت نظام تجدد است. اما به نظر مى‏رسد که در اندیشمندان غربى بعضى از ملاحظات انتقادى توأم با امیدوارى به آینده تجدد و ارائه راه‏کارهاى گذر از بحران‏هاى درونى تجدد نبوده است. هر چند ممکن است که خود آنها اساساً افقى و آینده دیگرى براى برون‏رفت از این وضعیت ترسیم نکرده باشند ولو بعضى خبر از ورود به دوره عصر جدید مى‏دهند. لذا این نگرش انتقادى را نیز مى‏توان باتوجه به دوره کلاسیک و معاصر به منتقدان مدرن کلاسیک و منتقدان پست‏مدرن معاصر تقسیم کرد.
2-1. منتقدان مدرن کلاسیک:
طرف‏داران این رویکرد، عموماً جامعه‏شناسان و منتقدانى هستند که در دوره مدرن زندگى مى‏کنند و با دیدن آسیب‏ها و بحران‏هاى درونى غرب، آنها را ناشى از ماهیت و ذات تجدد مى‏دانند، که تجدد نمى‏تواند ازآن فرار کند و این پارادوکس درونى تجدد، مانع از ادامه راه و ارائه راهکارى منطقى براى خروج از بحران‏ها و آسیب‏هاست.
از منتقدان کلاسیک مى‏توان به 1. مارکس؛ 2. ماکس وبر؛ 3. هورکهایمر؛ 4. آدورنو اشاره کرد. مارکس با وجود نگرش انتقادى خود که با نقدهاى ساختارشکنانه تعارض و تناقض ذاتى تجدد، سرمایه‏دارى را نشان مى‏داد با روایت تجدد مبتنى بر سرمایه‏دارى (که قرائت حاکم بر جهان مدرن بود) مخالف بود، لذا در فکر، ارائه یک الگوى‏سوسیالیسى براى آینده تمدن مادى جهان بود.
ماکس وبر نیز با این تلقى که مدرنیته غرب با عقلانیت ابزارى و ایجاد بروکراسى سنگین، به افسون‏زدگى و دین‏زدایى از زندگى بشر پرداخته، اینک زندگى انسان، به یک حیات صرفاً حساب‏گرایانه و خالى از روح و لطافت بدل شده و در قفس آهنین تجدد، زندگى بشر رو به تهدید و اضمحلال است. ذهنیت و تلقى که با توجه به این نگرش از تجدد ارائه شد از این قرار است.
2-1-1. کارل مارکس و نگاه انتقادى به مدرنیته سرمایه دارى
مارکس در مانیفست کمونیست درباره وضعیت تجدد چنین مى‏نویسد: »هر آنچه سخت و استوار است دود مى‏شود و به هوا مى‏رود، هر آنچه مقدس است دنیوى مى‏شود ودست آخر آدمیان ناچار مى‏شوند با صبر و عقل با وضعیت واقعى‏زندگى و روابطشان با همنوعان خویش روبرو گردند«.(13)
به اعتقاد وى، انسان‏ها در عصر جدید، نه فقط فاعل، بلکه موضوع (ایژه) جریان نافذ و گسترده هستند؛ جریانى که هر آنچه را سخت و استوار است، دود مى‏کند و به هوا مى‏فرستد. لذا مانیفست مارکس از یک سو مبین برخى ازبصیرت‏هاى عمیق فرهنگ مدرنیستى و در عین حال، حکایت گر برخى ژرف ترین تضادهاى درونى آن است.(14)
مارشال برمن با توجه به این تفاوت‏ها مارکس را مدافع جریان مدرنیزاسیون قرار مى‏دهد. اما مارکس با این وجود منتقد سرسخت مدرنیته سرمایه دارى است. نقدهاى وى به نظام سرمایه‏دارى نافذترین و عمیق ترین نقدها محسوب مى‏گردد، لذا نگاه وى براى عبور ازسرمایه دارى به یک نظام سوسیالیستى، مى‏تواند وى را جزء منتقدین غیرمحافظه‏کار مدرنیته قرار دهد.
2-1-2. ماکس وبر ونگاه انتقادى به مدرنیته
»مدرنیته فرایند تعمیم‏یافته و همگانى عقلانى شدن و حصول عقلانیت (rationalization) و فرایند افسون‏زدایى (disenchantment) و رهایى از توهمات است«.(15)
به باور ماکس وبر، پدیده مدرنیزاسیون که دنیاى کشاورزان، خان و دین‏وران را به کندوى پرهیاهویى از سازمان، تشکیلات و جنبش مبدل ساخت، دگرگونى عظیم تاریخ بود. وبر همانند مارکس، محور این دگرگونى را در اقتصاد نوین صنعتى یافت. به همین جهت تبیین پیدایش سرمایه دارى نوین، در واقع تبیین تجدد است.
که در فرایند فوق، سپهر روحانى از زمین کنده مى‏شود. سپهر طبیعت و سپهر جامعه، ثبات مى‏یابند و زمینه براى پیش‏بینى‏ها مهیا مى‏گردد. نخست، با امحاى ارواح، اشباح و جادوزدایى، جهان جاى تبیین‏هاى خرد ورزانه گردید و درها به روى بررسى و تبیین علمى گشوده شد. لذا کل دنیاى نظام اقتصادى نوین؛ همانند قفس آهنین همه روابط اجتماعى را در چارچوب این مکانیسم انعطاف ناپذیر کاپیتالیستى، بروکراتیک و قانون‏گرا مشکل مى‏یابد.(16)
2-2. منتقدان پست‏مدرن معاصر
در ذهنیت منتقدان پست‏مدرن، تجدد باتوجه به بحران‏ها و مشکلات آن، وارد مرحله پایانى خود شده است. از این رو، بعضى از اندیشمندان، شکست آرمان و اهداف دوره روشنگرى و عدم تحقق آن را نشانه‏اى براى ورود به دوره‏اى جدید؛ یعنى پسامدرن، مى‏دانند و یابه تعبیرى، نشانه‏اى از وجود بیمارى‏هاى درونى تجدد مى‏دانند. در این ذهنیت اساساً مدرنیته شکست خورده است و بایستى اهداف و غایات خود تجدید نظر کند. بعضى از ذهنیت‏هاى پست مدرن بسیار ناامیدانه و پر از یأس است و آینده بشریت را تاریک مى‏بیند، که امروزه در قالب جریان‏هاى نیهلیستى ظهور پیدا کرده است.
نیچه را مى‏توان از جمله منتقدان پست مدرن معاصر تلقى کرد، که طلیعه‏اى براى ایجاد ذهنیت‏هاى منتقدانه نسبت به تجدد را مهیا کرد، که به دنبال وى هایدگر و فوکو نیز از جمله این منتقدان ساختارشکن محسوب مى‏گردند. با توجه به این ذهنیت پست‏مدرن، طبعاً تعریف‏ها و تبیین متفاوتى از تجدد ارائه خواهد شد. هر چند بعضى‏اندیشمند پست‏مدرن، همانند فوکو اساساً تجدد را قابل تعریف نمى دانند.
2-1. تجدد در ذهنیت شرقى
ذهنیت و برداشتى که شرقیان و به عبارتى، کشورهاى پیرامون از تجدد غرب دارند با توجه به انعکاس مغشوش آن در این جوامع و نیز فاصله زمانى و مکانى که از غرب دارند، طبعاً یک ذهنیت بى‏واسطه و مستقیم از حقیقت تجدد نخواهد بود. از این رو، تجدد غربى با توجه به بازتاب مشوش آن و اینکه بعضى از شناخت‏ها از تجدد، و تصورى از آن در ذهن ما نقش بسته، بیش از همه مربوط به صدر تاریخ غرب مدرن است تا ذیل تاریخ. از سوى دیگر، ذهنیت‏ها و چارچوب مفهومى که از نظام سنتى به جا مانده، مواجهه و برخورد ذهنیت شرقى را با تجدد، با یک تلقى و برداشت‏هایى خاصى توام مى‏کند، به گونه‏اى که اولاً: نمى‏تواند فاصله‏اى که بین واقعیت‏ها و آرمان‏هاى تجدد وجود دارد را بشناسند؛ ثانیاً: با اولین آشنایى و مواجهه‏اى که صورت مى‏گیرد، ادبیات و نظام مفاهیم حاکم بر دنیاى تجدد را به درستى و به دقت مفهومى آن تحلیل نمى‏کند، بلکه معادل و یا به ازاءهاى آن را در نظام مفاهیم و ادبیات خود جستجو مى‏کند. این خود مانع از فهم دقیق ذهنیت شرقى نسبت به تجدد است؛ و ثالثاً: ذهنیت شرقى، دنیاى مدرن را پیش از هر چیزى و بیشتر از امرى با ابزار، تکنولوژى، کارکردهاى اجتماعى و دنیوى که در سطح عمومى زندگى حضور دارد و وضعیت زندگى را متحول کرده است، مى‏شناسد. از این زاویه، نگاه غرب مدرن،یک غرب پیشرفته، داراى رفاه، آسایش و ... است که بایستى آن را طلبید و به آن رسید.
رابعاً: چون آشنایى جوامع پیرامون با غرب، پیش از همه به واسطه دولت‏مردان و کارگزاران حکومتى صورت گرفته، و دولت‏ها و کارگزاران، نیز چون در رویارویى با نظام مدرن غرب دچار انفعال شده‏اند، به دنبال سیاست مدرن‏سازى و غربى‏سازى جوامع خود بوده‏اند، لذا بواسطه این سیاست‏ها و آمریت‏هاى در ذهنیت شرقى، برداشت‏ها و ذهنیت‏ها، منفعلانه‏اى از غرب ایجاد شده، که به دنبال آن این جوامع را به یک خودباختگى فرهنگى و علمى دچار کرده است.
روشن است که یک شرقى وقتى با چارچوب‏هاى مفهومى خود و با توجه به عدم تفکیک واقعیت‏ها، تجربه‏ها، آرمان‏هاى تجدد و نیز، خودباختگى فرهنگى و علمى‏ناشى از آمریت دولت‏مردان در مدرنیزاسیون کشور خود، با تجدد غرب مواجه مى‏شود، طبعا یک ذهنیت متفاوت و متغایر از ذهنیت غربى به گفتمان تجدد است، که خود را عالى و دیگران را دانى مى‏داند. هر چند ذهنیت نخبگان و روشنفکران شرقى مى‏تواند متفاوت و دقیق‏تر از برداشت و تصور عموم جامعه باشد، اما باز بعضى از موانع فوق، دامن‏گیر نخبگان و اصحاب فکر نیز مى‏شود و ناخودآگاه القائات و مشهورات زمانه بر ضمیرشان مؤثر واقع مى‏شود. به هر حال، بار سنگین سنت و اعتقادات دینى و بومى، بسادگى اجازه نمى‏دهد که فهم غرب و آموزه‏هاى آن، آنچنان که هست، صورت گیرد.بر این اساس، ذهنیت شرقى نیز به یک سیاق و نمود نبوده است، بلکه عده‏اى در زمره مدافعان و شیفتگان تجدد، تلقى مثبت و جانبدارانه از آن دارند و در مقابل، عده‏اى دیگر با نگرش انتقادى و در مواردى غرب ستیزانه با آن مواجه مى‏شوند.
2-1-1. ذهنیت شرقى وذهنیت مدافعان آن
2-1-1-1. تصویر مبتنى برشیفتگى و دلدادگى
موافقان تجدد غرب، عموماً اشخاصى هستند که با تلقى مثبت و نگرش خوش‏بینانه، طالب غرب و دستاوردهاى آن هستند، این افراد با این تلقى که تجدد غربى و آرمان‏هاى آن مخالفتى با سنت‏ها و آموزه‏هاى دینى ندارد معتقدند که مى‏توان هم از دستاوردهاى مثبت غرب بهره‏گیرى کرد و همچنان نیز دینى و سنتى ماند. بعضى موافقان نیز بر اینکه تمام تمدن و تجدد غربى مثبت و خوب است و بایستى آن را گرفت، اصرار مى‏کنند و عده‏اى دیگر با اذعان به بحران و ضعف‏هاى آن معتقدند که تمدن غرب ترکیبى از خوبى‏ها، بدى‏ها، کاستى‏ها و زیبایى‏هاست، لذا بایستى خوبى‏ها و زیبایى‏ها آن را گرفت و به کار بست و بقیه را رها کرد.
این تصور به دو تعریف و تبیین متفاوت از تجدد غرب مى‏انجامد: در یک سو، تجدد، معادل پیشرفت‏ها و تکنولوژى‏هاى جدید و حتى رفاه آسایش دنیوى است، لذا متجدد؛ یعنى کسى که بامدل و مد غربى هماهنگ است. جامعه متجدد؛ یعنى جامعه‏اى که صنعت و تکنولوژى در آن حاکم است. در واقع، در این تلقى، از واقعیت و ماهیت تجدد سؤالى نمى‏شود، بلکه با تبعیت از تجددگرایى، اداى تجدد درآوردن را متجدد مى‏نامند. این نوع ذهنیت، به هر میزان که در زندگى فردى و اجتماعى، الگوها و مدل‏هاى غربى و مدرن حاکم باشد، به آن فرد و جامعه متجدد اطلاق مى‏شود. این نگرش نه تنها در وضعیت عینى و عمومى رفتارش، تجدد مآب است، بلکه در ذهنیتش نیز تجدد مآب است، چرا که اساسا در بعضى از این تلقى‏ها توصیه روشنفکرمآبانه به تقلید از غرب، از فرق سر تا ناخن مى‏شود.ویا زمزمه وتصریح براین دارند که دین اسلام و متولیان آن عامل عقب ماندگى و مانع پیشرفت هستند. در سطح روشنفکران سکولار مى‏توان، امثال تقى‏زاده، آخوندزاده، میرزا ملکم خان و... را نام برد.
2-1-1-2. تصویر ابزار انگارانه از تجدد
تصور تلقى دوم هر چند به شکل فوق، غرب‏زده نیست، اما تعریف و تبیینى که از حقیقت تجدد ارائه مى‏کند، این است که غرب متجدد، تمدنى پیشرفته است که مى‏توان خوبى‏ها و دستآوردهاى آن را گرفت؛ زیرا عقلانیت بشرى و میراث بشرى متعلق به هیچ قوم و ملیتى نیست و همه تمدن‏ها در این پیشرفت‏هاى حاصله سهم دارند. به همین روى، بعضى معتقدند که این راه طى شده و لذا حکم به تجزیه و وارد کردن فن و تکنولوژى غرب و حتى مدل‏هاى مهندسى اجتماعى و اداره جامعه دینى براى حل مشکلات اجتماعى و اداره را توصیه و تجویز مى‏کنند.بلکه با نگرش ابزار انگارانه اساساً جهت‏مندى سکولاریستى تمدن غرب را نفى کرده، حکم به بهره‏بردارى در راستاى اهداف تمدنى خود مى‏کنند که این تلقى را مى‏توان هم در میان روشنفکران دینى و سکولاردوره مشروطه و معاصر؛ همچون سید جمال الدین اسد آبادى، بازرگان، سروش و... و برخى از علماى گذشته و معاصر شاهد بود.           ادامه دارد...

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات